• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بازیگران قدیمی سینمای ایران

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
نمیخواستم نظم قشنگ تاپیک شما رو به هم بزنم ولی نتونستم بدون تشکر بذارم و برم ...!
واقعا برای این تاپیک زحمت میکشی و در نوع خودش نمونه هست!

من از همون اوایل خوننده پر و پا قرص مطالب اینجا بودم و هستم! مطمئنم خیلی از دوستان دیگه هم همین نظر رو دارند و البته چون مثل من نمیخوان تاپیک رو قطع کنند خیلی چیزی نمیگن!

معذرت میخوام و موفق باشید ...!
83.gif



سلام خدمت شما جناب parsa و همه دوستان

بسیار ممنون و سپاسگزارم خیلی خوشحالم تاپیک مورد توجه واقع شده و به هر حال سعی من بر این است که به قول معروف گذشته ها را فراموش نکنیم و حالا که تکنولوژی این امکان را فراهم کرده
به هر صورت در سرتاسر دنیا این سایت بیننده داره و کاربر و عضو
مطمئنم شناسنامه خوبی از کارهای گذشتگان برای آیندگان خواهد بود
بازم ممنون
و برای شما آرزوی سلامت دارم
خدانگهدار
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
من و زندگی نام کتاب خاطرات مرتضی احمدی
2a8gfwy.jpg



مرتضی احمدی برای علاقمندان رسانه های دیداری و شنیداری چهره بسیار آشنایی است. او در طول ده ها سال فعالیت، حضور در رادیو، تلویزیون، تئاتر و سینما را تجربه کرده، ضمن اینکه یکی از هنرمندان با سابقه و پیش کسوت سینما و تئاتر ایران بشمار می آید. مرتضی احمدی در سال 1378 به همت انتشارات ققنوس خاطرات خود را تحت عنوان من و زندگی منتشر کرد که در بردارنده نکات مهمی از تاریخ معاصر کشورمان در عرصه هنر است. خاطرات مرتضی احمدی بعد از مقدمه در 15 بخش به تحریر در آمده است و نویسنده این کتاب آنرا به دختر و پسر و نوه هایش و همه هنرمندان تقدیم نموده است. مرتضی احمدی در مقدمه از این مقوله افسوس می خورد که چرا پا در عرصه هنر نهاد و چرا سرنوشت ناگوار دیگر هنرمندان برای او عبرت نشد و پشیمان است از اینکه صحنه هنر را با همه سختی ها و مرارت هایی که متحمل شد، ترک نکرد.

او از سرنوشت هنرمندان قدیمی و پیش کسوت اینگونه یاد می کند: اکبر دست دوز در فقر و بی کسی خاموش شد، پرویز اعظمی به خودکشی قناعت کرد، هوشنگ سارنگ بلاخره تعادل روانی اش را از دست داد و با ساز همیشه مونسش پرسه زن کوچه های شاهد هنرش شد، خانم شکوه اولین زن هنرمندی که با جسارت به روی صحنه رفت، از چگونگی مرگش کسی خبردار نشد، نیکتاج صبری علیل و تنها در شعله های آتش خانه کوچکش سوخت و خاموش شد، یوسف خاکپور پس از تبعید و زندان رضاشاهی و غارت ملک و املاکش با تنگدستی مطلق چشم هایش را بست. اصغر تفکری قهرمان کمدی کشور، به نوعی دیگر زندگی اش را پشت سر گذاشت و از صحنه زندگی گریخت. و....

در بخش اول خاطرات تحت عنوان از گذشته حرف بزنیم آورده است: دهم آبان ماه 1303 در جنوبی ترین نقطه تهران در خانواده ای مذهبی بدنیا آمدم. پدرم سقط فروشی داشت و به قول قدیمی ها دستش به دهنش می رسید. درست است که پدر و مادرم در تهران زندگی می کردند و در همین شهر با هم ازدواج کردند، ولی اصلا تفرشی هستیم و هیچ گاه ارتباطمان را بازادگاه خوش آب و هوای تبارمان قطع نکردیم. ص 11

مرتضی احمدی در این بخش مانند سایر هم نسلانش مانند پرویز دوایی، تقی ظهوری، و...تصویری دلنشین از زیبایی های تهران قدیم و روحیات لطیف و انسان مدارانه و پاکدلانه مردم آن روزگار بدست می دهد. این بخش از توصیفات نویسنده بسیار تکن دهنده و جذاب و شیرین است. به گونه ای که خواننده کتاب آرزو می کند تا درآن دوره بدنیا آمده و می زیسته است.

در خلال توصیف زندگی مردم در تهران قدیم راوی کتاب به چگونگی اجرای مراسم شب یلدا و چهارشنبه سوری و ماه رمضان و ماه محرم و صفر اشارات جذابی می کند.

وی می گوید: من چون صدای خوبی داشتم، از دوازده سالگی در ماه محرم نوحه خوان دسته های سینه زنی بودم و در ماه رمضان موذن محل. ص 15

در ادامه مرتضی احمدی به یک نکته مهم تاریخی اشاره می کند و می گوید: بر عکس آنچه بین مردم شایع است، اولین بستنی فروش صاحب نام در تهران اکبر مشدی نبوده، بلکه استاد او مردی قوی هیکل و بلندبالا با محاسنی سیاه با سه دهنه مغازه بستنی فروشی در دروازهدولت، قلهک و تجریش به نام محمد ریش بوده. گیفیت بستنی او به حدی مطلوب بوده که شعری در وصف او سروده اند:

از این جا تا به قلهک تا به تجریش

نخوردی بستنی محمد ریش

پس از مرگ او شاگردش، یعنی همان اکبر مشدی که پدرش را همه مشدی خطاب می کردند و یکی از بزن بهادرها و در عین حال نیکوکاران خیابان ری بوده، به شهرت می رسد. ص 17

وی در ادامه ضمن توصیف خاطرات رفتن به مکتب و ارائه چهرهای از استاد مکتب شان به خاطرات ختنه سوران اش اشاره می نماید که توسط شخصی بنام آتقی دلاک انجام شد. مرتضی احمدی از معلم دوران دبستانش به نیکی یاد می کند و بعد هم شرح حالی از بچه های محله شان می دهد.

وی ضمن درج خاطراتی از آشنایی اش با سینما و سینما رفتن های مخفیانه و به دور از چشم پدر و مادر، به حمام های خزینه دار آن دوره، آب غیر بهداشتی مورد مصرف مردم و آلودگی های ناشی از فقدان بهداشت اشاراتی می نماید. وی به رواج تریاک کشی در میان عامه مردم و استفاده از آن به عنوان یک تفریح عمومی آن هم در قهوه خانه ها و اماکن عمومی و در ملاءعام اشاره نموده و از این موضوع اظهار تعجب می کند که مامورین دولتی هم ممانعت یا مزاحمتی برای این مقوله ایجاد نمی نمودند. راوی سپس به واقعه کشف حجاب می پردازد و دیده ها و شنیده هایش را در این رابطه با خواننده در میان می گذارد و در ادامه آورده است: از این خلاص می شدیم، به بند دیگری می افتادیم، هنوز نفس بی حجابی را تازه نکرده بودیم که نفس مان را جایی دیگر بند آوردند. سال 1315 یا 1316 بود که دستور اکید وزارت معارف (آموزش و پرورش) رسید که: باید تمام پسرها با شلوار کوتاه به مدرسه بیایند. تنمان لرزید، هاج و واج ماندیم. ص 47

در ادامه آورده است: پس از ماجرای کشف حجاب و شلوار کوتاه میوه تلخ دیگری از این درخت حنظل به ما رسید و باز هم تعداد زیادی از دختران و پسران از کسب دانش باز ماندند. این فاجعه پیامد دستور تاسیس مدارس مختلط بود که دختر و پسر روی یک نیمکت و پشت یک میز و کنار هم بنشینند و درس بخوانند. ص 48

وی سپس به چگونگی علاقه اش به ورزش یاد می کند و علاقه اش به ورزش فوتبال. وی ضمن شرح وضعیت بازی فوتبال در آن دوره و ذکر نام آوران این ورزش در آن دوره همچون عبداله شوقی، اکبر طوفان، حسن گوشه، فتح اله مین باشیان و اکرامی به استخدامش در راه آهن و تشکیل یک تیم فوتبال اشاره می نماید و خاطره ای از این دلبستگی بشرح ذیل تعریف می کند:

در گیرو دار جنگ بین المللی دوم، استالین **** اتحاد جماهیر شوروی دستور داده بود کلیه جوان ها بایستی اجبارا به جبهه های جنگ اعزام شوند. در میان سربازان اعزامی به ایران فوتبالیست های شوروی هم بودند. چون کشور ایران هم جبهه جنگ بود. اما بدون خون و خون ریزی و در نهایت، سلامتی آنها در مخاطره نبود.

