• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

باران ...

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
چند سطر پس از باران
ببین خورشید در چه سکوت سبزی فرو رفته
گمان می کنم لی آ÷رین جمعه ی سال بارانی ام را جا گذاشتم
پنجره ام را جا گذاشتم
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
وامروز دوباره شکست
تکه ای از شکسته های قلبم
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
گل از طراوت باران صبحدم لبریز
هوای باغ و بهار از نسیم و نم لبریز
صفای روی تو ای ابر مهربان بهار
که هست دامنت از رشحه کرم لبریز
هزار چلچله در برج صبح می خوانند
هنوز گوش شب از بانگ زیر و بم لبریز
به پای گل چه نشینم درین دیار که هست
روان خلق ز غوغای بیش و کم لبریز
مرا به دشت شقایق مخوان که لبریز است
فضای دهر ز خونابه لبریز
ببین در ایینه روزگار نقش بلا
که شد ز خون سیاووش جام لبریز
چگونه درد شکیبایی اش نیازارد
دلی که هست به هر جا ز درد و غم لبریز


پس از باران/فریدون مشیری
 

Hich k@s

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2008
نوشته‌ها
6
لایک‌ها
1
باران که می زند دل من لیز می خورد
سمت نگاه تو به پاییز می خورد
حالا فضای غزل ریتمیک می شود
دست قشنگ تو که به این میز می خورد
عمو زنجیر باف...
زنجیر به پشتم یک ریز می خورد
عاشق شدیم و کوچه و صبح و قدم زدن
راهی که می رویم به جالیز می خورد
اینجا نشسته ام که برایم دعا کنی
کارت فجیع به شفای مریض می خورد
زنجیر چرخ دلم را بیا ببر
باران که می زند دل تو لیز می خورد​
 
Last edited:

Rain Drop

Registered User
تاریخ عضویت
1 دسامبر 2009
نوشته‌ها
208
لایک‌ها
364
محل سکونت
Arak
باز باران بي ترانه
گريه هاي بي بهانه
ميخورد بر بام قلبم
باورت شايد نباشد
خسته است اين قلب تنگم
 

دیدار

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 فوریه 2009
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
دستهایت را دراز کن شاید قطره ای از آسمان را در دستهای بی قرارت جا دهی چه حس غریبی دارد دوستی به این زلالی داشتن
 
Last edited:

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه کن
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
کامشب به یاد تو می آرد
گویی صدای سم سواران را
امشب صفای گریه من
سیلاب ابرهای بهاران است
این گریه نیست
ریزش باران است
آواز می دهم
ایا کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟
از پشت پلک پنجره می دیدم
شب را و قیر گونه قبایش را
دیدم نسیم صبح
این قیر گونه گیسوی شب را
سپید میسازد
و اقتدار قله کهسار دوردست
در اهتزاز روشنی آفتاب م یخندد
در دوردستها
باریده بود بارانی
سنگین و سهمناک
و دست استغاثه من
سدی نبود سیل مهیبی را که می آمد
و آخرین ستون
از پایداری روحم را
تا انتهای ظلمت شب
انتهای شب می برد
آری کس مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد
 

niki11

Registered User
تاریخ عضویت
1 فوریه 2009
نوشته‌ها
708
لایک‌ها
2
سن
36
وقتی شبنم میشینه رو غبار جاده ها
وقتی هر خاطره ای تورو یادم میاره
وقتی توی آینه خودمو گم میکنم
میدونم که لحظه هام رنگ آبی نداره
تازه احساس میکنم که چشام بارونیه
پشت این پنجره ها داره بارون میباره
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
آرام میبارد باران
...ببار بر من ای باران
قطره های باران بر صورتم می خورند
من چترم را میبندم و کنار میگذارم و خودم را به باران میسپارم
باران با قطره هایش چهره ام را نوازش میکند
بر لبانم مینشیند
چشمانم را میبندم
صورتم را بوسه باران میکند
بر گردنم میلغزد و روی شانه هایم مکثی میکند
مرا از عشق خیس کن باران
از شهوت لبریز کن باران
...قطره های باران به آرامی از شانه هایم پایین می روند
...
باران روی تمام بدنم نشسته است
باران شدید می شود
لباس بر اعضای بدنم می چسبد
...مثل زندانی که برای بوییدن آزادی صورت خود را به میله های زندان می چسباند، بدنم خود را به لباسها می چسباند
...
یک رعد
...و ناگهان باران بند میاید
...و احساس آرامش مطلق
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
باران

دیشب به صدای باران فکر می کردم

و اینکه چقدر عاشق بارانم.

