• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

باران ...

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
باز هم باران
باز هم آن روز و شب هایی که همرنگ اند
روز هیچ از روز پیدا نی
و شب از شب نگسلد گویی
آه ... گویا بازهم باید
هفته ای را رفته پندارم
هفته ای زرین
از شبانروزان فروردین
غرق خواهد گشت در بیبهودگی شاید
بس که بارن شبانروزی
آید و آید
و دریچه ی روشنی زین سقف روشن فام نگشاید .


باز هم آن روز و شب هایی که تاریکند
روز همچون شبچراغ رنگ ها خاموش
همچنان رنگ چراغان ، مات
باز گویی تا پسینِ واپسین ایام
همچنان در گریه خواهد بود
این سیاه ، این سقف ماتم، بام بی اندام .




باز باران ، باز هم باران
چون پریر و دوش و دی، امروز
باز بارنی که ساعت هاست می بارد
زین سیاه ساکت دلگیر
قطره ها پیوسته همچون حلقه ی زنجیر
باز آن ساعات پی در پی نشستن ، وز پس شیشه
اشک ریزان خدا را دیدین و دیدن
گوش دادن ، غرق اندیشه
از مدام ناودان ها ضجه ی شب را
و گشودن گاه با ترجیع تصنیفی
بسته لب را
و نیاوردن به خاطر هیچ مطلب را



محرم غمگینم ، ای سلطان شعر ، ای نازنین همراه
باز در این تیرگی ها از تو خوشنودم
با شگفتی های هستی - این بازیچه ی بیهودگی – امشب
از تو خوشنودم که بازم پاره ای بر آفرینش زهر خنداندی
از تو نیز ای باده خرسندم
سرد نوشاندی مرا و گرم پوشاندی
و سپاست می گزارم، ای فراخای خیال امشب
کاندرین باران بی پایان
همچنان بی انقطاع آیان
با سکوت سرد من دمساز
همعنانم تا دیار نا کجا راندی
و رسیلم بودی و ترجیع زیبای خموشی را
در حزین ساز من
سوی چشم انداز روحم ، باغ تنهایی
راندی و آنگه مرا خواندی
به تماشای تماشایی
ورنه امشب ، باز هم باران
زندگی را زهر من می کرد
ورنه کس جز بی کسی آیا
با سکوت من سخن می کرد ؟​
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846




بوی باران دارد

آسمان، ابر، درخت

باد ها در چرخش

برگ ها در پچ پچ

بوی باران دارد

بغضی خفته در گلو

بوی باران دارم

من هنوز این جایم

و هنوز گم شده ام در باران

راستی راست بگو

من چرا گم گشتم؟

دستم از دست خدا کی دور شد؟

بوی باران دارد

خواب من ، خواب جهان

دیده ام باز شد و من دیدم

که در این دیر خراب تک و تنها پر خواب

گوشه ای افتادم

بوی باران داریم

همه با هم چون ابر

دست در دست و قدم ها محکم

زیر باد و باران

پس چرا تنهایم؟

همرهان کی رفتند؟

ابر کی می بارد؟

شاید آن وقت که من خواب رسیدن دیدم.

بوی باران دارم


 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
باران كه مي بارد

تازه يادت مي آي

که چترت را

بر نداشته اي
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
باران
چکه میکند روی بلندترین سکوت
ومن
اینجا
روی شیروانی خاطره ها
نگاهش میکنم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
گوش کن
روی پنجره
تق تق تق
ارام میزند
پنجره را بازکن
باران
میبارد....
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846


ترانه ی بارانی (1)


سر زدبه دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته میتراود از این غم ترانه ای

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه ، خدایا بهانه ای !


ترانه ی بارانی (2)

بارانِ بهار ، برگِ پیغام تو بود
یا نامه ای از کبوتر بام تو بود

هر قطره حکایتی شگرف از لب تو
هر دانه ی برف حرفی از نام تو بود


ترانه ی بارانی (3)

باران ! باران ! دوباره باران ! باران !
باران ! باران ! ستاره باران ! باران !

ای کاش تمام شعرها حرف تو بود
باران ! باران ! بهار ! باران ! باران !