در پاییز سال 1322 بین بازیکنان ضعیف تیم راه آهن و بازیکنان صاحب نام روسیه (دینامو) که در طول خطوط بخش شمالی راه آهن ایران کار می کردند، مسابقه دوستانه ای ترتیب داده شد که 9 بر 1 بازنده شدیم و تنها گل تیم راه آهن را شاپور سرحدی به ثمر رسانید.

مرتضی احمدی از جریانات سوم شهریور 1320 و اشغال ایران توسط نیروهای متفقین به تلخی یاد می کند و خاطرات تکان دهنده ای از حضور نیروهای متفقین در تهران تعریف می کند.

او در تقبیح ارتش که یکباره تسلیم شده بود می گوید آن هایی که روی سینه هایشان پر از مدال و نشان های رنگارنگ لیاقت و شجاعت و از شانه هایشان واکسیل های پرزرق و برق آویزان بود کجا رفتند؟ پس آن همه سپهبد و سر لشگرها و سرتیپ ها که به زمین و زمان فخر می فروختند و گماشته هایشان را زیر مشت و لگد له و اورده می کردند و اگر سربازی یکی از دکمه های لباسش بسته نبود. صورت آن بچه کشاورز را با سیلی پرتاول می کردند،چه شدند. ص 60

با ورود نیروهای آمریکایی و پیوستن آنها به روس ها و انگلیس ها اوضاع شهر آشفته تر و نا امن تر می گردد. وی در قسمتی از خاطراتش به نا امنی زنان و دختران بخاطر ورود نیروهای بیگانه اشاره می کند و در این باره می گوید: ما کارمندان راه آهن در محیط کار برخوردهای زیادی با آمریکایی ها داشتیم. در انتهای خیابان شاپور، نزدیک منبع آب راه آهن کنار پیاده رو یک شیر آب بود، ساکنان همان حدود با سطل یا کوزه آب آشامیدنی خود را تامین می کردند. چون وضع آب به خصوص تابستان ها به ویژه در جنوب تهران اسف بار بود، مسئولین راه آهن برای کمک به مردم آن منطقه، آب تصفیه شده را به وسیله یک لوله به بیرون از محوطه راه آهن منتقل کردند.

بردن آب بیشتر به عهده زنان و دختران بود. شرق منبع آب راه آهن آسایشگاه های افسران آمریکایی بود. تعدادی از آن ها برای چشم چرانی همه روزه در حول و حوش همان شیر آب می پلکیدند. روزی یک زن جوان مفقود شد و صبح فردای همان روز زیر پل راه آهن جسد نیمه عریان آن بینوا را در حالی که هر دو پایش بایک ریسمان به گردنش بسته بود پیداکردند. پس از رسیدگی تشخیص داده شد که مرگ در اثر تجاوزهای مکرر صورت گرفته است. خبر مرگ آن زن انعکاس بسیار تندی در میان کارگران دپوی تهران داشت که منجر به درگیری و مصدوم شدن چندتن از کارگرهای آمریکایی شد. ص 62

مرتضی احمدی در ادامه به علاقه اش به تئاتر و ترانه های فولکوریک جواد بدیع زاده یاد می کند و قسمت هایی از ترانه های زالکه زال زالکه، گل پونه، کلفت خونه، ماشین مشتی ممدلی و... را برای خوانندگان خاطراتش درج می نماید. مرتضی در پایان دوران تحصیلی اش در نمایشنامه ای تحت عنوان زیر گذر برای همکلاسی هایش اجرا می کند و بعد که خبر آن به گوش پدر مرتضی می رسد منجر به این می گردد که مرتضی کتک مفصلی از پدرش بابت مطربی کردن نوش جان نماید.

وی بعدها به کمک چندتن دیگر همین تئاتر را با کمک سایر همکلاسی هایش روبروی باغ فردوس به نمایش می گذارد و به دعوت این گروه بزرگانی هکچون علی اصغر گرمسیری؛ نعمت مصیری، حمید فنبری، معزالدیوان فکری و رفیع حالتی برای تشویق اینان در تئاتر حضور می یابند.

مرتضی بعدها بعد از مشقت ها و مرارت های زیاد توقیق می یابد در تئاتر فرهنگ به عنوان پیش پرده خوان پذیرفته شود.

وی سپس می افزاید: پس از اشغال ایران به وسیله نیروی نظامی بیگانه، شایع شده بود که سی و شش میلیون دختر اروپایی برای رهایی از چنگ نیروهای آلمان نازی از اروپا به ایران که کل جمیعت آن شانزده میلیون نفر بود اعزام خواهند شد. متاسفانه بگو مگو های دور از ذهنی عده معدودی از آقایان را هوایی کرده بود. پرویز خطیبی ترانه ای در همین زمینه ساخت که به خصوص مورد توجه خانم ها قرار گرفت. این اولین ترانه ای بود که من در تماشاخانه فرهنگ اجرا کردم. ص 73

مرتضی احمدی در ادامه ضمن اشاره به تاریخچه پیش پرده خوانی دلیل انحطاط و اضمحلال آن را وجود غیر حرفه ای ها که به تعبیر ایشان همیشه موریانه های هنر ملی بوده اند، ذکر می کند.

در همین اثنا پدر مرتضی احمدی که از فعالیت و حرفه او آگاه می گردد محترمانه عذر او را می خواهد و او را از خانه بیرون می اندازد!

در بخشی دیگر از کتاب وی ضمن اشاره به پیشینه دستگاه موسیقی بیات تهران می گوید: آواز بیات تهران بازگو کننده محرومیت، غم ها، رنج ها و افزون بر آنها دلدادگی های مردم جنوب شهر تهران بود بیات تهران از آغاز پیدایش و شناخت آن به مرور زمان به نام های لاتی، لشی، بابا شملی، کوجه باغی، و بلاخره غزل مشهور بوده است. در گذشته معروفترین خوانندگان آن رضا بابا شملی، اصغر ننه، ابرام غزلخون، حسین کبابی و آقا رضاکور بودند. ص 81

وی می گوید: بعضی ها ندانسته خراباتی را با بیات تهران در یک سطح قرار می دهند. که به نظر من همان بهتر که خراباتی در خرابات مدفون بماند و جایگاه بیات تهران در موسیقی اصیل زادگاه خودمان ماندگار. ص 84

در ادامه کتاب نویسنده ضمن درج خاطراتی از آقا رضا کور (ائازه خوان دوره گرد) به شیوه های سنتی ترانه خوانی اشاراتی می نماید و در ادامه به یک موضوع بسیار جذاب و دلنشین و تاریخی اشاره می کند و می گوید: هنوز شهرت من از حد و حدود شهرهای نزدیک تهران آن سوتر نرفته بود که پیش پرده گلپری جون که سازنده شعر و آهنگ آن مرحوم اصغر تفکری بود بدستم رسید. تفکری ویلن خوب می نواخت و با پیانو آشنایی داشت.

