• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بازیگران قدیمی سینمای ایران

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
يادی از يک ستاره قديمی


در ميان بازيگران نام آشنای ارمنی سينمای ايران، ايرن يکی از نامدارترين و پس از آرمان پرکارترين بازيگر ارمنی سينمای پيش از انقلاب ايران بوده است. او پيش از انقلاب در فيلم های مطرحی چون خداحافظ رفيق ساخته امير نادری، بلوچ ساخته مسعودکيميايی، خروس ساخته شاپور قريب و برهنه تا ظهر با سرعت ساخته خسرو هريتاش بازی کرده و نقش آفرينی او در نقش مهدعليا مادر ناصرالدين شاه در سريال سلطان صاحبقران ساخته علی حاتمی به يادماندنی است. ايرن در ۱۳۰۶ در بابلسر متولد شده و تا حدود ديپلم درس خوانده است. او در دوران دبيرستان در نمايش های مدرسه بازی می کرده و از نوزده سالگی فعاليت هنری خود را شروع کرده است. کمتر کسی می داند که ايرن فعاليت هنری خود را از تئاتر آغاز کرده است. نخستين بار او در تئاتر فردوسی در نمايش کارمند شريف بازی کرد و بعد در ۱۳۲۹ به گروه نوشين در تئاتر سعدی پيوست.

آن روزها نوشين در زندان بوده و همسرش لرتا او را برای بازی در نقش خانم مارگريت ويندرمير نوشته اسکار وايلد نامزد می کند. لرتا، ايرن را به همراه خود به ملاقات نوشين می برد و پس از تاييد او، نقش را به ايرن می دهد. پس از 28 مرداد ۳۲ و پس از فرار نوشين به شوروی، گروه تئاتری او متفرق می شود و ايرن به گروه محمد علی جعفری در تئاتر فرهنگ می پيوندد و در کنار توران مهرزاد و شهلا رياحی در چند نمايش بازی می کند.

در سال ۳۷ همزمان از طرف جعفری و عطاالله زاهد به سينما دعوت می شود و با بازی در فيلم های مردی که رنج می برد ساخته جعفری و چشم به راه ساخته زاهد فعاليت سينمايی خود را آغاز می کند. در همان سال در فيلم قاصد بهشت ساخته ساموئل خاچيکيان ظاهر شد.

ايرن می گويد آن زمان سينماها در تسخير فيلم های ايتاليايی بود و مردم برای ديدن فيلم های سيلوانا منگانو و سوفيا لورن سر و دست می شکستند. با نمايش فيلم قاصد بهشت، برای مدتی فيلم های ايتاليايی از رونق افتاد. استقبال از فيلم به حدی بود که اکثر سينماها به اجبار دو نوبت بيشتر فيلم را نمايش می دادند.

او درباره نقش های سينمايی اش می گويد بازيم در نقش های مختلف متفاوت بود. هر نقشی برايم ويژگی خودش را داشت و سعی می کردم زن هايی را که نقش شان را بازی می کردم، درک کنم. سير در احوال اين زنها و مطالعه در باره آنها برايم خيلی جالب بود. به خصوص که هميشه می گفتم من به علاوه يک زن ديگر، يک تکامل است.

او همه کارهای سينمايی اش را خوب ارزيابی می کند و به راحتی حاضر نيست يکی از فيلم ها و نقش هايی را که ايفا کرده بر ديگری ترجيح بدهد يا بگويد کار کردن با کدام کارگردان برايش مهم بوده است. اما بالاخره از فيلم های بلوچ، برهنه تا ظهر با سرعت، محلل و خروس نام می برد و روی فيلم خروس از نظر نقش متفاوتی که داشته، تاکيد دارد.

او می گويد فيلم محلل ساخته نصرت کريمی پس از اکران سه روز توقيف شد و در زمان خودش فيلم پر سر و صدايی بود. از او سراغ هنرمندان ارمنی ديگر را می گيرم. می گويد در مراسم مذهبی که به مناسبت درگذشت ساموئل خاچيکيان برگزار شده بود، در کليسا ويکتوريا را ديده است و او را که معمولا نقش منفی زن را بازی می کرد، در هم شکسته توصيف می کند.

ايرن پس از انقلاب و در دورانی که هنوز تکليف سينمای ايران معلوم نبود در دو فيلم جايزه ساخته عليرضا داودنژاد و خط قرمز ساخته مسعود کيميايی بازی کرد که هر دو فيلم توقيف شد و هرگز نمايش داده نشد و نام او در ليست کسانی که اجازه کار ندارند، قرار گرفت.

او تعريف می کند سال ها به زندگی جمعی سينما عادت کرده بودم و زندگيم از طريق دستمزد فيلم هايی که بازی می کردم، می گذشت و چون همسر و فرزند نداشتم، سينما همه زندگيم بود و نياز داشتم چيزی را به جای سينما در زندگيم جايگزين کنم.

سال ۶۲ برای ديدار خواهرم به آلمان رفتم، در آنجا به خودم گفتم حالا که ديگر نمی توانم در سينما فعاليت کنم، بايد به فکر چاره باشم. به کمک دوستان در فرانکفورت در يک کلاس فشرده زبان و کلاس آموزش بهداشت و زيبايی پوست ثبت نام کردم و چهارده ماه دوره ديدم. دلم نمی خواست به يک کشور خارجی پناهنده شوم و از يک دولت خارجی کمک بگيرم.

به رغم اصرار خواهرم، ترجيح دادم به ايران برگردم و در کنار مردمی باشم که فيلم های مرا می ديدند. سال ۶۴ در بحبوبه بمباران های تهران، برگشتم و بلافاصله کارم را شروع کردم. او که دو جراحی سخت را در دوسال گذشته تحمل کرده، می گويد به گفته دکتر مجبور شدم کمتر کار کنم و بيشتر قناعت. بعد کف دست هايش را باز می کند و رو به من می گيرد و می گويد اين دو تا دست کوچک سال هاست که زندگی مرا اداره می کند. ايرن هنوز دلتنگ سينماست و از اظهار لطف مردمی که او را به جا می آورند و حالش را می پرسند، قدردانی می کند. منبع



4htazk0.jpg



ایرن اولین ستاره زن سینمای ایران


در برخی از تحقیقات سینمایی نوشته شده سینمای ایران تا میانه دهه 1330 ستاره نداشته تا این که ایرن بازیگر ارمنی تاتر و سینمای آن سال ها با درخشش در فیلم چشمه آب حیات ساخته سیامک یاسمی تبدیل به اولین ستاره زن سینمای ایران شد. وی در حدود 30 فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی بازی کرده که بخش اصلی آنها به سال های قبل از انقلاب برمی گردند. خانم ایرن می گوید پس از انقلاب من در برابر سختی ها مقاومت کردم و شاید اصلا اگر انقلاب هم نمی شد، به تدریج و خود بخود خسته می شدم و می رفتم کنار، اما آن سال هایی که هدر رفت، همیشه برای من تاسفبار است که به اجبار کار نکردم. روز ملی سینما مراسمی که در سال های اول با نام اسکار ایرانی لقب گرفت. چون در آن به بهترین های سینمای ایران طی یک سال گذشته جایزه می دادند.

هر چند برگزاری این مراسم در سال های مختلف آن با فراز و نشیب هایی مواجه بوده، اما یک نکته تقریبا ثابت و همیشگی درباره روز ملی سینما در ایران این است که برگزار کنندگان این روز تقریبا به شکل کاملی بخش زیادی از تاریخ سینمای ایران را کنار گذاشتند و طی دوره های مختلف برگزاری این مراسم تقریبا هیچ کدام از ستاره های سینمای پیش از انقلاب روی صحنه نرفتند و انگار که سینمای ایران اساسا 26 سالشه که این فراموشی با نفس نامگذاری یک روز ملی جور در نمی آید.

ایرن می گوید كه در خلال این سال های غیبت من کار بخصوصی نکردم، فقط برای این که خانه نشین نباشم، یک سفر رفتم آلمان و دوره آموزش زیبایی پوست دیدم تا بیایم ایران به این کار مشغول شوم و اکنون هم خیلی کم به این کار اشتغال دارم، چون مقداری کسالت داشتم و خسته شدم، ولی دور از حرفه خودم نیستم و با برخی از دوستان و همکاران قدیمی خودم ارتباط های ساده دارم.

