من و زندگی نام کتاب خاطرات مرتضی احمدی
مرتضی احمدی برای علاقمندان رسانه های دیداری و شنیداری چهره بسیار آشنایی است. او در طول ده ها سال فعالیت، حضور در رادیو، تلویزیون، تئاتر و سینما را تجربه کرده، ضمن اینکه یکی از هنرمندان با سابقه و پیش کسوت سینما و تئاتر ایران بشمار می آید. مرتضی احمدی در سال 1378 به همت انتشارات ققنوس خاطرات خود را تحت عنوان من و زندگی منتشر کرد که در بردارنده نکات مهمی از تاریخ معاصر کشورمان در عرصه هنر است. خاطرات مرتضی احمدی بعد از مقدمه در 15 بخش به تحریر در آمده است و نویسنده این کتاب آنرا به دختر و پسر و نوه هایش و همه هنرمندان تقدیم نموده است. مرتضی احمدی در مقدمه از این مقوله افسوس می خورد که چرا پا در عرصه هنر نهاد و چرا سرنوشت ناگوار دیگر هنرمندان برای او عبرت نشد و پشیمان است از اینکه صحنه هنر را با همه سختی ها و مرارت هایی که متحمل شد، ترک نکرد.
او از سرنوشت هنرمندان قدیمی و پیش کسوت اینگونه یاد می کند: اکبر دست دوز در فقر و بی کسی خاموش شد، پرویز اعظمی به خودکشی قناعت کرد، هوشنگ سارنگ بلاخره تعادل روانی اش را از دست داد و با ساز همیشه مونسش پرسه زن کوچه های شاهد هنرش شد، خانم شکوه اولین زن هنرمندی که با جسارت به روی صحنه رفت، از چگونگی مرگش کسی خبردار نشد، نیکتاج صبری علیل و تنها در شعله های آتش خانه کوچکش سوخت و خاموش شد، یوسف خاکپور پس از تبعید و زندان رضاشاهی و غارت ملک و املاکش با تنگدستی مطلق چشم هایش را بست. اصغر تفکری قهرمان کمدی کشور، به نوعی دیگر زندگی اش را پشت سر گذاشت و از صحنه زندگی گریخت. و....
در بخش اول خاطرات تحت عنوان از گذشته حرف بزنیم آورده است: دهم آبان ماه 1303 در جنوبی ترین نقطه تهران در خانواده ای مذهبی بدنیا آمدم. پدرم سقط فروشی داشت و به قول قدیمی ها دستش به دهنش می رسید. درست است که پدر و مادرم در تهران زندگی می کردند و در همین شهر با هم ازدواج کردند، ولی اصلا تفرشی هستیم و هیچ گاه ارتباطمان را بازادگاه خوش آب و هوای تبارمان قطع نکردیم. ص 11
مرتضی احمدی در این بخش مانند سایر هم نسلانش مانند پرویز دوایی، تقی ظهوری، و...تصویری دلنشین از زیبایی های تهران قدیم و روحیات لطیف و انسان مدارانه و پاکدلانه مردم آن روزگار بدست می دهد. این بخش از توصیفات نویسنده بسیار تکن دهنده و جذاب و شیرین است. به گونه ای که خواننده کتاب آرزو می کند تا درآن دوره بدنیا آمده و می زیسته است.
در خلال توصیف زندگی مردم در تهران قدیم راوی کتاب به چگونگی اجرای مراسم شب یلدا و چهارشنبه سوری و ماه رمضان و ماه محرم و صفر اشارات جذابی می کند.
وی می گوید: من چون صدای خوبی داشتم، از دوازده سالگی در ماه محرم نوحه خوان دسته های سینه زنی بودم و در ماه رمضان موذن محل. ص 15
در ادامه مرتضی احمدی به یک نکته مهم تاریخی اشاره می کند و می گوید: بر عکس آنچه بین مردم شایع است، اولین بستنی فروش صاحب نام در تهران اکبر مشدی نبوده، بلکه استاد او مردی قوی هیکل و بلندبالا با محاسنی سیاه با سه دهنه مغازه بستنی فروشی در دروازهدولت، قلهک و تجریش به نام محمد ریش بوده. گیفیت بستنی او به حدی مطلوب بوده که شعری در وصف او سروده اند:
از این جا تا به قلهک تا به تجریش
نخوردی بستنی محمد ریش
پس از مرگ او شاگردش، یعنی همان اکبر مشدی که پدرش را همه مشدی خطاب می کردند و یکی از بزن بهادرها و در عین حال نیکوکاران خیابان ری بوده، به شهرت می رسد. ص 17
وی در ادامه ضمن توصیف خاطرات رفتن به مکتب و ارائه چهرهای از استاد مکتب شان به خاطرات ختنه سوران اش اشاره می نماید که توسط شخصی بنام آتقی دلاک انجام شد. مرتضی احمدی از معلم دوران دبستانش به نیکی یاد می کند و بعد هم شرح حالی از بچه های محله شان می دهد.