از نظر من اشعار بی محتوایی داشت که هنوزم به آن معتقدم. خانم م.ب برای ایفای نقش گلپری انتخاب شد و من برای نقش کل ممدعلی انتخاب شدم و با بی میلی اشعار را حفظ کردم. در اردیبهشت ماه سال 1323 آن را به عنوان پیش پرده با ترس و لرز به اجرا گذاشتیم. پیش پرده گلپری جون چهار بار در روزهای جمعه از رادیو تهران پخش می شد. شهرت آن به حدی رسید که تا دور افتاده ترین نقاط ایران نفوذ کرد و پس از ترانه ای یار مبارک بادا پراجراترین ترانه لقب گرفت و بدون کلام از رادیوی چند کشور پخش شد. اینک پس از گذشت بیش از نیم قرن از اجرای اولیه آن باز هم زمزمه گویان زیادی دارد و من متحیرم که با چه پیام و نتیجه آموزنده ای این ترانه فاقد محتوی می تواند بین قشرهای مختلف وبا سلیقه های متفاوت نفوذ داشته باشد. من که بیش از دویست بار آن را اجرا و به خودم مراجعه کرده ام. هنوز به نتیجه اقناع کننده ای نرسیده ام. ص87

مرتضی احمدی در کنار کار هنری به استخدام راه آهن در می آید و مواجب بگیر دولت می شود او می گوید: در کسوت کارگری بودن، با کارگرها زندگی کردن، به عقیده من مکتبی است برای مرد پروری و انسان سازی. ص 87

وی در ادامه نمایشات و پیش پرده هایی به نفع کارگران اجرا می نماید. تا جائیکه یکبار آنها را به اعتصاب می کشاند ولی بعد با برخورد شهربانی از ادامه کار وی جلوگیری به عمل می آید.

مرتضی احمدی در تشریح تبعات حضور نیروهای متقین در ایران به خاطره دیگری دراین باب اشاره می نماید، او می نویسد: ساعت ۵/۴ بعد از ظهر یکی از روزهای مهرماه سال 1323 به اتفاق اصغر تفکری، پرویز خطیبی، محمدعلی سخی و تقی ظهوری ناهار را در منزل آقای عبدالله محمدی یکی دیگر از هنرمندان میهمان بودیم و بعد از ظهر به اتفاق از خیابان لاله زار به طرف تماشاخانه می رفتیم که نزدیک فروشگاه معتبر قدس شاهین که آن زمان شهرت زیادی داشت. یک دستگاه جیپ نیروی نظامی آمریکا به سرنشینی سه دژبان مسلح آمریکایی متوقف شد. دو نفر از آنها رو به روی فروشگاه از اتومبیل پیاده شدند و به سرعت بطرف زن زیبایی رفتند. که به طرف شمال خیابان در حرکت بود و او را کشان کشان به سوی اتومبیل بردند و پس از سوار شدن بدون تامل دور شدند. این کار را چنان سریع انجام دادند که عابرین موفق به کوچکترین عکس العملی نشدند. بعدها شایعه شد همان زن را که شوهر و دو فرزند داشته، به امیرآباد پایگاه افسران نیروی نظامی آمریکا بردند و به دلیل بی تابی و مقاومت شدید در برابر خواسته های غیر اخلاقی آن ها با تزریق مرفین عده ای به او تجاوز کرده اند و پس از چند روز جنازه آن بینوا در تپه های فرح زاد مورد شناسایی قرار گرفت.

در ادامه می افزاید: این صحنه تکان دهنده چیزی نبود که روح آزاده محمدعلی سخی را آرام بگذارد. چند روز بعد به همین مناسبت پیش پرده قدس شاهین را که روی یکی از آهنگ های محلی شیراز سروده بود. به دستم داد. در هر صورت آن پیش پرده بدون اجازه چهار شب اجرا شد که پیامد آن دستگیری من بود و در کلانتری تعهد گرفتند که اجرای آن را متوقف کنیم. ص 93

راوی خاطرات در ادامه ضمن اشاره به اجرای این نمایش در یکسال بعد و عواقب ناشی از آن که داشت به تبعید شش ماهه مرتضی احمدی منجر می شد، به پایان جنگ اشاره می کند و جشنی که از سوی متفقین به مناسبت پایان جنگ بر پا گشته بود یاد می نماید و در این جشن از هنرمندان ایرانی تئاتر نیز دعوت بعمل می آید. آنها وفتی به محل برگذاری جشن می روند با بی اعتنایی و بی حرمتی دعوت کنندگان روبرو می شوند و نیمه های شب ناراحت و نادم از شرکت در جشن آنرا ترک می نمایند.

وی در ادامه با اشاره به نا امنی های سال 1324 که از سوی اراذل و اوباش وابسته به حزب دموکرات تحت عنوان پیراهن زردان ایجاد می شد، به نمایشی که با کمک پرویز خطیبی در این رابطه ساخته اند اشاره می نماید که پیامد اجرای آن ضرب و شتم و دستگیری مرتضی احمدی است که با مساعدت بازپرس پرونده سریعا آزاد می گردد.

مرتضی احمدی بعدها تصنیف دیگری در نقد بوروکراسی ودیوان سالاری آن دوره می خواند که به اخراج وی منجر می گردد ولی حکم با مراجعه به دیوان عالی کشور لغو می گردد. وی بعدها نیز توسط ایادی حزب دموکرات بعلت عدم شرکت در جشن آنها و ترانه خوانی مورد ضرب و شتم شدید قرار می گیرد.

ادامه خاطرات اختصاص به دوستی میان مرتضی احمدی و ناصر فخرآرایی ضارب شاه دارد وی از خشونت ناصرفخرارایی حین بازی در فوتبال یاد می کزد. وی درباره ناصرفخر ارایی آورده است: ناصر فخرآرایی جوانی بود جسور، خودخواه، بلندپرواز و در عین حال زود رنج و شکننده. به آنچه می گفت اعتقاد داشت و از نصیحت و ارشاد گریزان بود. از میزان تحصیلاتش چیزی نمی گفت، ولی دوستانش می گفتند بیشتر از پنج کلاس ابتدایی درس نخوانده. ناصر گراورساز ماهری بود. ص 110

ناصر فخرآرایی زمانی که فصد ترور شاه را می نماید از مرتضی احمدی نیز دعوت بعمل می آورد. مرتضی احمدی در این باره می گوید: با صدای شلیک گلوله ها و وضع موجود نه تنها من، بلکه تمام حاضران چنان وحشت زده شده بودیم که نه از تعداد گلوله های شلیک شده و نه از حرکات سریع شاه که به دور خود می چرخید چیزی فهمیدیم. بعدها در روزنامه خواندیم که سرتیپ صفاری رئیس شهربانی با شلیک دو سه گلوله به زندگی ناصر خاتمه داده است. ص 112

دراین رابطه مرتضی احمدی نیز دوباره به درد سر می افتد و مورد بازجویی قرار می گیرد. ادامه کتاب به درگیری مرتضی احمدی با یکی از اوباش بهنگام نمایش تئاتر مشهدی عباد و ... دارد.

سپس نگارنده خاطرات بخش هایی از تصنیف های ساخته شده در آن سال ها را آورده و اشاره به وضعیت تئاتر از نظر فنی و... می نماید و در خلال آن اشاراتی به چگونگی شکل گیری تماشاخانه های آبرومند فردوسی و سعدی می نماید.

وی سپس به چگونگی ترور احمد دهقان می پردازد و از محاکمه نا عادلانه ضارب او که شخص اجیر شده ای بنام حسن جعفری بود، پرده بر می دارد.

ادامه کتاب اختصاص به تاریحچه کوتاهی از هنر نمایش در ایران دارد و احمدی از بنیانگذاران و فعالان آن نمایش ها و نمایش خانه ها به ترتیب نام می برد. مرتضی احمدی در ادامه خاطراتش به پیشکسوت ها و اولی های هنر نمایش در هر یک از شهرهای ایران اشاره می کند و در این میان به محنت ها و مرارت هایی که آنها در راه هنر مورد علاقه شان متحمل شدند، پرده بر می دارد.