برنامه هایی مانند روز ملی سینما خوب است، چه ما باشیم، چه نباشیم؛ ولی الان عده ای هستند که علاقه داشتند به کار سینما و تاتر و کتاب هایی می نویسند و مصاحبه هایی هم با امثال ما شده و به نوعی علیرغم سال های پیشین دارد تلاش هایی می شود.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
34g36va.jpg



پس از دلکش، معروف ترین خواننده ای که به سینمای ایران پیوست پوران بود


پس از دلکش، معروف ترین خواننده ای که به سینمای ایران پیوست، پوران بود، که از اواخر دهه ی سی با بازی در فیلم اول هیکل به کارگردانی سیامک یاسمی در سال ۱۳۳۹ بازیگری در فیلم های ایرانی را آغاز کرد. پوران نیز همچون دلکش استعدادی در بازیگری نداشت، اما در خوانندگی شهره بود و همین برای مباشران سینمای تجاری ایران کافی بود. دلکش تا حدودی قالب مردانه داشت و گاهی نیز همچون فیلم ظالم بلا لباس مردانه به تن می کرد و با صدای بم آواز می خواند، اما پوران بر عکس، ظریف و شکننده بود و سیمای عروسکی داشت و در زمان خود در زمره ی زیبا رویان بود. ادبیات شفاهی و مردمی درباره ی پوران نیز اسطوره سازی می کرد و مطبوعات عامه پسند نیز به این اسطوره سازی دامن می زدند.

از منظر مردم پوران هم دختر تهیدست و بداقبالی بود که در خانواده ای مرفه خدمت می کرد اما او صدای خوشی داشت و ضمن کار برای خود آواز می خواند و دست بر قضا، یکی از آهنگ سازان موفق، صدای پوران را شنید و خوشش آمد و او را برای خوانندگی دعوت کرد. به این ترتیب، بخت با پوران یار شد و پله های شهرت و ترقی برایش هموار گردید و او از هیچ به همه چیز رسید. این سرگذشت سیندرلایی هر چه بیشتر به محبوبیت پوران می افزود و نشان می داد که در جامعه ی مدرن، انسان می تواند خود را از چنبره ی سنت و تنگناهای اقتصادی آزاد کند و خوشبخت شود. علاوه بر این، شکل ظهور پوران در عرصه ی خوانندگی و اتفاقاتی که پیرامونش رخ می داد، در شهرت و محبوبیت او تاثیر تعیین کننده ای داشت. پوران، نخست به نام بانو ناشناس آواز می خواند و کسی نمی دانست که صاحب این صدای دلنشین کیست، آن گاه از پرده بیرون آمد و با عباس شاپوری، آهنگ سازی که کاشف او بود، ازدواج کرد و بانو شاپوری نامیده شد. پس از جدایی از همسرش به نام پوران معروف شد. ازدواج او با روشن زاده که مفسر ورزشی معروفی بود، هر چه بیشتر به شهرت او افزود و اشتیاق سازندگان فیلم های تجاری را برای کار با او افزون کرد. پوران یک عامل تبلیغاتی بسیار موثر بود و تاجر پیشگان سینمای ایران نمی توانستند از آن چشم بپوشند.

نخستین فیلم پوران از بازار پاسخ مثبت گرفت و از آن پس اغلب تهیه کنندگان مشتاق همکاری با او شدند. ستارگان می درخشند به کارگردانی علی زرندی در سال ۱۳۳۹ و عمو نوروز به کارگردانی سیامک یاسمی در سال ۱۳۴۰ فیلم های بعدی او بودند که با اقبال عمومی روبه رو شدند. این فیلم ها نیز مانند فیلم های دلکش نوعی کاباره ی مصور بود و پوران تازه ترین آهنگ های خود را در آن ها اجرا می کرد. مردم برای دیدن پوران به تماشای این فیلم ها می آمدند، اما ضعف فیلم ها و بی استعدادی پوران در اجرای نقش، سبب می شد از اشتیاق مردم کم شود. این مسئله سبب شد که فیلم های بعدی پوران مانند: لاله ی آتشین به کارگردانی علی محزون در سال ۱۳۴۱، گرگ های گرسنه به کارگردانی زنده یاد محمدعلی فردین در سال ۱۳۴۱ و طلای سفید به کارگردانی جمشید شیبانی در سال ۱۳۴۱ یا موفقیت لازم را به دست نیاورند یا با شکست تجاری رو به رو شوند. اما فیلم آقای قرن بیستم به کارگردانی سیامک یاسمی در سال ۱۳۴۳ که سرمشق اولیه ی گنج قارون بود، موفقیت تجاری در پی داشت و موقعیت پوران که نقش اول زن این فیلم را بازی می کرد، بار دیگر تثبیت شد.

با شیوع فیلم های گنج قارونی از نیمه ی دهه ی چهل، پوران در کنار فردین قرار گرفت و در فیلم های حاتم طائی و گدایان تهران به کارگردانی زنده یاد محمدعلی فردین در سال ۱۳۴۵ بازی کرد. این فیلم ها از نظر تجاری کاملا موفق بودند، اما حالا زمانه ی دیگر شده بود و زنان بازیگر جذاب تری به صحنه آمده بودند و دیگر کسی علاقه ای به دیدن او نشان نمی داد، بنابر این پوران به تدریج از عرصه ی بازیگری سینمای ایران کنار گذاشته شد، پس از چند سال وقفه، او در میانه ی عمر در فیلم بیقرار به کارگردانی ایرج قادری در سال ۱۳۵۲ بازی کرد که کوچک ترین امتیازی برای او نداشت و این پایان کار او در سینمای ایران بود.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
آفرین فعالیت سینمایی خود را با فیلم لیلی و مجنون شروع کرد


آفرین یا صغرا عبیسی در اواخر دهه ی چهل سال ۱۳۴۸ وارد سینمای ایران شد. آفرین از معدود نوستارگان با استعداد این دوران بود. او فعالیت سینمایی خود را در سال 1349 با فیلم لیلی و مجنون به کارگردانی سیامک یاسمی شروع کرد که در این فیلم با بهروز وثوقی همبازی بود. او پس از بازی در فیلم های :طوقی به کارگردانی علی حاتمی با بهروز وثوقی، پل به کارگردانی خسرو پرویزی با ناصر ملک مطیعی، کاکو به کارگردانی شاپور قریب با ناصر ملک مطیعی و منوچهر وثوق سخت مورد توجه قرار گرفت. بازی او به شیوه ی بازیگرانی مانند فروزان نبود، خودش می گوید: در سال 1348 وارد سینما شدم، در اولین فیلمم لیلی و مجنون، نمایی بود که بنا بود در آن لیلی را حمام کنند. به من گفتند در این صحنه باید بیرون آمدن لیلی از آب را فیلم برداری کنیم. با خودم فکر کردم نشان دادن مچ پای لیلی برای این کار کافیست!!!

اما دکوپاژ کارگردان با فضای آن روز سینمای ایران بیشتر تطبیق می کرد تا با ذهنیت من. کار به بحث و تنش کشید، گریه ام گرفت و گفتم که من این کار را نمی کنم و می خواهم به خانه برگردم. بهروز وثوقی و بقیه ی آقایان حاضر در صحنه که شاهد این بحث بودند، گفتند ما می رویم بیرون و تو بازی کن. اما من اصلا نمی توانستم چنین چیزی را بپذیرم. جای حیرت است که خانم آفرین فضای سینمای آن زمان را نمی شناخت. سیاهی لشکر آوردند و صحنه را فیلم برداری کردند. من تا فیلم را در سینما ندیدم، نمی دانستم این یعنی چی!!! و نمی دانستم وقتی این صحنه را روی صورتت مونتاژ می کنند، دیگر فرقی نمی کند که تو حاضر به چنین کاری نشده ای، چون کسی نمی داند این تو هستی یا نه.

چند ماه بعد، برای فیلم طوقی به کارگردانی شادروان علی حاتمی به کاشان رفتیم. در یک صحنه، باید دختری را که نقشش را داشتم در غروب داخل حوض خانه شان می رفت، و خب توقع نداشتند که دختر با لباس کامل این کار را بکند، باز اعتراض کردم و گفتم این کار را نمی کنم، حالا دیگر چند ماه گذشته بود و من کمی قوی تر شده بودم و همان جا گریه نکردم، بلکه رفتم گوشه ای نشستم و گریه کردم. به هر حال مرحوم حاتمی پذیرفت و صحنه با لباس فیلم برداری شد.

اما تلافی این گذشت در صحنه ی دیگری درآمد صحنه ای که من بدون آگاهی در موقعیتی از پیش مشخص شده قرار گرفتم و به خاطر همان صحنه بسیار اذیت شدم.

من پس از ازدواج با آقای صادق پور دیگر اجازه پیدا نکردم در سینما فعالیتی داشته باشم، خیلی دوست داشتم در کنار شوهرم فعالیت کنم، اما او نمی خواست و صلاح نمی دانست من اصلا ارتباطی با سینما داشته باشم. من هم هیچ اعتراضی نمی کردم و سعی می کردم طبق خواست او رفتار کنم، اما اگر او زنده بود الان به او اعتراض می کردم که سینما شغل من بود.