وی ضمن درج خاطراتی از آشنایی اش با سینما و سینما رفتن های مخفیانه و به دور از چشم پدر و مادر، به حمام های خزینه دار آن دوره، آب غیر بهداشتی مورد مصرف مردم و آلودگی های ناشی از فقدان بهداشت اشاراتی می نماید. وی به رواج تریاک کشی در میان عامه مردم و استفاده از آن به عنوان یک تفریح عمومی آن هم در قهوه خانه ها و اماکن عمومی و در ملاءعام اشاره نموده و از این موضوع اظهار تعجب می کند که مامورین دولتی هم ممانعت یا مزاحمتی برای این مقوله ایجاد نمی نمودند. راوی سپس به واقعه کشف حجاب می پردازد و دیده ها و شنیده هایش را در این رابطه با خواننده در میان می گذارد و در ادامه آورده است: از این خلاص می شدیم، به بند دیگری می افتادیم، هنوز نفس بی حجابی را تازه نکرده بودیم که نفس مان را جایی دیگر بند آوردند. سال 1315 یا 1316 بود که دستور اکید وزارت معارف (آموزش و پرورش) رسید که: باید تمام پسرها با شلوار کوتاه به مدرسه بیایند. تنمان لرزید، هاج و واج ماندیم. ص 47
در ادامه آورده است: پس از ماجرای کشف حجاب و شلوار کوتاه میوه تلخ دیگری از این درخت حنظل به ما رسید و باز هم تعداد زیادی از دختران و پسران از کسب دانش باز ماندند. این فاجعه پیامد دستور تاسیس مدارس مختلط بود که دختر و پسر روی یک نیمکت و پشت یک میز و کنار هم بنشینند و درس بخوانند. ص 48
وی سپس به چگونگی علاقه اش به ورزش یاد می کند و علاقه اش به ورزش فوتبال. وی ضمن شرح وضعیت بازی فوتبال در آن دوره و ذکر نام آوران این ورزش در آن دوره همچون عبداله شوقی، اکبر طوفان، حسن گوشه، فتح اله مین باشیان و اکرامی به استخدامش در راه آهن و تشکیل یک تیم فوتبال اشاره می نماید و خاطره ای از این دلبستگی بشرح ذیل تعریف می کند:
در گیرو دار جنگ بین المللی دوم، استالین **** اتحاد جماهیر شوروی دستور داده بود کلیه جوان ها بایستی اجبارا به جبهه های جنگ اعزام شوند. در میان سربازان اعزامی به ایران فوتبالیست های شوروی هم بودند. چون کشور ایران هم جبهه جنگ بود. اما بدون خون و خون ریزی و در نهایت، سلامتی آنها در مخاطره نبود.
در پاییز سال 1322 بین بازیکنان ضعیف تیم راه آهن و بازیکنان صاحب نام روسیه (دینامو) که در طول خطوط بخش شمالی راه آهن ایران کار می کردند، مسابقه دوستانه ای ترتیب داده شد که 9 بر 1 بازنده شدیم و تنها گل تیم راه آهن را شاپور سرحدی به ثمر رسانید.
مرتضی احمدی از جریانات سوم شهریور 1320 و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین به تلخی یاد می کند و خاطرات تکان دهنده ای از حضور نیروهای متفقین در تهران تعریف می کند.
