• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

باران ...

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846




يک مسافر تنها درحوالي جاده

مثل پنجره : دلباز ، مثل سايه ها : ساده

بي خيال از دنيا ، با تبسمي شيرين

آمده پر از احساس ، دل به زندگي داده

واي از اين باران! قصه گوي سال هاي بي حضور

که با وسواسي شگرف حلقه هاي دلبستگي را خيس مي کنند

آنقدر خيس تا لبريز شوند ناگهاني تر از امدنت ، مي روي ...

بي بهانه من مي مانم و باران هاي بي اجازه

قلب عاشقي که سپاس گذارت مي ماند تا ابد

متشکرم که به من فهماندي که:

چقدر مي توانم دوست بدارم و عاشق باشم ... بي توقع باور کن ، بي توقع !

دارم به تو فکر مي کنم ، فقط فکر مي کنم

اما تمام لحظه ها پر مي شود از سطرهاي عاشقي

همراه خوب و ساکت من ، سلام

موسيقي زنده ، ساده و بي کلام من

دوست دارم

-بدون توقع-

به نام عشق

باران گرفته مثل هميشه و ....


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241


دلم که می‌گیرد می‌بینم حق با آسمان است که می‌گرید، ناله می‌کند، می‌غرد و می‌سوزد. خوشا به حالش. چقدر دوست داشتنی و زیبا احساس خود را می‌گوید. گاهی صاف و زلال چون آینه و آن گوشه‌اش یک خورشید مهربان یا یک ماه قشنگ که گرما و نورشان هم صداقت دارد و زمانی هم سیاه و ابری و دم کرده و عصبانی و بغضی که گویی هرگز باز نخواهد شد و از پس این همه سیاهی نه ماه دیده می شود و نه خورشید و ناگهان هق هق گریه آسمان و ریزش باران.

چقدر این صدا برایم آشناست. صدای هق‌هق گریه آسمان را می‌گویم، صدای بارش باران را. بارها آن را از اعماق وجودم شنیده‌ام. صدایی است که رنگ تنهایی دارد، بوی فراق و درد دوری.


گوش کن! دوباره در دور دست‌ها آسمان نالید. شاید در جایی دیگر از این شب تاریک بی ستاره، عاشق دلشکسته‌ای غریب تر از من به آسمان چشم دوخته و باران با او هم‌آوا شده و هم‌قدم اشک‌هایش شده است.

حق با آسمان است. باید گریست. باید بارید. باید فریاد برآورد. باید بغض را شکست. باید چون صاعقه سوخت و بر زمین خورد.

حق با آسمان است.​
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دیگر چتری برایم باقی نمانده

آنقدر باران خورده ام که پوسیده ام

آنقدر باران خورده ام که زیر پایم علف سبز شده

و تو هنوز نیامده ای

پوسیده ام و تا مرز شکستن راهی نمانده

تنها چند قدم کافیست تا مرز شکستن مرا رد کنی

آنقدر باران خورده ام

که با خورشید غریبه شده ام

آنقدر که می توانم با قطره ای آفتاب

پلی رنگین بزنم از این سو به آن سو

با وجود این

هنوز سیراب نشده ام

من تشنه یک قطره آفتابم

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
39
محل سکونت
اهواز
باران!!!!
از یاد بردمش!!!!!!!!......
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
یک ابر گریه کردم من پا به پای باران

هم با سکوت دریا هم با صدای باران

وقتی که گفت خورشید:«من دوستت ندارم»

قلبم مچاله می شد در دستهای باران

با ماهیان زیبا خوابم گرفت آنجا

با هم به خواب رفتیم با لای لای باران

انگار می درخشید چیزی شبیه خورشید

شاید ترانه می خواند از لا به لای باران

تا آفتاب دیدم رنگین کمان کشیدم

از ابتدای ساحل تا انتهای باران

در امتداد یک سد شب شد نسیم آمد

گفتم دوباره در خواب شعری برای باران
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
بوی باران دارد

آسمان، ابر، درخت

باد ها در چرخش

برگ ها در پچ پچ

بوی باران دارد

بغضی خفته در گلو

بوی باران دارم

من هنوز این جایم

و هنوز گم شده ام در باران

راستی راست بگو

من چرا گم گشتم؟

دستم از دست خدا کی دور شد؟

بوی باران دارد

خواب من ، خواب جهان

دیده ام باز شد و من دیدم

که در این دیر خراب تک و تنها پر خواب

گوشه ای افتادم

بوی باران داریم

همه با هم چون ابر

دست در دست و قدم ها محکم

زیر باد و باران

پس چرا تنهایم؟

همرهان کی رفتند؟

ابر کی می بارد؟

شاید آن وقت که من خواب رسیدن دیدم.