ترانه ی بارانی (4)

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت

یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک ، چک چک ... چکار با پنجره داشت ؟



>> قیصر امین پور <<

 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
بزن باران بهاران فصل خون است

بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران که به چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است
بزن باران که به چشمان یاران
جهان تاریک و دریا واژگون است
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هرچه خوبی ست
به زیر آوار گاه پایکوبی ست
مزار تشنه جوباران پراز سنگ
بزن باران که وقت لایروبی ست
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران و شادی بخش جان را
بباران شوق و شیرین کن زمان را
به بام غرقه در خون دیارم
بپا کن پرچم رنگین کمان را
بزن باران که بی صبرند یاران
نمان خاموش گریان شو بباران
بزن باران بشوی آلودگی را
ز دامان بلند روزگاران
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
بزن باران که دین را دام کردند
شکار خلق و صید خام کردند
بزن باران خدا بازیچه ای شد
که با آن کسب ننگ و نام کردند
بزن باران به نام هرچه خوبی ست
به زیر آ وار گاه پایکوبی ست
مزار تشنه جو باران پر از سنگ
بزن باران که وقت لایروبی ست
بزن باران بهاران فصل خون است
بزن باران که صحرا لاله گون است
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
و من که هنوز به آب می اندیشم
و برکه ایی بی آب
و خدا که هنوز مرا چشم انتظار باران گذاشته
برکه ای بی آب و خدایی که به من می اندیشد
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
چه زيباست صداي باران در دل سياهي شب
صداي نم نم باران بوي گلهاي رازقي را مي آورد به ياد
بوي خوش باران در فضاي خالي دل پر ميشود
و شمشادها با نم نم باران به رقص ستاره ها ميروند
صداي خوش باران در فضاي خالي دل طنين انداز ميشود
و سکوت خاموشي را با نواي دل انگيز خود مي شکند
باران با قطرات پاک خود معصوميت کودکانه را به ارمغان مي آورد
و آهنگ خوش عشق را در گوشها زمزمه مي کند
باران با بارش تند خود نويد اميد دوباره را ميدهد
و آدمي را از هر چه لغزش و خطاست پاک و مبرا مي کند
باران با خود ترانه زيباي زندگي را زمزمه مي کند
و همگان را به داشتن يه قلب ياک دعوت مي کند
چه زيباست باران با آن ابرهاي سياه در آسمان
چه شورانگيز است قدم زدن زير باران تک و تنها
بران جلوه خوش نور و پاکيس
جلوه اي از برکت خوب خدايس
باران ياد آور خوب خاطرهاس
برگي از روزهاي خوش عاشقاس
باران طلوعي دوباره در دفتر زندگيس
برگي ار گل محمديست
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
نگاه ساکت باران بروی صورتم ، دزدانه می لغزد ولی یاران نمی دانند که من

دریایی از دردم به ظاهر گر چه می خندم ...........
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
بارانی باش همچنان که چشمهایت بارانی اند.


دلت به حال کویر نمی سوزد در حالی که او تشنه است کویر صورت تو سیراب از باران چشمهایت است؟

نم نم پاییز٬ صدای خش خش برگ ها٬صدای گریه تو و اواز تنهایی من.

عجب فضای شاعرانه ای!

راستی چرا دلت به حال من نمی سوزد؟ چرا اشکهایت را به من هدیه نمی دهی؟ چرا سکوت کرده ای؟ منتظری؟ تو هم مثل همه منتظر خشم اسمانی تو هم از صدای جیغ خوشت می اید.

من باز هم تنهایم.

باران شیشه های عینکم را تار کرده نمی توانم تو را ببینم .با دستهایت شیشه های عینکم را پاک کن!

این کار را نمی کنی؟!

تو که قرار بود بارانی شوی !تو هم مثل خیلی ها بی احساسی .

تو هم مرا نمی فهمی!تو هم مرا دوست نداری!

و باز هم من و نم نم باران باید سرود تنهایی را زیر نگاه خشمگین اسمان بخوانیم.​
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
باران است که می بارد،

آرام آرام،

ترانه های دلتنگی من،

ياد تو،

و عصر يک روز کمی بهاری،

در انتهای فصلی که زمستان می بارد از روزهايش!!

اشک من !

ـ چشمانم! ـ

وآسمانی که هيچگاه از ياد تو، ـ آبی ـ نمی شود!!.

ـ دلم ـ

ــ واين بار کسی نمی داند،

نمی بيند،

چرا در زير باران آهسته آهسته می کشم برراه،

ـ پای را !! ـ

با دستی بر گريبان و نگاهی بر آسمان!

ـ و باران است که می بارد ـ

با بغضی در گلو و يادگاری بر صورت!

ـ اشک ! ـ

و ماتمی در دل!!

کسی نمی داند؟!

اين باران است يا...؟!!!
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846




نگاه ساکت باران

بروی صورتم دزدانه می لغزد

ولی یاران نمی دانند

که من دریایی از دردم

به ظاهر گرچه می خندم

ولی اندر سکوتی تلخ می گریم ...