وی افرادی همچون میرزا سیدعلی خان نصر، منشی باشی بهرامی، میرسیف الدین کرمانشاهی، علی دریابیگی، رقیع حالتی، هایک کاراکاش، قسطانیان، معزالدیوان فکری، عبدالحسین نوشین، دکتر مهدی نامدار، علی اصغر گرمسیری، رياللرتا هایراپطیان، اصغر تفکری را بعنوان پیشگامان هنر تئاتر در ایران بر می شمارد و به سرنوشت ناگوار یک هنرمند پیشکسوت بخاطر اجرای نمایشی در شهرستان قزوین اشاره می کند.

او می گوید: در سال 1317 که نمایشنامه نادر پسر شمشیر به کارگردانی و بازیگری مرحوم یوسف خاکپور در شهرستان قزوین به روی صحنه می رود. به این گناه که در همان نمایشنامه، نادرشاه را شاه شاهان خطاب می کردند، مورد خشم شاهانه قرار می گیرد و برابر دستور مرکز تماشاخانه تعطیل می شود. مرحوم خاکپور را تحت الحفظ به تهران می آورند و مدتی در زندان قصر به بند می کشند و اموالش را به یغما می برند. این هنرمند در زمان بازداشت به بیماری جهاز هاضمه و درد مفاصل دست و پا مبتلا می شود و سرانجام در سال 1325 دربیماری و فقر مطلق دیده از جهان می بندد. ص 172

سپس در کتاب اشاره به زن پوش ها در تئاتر می شود. در گذشته به دلایل زیادی نه تنها شرکت و حضور زنها در صحنه های تئاتر امکان پذیر نبود، بلکه شنیدن صدای زن از پشت صحنه هم مشکلات زیادی به همراه داشت. برای رفع این کمبود و به دلیل نیاز مفرط به ناچار مرد جوانی که نسبتا از زیبایی بهره مند بود، با پوشش زنانه، حرکات ویژه، توالت و تغییر صدا عهده دار اجرای نقش زن می شد از بهترین هنرمندانی که در نقش زن به روی صحنه رفتند می توان به فضل الله بایگان، عبدالرحیم اعتماد مقدم، جلیلوند و کنگرلو اشاره کرد.

از زنان پیشرویی که به دلیل غیر مسلمان بودن وارد صحنه های نمایشی شدند، می توان از خانم ها پری آقابایف، تامارا، لی لی لازاریان، لرتا هایراپطیان و هلن بازاریان نام برد.

با گذشت چند سال البته با احتیاط به ترتیب خانم ها ملوک حسینی، شکوه سیاه، پرخیده، نیکتاج صبری، عزت روح بخش، عصمت صفوی، بدری هورفر، زلیخا جهانبخش و رقیه چهره آزاد پای به صحنه های تئاتر گذاشتند. ص175

همچنین احمدی در ادامه خاطراتش از آقایان میراحمد صفری، غلامحسین مفید، ناصر مصفا، نصرتاله محتشم وحسین ملک از جمله ورزشکارانی یاد می کند که از عرصه ورزش وارد عرصه تئاتر گردیدند. ص 175

و اما مرتضی احمدی در ادامه خاطراتش از ملاقات پرخیده در آخرین روزهای عمر یاد می کند و اینکه وی در زمان جوانی در سال 1312 بعلت بازی در تئاتر مورد حمله مردم متعصب قرار گرفته، با سنگ پرانی سر او را می شکنند و...

وی در ادامه ضمن اشاره به برخی تالمات و خاطرات هنرمندان به چگونگی راه یابی اش به عرصه ضربی خوانی اشاره می کند و اذعان می دارد ضربی خوانی اول فیلم حسن کچل را در حالی اجرا می کند که همسرش بعلت بیماری سرطان با بحرانی ترین روزهای پایان زندگی اش دست به گریبان بود.

مرتضی احمدی بار دیگر به گذشته بر می گردد و به افتتاح اولین فرستنده رادیو در ایران طی سال 1319 اشاره می کند.

وی می گوید: اولین خریداران رادیو به ترتیب صاحبان قهوه خانه ها، چلوکبابی ها، کله پزی ها و کبابی ها بودند که برای جذب مشتری و فروش زیادتر و بازار گرمی و رونق بیش تر کسب و کارشان رادیویی خریده و در محل کسبشان گذاشته بودند.

هجوم مشتاقان برنامه های رادیو به و یه درس خوانده ها و تک و تئکی از فرنگ رفته ها به این مکان ها به خاطر این پدیده روز به روز اقزایش پیدا کرد و در عین حال بزرگ ترها به این جعبه ساخت فرنگی ها که پاره ای اوقات صدای ساز و دهل از آن بیرون می آمد نظر مساعدی نداشتند. اما به مرور با پخش اذان و قرآن و مراسم افطار و سحر آن هم با فشار و خواست مصرانه علما، عده ای جذب شدند، ولی همه گیر شدن آن سال ها به درازا کشید. ص 188

وی سرانجام به راهیابی هنرمندان مختلف به رادیو و محبوبیت روز افزون برنامه های کمیک و فکاهی آن اشاره می کند و از بسیاری چهره های رادیویی که در تیپ های مختلف جا افتاده بودند، نام می برد. او سپس به افتتاح رادیو ژاندارمری، رادیو نیروی هوایی و شکل گیری دوبله فیلم های فارسی می پردازد. یکی از جذاب ترین بخش های کتاب فصل چهاردهم است که به عروسی شاه و ثریا می پردازد. مرتضی احمدی که به همراه پرویز خطیبی و عزت الله انتظامی به این عروسی دعوت شده بودند توصیفات جالب و شگفت انگیزی از این عروسی شاهانه! ارائه می دهد.

او در بخشی از خاطراتش درباره این عروسی می نویسد: نیمی از جمعیت با لباس های فراک و کلاه های سیلندر و دیگران با لباس های معمولی به هر گوشه ای سرک می کشیدند. دود سیگار و بوی عطر و ادکلن های جور واجور در همان فضای باز تنفس را مشکل می کرد. صدای کرکننده موزیک از بلندگوها همراه با همهمه حاضران شدیدا کسل کننده و به راستی هنگامه عجیبی بود.

ما سه نفر در گوشه ای کز کرده نظاره گر مردمی بودیم که بقول معروف نه کاه از خودشان بود نه کاهدان و داشتند خودشان را خفه می کردند. سینی های پر از مشروب الکلی جور واجور فرنگی به وسیله همان مستخدمین درباری به فرد فرد اهل کار تعارف می شد. ص 199

سپس راوی خاطرات خاطره جذابی از چگونگی خواننده شدن مرضیه روایت می کند و آخرین قسمت کتاب اختصاص به ازدواج و فراق و زندگی خصوصی راوی خاطرات یعنی مرتضی احمدی دارد که اختصاص به ازدواج او با همسرش، بچه دار شدن شان و فوت دلخراش همسرش بخاطر بیماری سرطان دارد و مسئولیت بزرگ کردن فرزندان و ادامه بار زندگی بر دوش مرتضی احمدی می اقتد و در انتهای کتاب مرتضی احمدی ادای دین و احترامی می کند به پدرش و کتاب خاطرات پر فراز و نشیب اش را اینگونه خاتمه می بخشد. منبع
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2v01pgk.jpg
گفتگو با حمیده خیرآبادی (نادره )

در این عکس بالا مجید مظفری را در گوشه تصویر میبینید

من 96 کیلو وزن دارم ،نمیخواهم لاغرشوم ،نوه دارم ،150 فیلم بازی کردم و...