چرا مرا از آن جدا کردی؟ اما از سال 1350 پس از ازدواج، دیگر اصلا در اجتماع نبودم و در خانه، بدون هیچ رابطه ای با جامعه حتی با نزدیک ترین دوستانم، منزوی شده بودم و به خانه داری مشغول بود
 

michael moore

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2006
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
0
خیلی ممنونم از تمام عزیزان علی الخصوص فردین عزیز

از ارغوان هم چیزی بنویسید در ضمن اگر عکسی در اختیار دارید بذارید بازم ممنونم
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
حتما دوست عزیز جناب مایکل مور
مطمئن باش بزودی

راستی عکس خانم آفرین که در پست بالا از ایشان صحبت کردم
2vcuowl.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
این هم فعلا یک عکس از خانم ارغوان
به همراه محمد علی فردین د رفیلم میعاد گاه خشم

2mwf5mp.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
دوستان عزیزی که به خانم آفــــــــــرین علاقه دارند در صفحه 11 این تاپیک عکس و مطلب خوبی از ایشان درج شده است
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
دوستان عزیزی که به خانم آفــــــــــرین علاقه دارند در صفحه 11 این تاپیک عکس و مطلب خوبی از ایشان درج شده است
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2e17jhy.jpg



43cyu4k.jpg



2pt5j5t.jpg


گفتگويي مفصل با ايرج قادري از ديروز تا امروز : ليلاج، شروع كارگرداني من در سينما بود




ايرج قادري، بازيگر و كارگردان سينما متولد 1314 در تهران است، ساخت 27 فيلم و بازي در بيش از 65 فيلم حاصل حضور 45 ساله قادري در سينماي ايران مي‌باشد. وی به مرور تاريخ شفاهي دوران بازيگري و فيلم سازي خود و وضعيت امروز سينماي ايران پرداخت. قادري گفت: من زياد علاقمند بازيگري نبودم در يك شرايط روحي بدي قرار گرفتم بطوريكه از دانشگاه و تحصيل بريده و مي‌خواستم يك جوري خودم را ارضاء كنم تا اينكه از سوي سيامك ياسمي پيشنهاد بازي در فيلم چشمه آب حيات شد و من به خاطر اينكه از تهران دور شوم بازي اين فيلم را قبول كردم و به اطراف شيراز رفتم. ياسمي قبلا هم يكي دو بار به من پيشنهاد بازيگري داده بود اما من تحصيل را بهانه قرار مي‌دادم و رد مي‌كردم.
ولي در آن شرايط، خروج از تهران انگيزه‌اي شد تا گرفتار سينما و فيلم‌سازي شوم. وي افزود: بعد از اين فيلم به سينما علاقمند شدم و تصميم گرفتم به درستي به سمتش بروم. به عنوان تهيه كننده سراغ كارگردان تحصيلكرده‌اي به نام مير صمدزاده رفتم و با شاملو به عنوان نويسنده فيلم‌نامه شروع كرده و فيلم‌هايي چون تار عنكبوت، بن‌بست، داغ ننگ را ساختيم كه همه اينها به دليل اينكه نوع نگاه شاملو در سينماي آن زمان جايگاه خوبي نداشت در گيشه ناموفق بودند و من با ناملايمات شديد مالي روبرو شدم بطوريكه مدتي افسرده بودم.

قادري تصريح كرد: ليلاج، شروع كارگرداني من در سينما بود كه تقريبا فيلم موفقي شد و بعد از آن هم بسترهاي جداگانه را ساختم، كه فيلم موفق و سودآوري بود، به حدي كه توانستم تمام بدهي‌هايي كه از زمان فيلم ماجراي جنگل براي مانده بود را بدهم و تسويه كنم.

وي افزود: تا سال 61 و فيلم برزخي‌ها و دادا، بطور مداوم مشغول كارگرداني و بازيگري بودم كه به يكباره بيكار شدم و نفهميدم چرا نگذاشتند من كار و بازي كنم!. بعد از فيلم تارج هم مرتب اين طرف و آن طرف با مقامات صحبت مي‌كردم و مي‌پرسيدم مشكل من چي است؟

تا اينكه كار كردن من بلامانع اعلام شد و با فيلم مي‌خواهم زنده بمانم دوباره شروع كردم كه فعلا تا فيلم “چشمان سياه” ادامه داشته است. وي بهترين كارگرداني كه با او كار كرده است را ساموئل خاچكيان خواند و به ايسنا گفت: در دو فيلم مرگ در باران و كوسه‌ي جنوب، با ايشان بودم كه خيلي راحت بودم مرحوم خاچكيان هم از من راضي بود.

قادري، در معرفي بهترين‌فيلم‌هايش اظهار داشت: من از كارهايم راضي كامل نبودم چون هميشه يك جاي كار ايراد داشته و آدم هم تحت‌الشعاع آن اشكالات مجبور بوده تن دهد.

در كل كارهايي كه به عنوان بازيگر حضور داشتم از صحنه‌هايي از فيلم‌هاي « كوچه مردها » و « پشت و خنجر » كه خيلي مورد محبت مردم قرار گرفته است خوشم مي‌آيد ولي به هر حال من فيلم مورد نظرم را هنوز نساختم و بازي نكرده‌ام.

وي در مقايسه وضعيت سينماي امروز ايران با گذشته گفت: در مقايسه فيلم‌هاي قديم با الان يك فاصله 30 ساله است همانطور كه در گذشته فيلم‌هاي خوب و بد داشتيم الان هم به همين صورت است. تكنيك، بضاعت و سيستم كار براي فيلم‌سازي فرق كرده و شرايط بهتري براي فيلم‌سازي پيش آمده است. حالا به كار گرفتن اين امكانات هم خودش مسئله‌اي مي‌باشد.

درباره هنرپيشگان هم همينطور است. اينكه الان فكر كنيد اتفاق عجيبي افتاده و هنرپيشه‌ها خيلي فرق كرده‌اند به نظرم اينجوري نيست فكر مي‌كنم سينماي ايران براي تربيت يك سري هنرپيشه زحمت نكشيده است.

وي افزود: يك فيلمبردار خوب چند روزي پيش به من گفت در فيلمي در به در دنبال يك پسر 20، 21 ساله مي‌گشته‌اند و كارگردان آن گفته اجازه بدهيد قادري يكي دو تا هنرپيشه در فيلم‌هايش بگذارد و صاحب نام بكند و شما از آنها استفاده كنيد! يعني بنشينند، من يك هنرپيشه مثل گلزار بياورم و شما ببينيد خوب است و بعد بگوييد برويم از آن استفاده كنيم. اين خيلي باعث تأسف است. اصلاð ما در سينما چكار بايد بكنيم. من كه معمولا از چهره‌هايي كه خودم پيدا مي‌كنم استفاده مي‌كنم.

وي افزود: خيلي جالب است كه ما يك پرسوناژ پسر 20 ساله بخواهيم و افرادي مثل گزار، رادان و حيايي را جاي 20 ساله‌ها جا بزنيم!. كارگردان فيلم‌هاي نابخشوده و طوطيا با اشاره به الگو گرفتن بعضي از بازيگران امروز از بازيش اظهار داشت: الگو برداشتن خوب است اما نه اينكه فتوكپي دسته دهم باشد. من نمي‌گويم من بازيگر خوبي هستم نه ما هم يك كاري مي‌كرديم ولي اگر قرار باشد بازي من را يك نفر الگو كند اي كاش بتواند تا حداقل الگوي زوار در رفته نباشد.

قادري خارج شدن بعضي از بازيگران را از صحنه قهر طبيعت دانست و گفت: آنها بايد دنبال آن بگردند كه چرا از رده خارج مي‌شوند و مثلاð در 35 سالگي حضور ندارند.

من گاهي فكر مي‌كنم الان 40 سال است كه بازيگر و كارگردانم چرا اين همه لطف هنوز هم هست؟ من اگر چند فيلم بد مي‌ساختم شايد از رده خارج مي‌شدم پس بي‌توجهي خود من است. آن هنرمندي كه در سينما از رده خارج مي‌شود بايد به خودش مراجعه كند كه چرا؟

وي افزود: امروز بايد بدانم در مملكتي زندگي مي‌كنم كه داراي **** اسلامي است و بايد به خيلي نكات توجه كنم از گردش و تفريح شخصي بزنم. اگر يك مقدار ولنگاري، بي‌توجهي و ندانم كاري بكنم من هم از رده خارج مي‌شود. با كار خوب و لياقت و توجه به اين نكاتي كه اشاره كردم مي‌توان هميشه ماند. هيچكس نمي‌آيد كه از ما حفاظت كند خودمان بايد حافظ وجود و شخصيت خودمان باشيم.

قادري با ابراز علاقه به شروع فعاليت بازيگري در سينما به ايسنا گفت: چون در فيلم مي‌خواهم زنده بمانم به خودم رل ندادم اينجوري به نظر آمد كه اجازه بازيگري ندارم. بعد از آن هم گفتند بازي نكنم. قاعدتاð من كه در اين مملكت هستم و دارم زندگي مي‌كنم حق ممنوع‌الكار شدن ندارم. اگر گناه و خلافي هم دارم بايد جايي به آن رسيدگي كنند. فعلا بايد به همين كه اجازه كارگرداني دارم قانع باشم. البته الان نور يك پروژكتور دارد از دور تلؤلو مي‌كند و ممكن است كارم درست شود.