و چند وقت است زیر باران راه نرفته ام.

و تو چقدر شبیه بارانی.

دیشب به صدای امواج دریا فکر می کردم

و اینکه

چقدر عاشق دریایم.

و چند وقت است که دل به دریا نزده ام.

و تو چقدر شبیه دریایی.

اگر خدا بخواهد

باران و دریا

در همین نزدیکی است.

نیلوفر لاری پور
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
باران !‌ سرود دیگری سر کن
من نیز می دانم که در این سوک
یاران را
یارای خاموشی گزیدن نیست
اما تو می دانی که در این شب
دیوارهای خسته را
تاب شنیدن نیست
من نیز می دانم که یاران شقایق را
دستی بنفرین
از ستک صبح پرپر کرد
من نیز می دانم که شب افسانه ی خود ر ا
در گوش بیداران مکرر کرد
اما نمی گویم
دیگر نخواهد رست در این باغ
خونبرگ آتشبوته ای
چون قامت یاد شهیدانش
یا گل نخواهد داد
پیوند دست ناامدیانش
باران !‌ سرود دیگری سر کن
شعر تو با این واژگان شسته
غمگین است
ترجیع محزون تو
امشب نیز
چون ترجیع دوشین است
شعری به هنجاری دگر بسرای
آوای خود را پرده دیگر کن
باران ! سرود دیگری سر کن
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
بس گوارا بود باران.
به ! چه زيبا بود باران!
می شنيدم اندر اين گوهر فشانی
رازهای جاوداني، پندهای آسمانی:

« بشنو از من. کودک من!
پيش چشم مرد فردا،
زندگانی - خواه تيره، خواه روشن -
هست زيبا، هست زيبا، هست زيبا. »
 

Spring's Girl

كاربر فعال موسيقي
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 اکتبر 2009
نوشته‌ها
6,299
لایک‌ها
325
محل سکونت
داستانهای بلند...
آه،
باران
ريشه در اعماق اقيانوس دارد -شايد-
اين گيسو پريشان كرده
بيد وحشي باران.
يا، نه، دريايي است گويي، واژگونه، بر فراز شهر،
شهر سوگواران.

هر زماني كه فرو مي بارد از حد بيش
ريشه در من مي دواند پرسشي پيگير، با تشويش:
رنگ اين شب هاي وحشت را
تواند شست آيا از دل ياران؟

چشم ها و چشمه ها خشك اند.
روشني ها محو در تاريكي دلتنگ،
همچنان كه نام ها در ننگ!
هرچه پيرامون ما غرق تباهي شد.

آه، باران،
اي اميد جان بيداران!
بر پليدي ها -كه ما عمري است در گرداب آن غرقيم-
آيا‌، چيره خواهي شد؟
(فریدون مشیری)
__________________
 
Last edited:

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
وای ؛ باران باران

شیشه ی پنجره را بَاران شست.

از دل من اما ،

چه کسی نقش تو را خواهد شست؟

آسمان سربی رنگ ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ.

می پرد مرغ نگاهم تا دور

وای باران باران

پرمرغان نگاهم را شست.«حمید مصدق»
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
روز باران است و ما جو می کنیم بر امید وصل دستی می زنیم
ابرها آبستن از دریای عشق ما ز ابر عشق هم آبستنیم
تو مگو مطرب نیم دستی بزن تو بیا ما خود تو را مطرب کنیم
روشن است آن خانه گویی آن کیست ما غلام خانه‌های روشنیم
ما حجاب آب حیوان خودیم بر سر آن آب ما چون روغنیم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تو مي آيي
از قصه ها
برايم از باران مي خواني و ترانه
و بر ديوار سنگين اتاقم
نقشها از نگاهم مي زني
و دلخوشي به لبخند ماسيده من
و دلخوشي به عمق يخ زده چشمانم
و من تو را
در حسرت رويايي خيس جا ميگذارم
مبهوت از قلبي گم شده در كوچه پس كوچه هاي باران.
.
آري
قصه ها هميشه نا تمام مي مانند
قصه ها هميشه نا تمام مي مانند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
آرام آرام،

ترانه های دلتنگی من،

ياد تو،

و عصر يک روز کمی بهاری،

در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهايش!!