نادره هنرپیشه قدیمی سینمای ایزان که تابحال در بیش از 150 فیلم فارسی بازی کرده است و ایفای نقش در برنامه « همه افراد یک خانواده » سومین کار تلویزیونی او است ،اخیرا با ایفای نقش همسر عبداله خان در ردیف چهره های روز تلویزیون درآمده است و نقش او در این سزیال مورد توجه قرار گرفته است ،به همین خاطر گفتگوی کوتاهی با وی داریم که از نظرتان می گذرد .

*چند سال داری ؟

-من در مورد سن و سالم با هرکسی حرف می زنم آنچه را که میگویم باور نمیکند ،خیلی ها فکر می کنند حداکثر سنی که داشته باشم 35 تا40 سال باشد .درصورتیکه من 50 سال دارم .

*پس بی چهت نیست که در گروه فیلمبرداری آنطور که من شاهد بودم همه با دیدن شما سعی دارند آنها اول سلام کنند .بهرحال از وضع خانوادگی تان بگویید ؟

-من در 13 سالگی ازدواج کردم و 20 سال پیش در حالیکه یک دختر داشتم با همسرم متارکه کردم .

*چطورشد به کار سینما و اصولا هنرپیشگی علاقمند شدید؟

-دقیقا خاطرم نیست چه موقع ،ولی سالها پیش یک کارگردان که از اقوام من بود ازمن خواهش کرد در فیلمش نقش یک مادر را بازی کنم و منهم قبول کردم واز آن پس اینکارشد حرفه من و جالب اینکه از سالها پیش که خیلی جوان بودم تا حالا من در اکثر فیلمهایم نقش مادر را بازی می کردم و هنوز هم این وضع ادامه دارد من بدون استثنا در فیلمهای مختلف مادر همه هنرپیشه های معروف و مشهوری که مردم می شناسند ،بوده ام .

*وزن تان چقدر است ؟

-96 کیلو

*هیچ وقت **** گرفته اید ؟

- نه ،هیچ وقت اینکار را نکرده ام ،چون معتقدم آدم همیشه باید خودش باشد و سعی در عوض کردن اندام خودش آنهم به اجبار نداشته باشد و از طرفی اندام و هیکل من همیشه به نقش هایی که داشته ام میخورده است .

* حتما خبر دارید که این روزها کارشما در این برنامه جدید گل کرده است .عکس العمل مردم با دیدن شما چیست ،بخصوص دو سه هفته قبل که شما در یک قسمت از برنامه **** لاغری گرفته بودید ؟

-راستش طرفداران من بیشتر خانمها بوده اند .درکوچه و خیابان بیشتر خانمها با دیدن من بطرفم میایند و مرا می بوسند و وقتی برنامه ای را که شما میگویید ،پخش شد ،از فردای آن روز هرزنی به من میرسید میگفت از رژیمی که گرفته اید نتیجه گرفتید یا نه !

* نظر دخترتان ،ثریاقاسمی در مورد شما و کارتان چیست ؟

- خیلی خوب .من و دخترم بیشتر از هرکس همدیگر را دوست داریم .

*نوه هم دارید؟

-بله .دونوه دارم که یکی دختر است و دیگری پسر و به ترتیب 4سال و 7سال دارند .

پایان

مجله اطلاعات هفتگی /شماره 1837/ فروردین 1356



توضیح : با توجه به اینکه خانم نادره در سال 1356 50سال داشته اند نتیجه می گیریم سن فعلی ایشان تقریبا 80 سال است و نوه های ایشان هم حالا 34 ساله و 37 ساله شده اند .برای خانم نادره وخانواده ایشان طول عمر ،موفقیت و سلامتی آرزومندیم
__________________
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
hjghjghj.JPG


hjjk.JPG



fghf.JPG





gfhfghf.JPG


شب گذشته سریال مستانه هم تمام شد
بازی زیبای مجید مظفری قابل توجه بود

عکسهایی که در بالا ملاحظه میفرمایید مربوط به فیلم سازش میباشد که در آن مجید مظفری همبازی با بهروز وثوقی بود و فکر میکنم این فیلم اولین فیلم مظفری باشد
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2cro6fk.jpg


به حق لقب مادر سینمای ایران شایسته حمیده خیر آبادی میباشد

گفتگوی ایشان را در پستها بالا خواندید عکس بالا ایشان را به همرا دخترشان ثریا قاسمی نشان میدهد

34hun7s.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
پاسخ پوری بنایی به سئوالات خوانندگان مجله دختران و پسران



*هنرپیشگی شما از چه سالی شروع گردید؟

- تقریبا 14 سال است از سال 1342

*از کارت راضی هستی ؟

- بله راضی هستم .زیرا به این کار عشق می ورزم .

*نام اصلی ات چیست ؟

- نام اصلی من صدیقه بنایی است .

*میزان تحصیلاتت چقدر است ؟

- آخرین مدرک تحصیلی من دیپلم ادبی است .ویکسال نیز در آمریکا دوره زبان گذرانده و موفق به اخذ دیپلم زبان شدم .

*آیا تابحال ازدواج کردی و ثمره آن چیست ؟

- من فقط یکبار پای سفره عقد نشستم ولی عقدی صورت نگرفت .وچون ازدواج نکردم فرزندی ندارم .

*آیا هنوز هم با گوگوش مانند سابق دوست هستی ؟

- خیر،دوستی ما مثل گذشته نیست بنظر من وقتی دوستی پاک و صمیمی که بین دونفرهست ،ازبین رفت همه چیز خود به خودی از بین می رود .

*آیا موقعی که خواستی هنرپیشگی را دنبال کنی با مخالفت خانواده ات روبرو شدی ؟

- چرا،اوایل خانواده من مخالف بودند و خیال می کردند که خدای ناکرده مشکلاتی پیش می آید.ولی خوشبختانه با راه صحیحی که در پیش گرفتم .از مخالفت ها دست برداشتند و پدر و مادرم جزو اولین کسانی هستند که به تماشای این فیلم ها می روندو جالب اینجاست که آنها برایم هدیه می فرستند .

*انگیزه سفرت به کربلا چه بود ؟

- فقط برای زیارت بود . چون سالهای متمادی آرزو داشتم که به پابوس حضرت علی (ع) امام اول شیعیان بروم .

*اولین فیلمی که بازی کردی کدامست ؟

- عروس فرنگی

* تاکنون چند فیلم بازی کردی ؟

- روی هم 110 تا 115 تا فیلم بازی کردم .

*چرا در سریال های تلویزیونی بازی نمی کنی ؟

- برای بازی در سریال های تلویزیونی قرداد بسته ام که انشاءالله بزودی بمعرض نمایش در خواهد آمد .واگر سریال های خوب دیگری باشد،در آن شرکت خواهم کرد .

*از بازی در کدام فیلمها راضی هستی ؟

- خوشبختانه اکثر فیلمهایی که بازی کرده ام ،موفق بوده بخصوص فیلمهای خداحافظ تهران ،عروس فرنگی ،اما یک فیلم من بنام مهرگیاه کار نکرد و فیلم زنبورک کمی موفق و غزل متوسط بوده ،ولی از کارم در مهرگیاه و خداحافظ تهران خیلی راضی هستم ..

پایان

مجله دختران و پسران /شماره1009/حرداد1357





پوری بنایی : نوروز در کربلا بودم



سالها بود آرزو داشتم به زیارت اماکن متبرکه کشور همسایه مان عراق مشرف شوم .اما تا نوروز امسال این بخت نصیبم نمی شد .بلاخره این بار سعادتی بود گه به پابوس بزرگان دین نائل شدم .