او در تقبیح ارتش که یکباره تسلیم شده بود می گوید آن هایی که روی سینه هایشان پر از مدال و نشان های رنگارنگ لیاقت و شجاعت و از شانه هایشان واکسیل های پرزرق و برق آویزان بود کجا رفتند؟ پس آن همه سپهبد و سر لشگرها و سرتیپ ها که به زمین و زمان فخر می فروختند و گماشته هایشان را زیر مشت و لگد له و اورده می کردند و اگر سربازی یکی از دکمه های لباسش بسته نبود. صورت آن بچه کشاورز را با سیلی پرتاول می کردند،چه شدند. ص 60
با ورود نیروهای آمریکایی و پیوستن آنها به روس ها و انگلیس ها اوضاع شهر آشفته تر و نا امن تر می گردد. وی در قسمتی از خاطراتش به نا امنی زنان و دختران بخاطر ورود نیروهای بیگانه اشاره می کند و در این باره می گوید: ما کارمندان راه آهن در محیط کار برخوردهای زیادی با آمریکایی ها داشتیم. در انتهای خیابان شاپور، نزدیک منبع آب راه آهن کنار پیاده رو یک شیر آب بود، ساکنان همان حدود با سطل یا کوزه آب آشامیدنی خود را تامین می کردند. چون وضع آب به خصوص تابستان ها به ویژه در جنوب تهران اسف بار بود، مسئولین راه آهن برای کمک به مردم آن منطقه، آب تصفیه شده را به وسیله یک لوله به بیرون از محوطه راه آهن منتقل کردند.
بردن آب بیشتر به عهده زنان و دختران بود. شرق منبع آب راه آهن آسایشگاه های افسران آمریکایی بود. تعدادی از آن ها برای چشم چرانی همه روزه در حول و حوش همان شیر آب می پلکیدند. روزی یک زن جوان مفقود شد و صبح فردای همان روز زیر پل راه آهن جسد نیمه عریان آن بینوا را در حالی که هر دو پایش بایک ریسمان به گردنش بسته بود پیداکردند. پس از رسیدگی تشخیص داده شد که مرگ در اثر تجاوزهای مکرر صورت گرفته است. خبر مرگ آن زن انعکاس بسیار تندی در میان کارگران دپوی تهران داشت که منجر به درگیری و مصدوم شدن چندتن از کارگرهای آمریکایی شد. ص 62
مرتضی احمدی در ادامه به علاقه اش به تئاتر و ترانه های فولکوریک جواد بدیع زاده یاد می کند و قسمت هایی از ترانه های زالکه زال زالکه، گل پونه، کلفت خونه، ماشین مشتی ممدلی و... را برای خوانندگان خاطراتش درج می نماید. مرتضی در پایان دوران تحصیلی اش در نمایشنامه ای تحت عنوان زیر گذر برای همکلاسی هایش اجرا می کند و بعد که خبر آن به گوش پدر مرتضی می رسد منجر به این می گردد که مرتضی کتک مفصلی از پدرش بابت مطربی کردن نوش جان نماید.
وی بعدها به کمک چندتن دیگر همین تئاتر را با کمک سایر همکلاسی هایش روبروی باغ فردوس به نمایش می گذارد و به دعوت این گروه بزرگانی هکچون علی اصغر گرمسیری؛ نعمت مصیری، حمید فنبری، معزالدیوان فکری و رفیع حالتی برای تشویق اینان در تئاتر حضور می یابند.
مرتضی بعدها بعد از مشقت ها و مرارت های زیاد توقیق می یابد در تئاتر فرهنگ به عنوان پیش پرده خوان پذیرفته شود.
وی سپس می افزاید: پس از اشغال ایران به وسیله نیروی نظامی بیگانه، شایع شده بود که سی و شش میلیون دختر اروپایی برای رهایی از چنگ نیروهای آلمان نازی از اروپا به ایران که کل جمیعت آن شانزده میلیون نفر بود اعزام خواهند شد. متاسفانه بگو مگو های دور از ذهنی عده معدودی از آقایان را هوایی کرده بود. پرویز خطیبی ترانه ای در همین زمینه ساخت که به خصوص مورد توجه خانم ها قرار گرفت. این اولین ترانه ای بود که من در تماشاخانه فرهنگ اجرا کردم. ص 73
مرتضی احمدی در ادامه ضمن اشاره به تاریخچه پیش پرده خوانی دلیل انحطاط و اضمحلال آن را وجود غیر حرفه ای ها که به تعبیر ایشان همیشه موریانه های هنر ملی بوده اند، ذکر می کند.
