• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

باران ...

agni65

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 فوریه 2007
نوشته‌ها
162
لایک‌ها
9
قطره های باران
روی هر پنجره و کوه و درخت
می بارند به شوق
تو به گستر دگی بارانی
و همیشه بر دلم
می باری
می باری
 

agni65

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 فوریه 2007
نوشته‌ها
162
لایک‌ها
9
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی
یاد تو را خواهد شست؟؟؟؟
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


باران بارید امروز

فکر کردم باید به تو بگویم

که چه بارانی بارید،سنگین ِ سنگین

که من هم خیس شدم مثل تمام برگ‌های ِ درخت‌های ِ حیاط‌مان

که آب گرفت تمام خیابان‌ها را

زیرگذرها را

مغازه‌ها را

که مردم کلی فحش نثار شهردار کردند

می‌دانی امروز بعد از مدت‌ها یادم آمد که نفس هم می‌کشم

که ریه‌ها را از ابدیت پر و خالی بکنم...

و پر شوم از احساسات مخملی

یادم آمد هوا که بارانی باشد دعاها می‌توانند بپرند بالاتر و برسند دست خود خدا

و این‌که فردا جمعه است

و کارمان گیر است

و ...

فکر کردم باید به تو بگویم همه‌ی این‌ها را

هـــــــــــــــــــــــی

نبودی که....


 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


Laie_93.gif


آسمان خيس ابرهايی است
که هنوز نباريده‌اند

آن شب باران می‌آمد
باران می‌آمد
و من خواب بودم
و من خواب‌های طلايی‌ام را در خيال تو
نفس می‌کشيدم
و آفتاب پشتم را گرم می‌کرد
و تو شعر می‌خواندی
و جاده ...

پشت پنجره فرصتی نبود
فرصتی نبود
تا از تو بپرسم
چرا شبی که باران باريد
پشت شيشه‌های رنگی عرق‌کرده
خود را به چای مهمان کردی؟
و دست در دست خودت
تمام جمله‌های عاشقانه را رو به پنجره‌ی بسته گفتی؟

و آيا آن‌روز پشت شيشه‌های عرق‌کرده
چشمت به رهگذری افتاد
که با آکاردئونش تمام دنيا را به رقص وا می‌داشت؟

و نپرسيدم چرا هر وقت باران می‌بارد
پنجره را می‌بندی؟

دلتنگم
- دلتنگم و تنها -
به اندازه‌ی تنهايی پرنده‌ای در برف
به اندازه‌ی بال‌های کلاغ‌های واژگون
به اندازه‌ی درخت‌هايی که ردّ هيچ يادگاری بر خويش ندارند
و هيچ‌وقت کسی به آن‌ها تکيه نزده است
و هيچ‌وقت کسی زير سايه‌ی آن‌ها آواز نخوانده است

نمی‌خواهم بپرسم
چرا آن‌شب که باران می‌باريد ...


 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


باران که می بارد دو حالت دارد :

اگر چترت را باز کنی خیس نمیشوی !

اگر چترت را ببندی خیس می شوی .....خیس خیس !


اگر حس میکنی خیس نمیشوی از باران رحمت الهی

دلیل اش خشکی باران نیست .....

چترت را ببند !


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهاییم روییدند با حسرت جدا کردم.
و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گقتی :
دلم حیران و سرگردان چشمانیست رویایی و من تنها برای دیدن زیبایی
آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم.
ای بود آخرین حرفت و رفتی....!
و من بعد از عبور تلخ و غمگینت،
چشمهایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید و کردم
نمی دانم چرا رفتی...؟؟
نمی دانم چرا...؟
شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی .
نمی دانم کجا...؟؟
تا کی...؟
برای چه...؟
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت،
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد،
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت
تما بال هایش غرق در اندوه غربت شد.
و بعد از رفتنت ،آسمان چشمهایم خیس باران بود،
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد
من بی تو تمام هستیم از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد
بعد از رفتنت دریاچه بغضی کرد
کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد مرا با عبور خود نخواهی برد
هنوز آشفته چشمان زیبای توام برگرد....
برگرد و ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد.....
و بعداز این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید کسی از پشت پنجره آرام وزیبا گفت:
تو هم درپاسخ این بی وفایی ها بگو که در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم.
و من در حالتی مابین اشک و حسرت و تردید،
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سرد است
در امواج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا
شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم.......
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


میروم و تو
تنها نخواهی ماند ...
و تو فراموش خواهی کرد
این رویای فراموش شده را ...
و چشمانت
برای رفتنم
به لرزش نخواهند افتاد ...
و دستانت
در تکرار آن روز بارانی
هرگز نخواهد گریست ...
نگاهم کن ...
من تو را ار افق های آبی هدیه گرفتم
من با بالهای شکسته میان دست های تو پرواز کردم ...
من تو را
پشت دیوارهای شکسته بی کسیم یافتم ...
من تو را
برای بودن یافتم نه برای
رفتن ...