در طی چند روزی که به قصد زیارت رقته بودم ،این افتخار را داشتم که در کربلا و نجف ،مرقد پیشوایان مذهبی مان را زیارت کنم .و مهم تر اینکه به هنگام تحویل سال در جوار مرقد مطهر امام حسین (ع) بودم .نمی دانید که چه صفا و خلسه ای به انسان دست میدهد .اصلا درآن هنگام ،همه مسائل دنیایی به نظر انسان ،هیچ و پوچ می آید .مردم وقتی مرا آنجا می دیدند با تعجب می پرسیدندکه آیا قصد کناره گیری از سینما را دارم ؟جواب من به انها این بود که :« من عاشق کارم هستم و از طرفی سخت پایبند و معتقد به اصول مذهبی و معنوی خود می مانم .کار به جای خود ،عبادت هم بجای خود »



مجله ستاره سینما /شماره226/ فروردین 1357
__________________
***********************

4bieydu.jpg



4cbrk2w.jpg



baba.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
مارلون براندو و ... بهروز وثوقی

مارلون براندو كه مرد، تمام روزنامه‌ها و نشريه‌ها و راديو و تلويزيون‌های آمريكا و جهان از هنر و زندگی اين بازيگر بزرگ عصر ما بسيار نوشتند و گفتند و نمايش دادند. او را بازيگری توانا و درخشان و انسانی عصيانگر و ستيزه جو و ياغی توصيف كردند. در واقع هم جهان سينما بدون مارلون براندو حتما چيزی كم می‌آورد. او مكتبی را بنيان گذاشت كه بزرگان سينما آن را پی گرفتند. به اين ترتيب بود كه هنر سينما به اوج رسيد و مكتب براندو جاودانه شد. زندگی براندو هم بی شباهت به فيلم‌هايی كه بازی می‌كرد نبود. او از حقوق ستم ديدگان دفاع می‌كرد و حتی از دريافت جايزه اسكار هم به اين دليل كه‌هاليوود به سرخپوستان ظلم كرده، امتناع كرد.
اما درست در همان روزهايی كه جامعه‌ی آمريكا از بازيگر بزرگ خود تجليل و ستايش می‌كرد و صفحه‌های نخست روزنامه‌ها با تصوير او آذين می‌شد، اتفاق ديگری هم در گوشه‌ای ديگری از جهان اتفاق افتاد: كتاب "زندگی نامه‌ی بهروز وثوقی" در ايران مجوز نشر نگرفت!
اين كتاب حاصل سه سال كار و تلاش بهروز وثوقی و ناصر زراعتی بود كه بنا به خواسته‌ی بهروز وثوقی قرار بود در ايران چاپ و نشر گردد.
بهروز با حيرت و افسوس اين خبر را به من داد. (من هم سهم كوچكی در فراهم كردن كتاب داشتم). ياد سبك سنگين كردن‌های مدام بهروز افتادم كه بارها و بارها گفته‌های خودش را حك و اصلاح می‌كرد تا مساله‌ای برای چاپش در ايران به وجود نيايد. بدون اينكه خودش را سانسور بكند، جملات را گاه می‌پيچاند و كلمه‌ای را عوض می‌كرد تا به ترنج قبای كسی برنخورد! اما مساله گويا مطالب كتاب نبود. مشكل در نام "بهروز وثوقی" بود كه بر تارك كتاب می‌درخشيد. آقايان فقط و فقط از نام و شهرت و محبوبيت بهروز هراس دارند. و اين شيوهء تمام ****‌های توتاليتر و تماميت خواه است كه نمی‌خواهد كسی بيش از "قائد" و "****" و "صدر" و ... مشهور و محبوب و مطرح باشد. فرقی هم نمی‌كند كه آن شخص فوتباليست باشد يا خواننده و يا هنرمند.
نكتهء مهم ديگر اين است كه رژيم اسلامی ايران ار همان بدو انقلاب هنرمندان مشهور ايران را برای بازجويی فرا می‌خواند تا از گذشتهء خود ابراز انزجار بكنند و اگر كسی مانند فردين به اين كار تن در نمی‌داد او را به اتهام‌هايی از قبيل شرب شراب يا استعمال ترياك بازداشت می‌كردند و بازجويی‌ها حالت ديگری به خود می‌گرفت. و **** هنوز كه هنوز است سعی می‌كند كه چهره‌های محبوب گذشته را كه در خارج از ايران به سر می‌برند پای‌شان را به ايران بكشد و آن‌ها را به "مصاحبه"‌های فرمايشی و نوشتن توبه نامه وادارد. مورد "سعيد راد" آخرين آن‌ها بود. با اين همه او هنوز هم "ممنوع الچهره" است. **** در مورد هنرمندان "شخصيت كشی" می‌كند. شخصيت آنان را كه كشت مانند دستمال كاغذی مچاله می‌كند به دورشان می‌اندازد تا آنان به الكل و مواد مخدر پناه ببرند. بهروز را هم بارها و بارها "دعوت" به وطن كردند تا آن بلايا و مصائبی كه سر ديگر هنرمندان آوردند بر سر بهروز هم بياورند. اما بهروز با اشراف به ترفند آقايان تا حالا حاضر نشده به دعوت آقايان لبيك گويد. ماجراهای اين هنرمندان هر كدام "داستانی است پر آب چشم".
باز گرديم به ماجرای "كتاب بهروز":
تمام كوشش بهروز بر اين بود بخشی از تاريخ سينمای ايران كه خود شاهدش بود، برای اهالی سينما و دوستدارانش بازگويد. سينمايی كه نسل ما حتی نسل پيش و پس از ما امروزه با وجود تكنولوژی جديد ماهواره و ويدئو و اينترنت به تماشايش می‌نشيند و زندگی و خاطره‌های گذشته‌اش را در آن خيابان‌ها و كوچه پس كوچه‌های تصويرهای سينما جست و جو می‌كند. اما با اين حال كمتر كسی از پشت صحنه آگاهی دارد.
بهروز وثوقی در سينمای ايران يك "پديده" بود، هم چنان كه مارلون براندو در سينمای آمريكا "پديده" بود. و شگفتا كه بهروز هنر بازيگری را پيش خود و با تماشای فيلم‌های مارلون براندو آموخته بود! (در كتاب بارها به اين نكته اشاره می‌كند)
بهروز هم مانند براندو شخصيت‌هايی را بازآفرينی كرد كه در خاطره‌های جمعی ما حك شده اند. قيصر و مجيد (سوته دلان) و داش آكل و سيد (گوزن‌ها) ممل آمريكايی و زار ممد (تنگسير) و رضا موتوری و ... در خاطره ما نقش بسته‌اند و با تماشای دوباره‌ی اين فيلم‌ها سفری می‌كنيم به سرزمينی كه به سرعت دارد چهره عوض می‌كند و ياد دياری می‌افتيم كه ديگر ياری در آن نمانده است!
بهروز هم مانند هنرمندان بزرگ ديگر از ميان مردم برخاسته بود و حرف‌های كتابش را هم برای همين مردم زده بود. با آن كه كتاب دو سال پيش آماده انتشار در خارج از كشور بود، اما هم بهروز و هم ناصر زراعتی می‌خواستند كه كتاب نخستين بار در ايران منتشر گردد.
فراهم آورندگان كتاب و ناشر آن در آمريكا (آران پرس) از آن بيم داشتند كه در صورت چاپ كتاب در خارج از كشور، برخی از دلالان كتاب و كتابسازان و مافيای كتاب‌های زيرزمينی "كتاب بهروز" را هم مانند كتاب‌های ديگر خارج از كشور (يادداشت‌های علم، پاسخ به تاريخ، سقوط شاه و ....) بی يال و دم و اشكم و با مقدمه‌ها و زيرنويس‌های اهانت آميز در ايران به چاپ برسانند و با قيمت‌های گزاف به طور قاچاق بفروشند. اين دلالان وقاحت و بی‌شرمی را تا آنجا رسانده‌اند كه مثلا در مورد كتاب "بحران در ايران" نوشتهء ارتشبد عباس قره‌باغی، حتی عنوان كتاب را هم به "اعترافات يك ژنرال" تغيير داده‌اند!
من چند سال پيش به هنگام مرگ ژورناليست نامی سانفرانسيسكو "هرب كايين" مطلبی نوشتم كه چگونه اهالی اين شهر از او ستايش تجليل كردند. و اتفاقا آن هنگام زمانی بود كه ژورناليست‌های نامی ما مسعود بهنود و احمد زيدآبادی و اكبر گنجی و ... در ميهن ما زندانی بودند. حالا هم اغلب آنان به اضافهء سيامك پورزند و اسماعيل جمشيدی و ايرج جمشيدی و انصافعلی هدايت و ... در بند و اسير اند.
__________________
***********************
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
hghjrtuir7i.jpg




رضا بیک ایمانوردی - از رانندگی سفارت آمریکا تا . . .