در همین اثنا پدر مرتضی احمدی که از فعالیت و حرفه او آگاه می گردد محترمانه عذر او را می خواهد و او را از خانه بیرون می اندازد!
در بخشی دیگر از کتاب وی ضمن اشاره به پیشینه دستگاه موسیقی بیات تهران می گوید: آواز بیات تهران بازگو کننده محرومیت، غم ها، رنج ها و افزون بر آنها دلدادگی های مردم جنوب شهر تهران بود بیات تهران از آغاز پیدایش و شناخت آن به مرور زمان به نام های لاتی، لشی، بابا شملی، کوجه باغی، و بلاخره غزل مشهور بوده است. در گذشته معروفترین خوانندگان آن رضا بابا شملی، اصغر ننه، ابرام غزلخون، حسین کبابی و آقا رضاکور بودند. ص 81
وی می گوید: بعضی ها ندانسته خراباتی را با بیات تهران در یک سطح قرار می دهند. که به نظر من همان بهتر که خراباتی در خرابات مدفون بماند و جایگاه بیات تهران در موسیقی اصیل زادگاه خودمان ماندگار. ص 84
در ادامه کتاب نویسنده ضمن درج خاطراتی از آقا رضا کور (ائازه خوان دوره گرد) به شیوه های سنتی ترانه خوانی اشاراتی می نماید و در ادامه به یک موضوع بسیار جذاب و دلنشین و تاریخی اشاره می کند و می گوید: هنوز شهرت من از حد و حدود شهرهای نزدیک تهران آن سوتر نرفته بود که پیش پرده گلپری جون که سازنده شعر و آهنگ آن مرحوم اصغر تفکری بود بدستم رسید. تفکری ویلن خوب می نواخت و با پیانو آشنایی داشت.
از نظر من اشعار بی محتوایی داشت که هنوزم به آن معتقدم. خانم م.ب برای ایفای نقش گلپری انتخاب شد و من برای نقش کل ممدعلی انتخاب شدم و با بی میلی اشعار را حفظ کردم. در اردیبهشت ماه سال 1323 آن را به عنوان پیش پرده با ترس و لرز به اجرا گذاشتیم. پیش پرده گلپری جون چهار بار در روزهای جمعه از رادیو تهران پخش می شد. شهرت آن به حدی رسید که تا دور افتاده ترین نقاط ایران نفوذ کرد و پس از ترانه ای یار مبارک بادا پراجراترین ترانه لقب گرفت و بدون کلام از رادیوی چند کشور پخش شد. اینک پس از گذشت بیش از نیم قرن از اجرای اولیه آن باز هم زمزمه گویان زیادی دارد و من متحیرم که با چه پیام و نتیجه آموزنده ای این ترانه فاقد محتوی می تواند بین قشرهای مختلف وبا سلیقه های متفاوت نفوذ داشته باشد. من که بیش از دویست بار آن را اجرا و به خودم مراجعه کرده ام. هنوز به نتیجه اقناع کننده ای نرسیده ام. ص87
مرتضی احمدی در کنار کار هنری به استخدام راه آهن در می آید و مواجب بگیر دولت می شود او می گوید: در کسوت کارگری بودن، با کارگرها زندگی کردن، به عقیده من مکتبی است برای مرد پروری و انسان سازی. ص 87
وی در ادامه نمایشات و پیش پرده هایی به نفع کارگران اجرا می نماید. تا جائیکه یکبار آنها را به اعتصاب می کشاند ولی بعد با برخورد شهربانی از ادامه کار وی جلوگیری به عمل می آید.