بگذار بگویم بی تو
گلهایم بی آب خواهند ماند ...
بگذار بگویم بی تو
لحظه هایم خواهند پژمرد ...
بگذار بگویم بی تو
اشکهایم بی کس خواهند ماند ...

می دانم ، می شنوی
هق هق بی صدا و غریبانه شبانه ام را ...
می دانم ، میبینی
شب های تاریک و بی ستاره ام را
و میدانم که
چشمان تو
تنها فانوس این راه نرفته بود ....
و اکنون دیگر ...
راهی نیست که انتهایش به انتظار من ایستاده باشی ...
دیگر چشمان رویاییت
میان ازدحام عطر آگین خاطره
به دنبال اندام بارانی شعرهای من
نخواهند گشت ....
دیگر زبانت از به زبان آوردن نام من
به سختی حرکت نخواهد کرد ...

دیگر نیندیش
به روزهای تلخی که بر من و تو گذشت ....
دیگر نیندیش
به دروغهایت که تنها ترانه های لحظه های دروغین خوشبختی من بودند ...
دیگر نیندیش
به دلخوشی های بلند من برای دیدارهای کوتاه تو ....
دیگر نیندیش
به غربت گوشهایی که به حرمت صدای تو صدایی دیگر نشنید ...

می خواهم صدایت را قاب کنم
زیرا تنها صداست که میماند ...
و این دختر بارونی در آستانه این فصل سرد
ایمان می آورد به آغاز بی تو
آغاز بی من ....
و ماندن تو ...
ماندن دور از من ....

تو بمان
کنار قلبی که از من به امانت گرفتی و پس ندادی ....
تو بمان
کنار انتظارهای بی رنگ من ...
تو بمان
دور از دستهای کوچک و خالی من هنگام برگشت از بیراهه های مسکوت عشق تو ...
تو بمان
آن سوی پنجره تردید ...

و من ...
برای خاطراتت دست تکان میدهم ...
و میدانم که تو
از حرفهایم ، نگفته هایم
خواهی رنجید ....
و میدانم اشکهای پنهانم را
نخواهی دید ...
و میدانم این قصه هم به سر خواهد رسید..
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241

شبی بارانی است

کنار پنجره نشسته ام

به پنجره اتاقت نگاه می کنم

قطره های باران

بغضهای گم شده چشمان من اند

که به پنجره سرد اتاقت سیلی می زنند

آسمان آذرخش می زنند

صدایش فریاد گم شده در سینه گرم من است

ببین به چه اندازه سرد شدی!

حتی نور آذرخش هم دیگر اتاق تاریکت را روشن نمی کند

امشب ابرها هم غمهای روشن من شده اند

امشب به تمام شبهای بارانی

با آرزوی با هم بودن، بودم

زمین خیس با دیوارهای نمناک

بوی احساس من را می دهند

امشب جویهای جاری

حکایتی از شبهای تیره من می کنند

نفرین به این احساس

نفرین به شبهای تیره من

نفرین به امشب

و نفرین به تمام آرزوهای با تو بودن
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241


باز باران گونه ام را تازه كرد

اشك وخون درسينه ام شيرازه كرد

ديده ام تر شد نگاهم سرد شد

عاطفه از دستهايم طرد شد

غم به اعماق وجودم راه يافت

بر وجودم تار و پود آه بافت

اي نگاهت گرم چون آواي رود

چشم هايت نغمه نغز سرود

آنچنان يادت درونم موج زد

كز دلم اندوه سر تا اوج زد

آه اي خورشيد رنگين غروب

ازنگاهم روح باران را بروب

كاش خورشيدي بجوشد در نفس

تا نبينم اشك وآه هيچكس!​
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


http://************/files/buarl7az27cmfgzqk6rx.jpg



آرامش در سرسبزی هاست

و عشق پلی برای رسیدن به آن

و اینها همه زندگیست

یادمان باشد باران را کتمان نکنیم

پسرکم تو نیز باران را باور کن

حتی اگر دل سپرده یک کویری

با سکوت شبانه

و آسمان پر ستاره اش

باران را باور کن

که کسی که باران را باور دارد

می تواند ...