بوی باران دارم
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
اشکها لغزید و خواند

"بی بهانه" ........ "بی ترانه"

.

.

که من شوریدهً آن قلب سنگم

که من دلدادهً آن چشم تنگم

که من نالیدهً آن درد بی رنگم

که من لبریز آن دستان بی مهرم

امّا

باران بارید و خواند

"با بهانه" ....... "با ترانه"

.

.

که من شوریدهً این قلب گرمم

که من دلدادهً این چشم شادم

که من نالیدهً این درد پر رنگم

که من لبریز این دستان مهرم
.
.
.
.
و چتری شد به روی اشکهای ِ

"بی بهانه" ....... "بی ترانه"
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


تارهای بی کوک و
کمان باد ولنگار
باران را
گو بی آهنگ ببار!

غبار آلوده ، از جهان
تصویری باژگونه در آبگینه ی بی قرار
باران را
گو بی مقصود ببار !

لبخند بی صدای صد هزار حباب
در فرار
باران را
گو به ریشخند ببار !

چون تارها کشیده و کمانکش باد آزموده تر شود
و نجوای بی کوک به ملال انجامد
باران را رها کن و
خاک را بگذار
تا با همه گلویش
سبز بخواند
باران را اکنون
گو بازیگوشانه ببار!


 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846

استقامت گلها را مي بينيم...آنها را ستايش مي كنيم ...
آن روزي كه به پشت دستم زدي يادم ماند
كه گل ها هم ارزشي دارند
ارزشي كه همه به آن احتياج دارند ...
نگاه كردن و لذت بردن ...
ولي نه در دستان تو و من
در دل گلداني كه همدمش گل و گاهي قطره باراني ست كه به پنجره مي رسد ...
و كسي كه با دستان پيرش به آن آب مي دهد
و چشمان خسته اي كه با آن حرف مي زند ...
همه آنها منتظر يك اتفاق تازه اند ...
جديد تر از طلوع
جديد تر از باران ...
اما ... اين قصه نا گفته مادر بزرگ است
ما به تمام شده ها مي رسيم و با سر آغاز ها شروع ميكنيم ...
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


هیچکس نمي پرسد باران اهل شمال است يا سيگار و ستاره
وقتي كه قبل از آمدن اجازه مي گيرد سلام مي كند
واي ... باران ! دلم براي لكنتت مي سوزد
نگاهم مي كند باران ... نگاهي تر ، عاشق و مبهوت

خوابت نبرد ، صبر كن
هنوز هم خيلي از مردم ، باران روي شانه ي چترشان جان مي دهد ...
تو را به جان سيب ، مخاطب بيا برويم كمي از باران دلجويي كنيم
بيا برويم از روي شانه ي يك شنبه چتر را برداريم
سكوتي زلال زير پيراهنم مي وزد
سكوتي از ارديبهشت كودكي ها
كه حوصله ي زمستان را سر برده

خوابت برد ؟
ببين ديوان پنجره را باز مي كنم تا تفألي بر باد بزنم
چرا نگراني ؟
نگران برهنگي پنجره اي يا آواز پروانه ها ؟
شايد هم دلواپس عبور زماني ؟
نه ، ستاره ي سبز من آسوده باش
اين دختر ساده تمام سال هايي را كه گذشت
به حساب همان سيب كال مي نويسد

وقتي كه ديدمت كمي از بوي سازت را برايم كنار بگذار
يك شنبه ما را گم نمي كند
شايد ما او را ...
خوابيدي گلم ؟
شب به خير ...

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
كاش باران مي باريد . . .
امشب دلم تنگ است،

برای باران، برای ابرهای دل شکسته،

برای سکوت ستارگان، برای صدای پنجره

کاش امشب باران می بارید

و تا سحر زیر قطره های باریده

از غم آسمان آواز می خواندم

کاش باران می بارید

و قلبم را می شست از ذره ذره غم های خاک گرفته،

کاش باران می بارید تا با بوی خاک آرام بگیرم

دلم می خواست امشب تنها نبودم ...

کاش باران با من بود

کاش باران با من بود

تا اندک شادیم را با او قسمت کنم

امشب اندکی شادم ...

شادم از دنیایی که پر است از سنگ،

سنگ هایی که می گریند

کاش از آسمان سنگ می بارید

و هر آنچه در دنیایم است ویران می ساخت

امشب در انتظار باران چشم هایم بسته شدند ...