وي افزود: اگر قرار باشد بازي كنم نمي‌آيم رل پسر 35 تا 40 ساله را بازي كنم. مثل تمام هنرپيشه‌هاي دنيا رل خودم را بازي مي‌كنم. مثل آنتوني كويين كه نقش خودش را بازي مي‌كرد. به خودم تلفن مي‌كنم و مي‌گويم اين رل به تو مي‌خورد يا نه من در كارم خيلي وحشتناك دقت دارم كه اشتباهات اينجوري نداشته باشد. قادري اظهار داشت: هميشه در همه جاي دنيا اين بوده يكدفعه يك ژانري مد مي‌شود كه در اينجا هم الان فيلم‌هاي دختر و پسري مد شده است. به نظر من هر كس بايد كار خودش را بكند و كارگرداني كه در يك سيستم تبحر دارد بايد آن نوع را ادامه دهد. اگر بخواهد رنگ عوض كند خطرناك است. وي درباره كار آينده‌ي خود گفت: يك داستان از فريدون گله دارم كه مشغول كار كردن روي آن هستم كه اگر شرايط مهيا شود آن را خواهم ساخت.
__________________
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2hmhgg5.jpg


42lydg5.jpg


2q15b9l.jpg


هایده در آخرین شب زندگی خود، در باشگاه کازابلانکا یکی از به ‌یاد ماندنی ترین برنامه‌های خود را به اجرا درآورد


از ۳۰ دی ۱۳۶۸ و خاموشی آوازخوان پرآوازه ایرانیان، هایده، هفده سال گذشت اما ترانه‌های او چنان در میان مردم است که کمتر کسی گذشت این سالیان از درگذشت نابهنگام او را باور دارد. حجم تولید ترانه‌ها چه در داخل و چه در برون مرز، شگفت آور شده و امکانات اجرا و ضبط نیز هر روز پیشرفته از روز قبل، ولی عمر ترانه ها، اغلب از چند هفته و چند ماه فراتر نمی رود. گویی دیگر در عرصه موسیقی ما، نه آهنگ، نه شعر، نه تنظیم و نه صداهای خوش و پرتوان، بلکه ویدئوهای پرزرق و برق و تبلیغات تلویزیونی هستند که ملاک ارزشمند بودن و عامل ترویج یک ترانه در میان مردم می شوند. ولی آنچه هایده و شمار اندکی از خوانندگان همنسل او در عرصه موسیقی مردمی ما از خود به یادگار گذاشته‌اند و همچنان در میان ایرانیان، دوستداران بیشمار دارد، از موقتی بودن شرایط فعلی نوید می دهد.

هایده در ۲۱ فروردین ۱۳۲۱ در تهران متولد شد. جاذبه صدای دلکش او را به دنیای موسیقی کشاند و اجرای ترانه ای از همین خواننده در یک مهمانی که علی تجویدی آهنگساز برنامه گلها در رادیو تهران در آن حضور داشت، موجب کشف صدای منحصربفرد او توسط تجویدی شد. هایده نزد تجویدی آموزش دید و چندی هم با فرهنگ شریف، احمد عبادی و فریدون ناصری در زمینه آواز ایرانی و سرایش کار کرد.



آزاده و کشف هايده

هایده در سال ۱۳۴۷/۱۹۶۸ نخستین ترانه خود را همراه با ارکستر بزرگ گلها در رادیو تهران اجرا کرد. اثری به نام آزاده که علی تجویدی روی آخرین سرودهء رهی معیری آفریده بود و معتقد بود هیچ خواننده دیگری جز هایده توان اجرای آنرا ندارد. اجرای این کار، صدای هایده را به ایرانیان شناساند.



ترک برنامه گلها

هایده پس از اجرای چند اثر دیگر از ساخته‌های علی تجویدی و همایون خرم در برنامه گلها، از اوایل دهه ۱۳۵۰ به اجرای ترانه‌های پاپ از ساخته‌های طیف دیگری از ترانه‌سازان همچون فریدون خشنود، جهانبخش پازوکی، انوشیروان روحانی و محمد حیدری روی آورد. کیفیت بخشی از ترانه‌های او در این دوره سخت نزول کرد. اشعاری غیرقابل مقایسه با کارهای سنگین پیشین، تنظیم‌هایی سطح پایین و گهگاه با حال و هوای موسیقی عربی.

این روند نه‌تنها در کارهای هایده، بلکه در بسیاری از ترانه های پاپ خوانندگان مطرح موسیقی ایرانی در آن دوره که به موسیقی پاپ روی آورده بودند مانند حمیرا، مهستی و اکبر گلپایگانی هم شنیده می‌شود. گویی اساسا فضا، ارائه چنین کارهایی را طلب می‌کرده است. جالب اینجاست که هایده در گفتگویی که چند ماه پیش از درگذشت نابهنگامش با شهرام میریان در بخش فارسی دویچه وله انجام داد اظهار داشت که کارهایش در برنامه گلها را به همه کارهای بعدی‌اش ترجیح می‌دهد.

به هر رو هایده تا پایان دوره اقامت در ایران، علیرغم دسترسی به امکانات و تعداد زیادی از تکنوازان و تصنیف سازان نامدار، به برنامه گلها بازنگشت و فعالیت های جدی او در زمینه موسیقی ایرانی، بیشتر به اجراهای مشترکی با اکبر گلپایگانی محدود شد. اجراهایی که با عنوان بزم اغلب از تلویزیون ملی ایران در واپسین سال های پیش از انقلاب به نمایش درآمد.

یکی از هفته‌نامه های هنری تهران در آن زمان، نگاهی شیطنت آمیز به این تغییر رویه ناگهانی در خوانندگی هایده داشت: یه ابرو بالا، یه ابرو پایین، گاهی هم یه چشمک قاطیش! اینا ژست های هایده در زمان اجرای آخرین کارش بود. خیلی ها معتقدن هایده باید همون سبک کار سابقشو که اجرای ترانه های اصیله ادامه بده.

لطف الله مجد، تکنواز نامدار تار نیز در همان دوران در یکی از نشریات گفته بود: در میان خوانندگان جدید، تنها صدای هایده را می پسندم اما این خانم باید بداند که بیشتر باید در زمینه موسیقی اصیل ایرانی کار کند.



فعالیت در موسیقی پاپ

به هر رو گرچه هایده دیگر به خوانندگی به سبک برنامه گلها، علاقه چندانی نشان نداد، ولی به مرور، ترانه های پاپ او نیز به فرم تازه و قابل قبول‌تری دست پیدا کردند. ترانه هایی چون تنها با گلها، بزن تار، سوغاتی و گل سنگ از همین دوره فعالیت او به یادگار مانده اند.



انقلاب و ترک ایران

هایده در شهریور ۱۳۵۷ چندین ماه پیش از پیروزی انقلاب که موسیقی و به ویژه آوازخوانی زنان را دچار ممنوعیت و محدودیت های بسیار ساخت ایران را به مقصد انگلستان ترک کرد. او تا پایان عمر از این رویداد به عنوان تلخ ترین خاطره زندگی خود یاد می کرد.

هایده در دوران اقامت در ایران با دربار پهلوی پیوندی نزدیک داشت و برنامه های متعددی را در مجالس حکومتی اجرا کرد. در سال ۱۳۵۸ دادگاه انقلاب در تهران حکم احضار او را همراه با شماری دیگری از خوانندگان و بازیگران سینما همچون گوگوش، حمیرا و فریدون فرخزاد صادر کرد. این حکم در همان دوران در روزنامه کیهان در تهران به چاپ رسید.

پس از انقلاب، هایده حدود سه سال را در کنار سه فرزندش، کیوان، کامران و نوشین، در لندن سپری کرد و برنامه‌های پراکنده ای را همراه با نوازندگان ایرانی در این شهر اجرا کرد. می‌زنم فریاد از نخستین ترانه های او در غربت است که همواره در برنامه هایش مورد تقاضای ایرانیان گریخته از انقلاب و جنگ بود؛ شعری از کریم فکور و آهنگی از انوشیروان روحانی. تاثیرگذارترین اجرای این ترانه ظاهراً در سال ۱۹۸۱ در کنسرتی در تالار شهرداری کینزینگتون در لندن صورت گرفت که پرویز قریب افشار مجری آن بود و هایده، عارف و فرامرز اصلانی خوانندگان آن.



ادامه فعالیت های جدی در لوس آنجلس

با متمرکز شدن جامعه ایرانی و به ویژه خوانندگان و نوازندگان ایرانی در جنوب کالیفرنیا هایده نیز در سال ۱۳۶۱/۱۹۸۲ لندن را به قصد لوس‌آنجلس ترک کرد. یکی از نخستین برنامه های رسمی او در این شهر، کنسرتی در دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس (یو.سی.ال.ای) بود همراه با گروهی از سازهای ایرانی به سرپرستی منوچهر صادقی (سنتورنواز بنام ایرانی). گرچه بسیاری از نوازندگان صاحب نام ایرانی مقیم کالیفرنیا در گروه حضور پیدا کرده بودند ولی در هم نوایی آنان با یکدیگر هماهنگی چندانی در این برنامه شنیده نمی شد.

