• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

باران ...

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دیریست دلم گرفته باران
اشکم که ز غم سرشته باران
چندیست "اسیر دست اویم"
بر لوح دلم نوشته باران!
باران! دل من چو راز دارد،
از او طلب نیاز دارد،
باران به دلم غمی نشسته
من بال و پرم. ولی شکسته!
باران مه من چه حال دارد؟؟؟
این دل ز تو هم سوال دارد!
باران برِ من ببار باران
از او خبری بیار باران
آه ای دل ناصبور، صبری
آرام بمان، قرار قدری...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
پرنده بود و آسمان!

سکوت بود و جاده و خطی که میرفت...

من بودم و تو!

باران بود و آغوش گرمت که چتر من شد...
باز هم جاده...
جاده پا برجاست و رد پای من و تو را مینگرد
پرنده هست و آغوش آسمان را رها نمی کند!
باران هست واشکهای مرا میشوید.

میبینی بی وفا؟؟!!

تنها من ، تنها شدم...

تنها من هستم که:

من هستم و یاد بودنت!
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتي : بر مي گردم ![/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتم : كي ؟[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتي : وقتي لك لك ها بيايند و بوي شكوفه هاي نارنج از شاخه ها سرازير شود ...[/FONT]



[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتم : اگر نيامدي چطور ؟[/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتي : مگر مي شود باران نيايد ؟![/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتم : نه ![/FONT]

[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]گفتي : پس به آسمان ايمان بياور ![/FONT]
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
باران مي بارد. ستارگاني را که گفته ام فرش راهت شوند ديگر رفته اند. صداي پايت را حس ميکنم که در کوچه شوق ميدود وعطر نفسهايت به نارنجهاي باغمان عطر و رنگ ميدهد و به انها طراوت مي بخشد. تو تنها کسي هستي که خراش احساس را ترميم ميکند و اشک لحظه ها را پاک مي کند. صداي پايت در کوچه هاي خيس مثل ترانه اي موزون دوباره اغاز ميشود
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
باران باشد تو باشی
یک خیابان بی انتها باشد
به دنیا میگویم "خداحافظ"
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
قطره های باران

به شیشه می کوبند

چشم های من

بر کاغذ

هرچه برایت می نویسم

باران لعنتی چشم هایم پاک می کند...
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846




چه آهنگ لطیفی داشت
مرا با خود کجا می برد
صدای ریز باران که
به روی برگها می خورد

دلم می خواست آن لحظه
فقط من باشم و گوشم
ببندم چشم هایم را
شود دنیا فراموشم

اگر چیزی نفهمیدم
از آن آهنگ سحرآمیز
ولی چون ابرها کم کم
از آرامش شدم لبریز

..... و من امروز باریدم
چکیدم روی برگی زرد
صدای چک چک من را
کسی آهسته هجی کرد ...


مصطفی رحمان دوست
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846





آسمان چشم های خسته ام


غمگين مباش ،


می رسد روز بزرگت


روز بارانی شدن ....




 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846





باران نمی شوم تا بگویی با چه منتی خود را به شیشه می کوبد
ابر میشم تا از خوشحالی یک روز بارانی هر روز از پنجره به نگاهم کنی ...


 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846




من در یک روز بارانی گم شدم

روز رفتنت .....

که باران نگذاشت اشکهایم را ببینی

خیسی صورتم را از باران دیدی

که باران بود اما ...

از ابر دلتنگیم

که آسمان با من هم نوا شده بود

من در یک روز بارانی گم شدم

که بخار نفسم

در سردی رگبار آسمان

رفتنت را کدر کرده بود ...


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
قصه می گوید ابر آرزو

بسته ام چتر شاید

خیسم

از اشک باران

خیس تر...



طبل آسمان

زیر چتر خدا

گه گاهی به صدا در می آید

و ما باید از گوشه کنار خاطره هایمان

سطلی پُر از باران داشته باشیم...



می خندی...

اوج باران

در قلبم

ترانه ی دلبستگی

می خواند.



آهوی باران می گذرد

این تفاوت پنج انگشت از هم

نه چشمی ز ایام گریخته

نه دلی به دام فسرده...