تنها می تواند ...

به قول عزیزی "همین و همین"

البته بدون آه ...


 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تو ای تمام احساس من!
گرم تر از خورشید زیبا
زیبا تر از شبنم لطیف

لطیف تر از باران بهاری
بهاری تر از هر گل خوش بو
خوش بو تر از یاس های سفید
سفید تر از ابرهای آسمان آبی بلند
بلندتر از کوه های استوار
استوار تر از قامت سروهای عاشق
عاشق تر از هر عشق پر شور
پر شورتر از شهاب درخشان
درخشان تر از رنگین کمان پس از باران
و بارانی تر از هر سحاب رحمتی
پس عشق زیبای من!
چون تکه ابری بهاری یا بسان سحاب رحمت
بر کویر تشنه ام ببار

که غنچه وار آسمان تو را می نگرم
در انتظار باران
ببار و سیراب کن مرا
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
زیر باران

زیر باران بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای بهم بزنیم

نو بگوییم و نو بیندیشیم

عادت كهنه را به هم بزنیم

وزباران كمی بیاموزیم

كه بباریم وحرف كم بزنیم

كم بباریم اگر ولی همه جا

عالمی را به چهره نم بزنیم

چتر را تا كنیم وخیس شویم

لحظه ای پشت پا به غم بزنیم

سخن از عشق خود به خود زیباست

سخن عاشقانه ای بهم بزنیم

قلم زندگی را به دست دل است

زندگی را بیا رقم بزنیم

قطره ها در انتظار تواند

زیر باران بیا قدم بزنیم

__________________
15gblfn.jpg
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
پشت یه دریا خاطره
پشت دو کوه
پشت یه دست مه گرفته
روی برگ نازک گل
زیر درخت ساکت باغ
کنار رنگ پنجره
تو دل یک دست کویر
در اوج هجوم نازک نور
سر دو بار بارون خیس
دست نحیف برگا
می شد یه دست رخت زمین
یه آدم بود ....که دیگه نیست !!!!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
سرد است....
من
به دستان تو ميانديشم
و از پنجره هاي بسته
دلم ميگيرد.
قنديل ها
از پنجره ها آويزان اند!

تا دورها
شكفته ميشوي
به قامت خيال
در صداي باران
و شب
مرا و باران را
ميبرد تا دورها.
شكفته ميشوي
به قامت خيال
و پرده كه كنار ميرود
ناودان ها
هنوز ميخوانند!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
به او گفتم
باران که ببارد
عادت خواهي کرد به گريستن در باران
و اشک هاي تو
باراني خواهد شد

هم چون تمام باران ها ،
خنديد؛ او عادت را نمي فهميد...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
شعر باران من اینجا گم شد
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]آه جای تر او خالی ماند[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]شعر باران من آن اوج عزیز[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]که غم غربت من ویران کرد [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]شعر باران من ای شعر دلم[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]تا تو رفتی دل من پر زده است[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]لیک این صفحه بدون تو سفیدوخالی[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]می نگارم در آن [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]من کنون تا غم نیستنت حس نشود[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]رفتی و حس قشنگ باران[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]من هنوز و هر روز [/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]در دل خود دارم[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]حس زیبای طراوت،شادی[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]حس عشقی زیبا[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]که تو باران تو به من می دادی[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]قصه کوته کردم[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]باز باران آمد[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]از هوا یا ز دو چشم خیسم؟[/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]نیک بنگر![/FONT]
[FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif]چه تفاوت دارد...[/FONT]​
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نم نم سرد تو اینک می زند بر پشت شیشه
هوهوی باد و وزش آن می لرزاند هر در و ریشه
می روم بر پشت پنجره و نیم نگاهی می کنم
در را باز کرده و گریه ی آسمان را تماشا می کنم.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
باز ای باران ببار
بر تمام لحظه های بی بهار
بر تمام لحظه های خشک خشک
بر تمام لحظه های بی قرار