فعالیت در لوس آنجلس طی مدتی کوتاه و البته با یاری جستن از ترانه سرایان، ترانه سازان و تنظیم کنندگانی خوش ذوق به یکی از موفق ترین دوران در فعالیت های هنری هایده بدل شد. آغاز جنگ ایران و عراق، گریز بی سابقه ایرانیان از کشور و اجراهای پرتوان و تاثیر گذار هایده از ساخته های هنرمندانی چون فرید زولاند، صادق نجوکی، آندرانیک، محمد حیدری و انوشیروان روحانی روی سروده های اردلان سرفراز، بیژن سمندر، لیلا کسری (هدیه) و برخی دیگر، که در بسیاری از آنها خشم و اندوه ترک ایران موج می زد. ترانه هایی چون زهر جدایی، بهار بهار باز اومده دوباره و روزای روشن خداحافظ.

افزون بر این ترانه ها که به تعبیر محمود خوشنام تسکینی در خور برای مهاجران و تبعیدیان دلشکسته بود، هایده با خواندن ترانه هایی شاد و خوش ساخت مانند راوی، نرگس شیراز، سیاه چشمون و شب عشق در بین جوانان ایرانی نیز طرفداران بسیاری پیدا کرد.



کنسرت های بزرگ

همین دوران بود که هایده برای اجرای کنسرتی در آلبرت هال لندن همراه با ارکستر بزرگ به ***** فرنوش بهزاد راهی انگلستان شد. این کنسرت در که نوروز ۱۳۶۴ برگزار شد یکی از نخستین کنسرت های بزرگ و آبرومندانه ایرانی در سال های پس از انقلاب به شمار می رود. ستار و مرتضی نیز در این کنسرت بخش هایی را اجرا کردند. هایده در آن دوران همچنان در رویای بازگشت زودهنگام خود به ایران بود.

هایده برای کنسرت بیستمین سال خوانندگی اش، در تابستان ۱۳۶۷ نیز در آلبرت هال لندن کنسرتی اجرا کرد. برنامه ای که حسین رحمانی مجری آن بود و هیجانات ایرانیان از ایران گسسته همچنان در آن موج می زد.



هایده در جام جم

فعالیت های هایده در لوس آنجلس بیشتر در تلویزیون جام جم که در سال ۱۹۸۰ به کوشش منوچهر بی‌بیان و شماری دیگر از نویسندگان و هنرمندان مهاجر ایرانی بنیان نهاده شده بود متمرکز شد. بیش از چهل ویدئو در این تلویزیون از هایده ضبط شد که همچون دیگر آثار ضبط شده در آن دوران در لوس آنجلس به صورت نوارهای ویدئویی غیرقانونی در ایران پخش می شد. بسیاری از ویدئوهای مربوط به هایده در سال ۲۰۰۳ با کیفیتی نه چندان مناسب به وسیله یکی از کمپانی‌های ایرانی در لوس آنجلس به صورت دی.وی.دی منتشر شد.



بيماری و درگذشت

هایده از نوجوانی به بیماری دیابت دچار بود که در سال های بعد، فشار خون و ناراحتی قلبی نیز به آن اضافه شد. بی اعتنایی او به سلامت جسمی‌اش، افراط در الکل و فشاری که شیوه آوازخوانی او به قلبش وارد می ساخت مرگش را به جلو انداخت.

هایده در آخرین شب زندگی خود، در باشگاه کازابلانکا در حومه سان فرانسیسکو برنامه داشت. در آن شب، علیرغم وضعیت نه‌چندان مناسب جسمی، همراه با نوازندگانی چون پرویز رحمان‌پناه، عبدی یمینی و سیامک پویان، یکی از به‌یادماندنی ترین برنامه‌های خود را به اجرا درآورد.

هفده سال از اجرای آخرین برنامه هایده سپری شده ولی هنوز ویدئوی آن منتشر نشده است. خسرو مترجمی، دانشجوی 22 سالهء آن روزها و کارشناس فن‌آوری اطلاعات امروز در آمریکا با یک دوربین کوچک از این برنامه فیلم‌برداری کرد.

هایده ساعاتی پس از اجرای آخرین کنسرت خود در باشگاه کازابلانکا، در ۳۰ دی ۱۳۶۸ برابر با ۲۰ ژانویه ۱۹۹۰ بر اثر سکته قلبی در سن ۴۷ سالگی درگذشت.

مراسم خاکسپاری و یادبود او با حضور هزاران نفر از ایرانیان مقیم آمریکا در گورستان وست‌وود در لوس‌آنجلس برگزار شد و در تهران نیز علیرغم محدودیت‌های بسیار، گروهی از مردم در مسجدالجواد یاد او گرامی داشتند.



به ياد هايده

پس از هایده، شماری از خوانندگان و نوازندگان ایرانی در برون مرز، در سوگش خواندند و نواختند. خواهرش، مهستی در نوروز سال های ۱۳۶۹، ۷۲ و ۷۸ به یاد ترانه های اجرا کرد. حسن شماعی زاده بر روی سروده های همایون هوشیارنژاد اثری آفرید که هیچگاه منتشر نشد. انوشیروان روحانی در نوروز ۱۳۷۲ در تلویزیون طنین، ترانه سراب را که در دهه ۱۳۵۰ برای هایده آفریده بود با پیانو نواخت. هوشمند عقیلی نیز این ترانه را در آلبومی بازخوانی کرد. پرویز رحمان پناه، تارنواز خوش ذوقی که در دوران فعالیت هایده در غربت با او تار می نواخت، ترانه سال را با حال و هوایی متفاوت برای تار و سازهای الکترونیکی تنظیم کرد و در نهایت شهلا سرشار در سال ۱۳۸۰ ترانه ای به نام به یاد هایده اجرا کرد.



هایده در ایرانیکا

پروفسور اريک نخجوانی درباره صدای هايده در دانشنامه ايرانيکا (Encyclopedia Iranica) می نويسد: تلفيق قدرت حنجره و مهارت در تکنيک های آوازی، به صدای کنترآلتوی او جنس و طنينی نادر برای اجرای آواز داده بود. از آن گذشته، حس قوی او در زمان بندی موسيقايی، داشتن ريتم روان در اجرا و بيان شاعرانه و موثر موسيقايی، به او اين امکان را داد تا هر ترانه ای را که می خواند به شکلی تاثيرگذار اجرا کند.



نشر آثار هایده

حاصل فعالیت ۲۱ ساله هایده در عرصه موسیقی ایران، حدود یکصد و پنجاه قطعه ترانه و آواز است که تقریباً همه آنها در سال های گذشته به صورت سی.دی توسط شرکت ترانه، کلتکس، پارس ویدئو و ام.زی.ام در آمریکا منتشر شده اند. با این حال همچنان تعدادی از ترانه‌ها و ویدئوهای او در گوشه آرشیوهای تلویزیونی و کمپانی‌های نشر موسیقی ایرانی از نظر دور مانده‌اند. دوستان، همکاران و فرزاندان او تا کنون هیچیک به طور جدی برای گردآوری و نشر این آثار اقدام موثری انجام نداده‌اند و حتا تارنمایی به طور غیرقانونی در شبکه اینترنت، خود را وب سایت رسمی هایده می خواند که نه ارتباطی با صاحبان آثار او دارد و نه پیوندی با بازماندگان او. نهادی با نام بنیاد یادبود هایده نیز سالها پیش دو سی.دی به نام‌های ناشنیده ها و بلبلی که خاموش شد از آوازخوانی های منتشر نشدهء هایده در محافل خصوصی منتشر ساخت ولی این بنیاد نیز پس از مدت کوتاهی ناپدید شد.
 

michael moore

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2006
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
0
دمت گرم فردین جون دستت دردنکنه

فقط ...بگو این زنه تو این عکسه کیه؟؟

attachment.php


یه زحمت دیگه مطلبی هم درباره ی فروزان بنویس...خیلی ممنونم
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
عرض کنم خدمت شما اون زنی هنرمندی است به نام پروین غفاری
این فیلم هم موطلایی شهر ما نام دارد

جالبه بدونی این زن جزو معشوقه ها ی محمد رضا شاه بوده
کتاب هم در این زمینه منتشر شده
این خانم الان در نوشهر زندگی میکند

در مورد فروزان هم حتما بزودی
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
42xau53.jpg