درآن لحظه شاید حتی ساموئل هم تصور نمی کرد جوانی که با آن شور و حرارت متواضعانه مقابلش ایستاده روزی با نام " رضا بیک ایمانوردی " در سینمای ایران مشهور می شود بطوریکه برای امضای قرارداد بازی در فیلم ها وقت چند ماهه می دهد!
خاچیکیان خود در مصاحبه ای با نگارنده درباره آن روز و چگونگی هنرپیشه شدن "بیک ایمانوردی"گفت:" آن جوان من را آقای خاچیک خطاب کرد و به زبان ترکی شروع به حرف زدن کرد که من از همین جسارت او خوشم آمد و دلم نیامد خواهشش را زمین بیندازم و به راننده ام گفتم کارت استودیو را به وی بدهد تا در اولین فرصت در آنجا ملاقاتش کنیم .البته گفتم که فعلا در میانه فیلمبرداری فیلم فریاد نیمه شب هستیم و امکان اینکه او در آن فیلم بازی کند وجود ندارد .ولی بعد به فکرم رسید که برای امتحان هم که شده در یک صحنه کوتاه از او بازی بگیرم."
به این ترتیب بیک ایمانوردی به نقش یکی از افراد باند خلافکار ، در حالی که به نشانه همراه داشتن اسلحه دستش را از داخل جیبش بالا گرفته بود ، بدون ادای هیچ دیالوگی تنها چند لحظه در مقابل دوربین فیلم "فریاد نیمه شب" قرار گرفت و نخستین بازی سینمایی خود را انجام داد.
ساموئل از همان چند لحظه بازی به این باور می رسد که رضا آرتیست ، استعدادهایی برای بازیگری دارد که اگر در مسیر صحیح بیفتند می تواند آتیه ای خوش برای وی رقم بزند و از همین رو بیک ایمانوردی را به رخ هنرپیشه های معروف آن زمان که در " فریاد نیمه شب "بازی داشتند ، می کشد. خاچکیان خود آن ماجرا را اینگونه شرح می دهد:" وقتی فیلمبرداری آن صحنه تمام شد ، آرمان و فردین و دیگران در سالن پایین استودیو میثاقیه نشسته بودند. به آنها گفتم این رضا ، زمانی از همه شما پیشی می گیرد . آنها هم حسودیشان شد و رفتند نزد میثاقیه علیه من حرف زدند و باعث شد میان من و میثاقیه شکرآب بشود که سرانجام به حال قهر استودیو را ترک کردم .ولی به آنها گفتم من از خیابان آدم می آورم و هنرپیشه اش می کنم و بدون همه شما فیلم بعدی ام را پرفروشترین فیلم می کنم ."
و این تهدید ساموئل به واقعیت می انجامد و فیلم بعدی وی به نام "یک قدم تا مرگ "با عده ای بازیگر آماتور و همان رضا آرتیست به پرفروشترین فیلم سال تبدیل می شود.و همین فرصتی برای بیک ایمانوردی می شود تا در نقشی طولانی تر خود را بشناساند.فیلم دیگر ساموئل یعنی "دلهره "معروفیت رضا بیک ایمانوردی را در نقش های منفی خصوصا با چهره خشن و نه چندان خوش ترکیب افزون می سازد و از همین رو مورد توجه فیلمسازان دیگر واقع می شود و در فیلم های "زمین تلخ "و "طلاق " بازی می کند.
ایفای نقش در فیلم پر هزینه " ضربت " ساخته ای دیگر از ساموئل خاچیکیان ، محبوبیت بیک ایمانوردی را دوچندان می نماید خصوصا با آن صحنه بازی با چاقو میان انگشتان دست و به همین دلیل پیشنهادات بسیاری برای نقش های مشابه دریافت می نماید.
متاسفانه بیک ایمانوردی نصایح ساموئل را به گوش نمی گیرد و هنوز در عرصه بازیگری تجربه چندانی نیاموخته ، به مراحل دیگر سینما وارد می شود و با فیلم "ببر رینگ" یکجا و دریک زمان فیلمنامه نویسی و کارگردانی و تهیه کنندگی را هم می آزماید!
ساموئل در این مورد می گفت :" به بیک گفتم تو استعداد خوبی در چرخش ابعاد مختلف یک نقش داری و نگذار با کلیشه بازی که خوراک فیلمفارسی سازان است ، خراب شود.ولی او نه تنها به حرف من گوش نکرد بلکه خیلی زود نویسنده و کارگردان و تهیه کننده هم شد در حالی که به زور دو تا دیالوگ را حفظ می کرد!"
سینمای فیلمفارسی بستر مناسبی برای پرورش کلیشه ها بود و براساس ذائقه تماشاگر ساده پسند به سهولت افرادی مانند بیک ایمانوردی را جذب خود می کرد.و به زودی رضا بیک ایمانوردی به صورت یکی از سمبل های این سینمای سطحی نگر بدل گردید.
ایرج قادری یکی دیگر از سمبل های آن سینما در گفت و گویی با نگارنده در باره موقعیت بیک ایمانوردی می گفت :" بیشتر اوقات رضا در 3فیلم همزمان بازی می کرد ! مثلا صبح تا ظهر در اختیار یک گروه بود و ظهر تا عصر ، گروه دیگر و شب هم برای یک گروه دیگر فیلمبرداری بازی می کرد!! یادم هست در یکی از فیلم هایم صحنه بازی بیک تمام شد و در حال جمع کردن وسائل بودیم که دیدم بیک ایمانوردی رفته بالای درخت ! به او گفتم رضا اون بالا چکار می کنی ؟گفت مشغول بازی درصحنه ای از فیلمی دیگر هستم !!یعنی حتی گروههای فیلمبرداری را برای راحت تر شدن کارش یکجا جمع می کرد."
از همان اوایل دهه 40 بیک ایمانوردی علاوه بر نقش های منفی در نقش های مثبت هم بازی می کند و در یک تیپ ولگرد آسمون جل ملهم از تیپ های مشابه در سینمای هند و ترکیه با دوبله منوچهر اسماعیلی به سبک گویش و لحن پیتر فالک در فیلم "معجزه سیب" ، کلیشه می شود که ضمن حضور در در گیری ها و کتک کاری و بزن بزن و به خاک مالیدن دماغ آدم بدها ، آواز هم می خواند ، رقص هم می کند ، شوخی و مزه پرانی هم دارد. این تیپ برای اولین بار در فیلم "ولگرد قهرمان "در سال 1344 مورد استفاده قرار گرفت و پس از آن حدود 12-13 سال در فیلم های مختلف مانند :"آقا دزده"، "شارلاتان " ، "گدایان تهران "، " چرخ و فلک "، " میلیونرهای گرسنه "، " رضا چلچله " ، " بابا نان داد" و.... تکرار شد تا اینکه حتی تماشاگر عامه پسند را نیز دلزده کرد .همه فیلم های فوق شامل یک موضوع بسیار سانتیمانتال ساده مثل حمایت از یک بچه یا دختر بی پناه که در دام جنایتکاران افتاده بود ، می گردید و مقداری زد و خوردهای غلو آمیز و رقص و آواز و اشک و....و بالاخره هم جناب رضا آرتیست بدون ذره ای آسیب و جراحت تمامی نابکاران را ناکار می کرد!!
اگرچه نقش سینمای امثال رضا بیک ایمانوردی را در سطحی سازی و ساده انگاری و بالاخره نزول کیفی سینمای پیش از انقلاب نمی توان کتمان کرد ولی این را هم نباید پنهان کرد که تیپ کمیک وی با آن دوبله خاص حداقل یک دهه در این سینما هواخواه داشت و سالن های سینما را پر کرد .
اما فیلم های او در اواسط دهه 50 دیگر طرفداری میان تماشاگر ایرانی نداشت و سالن های نمایش دهنده فیلم هایش چندان پر نمی شدند و به همین خاطر هم ترجیح داد با همکاری در تاسیس " مشعل فیلم "بیشتر به تهیه کنندگی رو بیاورد و کمتر مقابل دوربین ظاهر شود . بسیاری از همکاران رضا بیک ایمانوردی طبع جوانمردانه وی را در آن سالها به خاطر کمک های مالی اش به دوستانی که به دلائل مختلف در مضیقه مالی قرار گرفته بودند فراموش نمی کنند اگرچه وقتی خود بیک ایمانوردی پس از پیروزی انقلاب دچار مضیقه مالی شد و به اعتیاد روی آورد ، هیچیک از آن دوستان سراغش نرفتند و رضا آرتیست سابق ،چندین سال دکه ای را در کنار یکی از جاده های خارج شهر اداره می کرد .این در حالی بود که وی در اوائل پیروزی انقلاب در دو فیلم "تپه 303 " و " راهی به سوی خدا " هم بازی کرد که هیچکدام اکران نشدند.
رضا بیک ایمانوردی چند سال بعد به آمریکا رفت و در آنجا به حرفه سابقش یعنی رانندگی روی آورد ، منتها این بار به جای اتومبیل های شیک سفارت آمریکا ، پشت تریلی و کامیون نشست و به حمل و نقل بار پرداخت و علیرغم سن بالا و بیماری ، ناگزیر به انجام این کار طاقت فرسا پرداخت تا اینکه وضعیت جسمانی اش این توانایی را نیز از وی دریغ کرد و طی سالهای اخیر در شرایط نامناسب مادی ، خانه نشین شد و دوران پایانی عمرش را در عزلت و فراموشی به سر برد .
میگویند به دلیل بیماری سرطان به پیشواز مرگ رفته و برخی نیز از بیماری ریوی او سخن می رانند ولی اگر همه اینها هم صحیح باشد به نظر غبطه بر استعدادی که سالها هرز رفت و حسرت ایام به هدر رفته که دیگر حتی مدعیان رفاقت نیز به یاد آن "ولگرد قهرمان " نیفتادند ، آن چنان روحیه رضا آرتیست را ویران ساخته بود که دیگر نیرویی برای ادامه زندگی بیش از 67 سال برایش باقی نگذاشت .
__________________
 