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
تو مي آيي
از قصه ها
برايم از باران مي خواني و ترانه
و بر ديوار سنگين اتاقم
نقشها از نگاهم مي زني
و دلخوشي به لبخند ماسيده من
و دلخوشي به عمق يخ زده چشمانم
و من تو را
در حسرت رويايي خيس جا ميگذارم
مبهوت از قلبي گم شده در كوچه پس كوچه هاي باران.
.
آري
قصه ها هميشه نا تمام مي مانند
قصه ها هميشه نا تمام مي مانند​
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


پسرکی با دوچرخه ، در این هوای بارانی ، مسیر خیابان را طی می کند . عابری در کنارش آرام راه می رود بدون اینکه او بفهمد رد نگاهش را دنبال می کند . گاهی رکاب دوچرخه اش را برعکس می چرخاند ، گاهی دسته دوچرخه را رها و با مهارت زیبایی تعادلش را حفظ می کند .
صدای زنجیرهای دوچرخه عابر را می برد به روزهای پایانی سال و دم دمای عید نوروز . روزهای برگشتن از مدرسه ، که زمینها همه جا خیس بود از باران !
من فکر می کردم خدا هر روز قبل از آنکه همه بیدار شوند زمین را آبپاشی می کند ! تا وقتی رفتگر پیاده رو را می روبد ، پیرمرد همسایه مان نفسش نگیرد ! یا ... شاید برای اینکه وقتی سارا سطل ماستی کوچک از مغازه می گیرد برای نهار ظهر ، همانطور که با دلهره همزمان با عبور ماشینی از کنارش ، می برد سمت خانه ، گردو غبار به چشمش نرود ، یا ننشیند به روی ماستش ! یا ... شاید برای خاطر دخترکی ، وقتی با دو پای کودکانه می رود مدرسه زیر باران لی لی بازی کند ...
پسرک جک دوچرخه اش را روی زمین خیس تکیه می دهد و می ایستد! برای چند لحظه خودش را در انعکاس آب باران نگاه می کند !.
چشمش به شاخه ای خشک می افتد که چند برگ زرد هنوز بر آن شاخه ی جدا از درخت خود را تحمیل می کنند ! خم می شود شاخه را برمی دارد . چند دور بین انگشتانش می چرخاند! پیش خود می گوید : درختش تا کنون چند بهار را به خود دیده است ؟! در همین فکر است که : دیگر ...

نگاه عابر از زمین خیس کنده شده و رفته است و نگاهی به برگ خشک بر زمین خیس مانده است !.
 

Callisto

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
18 آپریل 2007
نوشته‌ها
1,859
لایک‌ها
7
محل سکونت
Jupiter
امروز آه باران رو با صدای استاد شجریان شنیدم..باز هم زیبایی این شعر منو به حال دیگه ای برد..با این تفاوت که صدا و نوای زیبایی همراهیش میکرد که روحش رو دو چندان کنه..

آه باران

ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید

این گیسو پریشان کرده بید وحشی باران

یا نه دریائیست گویی واژگونه بر فراز شهر

شهر سوگواران

هر زمانی که فرو می بارد از حد بیش

ریشه در من می دواند پرسشی پیگیر با تشویش

رنگ این شبهای وحشت را

تواند شست آیا از دل یاران

چشم ها و چشمه ها خشکند

روشنی ها محو در تاریکی دلتنگ

همچنانکه نامها در ننگ

هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد

آه باران

ای امید جان بیداران

بر پلیدی ها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم

آیا چیره خواهی شد
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
بارون برای من




باران می بارید و من پیچیده بودم لای پتو، گوش به صدای باران سپرده بودم و در این اندیشه که فروردین به روزهای آخر خودش نزدیک شده و من زیر باران نرفتم هنوز. توان بیرون رفتن نبود...

دیروز نزدیک غروب، موقع برگشتن تا جایی که ممکن بود مسیر را پیاده طی کردم، از نگاه کردن به سرشاخه های جوانه زده، از طراوت تازگی برگهای شمشاد ها، آفتاب درخشان، ایستادن مقابل پرنده فروشی و گوش سپردن به آواز بهاری قناری های دورن قفس لذت می بردم. گویی برای اولین بار بهار را کشف می کردم.