گپى با بهروز وثوقى، ستاره بزرگ سينماى ايران


كتاب خاطرات بهروز وثوقى، ستاره بزرگ سينماى ايران سال گذشته در آمريكا منتشر شد. اين كتاب قرار بود نخست در ايران چاپ شود، اما تلاش‌ها در اين باره تاكنون به نتيجه نرسيده است. بهروز وثوقى در گفتگويى، از كتابش می‌گويد و همچنين از نمايشنامه از ماهواره با عشق. از بهروز سوال شد که شما براى اجراى نمايشنامه‌ى از ماهواره با عشق به آلمان رفتید. پيش از اينكه به اين نمايشنامه بپردازيم، مى‌پردازيم به كتاب شما، كتابى كه طى اين هشت‌‌ ـ نه ماه اخير بسيار گل كرده، بسيار خواهنده و خواننده پيدا كرده. و مى‌خواستم از زبان خودتان بشنوم، تابحال بازتاب چگونه بوده؟ بهروز می گوید طبيعتا از آنجايى كه يك عده‌اى از گذشته تا به حال به كارهاى من علاقمند بودند، خيلى دلشان مى‌خواست راجع به اين كارهايى كه شده، اينكه پشت صحنه‌ى آنها چه شكلى بوده، چه فرمى داشته، چه اتفاقاتى پشت اين صحنه‌ها افتاده، بيشتر بدانند، برايشان جالب بود. من فكر كردم كه به هر حال اين مسائل را يك عده دوست دارند و بهتر است كه بصورت كتاب در ‌آرشيو كتابخانه‌شان داشته باشند.

اين را در كتابم هم گفتم، گفتم اين كتاب براى هر كسى نيست، هر كسى احتياج ندارد اين كتاب را بخواند. اين فقط بخاطر آن آدم‌هايى است كه كارهاى من را ديدند، اين كارها را دوست داشتند. حالا مى‌خواهند، بدانند اين كارها چه جور تهيه شده و به چه شكلى اين اتفاقات افتاده، اين فيلم‌ها تهيه شده، پشت صحنه اين فيلم‌ها چه بوده و خوشبختانه خيلى مورد استقبال قرار گرفته، ايميل‌هايى كه براى من از همه‌ جاى دنيا مى‌‌رسد، البته مى‌دانيد، من رسما اين را پخشش نكردم، از طريق همين نمايش كه داريم اين ور و آن ور مى‌رويم، يك مقدارش را من در اختيار تماشاچيان و آنهايى كه مى‌آيند، تئاتر را ببينند، مى‌گذارم. در نتيجه خيلى گل كرده، خيلى از مردم، همانطورى كه شما اشاره كرديد، علاقمند شدند و ايميل‌هايى كه براى من مى‌فرستند، خيلى من را خوشحال كرده، براى اينكه مى‌دانستم كه ممكن است، مورد توجه قرار بگيرد، ولى نه به اين حد. بعد هم اين خيلى صادقانه نوشته شده و سعى كردم، تا آنجايى كه هوش و افكارم به من اجازه مى‌دهد، بتوانم اين ذهنيتى را كه نسبت به اين مسائل داشتم، واقعا حقيقتش را بگويم و من فكر مى‌كنم، بيشتر از اين طريق است كه مردم خيلى خوشحال شدند و خيلى خوششان مى‌آيد. چون اين صداقت را در تمام كلمات مىبينند.



پس مى‌شود گفت كه اين اثر در واقع بيوگرافى شماست ...

در حقيقت همين است، يك بيوگرافى است، چهل سال كار من است.



شما اشاره كرديد، اين كتاب را براى كسانى نوشتيد كه بهرحال شما را مى‌شناختند، فيلم‌هاى شما را ديدند، ولى من در سايت‌هاى ايرانى خواندم و ديدم كه از كتاب شما صحبت كردند، قلم‌زنانش كسانى بودند كه در عرض همين ۲۷ـ ۲۸ سال اخير بدنيا آمدند و به نيكى و خوبى از شما ياد كردند.

اين نكته‌اى كه شما داريد به آن اشاره مى‌كنيد، من را خوشحال مى‌كند، براى اينكه طبيعتا فكر مى‌كردم، كسى كه من را نمى‌شناسد دليلى ندارد،‌ اين كتاب را بخواند، ولى الان اين كه شما داريد به آن اشاره مى‌كنيد و به من هم تا حدودهايى گفته شده، كسانى كه من را در گذشته نمى‌شناختند و از اينجا با كارهاى گذشته‌‌ى من آشنا شدند، فيلم‌هاى من را الان دارند، نگاه مى‌كنند، اينها علاقمند شدند. اينها جوان‌هايى هستند كه دارند، استقبال را مى‌كنند.



شما حدود ۲۸ سالى است كه در خارج از كشور بسر مى‌بريد. آيا بهتر نمى‌بود كه زودتر اين كار را مى‌كرديد؟

از خيلى وقت پيش دوستانم به من مى‌گفتند كه اين كار را بكنم، ولى مى‌دانيد، كارهاى اينجورى حال و حوصله مى‌خواهد، يعنى آدم بايد بتواند، وقتش را برايش بگذارد و بالاخره بعد از اصرار زياد دوستان، من تصميم گرفتم،‌ اين كار را بكنم، واقعا حدود دو سال طول كشيد تا اين خاطرات بيايد و من بگويم آنها ضبط شوند و بعد نوشته شوند كه مشكل بود، خيلى هم مشكل بود و خوشبختانه بالاخره سرانجامى پيدا كرد.



آيا به اين ترتيب بوده كه آقاى ناصر زراعتى با شما مصاحبه كرده، بعد اين مصاحبه را پياده و بعد ويراستاى كرده؟

به آن شكل مصاحبه واقعى كه مثلا كتابى را فقط مصاحبه مى‌كنند، نبود. اين اول شخص و سوم شخص با هم است. يعنى اينكه ما دو سه راه را رفتيم كه ببينيم، كدام راه بهتر است، بعد فكر كرديم، اين راه بهتر است. اين است كه من تمام خاطراتم را از صحنه‌هاى فيلم‌بردارى بازگو مى‌كنم، اما وسطش براى اين آقاى ناصر زراعتى سئوال پيش مى‌آيد. او سئوالش را مى‌كند، من هم ضمن اينكه دارم از اين خاطرات صحبت مى‌كنم،‌ بايد جواب سئوال او را هم بدهم.



و كتاب مثل اينكه از دوران كودكى شما شروع مى‌شود؟

بله، از زمانى كه متولد مى‌شوم تا زمانى كه در آمريكا هستم، الان، تقريبا تا يكسال پيش.



چرا شما اين كتاب را در ايران منتشر نكرديد. با توجه به اينكه تا آنجايى كه من اطلاع دارم،‌ گويا نسخه‌اى از اين كتاب به ايران فرستاده شده، ولى مجوزى دريافت نداشته.

در همين نمايشنامه‌ى از ماهواره با عشق كه ما با آن به سرتاسر دنيا رفتيم، بينندگان اين نمايش، اين كتاب را مى‌گرفتند، خيلى‌هايشان در ايران زندگى مى‌كنند و برمى‌گشتند به ايران، پس به ايران برده شده. آن زمانى كه كتاب هنوز چاپ نشده بود با شركت انتشارات معين صحبتى داشتيم و با آقاى رامسرى ما يك قراردادى امضاء كرديم كه اين كتاب در آنجا چاپ شود و من حتى نسخه‌اى از اين كتاب را با عكس‌ها و غيره فرستادم كه حتى تصحيح بشود و ايشان تصحيح كردند و تمام آن غلط‌گيرى‌ها انجام شد، آن را برايم برگرداندند و من منتظر نشستم، ببينيم تا اگر از آنجا براى چاپش مجوزى باشد، ديگر من اينجا چاپ نكنم. ايشان بعد از اينكه با من قرارداد بستند، يك نسخه‌ى كتاب را به وزارت ارشاد فرستادند. بعد از هشت ـ نه ماه گفتند كه كتاب براى چاپ اشكالى ندارد، ولى بايد قدرى صبر داشته باشيد، قدرى صبر كنيد تا به شما اجازه‌ى چاپ داده شود. همين قدرى صبر كنيد، طول كشيد و من ديدم، آن حالت تازگى دارد از بين مى‌رود و اجبارا اينجا چاپش كردم. حالا دارد، صحبت‌هايى مى‌شود كه اين دوباره در ايران چاپ شود.



آيا خيال نداريد كه اين اثر را به زبان انگليسى هم ترجمه كنيد؟

خيلى‌ها به من گفتند، جوان‌هايى كه الان به هر حال نسل جديدى كه فارسى را مى‌فهمد، ولى نمى‌تواند بخواند و بنويسد، به من اين پيشنهاد را دادند. من گذاشتم، يك فرصتى را پيدا كنم، ببينم، در ايران چه وضعيتى را براى چاپ پيدا مى‌كند، بعد اگر مناسب باشد، بنشينم، صحبت كنم با كسانى كه دست اندركار ترجمه هستند، تا اين كار ترجمه شود و يك مقدار محدودى چاپ بكنم براى جوان‌هايى كه بهر حال دلشان مى‌خواهد، اين كار انجام شود.