 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
اگر باران نبارد، آسمان دلگیر خواهد ماند
زمین چون کودکی در انتظار شیر خواهد ماند

اگر باران نبارد دشت، بی سجّاده خواهد شد
اگر باران نبارد رود، بی تفسیر خواهد ماند

اگر باران نبارد، از عطش جنگل چه خواهد کرد؟
یقین همچون کویری تفته از تبخیر خواهد ماند

اگر باران نبارد، سعی خورشید و صفای آب
به گِرد کعبة این خاک، بیتأثیر خواهد ماند

اگر باران نبارد ریشه ها ـ این بیشه های سبز!
به زندان سیاهِ خاک، در زنجیر خواهد ماند

اگر باران نبارد ـ گرچه میدانم که میبارد ـ
مدار فصلها در امتداد تیر خواهد ماند

اگر باران نبارد، بر شب ـ آن باران نورانی ـ
پی تثبیت خود این شام، بی شبگیر خواهد ماند

ببار ای جاری همواره! ای باران نورانی!
به دیدار تو تا کی این زمین پیر، خواهد ماند؟
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846




باران
رویاست
میان بال های شب می خزد
به پنجره های بسته دست میکشد
و در میان رازها راه می رود

باران
رویاست
آرزوها را صدا می کند
در کوچه های گذشته ، قدم می زند
هیچ نمی پرسد
همه چیز را می داند ...

باران
رویاست
و رویاها
به بارانی شسته خواهد شد

تو نیز بارانی
میان رویاهای من ، تا صبحدم قدم میزنی
رازها را نوازش می کنی
هیچ نمی پرسی
همه چیز را می دانی ...


جبران خلیل جبران

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
شعري براي باران سروده ام
شعري براي دردهاي بي کران قطره ها
که در ني ني اشک چشمانم متولد ميشوند
و در راستاي خطي، آرام
بر روي گونه هايم جاري مي شوند!
باران را ميبويم
بويي نميدهدولي دستانش بسيار مهربانند
زيرا مرا به ياد تو سوق ميدهند
ميلي براي رسيدن به تو
خداي خوب من!
در نگاه چشمانم
صدايي فرياد ميزند که
که آمده ام تا بمانم براي تو
و اشکها به ياري من مي آيندو
ياري دستانم است که بي هيچ چشمداشتي
به سويتو دراز شده اند
آري من تو را ميخواهم
تو را
خداي مهربانم را!
مرا ببخش
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241



چه آهنگ لطیفی داشت
مرا با خود کجا می برد
صدای ریز باران که
به روی برگ ها می خورد

دلم می خواست آن لحظه
فقط من باشم و گوشم
ببندم چشم هایم را
شود دنیا فراموشم

اگر چیزی نفهمیدم
از آهنگ سحرآمیز
ولی چون ابرها کم کم
از آرامش شدم لبریز

و من امروز باریدم
چکیدم روی برگی زرد
صدای چک چک من را
کسی آهسته هجی کرد ..


"مصطفی رحماندوست
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241



هنوز دست هایم
در دست های تو بود
که باران بارید
تو رفتی چتر بیاوری
و من هنوز که هنوز است
روی این نیمکت
منتظرم
که یا باران بند بیاید
یا تو با چتر
یا تو بی چتر
فقط برگردی ...
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241





ﻧﮕﺎﻩ ﺳﺎﻛﺖ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﻪ ﺭﻭﻱ ﺻﻮﺭﺗﻢ ﺩﺯﺩﺍﻧﻪ ﻣﻴﻠﻐﺰﺩ .ﻭﻟﻲ ﻳﺎﺭﺍﻥ ﻧﻤﻴﺪﺍﻧﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺩﺭﻳﺎﻳﻲ ﺍﺯ ﺩﺭﺩﻡ .ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ ﮔﺮﭼﻪ ﻣﻴﺨﻨﺪﻡ ﻭﻟﻲ ﺍﻧﺪﺭ ﺳﻜﻮﺗﻲﺗﻠﺦ ﻣﻴﮕﺮﻳﻢ
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241



شب را
تا صبح
مهمان کوچه های بارانی خواهم بود
و برگ برگ دفتر غمگينم را
در باران خواهد شست
آنگاه شعر تازه ام را
که شعر شعر هايم خواهد بود
با دست های شاعرانه تو
بر دفتری که خا ليست
خواهم نوشت...
ای نام تو تغزل ديرينم در باران!!
يک شب هوای گريه
يک شب هوای فرياد
امشب دلم هوای تو کرده است.....
 
بالا