اشک من !

ـ چشمانم! ـ

وآسمانی که هيچگاه از ياد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!.

ـ دلم ـ

ــ واين بار کسی نمی داند،

نمی بيند،

چرا در زير باران آهسته آهسته می کشم برراه،

ـ پای را !! ـ

با دستی بر گريبان و نگاهی بر آسمان!

ـ و باران است که می بارد ـ

با بغضی در گلو و يادگاری بر صورت!

ـ اشک ! ـ

و ماتمی در دل!!

کسی نمی داند؟!

اين باران است يا...؟!!!
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
ارزوي اسمان به دلم مانده.....


من هر شب خواب مي بينم...خواب دلتنگي...

خواب تبسم ابرهاي تيره از راه رسيده

خواب پندارها و انگارها

خواب مي بينم ?هراسانم........

گلهاي مطلوبم در گلستاني که نديده ام نمي رويند...

نه بادي مي وزد نه رقص برگي روي شاخه اي...

و....نه زمزمه باراني در کار است...

خواب مي بينم?راز رهايي ام در لحظه اخر بر ملا شده

موزه ارزوهايم ويران شده...

مي داني؟ارزوي اسمان به دلم مانده.....
 

sandel

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2005
نوشته‌ها
45
لایک‌ها
4
محل سکونت
نصف جهان
روز ميلاد تو باران آمد
روز ميلاد تو بود
كه هوا
بوي شبنم وشقايق مي داد
و خدا مي خنديد
عطر ياس از در و ديوار هوا مي پاشيد
و نسيم از تو بشارت مي داد
باد بر پنجره پا مي كوبيد
زلف افشان را بيد
در مسير تو پريشان مي كرد
هر كجا سروي بود
به تواضع سر راه تو بر پا مي خواست
تاكها با تو تباني كردند
غوره ها از تپش قلب تو انگور شدند
سركه ها را خير آمدنت شيرين كرد
برگ ها از سر تعظيم تو مي رقصيدند
و خزان در قدم شاد تو نقاشي كرد
وبه تر دستي استاد ازل
شعبده اي بر پا بود
گوشها منتظر
اولين گريه ي شيرين تو بود
چشمها منتظر
اولين ساغر سيماي تو بود

روز ميلاد تو باز
مثل همواره خدا حاضر بود
آسمان جشن گرفت
ابر ها مژده ي ديدار تو را مي دادند
رعد در حنجره از شوق تماشاي تو غوغا مي كرد
طبل آغاز تو را مي كوبيد
برق آغاز تو را مي تابيد
مه فضا را به هواي تو در آغوش گرفت
آنسوي پيله ي مه
ماه تا فرصت ديدار تو بيدار نشست
در جهان از قدم مهر تو مهماني شد
شعر از مركب فرخنده ي احساس تو الهام گرفت
واژه ها در شعف وصف تو شادي كردند
و غزل
قالب همواره ي توصيف تو شد

روز ميلاد تو باز
آسمان جشن گرفت
و به يمن قدم سبز تو باران باريد
اي تسلاي خزان
سينه ي پر عطشم
كه ز گرماي حضور خشكي تاول زده است
از عبور نفس خيس تو باراني
اي تمناي بهار
سينه از بركت ميلاد تو نوراني باد
در دل خسته ام از عشق چراغاني باد
سرنوشت من و دل آنچه تو مي داني باد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
چه سنگین گذشت عصر بارانی ام
گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را
وامروز دوباره شکست
تکه ای از شکسته های قلبم
درآن گوشه ی پاییزی
گریه ام، فریادم، تنها سکوتی بود
تا حرفهایم
در بستری از بغض بخوابند
 
بالا