مقابل قنادی ایستادم؛ در این اندیشه که می توانم بهار را جشن بگیرم. لحظه ای بعد با جعبه کیک کوچک صورتی رنگی در پیادرو غرق در این افکار که ای کاش این مسیر طولانی تر می شد و ساعاتی بیشتر در خیابان می ماندم؛ قطره درشت باران به صورتم خورد، مثل کودکی که بزرگترین هدیه تولد خود را دریافت کرده باشد سراپا شوق شدم، سر به آسمان بلند کردم و در دل فریاد زدم " شکرت " . انگاری تحول ناگهانی هوا به نوعی تجلی قدرت بی انتهایش باشد. تمام سلولهایم لرزید و پر از نشاطی کودکانه شدم. آداب اجتماعی مانع رقیصدنم کنار خیابان شد. شعف زده راه افتادم، همه در حال دویدن و کاویدن سر پناهی بودند، مردی با پاکت سر خود را پوشانده بود. اما من محو زیبایی و درشتی قطرات باران بود، صورتم را به سوی ابرها گرفتم، درشتی قطرات و شدت باران اجازه نمیداد چشمهایم را باز کنم. و من حل میشدم در لطافت باران. با قدمهایی بسیار آهسته به سوی خانه می رفتم با این آرزو که تا پایان باران نرسم



در پناه دیوار مادری را دیدم که دختر بچه کوچکش را به سینه چسبانده. سریع به طرفش رفتم و با دست منزلمان را نشانش دادم

- اونجا خونه منه، بیا بریم بچت سرما می خوره

- نه مرسی ( با لبخند قشنگ مادرانه اش )

- خب تو راهرو وایسا

- نه الان شوهرم میاد رفته ماشینو بیاره

سری به عنوان تایید تکان دادم و لبخندی و حرکت.

- التماس دعا

- جانم ؟ ( حیرت کرده بودم )

- از دور که میومدی نگات می کردم توی این باروون اونجور عاشقانه خوش به حالت ... التماس دعا

- حاجتت روا . خوش به حال تو که این نازنین فرشته تو بغلته

دستی تکان دادم و حرکت کردم. عشق و لذت چنان در سینه ام متبلور شده بود که تمایل به انفجار و ترکیدن و پرواز و رهایی داشتم. بازهم مکثی نزدیک درب منزل.

با هیاهو وارد خانه شدم. تعجب پسرهام از دیدن کیک، جواب من : جشن باران. حس حضور، شکر برای این هدیه غیر مترقبه، حس بودنش و شنیدن آرزوهایم . لباسهایی که تمامی خیس از باران بود. و من سپاسگذارانه غرق بازبینی این خاطره بودم.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ديدم در آن كوير درختي غريب را
محروم از نوازش يك سنگ رهگذر
تنها نشسته اي،
بي برگ و بار، زير نفسهاي آفتاب
در التهاب،
در انتظار قطره باران
در آرزوي آب
***
ابري رسيد،
- چهر درخت از شعف شكفت
دلشاد گشت و گفت :
« اي ابر، ای بشارت باران
« آيا دل سياه تو از آه من بسوخت ؟
غريد تيره ابر،
برقي جهيد و چوب درخت كهن
بسوخت.
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
-این هم شعر "پیغام ماهی ها" از زبان سهراب که به شکل زیبا و استعاری در طلب باران سروده شده...

رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید
عکس تنهایی خود را در آب
آب در حوض نبود
ماهیان میگفتند
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید
آمد او را به هوا برد که برد
به درک راه نبردیم به اکسیژن آب
برق از پولک ما رفت که رفت
ولی آن نور درشت
عکس آن میخک قرمز در آب
که اگر باد می آمد دل او پشت
چین های تغافل می زد
چشم ما بود
روزنی بود به اقرار بهشت
تو اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همت کن
و بگو ماهی ها
حوضشان بی آب است
باد می رفت به سر وقت چنار
من به سر وقت خدا می رفتم.
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
باران

باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار

باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار

باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار

باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
...
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
باران

دلم می خواهد از باران بپرسم
چرا می ریزد اشک از آسمانها ؟
که بهر رویش گلهای رنگین
به پای گل زند آه دلش را

به صد قطره برای زندگانی
به تنگ آرد دل مهرآفرینش
چو یک لاله بروبد در بهاران
بغرّد در گلوی پر حزینش

صدا ناید به گوش دلبرانش
در آن مدت که بلبل می سراید
که چون شد لحظه ای گویای قحطی
بگو از آسمان باران بیاید !

منم چون آسمان بارانی هستم
بگو سرو دلم تا کی ببارم ؟
اگر شبنم بیافتد روی ماهت
بدان در چشم خود باران ندارم !

چرا با من نداری روی صحبت
صدایم در گلو پنهان نگشته
من از آن آسمان گفتم که هستم
وصال عاشقان آسان نگشته !
 
بالا