رسیدم به باران

دل ، هوای تو را داشت

شب گم بود

میان فیروزه چشمانت

دستانم به انتها می رفت

خوابت دور می شد...




http://www.bighazaloghafie.blogfa.com
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846




ب ا ر ا ن


دلم برای باران تنگ شده

برای باریدن باران دعا میکنم

برای آنکه غم هایم را بشوید

و در بی نهایت زمان گم کند

به یاد می آورم آن روز را

که قول دادم به قطرات باران

به اشکهای فرشتگان

به خاطرات گم شده ام

در فراسوی زمان

که راهم را خواهم یافت در این جهان

و دیشب با یافتن ستاره ام در آسمان

آرزو کردم برای باریدن باران

برای پاک شدن دل ها

برای شسته شدن غم ها

برای شکفتن گل ها .....

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
باز هم باران

باز هم آن روز و شب هایی که همرنگ اند

روز هیچ از روز پیدا نی

و شب از شب نگسلد گویی

آه ... گویا بازهم باید

هفته ای را رفته پندارم

هفته ای زرین

از شبانروزان فروردین

غرق خواهد گشت در بیبهودگی شاید

بس که بارن شبانروزی

آید و آید

و دریچه *ی روشنی زین سقف روشن فام نگشاید .




باز هم آن روز و شب هایی که تاریکند

روز همچون شبچراغ رنگ ها خاموش

همچنان رنگ چراغان ، مات

باز گویی تا پسینِ واپسین ایام

همچنان در گریه خواهد بود

این سیاه ، این سقف ماتم، بام بی اندام .

***

باز باران ، باز هم باران

چون پریر و دوش و دی، امروز

باز بارنی که ساعت هاست می بارد

زین سیاه ساکت دلگیر

قطره ها پیوسته همچون حلقه ی زنجیر

باز آن ساعات پی در پی نشستن ، وز پس شیشه

اشک ریزان خدا را دیدین و دیدن

گوش دادن ، غرق اندیشه

از مدام ناودان ها ضجه ی شب را

و گشودن گاه با ترجیع تصنیفی

بسته لب را

و نیاوردن به خاطر هیچ مطلب را





محرم غمگینم ، ای سلطان شعر ، ای نازنین همراه

باز در این تیرگی ها از تو خوشنودم

با شگفتی های هستی - این بازیچه ی بیهودگی – امشب

از تو خوشنودم که بازم پاره ای بر آفرینش زهر خنداندی

از تو نیز ای باده خرسندم

سرد نوشاندی مرا و گرم پوشاندی

و سپاست می گزارم، ای فراخای خیال امشب

کاندرین باران بی پایان

همچنان بی انقطاع آیان

با سکوت سرد من دمساز

همعنانم تا دیار نا کجا راندی

و رسیلم بودی و ترجیع زیبای خموشی را

در حزین ساز من

سوی چشم انداز روحم ، باغ تنهایی

راندی و آنگه مرا خواندی

به تماشای تماشایی

ورنه امشب ، باز هم باران

زندگی را زهر من می کرد

ورنه کس جز بی کسی آیا

با سکوت من سخن می کرد ؟
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
احساسات باران

بايد اي دل اندكي بهتر شويم
يا نه! اصلاً آدمي ديگر شويم
از همين امروز هنگام نماز
با خدا قدري صميمتر شويم
سوء ظن در خوبي گل‌ها بد است
يادمان باشد كه خوش باور شويم
مثل رؤياي درخت و روح گل
زير احساسات باران تر شويم
با همه افسردگي امّيدوار
آتش در زير خاكستر شويم
زير دست و پاي داغ آفتاب
مثل خواب لاله‌اي پرپر شويم

ثابت محمودي (سهيل
 
Last edited:

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
هوای حوصله ابری است


زیبا


زیبا هوای حوصله ابری است


چشمی از عشق ببخشایم


تا رود آفتاب بشوید


دلتنگی مرا





زیبا


هنوز عشق


در حول و حوش چشم تو می چرخد


از من مگیر چشم


دست مرا بگیر و کوچه های محبت را


با من بگرد


یادم بده چگونه بخوانم


تا عشق در تمامی دل ها معنا شود


یادم بده چگونه نگاهت کنم که تردی بالایت


در تندباد عشق نلرزد





زیبا آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را


احساس می کنم


آنگونه عاشقم که نیستان را


یکجا هوای زمزمه دارم


آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است







زیبا


چشم تو شعر


چشم تو شاعر است


من دزد شعرهای چشم تو هستم





زیبا


کنار حوصله ام بنشین


بنشین مرا به شط غزل بنشان


بنشان مرا به منظره ی عشق


بنشان مرا به منظره ی باران


بنشان مرا به منظره ی رویش


من سبز می شوم





زیبا ستاره های کلامت را


در لحظه های ساکت عاشق


بر من ببار


بر من ببار تا که برویم بهاروار


چشم از تو بود و عشق


بچرخانم


بر حول این مدار



زیبا


زیبا تمام حرف دلم این است


من عشق را به نام تو آغاز کرده ام


در هر کجای عشق که هستی


آغاز کن مرا
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
مهربانی را بیاموزیم


مهربانی را بیاموزیم


فرصت آیینه ها در پشت در مانده است


روشنی را می شود در خانه مهمان کرد


می شود در عصر آهن


آشناتر شد





سایبان از بید مجنون٬


روشنی از عشق


می شود جشنی فراهم کرد


می شود در معنی یک گل شناور شد





مهربانی را بیاموزیم


موسم نیلوفران در پشت در مانده است


موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست


یعنی یک نفر آبی است


موسم نیلوفران یعنی


یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی





می شود برخاست در باران


دست در دست نجیب مهربانی


می شود در کوچه های شهر جاری شد


می شود با فرصت آیینه ها آمیخت


با نگاهی


با نفس های نگاهی


می شود سرشار از رازی بهاری شد


جای من خالی است


جای من در عشق


جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار


جای من در شوق تابستانی آن چشم


جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت


جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت





جای من خالی است


من کجا گم کرده ام آهنگ باران را!؟


من کجا از مهربانی چشم پوشیدم!؟





می شود برگشت


تا دبستان راه کوتاهی است


می شود از رد باران رفت


می شود با سادگی آمیخت


می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد


می شود کیفی فراهم کرد


دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید


در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد


من بهار دیگری را دوست می دارم





جای من خالی است


جای من در میز سوم٬در کنار پنجره خالی است


جای من در درس نقاشی


جای من در جمع کوکب ها


جای من در چشم های دختر خورشید


جای من در لحظه های ناب


جای من در نمره های بیست


جای من در زندگی خالی است






می شود برگشت


اشتیاق چشم هایم را تماشا کن


می شود در سردی سرشاخه های باغ


جشن رویش را بیفروزیم


دوستی را می شود پرسید


چشم ها را می شود آموخت


مهربانی کودکی تنهاست


مهربانی را بیاموزیم
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


امروز باران تند باريد
درس كلاس اولم بود

دلگيرم از روزي كه مادر
مشق شبم را اينچنين گفت :

بنويس كه - مهمان مي آيد

يك شب كه باران تند باريد
آن مرد در باران مي آيد

اين قصه هر روز و شب
در گوش قلبم پرطنين شد

آنقدر كه از او نوشتم
اين مشق با قلبم عجين شد !!

هر شب كه ابر آسمان دلگير مي شد
درس كلاس اولم يادم مي آمد

با اضطرابي پشت شيشه مي نشستم
او دير كرد ؟
آمد ؟

نيامد ؟


بر خانه بن بست كوچه
بوي خوش مهمان نيامد
پوسيدم اينجا زير باران
آن مردِ در باران نيامد

 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


گوش کن!

این صدای ترانه باران است که به گوش می رسد ...

و من

در قطره قطره ی این ترانه


نام تو را آواز کرده ام

و حس غریب بودنت را

با شبنم احساس

بر صورت گلگون شقایق ها



حک کرده ام ...

تا پروانه ها از شوق حضورت

سر مست گردند ...

این ترانه

تنها بهانه ایست برای لبخند تو !!!

شاید که شادمانیت

دل بی قرارم را

حس تازه ای بخشد ...

 

agni65

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 فوریه 2007
نوشته‌ها
162
لایک‌ها
9
قطره های باران
روی هر پنجره و کوه و درخت
می بارند به شوق
تو به گستردگی بارانی
و همیشه
بر دلم می باری.... می باری
 

agni65

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
24 فوریه 2007
نوشته‌ها
162
لایک‌ها
9
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی
یاد تو را خواهد شست؟؟؟؟
 
بالا