مرتضی احمدی در تشریح تبعات حضور نیروهای متقین در ایران به خاطره دیگری دراین باب اشاره می نماید، او می نویسد: ساعت ۵/۴ بعد از ظهر یکی از روزهای مهرماه سال 1323 به اتفاق اصغر تفکری، پرویز خطیبی، محمدعلی سخی و تقی ظهوری ناهار را در منزل آقای عبدالله محمدی یکی دیگر از هنرمندان میهمان بودیم و بعد از ظهر به اتفاق از خیابان لاله زار به طرف تماشاخانه می رفتیم که نزدیک فروشگاه معتبر قدس شاهین که آن زمان شهرت زیادی داشت. یک دستگاه جیپ نیروی نظامی آمریکا به سرنشینی سه دژبان مسلح آمریکایی متوقف شد. دو نفر از آنها رو به روی فروشگاه از اتومبیل پیاده شدند و به سرعت بطرف زن زیبایی رفتند. که به طرف شمال خیابان در حرکت بود و او را کشان کشان به سوی اتومبیل بردند و پس از سوار شدن بدون تامل دور شدند. این کار را چنان سریع انجام دادند که عابرین موفق به کوچکترین عکس العملی نشدند. بعدها شایعه شد همان زن را که شوهر و دو فرزند داشته، به امیرآباد پایگاه افسران نیروی نظامی آمریکا بردند و به دلیل بی تابی و مقاومت شدید در برابر خواسته های غیر اخلاقی آن ها با تزریق مرفین عده ای به او تجاوز کرده اند و پس از چند روز جنازه آن بینوا در تپه های فرح زاد مورد شناسایی قرار گرفت.
در ادامه می افزاید: این صحنه تکان دهنده چیزی نبود که روح آزاده محمدعلی سخی را آرام بگذارد. چند روز بعد به همین مناسبت پیش پرده قدس شاهین را که روی یکی از آهنگ های محلی شیراز سروده بود. به دستم داد. در هر صورت آن پیش پرده بدون اجازه چهار شب اجرا شد که پیامد آن دستگیری من بود و در کلانتری تعهد گرفتند که اجرای آن را متوقف کنیم. ص 93
راوی خاطرات در ادامه ضمن اشاره به اجرای این نمایش در یکسال بعد و عواقب ناشی از آن که داشت به تبعید شش ماهه مرتضی احمدی منجر می شد، به پایان جنگ اشاره می کند و جشنی که از سوی متفقین به مناسبت پایان جنگ بر پا گشته بود یاد می نماید و در این جشن از هنرمندان ایرانی تئاتر نیز دعوت بعمل می آید. آنها وفتی به محل برگذاری جشن می روند با بی اعتنایی و بی حرمتی دعوت کنندگان روبرو می شوند و نیمه های شب ناراحت و نادم از شرکت در جشن آنرا ترک می نمایند.
وی در ادامه با اشاره به نا امنی های سال 1324 که از سوی اراذل و اوباش وابسته به حزب دموکرات تحت عنوان پیراهن زردان ایجاد می شد، به نمایشی که با کمک پرویز خطیبی در این رابطه ساخته اند اشاره می نماید که پیامد اجرای آن ضرب و شتم و دستگیری مرتضی احمدی است که با مساعدت بازپرس پرونده سریعا آزاد می گردد.
مرتضی احمدی بعدها تصنیف دیگری در نقد بوروکراسی ودیوان سالاری آن دوره می خواند که به اخراج وی منجر می گردد ولی حکم با مراجعه به دیوان عالی کشور لغو می گردد. وی بعدها نیز توسط ایادی حزب دموکرات بعلت عدم شرکت در جشن آنها و ترانه خوانی مورد ضرب و شتم شدید قرار می گیرد.
ادامه خاطرات اختصاص به دوستی میان مرتضی احمدی و ناصر فخرآرایی ضارب شاه دارد وی از خشونت ناصرفخرارایی حین بازی در فوتبال یاد می کزد. وی درباره ناصرفخر ارایی آورده است: ناصر فخرآرایی جوانی بود جسور، خودخواه، بلندپرواز و در عین حال زود رنج و شکننده. به آنچه می گفت اعتقاد داشت و از نصیحت و ارشاد گریزان بود. از میزان تحصیلاتش چیزی نمی گفت، ولی دوستانش می گفتند بیشتر از پنج کلاس ابتدایی درس نخوانده. ناصر گراورساز ماهری بود. ص 110
ناصر فخرآرایی زمانی که فصد ترور شاه را می نماید از مرتضی احمدی نیز دعوت بعمل می آورد. مرتضی احمدی در این باره می گوید: با صدای شلیک گلوله ها و وضع موجود نه تنها من، بلکه تمام حاضران چنان وحشت زده شده بودیم که نه از تعداد گلوله های شلیک شده و نه از حرکات سریع شاه که به دور خود می چرخید چیزی فهمیدیم. بعدها در روزنامه خواندیم که سرتیپ صفاری رئیس شهربانی با شلیک دو سه گلوله به زندگی ناصر خاتمه داده است. ص 112
دراین رابطه مرتضی احمدی نیز دوباره به درد سر می افتد و مورد بازجویی قرار می گیرد. ادامه کتاب به درگیری مرتضی احمدی با یکی از اوباش بهنگام نمایش تئاتر مشهدی عباد و ... دارد.