آيا شما در اين كتابتان به فيلم‌هايى كه در خارج از كشور بازى كرديد، اشاره كرديد؟

تقريبا به همه‌شان اشاره شده. البته فيلم‌هايى كه من در خارج از كشور بازى كردم، فيلم‌هايى نبوده كه بطور كلى بتواند، مرا راضى نگه دارد و ارضا بكند، اما از آنجا كه جزو فعاليت هاى بوده بايد به آن اشاره مى‌كردم و مسائلى كه پشت صحنه داشته، حتما راجع به آن صحبت شده.



نمايشنامه‌ى از ماهواره با عشق که اين تازه‌ترين كار نمايش شما است. ما پيش از اين هم نمايشنامه‌هاى بسيارى از شما ديده بوديم، چه آنهايى كه در آمريكا اجرا شد، و چه در اروپا. ارزيابى خودتان از بازتاب اين نمايشنامه چيست؟

همين قدر بگويم: بخاطر نوشته‌ى خوب هوشنگ توزيع و بخاطر اجراى خوبى كه به هر حال تمام اين بازيگران در اين نمايش دارند، الان دفعه‌ى دومى است كه ما به اروپا آمديم و بدليل خواستن تماشاچيانى كه موفق نشدند، در تور اول اين نمايش را ببينند، ما دوباره برگشتيم. همينطور در آمريكا اين نمايش تور دومش را رفت، باز هم دارد مى‌رود، هنوز هم ادامه دارد و من فكر مى‌كنم،‌ يكى از موفق‌ترين نمايش‌هايى است كه در غربت بوجود آمد.



شما خودتان تا چه اندازه راضى هستيد، تابحال اين اجراهايى كه داشتيد آيا واقعا شما را ارضا‌ء كرده؟

يك بازيگر كه به كارش علاقمند است، نمى‌تواند، خيلى زود و با هر چيزى ارضاء شود و هيچ وقت به كمال نمى‌رسد. براى اينكه اگر به آن نقطه برسد، ديگر تمام مى‌شود. ولى آنچه كه مسلم است، گفتم هوشنگ توزيع واقعا براى اين نمايشنامه زحمت كشيده. براى من هم تغيير است، هم يك مبارزه است، بخصوص در نوع كارى كه مى‌كنم، چون من در سينماى خودمان كار طنز داشتم، اما نه به اين شكل، البته اين كاملا كمدى نيست، حاوى كلى پيام و پيغام است و صحنه‌‌هاى دراماتيك و تراژدى دارد. يك كمدى تلخى است، در حقيقت سرگذشت و وضعيت همه‌ى ما در خارج از مملكت است. به آن خوب توجه شده و تماشاچى واقعا لذت مى‌برد، براى اينكه از نوع كف زدن‌ها آدم مى‌فهمد كه تماشاچى چقدر از اين نمايش لذت برده و من خيلى خوشحالم از اين بابت كه تماشاچى من را در اين نوع كارم پذيرفته است.



موضوع اين نمايشنامه درباره ابتذال شبكه هايى تلويزيو‌نى است كه در خارج از كشور بويژه در لوس‌‌آنجلس فعال هستند. آيا واقعا اينطور هست، يعنى كسانى در اين شبكه‌ها دست‌اندركارند، واقعا اينكاره نيستند و ...

اشاره خوبى شما كرديد كه اينكاره نيستند. اين اينكاره نبودن خيلى مسئله‌ است. يعنى اينكه وقتى يك كسى كارى را نمى‌داند، حتما آن را به ابتذال مى‌كشد، حتما خرابش مى‌كند. به همين دليل ما تازه در اين نمايش داريم، گوشه‌اى از اين ابتذال را نشان مى‌دهيم. واقعا به نظر من خيلى بيشتر از اين حرفهاست. منتهى شايد اگر اين كار را مى‌كرديم، براى يك عده‌اى حالت غلو پيدا مى‌كرد و ما فكر كرديم، همين قدر كافى است كه اشاره‌اى بكنيم. مردم از اشاره بفهمند كه بقيه داستان چيست.



شما در نمايشنامه‌ى بعدى هم نقشى خواهيد داشت؟

اگر زنده باشم و عمرى باقى باشد، حتما.



پس شما فعلا ترجيح مى‌دهيد كه روى صحنه‌ى تئاتر ظاهر بشويد؟

بله‌، براى اينكه ما در غربت، سينمايى به آن معنا نداريم، سينماى خارجى هم ما را آن جور كه بايد تحويل بگيرد، تحويل نمى‌گيرد يا حداقل در شأن آدم‌ها و هنرمندانى كه بهرحال در خارج هستند، نيست و من در نقش‌هاى كوچك يك مدتى كار كردم و ديدم كه اين اصلا مرام من در كارم نيست، نه اينكه نقش كوچك بد باشد، نقش‌هايى بود كه اهميتى نداشت، نقش كوچك اگر اهميت داشته باشد، در داستان فيلم يا داستان نمايش خودش نقش بزرگى است. منتهى متأسفانه آن اهميت را نداشت و من كنارش گذاشتم و حالا كه اين نمايش با استقبال مردم روبرو شد و مردم از اين كار خيلى خوششان آمده، ترجيح دادم كه كار تئاتر بكنم، اما اين را هم فراموش نكنيم كه من باز هم هر كارى را نخواهم كرد، يعنى اگر آن چيزى كه واقعا دوست دارم نباشد، مطمئنا اگر قرار باشد كه صد سال ديگر هم عمر بكنم و بيكار بمانم،‌ حتما بيكار مى‌مانم. منبع
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
--------------------------------------------------------------------------------

بهروز وثوقي در شانزده سالگی نخستین عشقش را تجربه می کند



بهروز وثوقی یکی از چهره های ماندگار تاریخ سینمای ایران است. او در بسیاری از فیلم های مهم، مطرح از فیلمسازان صاحب نام و با اعتبار شرکت داشته و بدون اغراق چهره اول بازیگری در سینمای ایران طی دوران قبل از انقلاب بوده است. بازی او در دو فیلم معروف گوزنها به كارگرداني مسعود کیمیایی و سوته دلان به كارگرداني شادروان علی حاتمی بیش از هر فیلم دیگری بر اعتبار بهروز وثوقی در عرصه سینمای ایران افزوده است .اخیرا کتاب خاطرات بهروز وثوقی به همت و درایت ناصر زراعتی در خارج از کشور منتشر شده، که حاوی ناگفته های جذاب و خواندنی از زندگی این هنرمند است. مروری داریم بر این خاطرات با ذکر این توضیح که بعلت حجم بالای کتاب به مواردي اشاره مي كيم. كتاب با مقدمه ناصر زراعتی و پیشگفتار بهروز وثوقی آغاز شده و بعد هم به تولد و دوران کودکی بهروز می پردازد.

بر اساس مندرجات کتاب بهروز در بیستم اسفندماه سال 1316 در شهرستان خوی دیده به جهان می گشاید. بدنبال سال های بحرانی دهه بیست و غائله آذربایجان و مسائل دیگر پدر بهروز با خانواده به تهران پناه می آورد. بهروز آنزمان داری یک برادر بنام فیروز و دو خواهر بنام های گلدون و مهین بوده که دو خواهرش به دلیل فقدان امکانات درمانی مناسب بخاطر دچار شدن به بیماری حصبه می میرند .

پدر بهروز که بعنوان راننده در اداره بهداری استخدام می شود چند سال بعد به اصفهان منتقل می شود. در اصفهان است که جادوی سینما بهروز را به سمت خویش فرا می خواند و مانند هر علاقمند دیگر سینما، یواشکی و بدور از چشم پدر و مادر سینما رفتن را تجربه می کند .

او با دیدن فیلم ولگرد شیفته این فیلم و هنرپیشه نقش اول آن یعنی ناصرملک مطیعی می گردد و بارها به تماشای این فیلم می رود. بعد از انتقال مجدد پدر بهروز به تهران بهروز همچنان علاقمندانه سینما و فیلم ها را تعقیب می کند. حالا او غیر از بهروز صاحب سه برادر بنام های چنگیز و بهزاد و شهراد دارد .بهروز در شانزده سالگی نخستین عشق دوران زندگی اش را تجربه می کند و عاشق دختر محصلی می گردد و با پیگیری ها و سماجت هایش بلاخره می تواند با دخترک که هما نام دارد قرار ملاقات بگذارد. بهروز در این بخش از کتاب توصیف زیبایی از این عشق کودکانه بدست می دهد.

ماجرای این عشق با ازداوج هما با یکی از پسران فامیل پایان می یابد و بهروز نخستین شکست در عشق را تجربه می کند.