باز ای باران ببار
بر تمام پیکرم موی سرم
بر تمام شعر های دفترم
بر تمام واژه های انتظار

باز ای باران ببار
بر تمام صفحه های زندگیم
بر طلوع اولین دلدادگیم
بر تمام خاطرات تلخ و تار

باز ای باران ببار
غصه های صبح فردا را بشوی
تشنگی ها خستگی ها را بشوی
باز ای باران ببار
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
بوی باران دارد

آسمان، ابر، درخت

باد ها در چرخش

برگ ها در پچ پچ

بوی باران دارد

بغضی خفته در گلو

بوی باران دارم

من هنوز این جایم

و هنوز گم شده ام در باران

راستی راست بگو

من چرا گم گشتم؟

دستم از دست خدا کی دور شد؟

بوی باران دارد

خواب من ، خواب جهان

دیده ام باز شد و من دیدم

که در این دیر خراب تک و تنها پر خواب

گوشه ای افتادم

بوی باران داریم

همه با هم چون ابر

دست در دست و قدم ها محکم

زیر باد و باران

پس چرا تنهایم؟

همرهان کی رفتند؟

ابر کی می بارد؟

شاید آن وقت که من خواب رسیدن دیدم.

بوی باران دارم
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
شیفته باران


"در من هراس نیست ز سردی و تیرگی
من از سپیده‌های دروغین مشوشم "
گفت شیفته باران شو ،
وقتی بی‌تابی ، می بارد و خیست می‌کند
شیفته باران که شدم ، باران بارید اما
هرگز خیسم نکرد
شاید هنوز تا سپیده‌دمان شیفتگی راستین هزار فرسنگ فاصله است

گفت دلداده مهتاب باش ،
شبان گم شده اضطراب در کوچه‌های تاریکت را ،
روشن و پیدا می‌کند
دلداده مهتاب که شدم ، شب‌های تاریکم عادت کرد به خلوت راه‌های بی چراغ و
هرگز پیدا نشد
شاید هنوز تا سپیده‌دمان دلدادگی راستین هزار فرسنگ فاصله است

گفت دلت خوش باشد به ستاره‌های روشنی که
می‌کشاندت تا اهتزاز وارستگی
دلخوش ستاره که شدم ، دور شد در آشوب پریشانی آسمان
شاید هنوز تا سپیده‌دمان دلخوشی جاویدان هزار فرسنگ فاصله است

گفت بی‌‌تاب خورشید شو ،
گرمت می‌کند میان انجماد یاس و پوچی
بی‌تاب آفتاب که شدم ، سوزاند چشمانم را و
از نور گریزانم کرد
شاید هنوز تا سپیده‌دمان بی‌تابی راستین هزار فرسنگ فاصله است

گفت آسوده بخواب به انتظار دیدن رویای شبنم و گلبرگ
منتظر خواب که شدم بیگانه شد خواب، با چشمان خسته‌ام
شاید هنوز تا سپیده‌دمان آسودگی هزار فرسنگ فاصله است


اما تو ای سپیده صبح
به هنگامه میلادم دستی برآور
بگذار نامم مشوش هراس از پیروزی تاریکی نباشد

به هنگامه آغازم دستی برآور
بگذار نه شیفته باران باشم ، نه مهتاب ، نه ابر ، نه شب و نه ستاره

به هنگامه آمدنم دستی برآور
بگذار طلوع دروغین شب بیچاره ای نباشم ، در انتظار نافرجام روشنی

خدا را
به هنگامه میلادم دستی برآور
بگذار فاصله بیهوده ای نماند تا سپیده دمان بی‌ادعای سترگ

آی با توام ای سپیده راستین صبح
تاریکی دیگر بس است
طلوعی جاودانه کن
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر ... باز آ که ريخت بی گل رويت٬ بهار عمر

مثل سرگذشت باران است قصه‌ات ٬ عزيز دلم !
وقتی که هست ٬ لبريزم می کند از دانه های پر سخاوت اش ;
خيسم می کند ميان اين همه قحطی رطوبت عشق
و وقتی که نيست ٬ خاطره بويش در بارش اولين قطره بر خاک ٬
آشوبی می اندازد به دلم ٬
که چاره ای نمی ماند جز دويدن به سوی يک سراسيمگی بی انتها

مثل سرگذشت درياست قصه‌ات ٬ عزيز از دست رفته‌ام !
 
بالا