سپس نگارنده خاطرات بخش هایی از تصنیف های ساخته شده در آن سال ها را آورده و اشاره به وضعیت تئاتر از نظر فنی و... می نماید و در خلال آن اشاراتی به چگونگی شکل گیری تماشاخانه های آبرومند فردوسی و سعدی می نماید.
وی سپس به چگونگی ترور احمد دهقان می پردازد و از محاکمه نا عادلانه ضارب او که شخص اجیر شده ای بنام حسن جعفری بود، پرده بر می دارد.
ادامه کتاب اختصاص به تاریحچه کوتاهی از هنر نمایش در ایران دارد و احمدی از بنیانگذاران و فعالان آن نمایش ها و نمایش خانه ها به ترتیب نام می برد. مرتضی احمدی در ادامه خاطراتش به پیشکسوت ها و اولی های هنر نمایش در هر یک از شهرهای ایران اشاره می کند و در این میان به محنت ها و مرارت هایی که آنها در راه هنر مورد علاقه شان متحمل شدند، پرده بر می دارد.
وی افرادی همچون میرزا سیدعلی خان نصر، منشی باشی بهرامی، میرسیف الدین کرمانشاهی، علی دریابیگی، رقیع حالتی، هایک کاراکاش، قسطانیان، معزالدیوان فکری، عبدالحسین نوشین، دکتر مهدی نامدار، علی اصغر گرمسیری، رياللرتا هایراپطیان، اصغر تفکری را بعنوان پیشگامان هنر تئاتر در ایران بر می شمارد و به سرنوشت ناگوار یک هنرمند پیشکسوت بخاطر اجرای نمایشی در شهرستان قزوین اشاره می کند.
او می گوید: در سال 1317 که نمایشنامه نادر پسر شمشیر به کارگردانی و بازیگری مرحوم یوسف خاکپور در شهرستان قزوین به روی صحنه می رود. به این گناه که در همان نمایشنامه، نادرشاه را شاه شاهان خطاب می کردند، مورد خشم شاهانه قرار می گیرد و برابر دستور مرکز تماشاخانه تعطیل می شود. مرحوم خاکپور را تحت الحفظ به تهران می آورند و مدتی در زندان قصر به بند می کشند و اموالش را به یغما می برند. این هنرمند در زمان بازداشت به بیماری جهاز هاضمه و درد مفاصل دست و پا مبتلا می شود و سرانجام در سال 1325 دربیماری و فقر مطلق دیده از جهان می بندد. ص 172
سپس در کتاب اشاره به زن پوش ها در تئاتر می شود. در گذشته به دلایل زیادی نه تنها شرکت و حضور زنها در صحنه های تئاتر امکان پذیر نبود، بلکه شنیدن صدای زن از پشت صحنه هم مشکلات زیادی به همراه داشت. برای رفع این کمبود و به دلیل نیاز مفرط به ناچار مرد جوانی که نسبتا از زیبایی بهره مند بود، با پوشش زنانه، حرکات ویژه، توالت و تغییر صدا عهده دار اجرای نقش زن می شد از بهترین هنرمندانی که در نقش زن به روی صحنه رفتند می توان به فضل الله بایگان، عبدالرحیم اعتماد مقدم، جلیلوند و کنگرلو اشاره کرد.
از زنان پیشرویی که به دلیل غیر مسلمان بودن وارد صحنه های نمایشی شدند، می توان از خانم ها پری آقابایف، تامارا، لی لی لازاریان، لرتا هایراپطیان و هلن بازاریان نام برد.
با گذشت چند سال البته با احتیاط به ترتیب خانم ها ملوک حسینی، شکوه سیاه، پرخیده، نیکتاج صبری، عزت روح بخش، عصمت صفوی، بدری هورفر، زلیخا جهانبخش و رقیه چهره آزاد پای به صحنه های تئاتر گذاشتند. ص175
همچنین احمدی در ادامه خاطراتش از آقایان میراحمد صفری، غلامحسین مفید، ناصر مصفا، نصرتاله محتشم وحسین ملک از جمله ورزشکارانی یاد می کند که از عرصه ورزش وارد عرصه تئاتر گردیدند. ص 175
و اما مرتضی احمدی در ادامه خاطراتش از ملاقات پرخیده در آخرین روزهای عمر یاد می کند و اینکه وی در زمان جوانی در سال 1312 بعلت بازی در تئاتر مورد حمله مردم متعصب قرار گرفته، با سنگ پرانی سر او را می شکنند و...