در دهه سی دیوید سن نامی کارگردان تئاتر به دعوت اداره هنرهای زیبا از آمریکا به تهران می آید تا به تربیت هنرجو و بازیگر بپردازد. بهروز نیز جزو سی نفری قرار می گیرد که در امتحان ورودی برای گذراندن دوران بازیگری پذیرفته شده اند. بهروز بعدها به تئاتر تهران می رود و در انجا تجربه اندوزی می کند تا اینکه یک اتفاق و تصادف او را به اجرای نخستین نقش سینمایی اش فرا می خواند و بهروز نقش یکی از سیاهی لشگرهای فیلم طوفان در شهرما را ایفا می کند. لازم به ذکر است که پروین غفاری هم در کتاب خاطراتش به این قضیه اشاره کرده است. بهروز بعد از معافیت از خدمت وظیفه، در صدد استخدام در نیروی هوایی و کسب عنوان خلبانی بر می آید که با مخالفت مادرش این مقوله تحقق نمی یابد .او بلاخره کارمند وزارت بهداشت شده و برای مبارزه با مالاریا به روستاهای خرمدره اعزام می شود. دوران خدمت بهروز در خرم دره نیز بسیار جذاب و خواندنی است.از جمله قضیه خوردن گوشت مار و...

بهروز بعد از اخراج از اداره بهداشت به دلیل درگیری با یک مفام مافوق کارمند وزارت دارایی می شود آشنایی اتفاقی با دوست دوران تحصیلی اش منوچهر اسماعیلی (دوبلور) بار دیگر بهروز را به سینما وصل می نماید و بهروز مدتی کار دوبله را هم تجربه می نماید .

بواسطه تاجی احمدی با امین امینی آشنا می شود و نقش کوتاهی در یکی از فیلم های او بازی می کند و همین زمینه ای می شود که امین امینی به همراه برادرش کردوانی پای بهروز را به سینما باز نموده و برای ایفای نقش اول جند فیلم با او قرار داد ببندند .

با ادامه کار دوبله در کنار بازیگری سینما اوضاع مالی بهروز را بهبود می بخشد و همین قضیه موجبات نگرانی والدین او را فراهم می آورد. چرا که بهروز کار و حرفه واقعی اش را از آنها پنهان ساخته بود .با رونق کار دوبله بهروز وزارت دارایی را رها می کند. بهروز در فیلم صدکیلو داماد که نخستین فیلم مهم اش بعد از دو تجربه کوتاه بوده با کسانی همچون ویدا قهرمانی، همایون، مقبلی، ظهوری و پرخیده همبازی می شود .

بهروز ضمن اشاره به مخالفت های اولیه والدین اش با فعالیت او در سینما اشاره به وقایعی می کند که در حاشیه فیلم های گل گمشده، دختر ولگرد، هفده روز به اعدام، دزد بانک، لذت گناه، اشاره می کند. بویژه در طرح حواشی فیلم لذت گناه اشاراتی به سیامک یاسمی و فروزان و محمد علی جعفری، محمدعلی فردین می نماید که بسیار خواندنی است .

بهروز وثوقی در توصیف حواشی فیلم عروس دریا ساخته آرمان می گوید: آرمان خدابیامرز همان روز اول بمن گفت: من از ویگن خواسته ام که در مدت فیلمبرداری مشروب نخورد. می خواستم از تو هم خواهش کنم که باهاش بیرون نروی. می دانی وقتی مشروب می خورد از حال طبیعی خارج می شود. می ترسم به کارمان لطمه بخورد ص93.

در حالیکه پروین غفاری در خاطراتش آورده بود خود مرحوم آرمان تا مشروب نمی خورد، نمی توانست بازی کند و همیشه موقع بازی در فیلم ها مست بود.

بهروز در این بخش از کتاب خاطراتی بسیار خواندنی و شیرین از ویگن تعریف می کند که شرح آن به اطاله کلام می انجامد. بهروز سپس به طرح خاطراتش از فیلم های امروز و فردا، بیست سال انتظار، هاشم خان و خداحافظ تهران می پردازد و در بخشی از خاطراتش درباره فیلم خداحافظ تهران گفته است: اولین باری که پوری بنایی را می دیدم، یادم است در رینه دماوند بود با هم آشنا شدیم و کار کردیم. این آشنایی به دوستی نزدیک و بعد هم یک رابطه عاطفی انجامید و چند سالی ادامه پیدا کرد. در این مدت با هم نامزد بودیم. بعد هم که خب مثل بیشتر زن ها و مردهایی که در کار هنر سلیقه های مختلف دارند. این رابطه نتوانست ادامه پیدا کند و بلاخره تمام شد ص 109.

در کتاب شرح مفصل تری از این رابطه و چگونگی گسست آن آمده است تا جائی که عشق نافرجام بهروز و پوری به رابطه نافرجام آلن دلون و رومی اشنایدر تشبیه شده است .

ایمان، وسوسه شیطان، دالاهو، زنی بنام شراب، من هم گریه کردم، برآسمان نوشته، تنگه اژدها، بیگانه بیا، هنگامه دیگر فیلم هایی است که بهروز به شرح خاطراتش از پشت صحنه این فیلم ها می پردازد که از میان آنها اشاره به اختلاف و کدورتش با فروزان در فیلم دالاهو، و تنگه اژدها خواندنی تر از بقیه است .

در بخشی از کتابش در رابطه با وقایع حاشیه ای فیلم تنگه اژدها آورده است: بهروز از خانه می رود بیرون، تنهایی برای خودش قدم بزند. به کشتزار بزرگ و وسیعی می رسد که در آن خشخاش کاشته اند. گرز خشخاش ها را تیغ زده اند و شیره آنها را گرفته اند. بهروز بنا می کند به کندن گرزها و شکستن آنها و خوردن دانه های خشخاش .

خیلی خوشمزه بود سه چهار تا که خوردم، احساس کردم سرم گیج می رود. بعد حالت تهوع به ام دست داد. برگشتم خانه. همکاران تا فهمییدند چه خورده ام، گفتند کاکریک کم بیشتر خورده بودی، مرده بودی. این گرزها کلی تریاک دارد. چند ساعتی حالم بد بود. ظهوری یک گیلاس مشروب داد، با آب لیموی زیادخوردم، کمی بهتر شدم.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
امل ساین ایرج قادری چاپ شده در مجله ستاره سینما/شماره 218/سال 1355- اگر خاطرتان باشد در یکی از شماره های گذشته نوشتیم که ایرج قادری هنگام بازی و کارگردانی یک فیلم که با امل ساین همبازی است. دل به او سپرده و عشقی پرشور میان آندو بوجود آمده است. این هفته عکس های از این رابطه صمیمانه بدستمان رسید و وقتی مسئله عشق ایندو را با قادری مطرح کردیم. بطور جدی تکذیب کرد و گفت: دل من دل ارزان قیمتی نیست که بهرکسی بسپارم. مگر دل، دل گوسفند است که سه تومان ارزش داشته باشد؟ من برای امل ساین احترام قائلم فقط بعنوان یک همکار ...ممکنست که ما دوستی صمیمانه ای داشته باشیم اما مطمئنا از عشق خبری نیست.

قیقت اش من دیگر گرد این مسائل نمی گردم. تنها عشق من پسرم بود که او هم از دست رفت. از آن پس دیگر به عشق فکر نکردم. من با همه همکارانم صمیمی هستم. گاهی البته این صمیمیت بد جوری تعبیر می شود. تازه مگر بصرف همبازی شدن با یک هنرپیشه می توان عاشق شد؟ اگر اینطور باشد من باید بارها عاشق شده باشم!

ایرج قادری و امل ساینبه قادری گفتیم که عکس های شما صمیمانه تر از صمیمانه است! در این باره چه میگویی؟ قادری لحظه ای مکث کرد و گفت از جانب من هیچ مسئله ای نبوده، البته امل ساین شور و حرارتی در این ابراز صمیمیت بخرج می داد. اما باور کنید که من تنها حرفه ام برایم مهم است و یا من فقط فیلم می سازم و به کارهایم فکر می کنم. آن تب و تاب سال های گذشته را ندارم. دنبال جنجال و ماجراجویی نیستم. شاید امل ساین بی میل نبود مسئله عاشقانه ای را پیش بکشد اما از سوی من هیچ عکس العمل مثبتی ندید. درباره استعداد بازیگری این خواننده ترک پرسیدیم اینکه آیا او به خاطر شهرتش به سینما آمده یا استعدادش هم مطرح بوده است. قادری پاسخ داد: امل ساین زن هنرمندی است و دارای استعداد خوب بازیگری است. اینرا هم اضافه کنم که او تا قبل از آمدن به ایران دارای این شهرت نبود. اما امروزه شهرت بسیاری دارد. پرسیدیم که ممکنست بگویی چرا عکس های که از شات دو نفره شان گرفته شده، دارای یک شور و حال عاشقانه است.

قادری در جواب خندید و تکرار کرد که حالت ما صمیمانه است نه عاشقانه. بهر حال با وجود این تکذیب ضمنی شایعه سازان همچنان در وجود یک رابطه عاشقانه میان آن دو اصرار می ورزند
 
بالا