وی در ادامه ضمن اشاره به برخی تالمات و خاطرات هنرمندان به چگونگی راه یابی اش به عرصه ضربی خوانی اشاره می کند و اذعان می دارد ضربی خوانی اول فیلم حسن کچل را در حالی اجرا می کند که همسرش بعلت بیماری سرطان با بحرانی ترین روزهای پایان زندگی اش دست به گریبان بود.
مرتضی احمدی بار دیگر به گذشته بر می گردد و به افتتاح اولین فرستنده رادیو در ایران طی سال 1319 اشاره می کند.
وی می گوید: اولین خریداران رادیو به ترتیب صاحبان قهوه خانه ها، چلوکبابی ها، کله پزی ها و کبابی ها بودند که برای جذب مشتری و فروش زیادتر و بازار گرمی و رونق بیش تر کسب و کارشان رادیویی خریده و در محل کسبشان گذاشته بودند.
هجوم مشتاقان برنامه های رادیو به و یه درس خوانده ها و تک و تئکی از فرنگ رفته ها به این مکان ها به خاطر این پدیده روز به روز اقزایش پیدا کرد و در عین حال بزرگ ترها به این جعبه ساخت فرنگی ها که پاره ای اوقات صدای ساز و دهل از آن بیرون می آمد نظر مساعدی نداشتند. اما به مرور با پخش اذان و قرآن و مراسم افطار و سحر آن هم با فشار و خواست مصرانه علما، عده ای جذب شدند، ولی همه گیر شدن آن سال ها به درازا کشید. ص 188
وی سرانجام به راهیابی هنرمندان مختلف به رادیو و محبوبیت روز افزون برنامه های کمیک و فکاهی آن اشاره می کند و از بسیاری چهره های رادیویی که در تیپ های مختلف جا افتاده بودند، نام می برد. او سپس به افتتاح رادیو ژاندارمری، رادیو نیروی هوایی و شکل گیری دوبله فیلم های فارسی می پردازد. یکی از جذاب ترین بخش های کتاب فصل چهاردهم است که به عروسی شاه و ثریا می پردازد. مرتضی احمدی که به همراه پرویز خطیبی و عزت الله انتظامی به این عروسی دعوت شده بودند توصیفات جالب و شگفت انگیزی از این عروسی شاهانه! ارائه می دهد.
او در بخشی از خاطراتش درباره این عروسی می نویسد: نیمی از جمعیت با لباس های فراک و کلاه های سیلندر و دیگران با لباس های معمولی به هر گوشه ای سرک می کشیدند. دود سیگار و بوی عطر و ادکلن های جور واجور در همان فضای باز تنفس را مشکل می کرد. صدای کرکننده موزیک از بلندگوها همراه با همهمه حاضران شدیدا کسل کننده و به راستی هنگامه عجیبی بود.
ما سه نفر در گوشه ای کز کرده نظاره گر مردمی بودیم که بقول معروف نه کاه از خودشان بود نه کاهدان و داشتند خودشان را خفه می کردند. سینی های پر از مشروب الکلی جور واجور فرنگی به وسیله همان مستخدمین درباری به فرد فرد اهل کار تعارف می شد. ص 199
سپس راوی خاطرات خاطره جذابی از چگونگی خواننده شدن مرضیه روایت می کند و آخرین قسمت کتاب اختصاص به ازدواج و فراق و زندگی خصوصی راوی خاطرات یعنی مرتضی احمدی دارد که اختصاص به ازدواج او با همسرش، بچه دار شدن شان و فوت دلخراش همسرش بخاطر بیماری سرطان دارد و مسئولیت بزرگ کردن فرزندان و ادامه بار زندگی بر دوش مرتضی احمدی می اقتد و در انتهای کتاب مرتضی احمدی ادای دین و احترامی می کند به پدرش و کتاب خاطرات پر فراز و نشیب اش را اینگونه خاتمه می بخشد. منبع