reloto

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
3 مارس 2007
نوشته‌ها
37
لایک‌ها
0
از اينكه اين آرشيو فوق العاده تون رو با بقيه به اشتراك ميزاريد فوق العاده سپاسگذارم. فقط اگه براي فايلهايي كه ميفرستيد اسم معني دار بزاريد خيلي عالي ميشه.(مثلا Behrooz_Vosooghi بجاي 30)
موفق باشيد.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
از لطف شما بسیار ممنونم امیدوارم استفاده بفرمایید به هر حال گوشه ای از فرهنگ وتمدن ماست

در مورد فرمایش شما چشب حتما احتمالا اشتباه سهوی بوده آخ در آن واحد در چند سایت در حال گشت و گذار هستم معمولا و خوب آپلود عکس هم که مشکلات خودش رو داره ولی چشب حتما

آقا قربان شما
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
_u7m_umk.jpg




18New.jpg



59Okhtapoos.jpg



این مصا حبه ای ایست با خانم مهین شهابی


در عکسها ی بالا قسمت مجید مظفری خانمی که کنار مظفری ایستاده خانم مهین شهابی میباشد


187616-756_display.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
70Malekmotiei.jpg


گفتگوی دوم مدیر سایت با استاد ناصر ملک مطیعی: به آنچه که در گذشته کردم افتخار می کنم

همانطور که در جریان هستید، مصاحبه اول من در شهریور ماه انجام شد و خیلی دوست داشتم دوباره با استاد ناصر ملک مطیعی گفتگو کنم. چون مصاحبه اول بود و دیدار اولم بود نمی خواستم مزاحمشان شوم و همانطور که در مصاحبه اول گفتم می خواهم مصاحبه کاملتری با استاد بکنم، تقریبا مصاحبه کاملتری شد. سولات شما دوستان هم پرسیده شده است. من عاشق ناصر ملک مطیعی و این مصاحبه را تقدیم می کنم به دوستدارانش. امیدوارم هزار سال زنده باشند.



نظرتون در مورد کتابی که رضا کیانیان داره در مورد شما و زنده یاد محمدعلی فردین می نویسه چیه؟ در جریان هستین؟

من هم شنیدم. آقای کیانیان با من یه مصاحبه کرده و با زنده یاد فردین هم مصاحبه ای کرده بود و حتما دلش خواسته یه چیز هایی هم بنویسه.



کتاب خودتون که قرار بود خاطراتتون رو منتشر کنین چی شد؟

یه ذره طول کشیده و یه ذره هم گرفتاری های مختلف پیدا کرده چون باید خودم بنویسم باید تو حال خودم باشم و حالا به روی چشم می نویسم.



آقای ملک مطیعی شما یک کتاب خونه بزرگ دارین از کی کتاب می خونین؟

کلاس پنجم یا ششم بودم که کتاب می خوندم کتاب هایی مثل آشیانه عقاب و . . . شبی 10 شاهی کتاب کرایه می کردیم و حتی تو خیابون هم کتاب تو دستم بود و می خوندم و کم کم کتاب جمع کردم تا یک کتاب خونه شد ولی نه زیاد بزرگ، ولی کار اشتباهی که کردم این بود که زیاد کتاب قرض می دادم و به دستم دیگه نرسیدن و بعضی از جاها هم که می رم به جای این که گل و شیرینی ببرم یک کتاب برای هدیه می برم.



شما تو این همه فیلمی که بازی کردین از چه نقشی و در چه فیلمی خوشتون میاد؟

نمی تونم یکی رو نام ببرم اگه بخوام بگم باید چند فیلم رو نام برد، اون چیزی رو که مردم می پسندند شرطه. من خودم از نقش امیر کبیر در سریال سلطان صاحب قران که ساحته مرحوم علی حاتمی بود خوشم میاد.



حدود یک ماه پیش به رادیو اومدین، درسته؟

قرار بود که با سردبیر رادیو گفت گو آقای دکتر مهرداد حجتی گفتگو کنم و نشستیم در سه جلسه گفت گو کردیم، فکر می کنم بعد از ماه محرم هر چهار شنبه ساعت 11 شب پخش بشه. فقط در مورد سینما قدیم صحبت کردم چون من عادت ندارم در مورد کسی صحبت کنم. درباره حوادث و اتفاقاتی که در گذشته بر من گذشته و مشکلات و مروری بر خاطرات بحث شده است.



شما در سال های 1349 و 1350 برنده جایزه سپاس شدین به خاطر فیلم رقاصه شهر و سه قاپ اون روزها چه حالی داشتین؟

برای 2 فیلم سه قاپ ساخته ذکریا هاشمی و رقاصه شهر ساخته شاپور غریب بود. اون شب که جایزه رو گرفتم یادمه گفتم این جایزه رو از طرف دوستان و همکاران دریافت می کنم و همه کسانی که به من کمک کردند و با آنها همکاری داشتم و نماینده همه آنها هستم.



هنوز که هنوز است پوستر های شما و زنده یاد فردین و بهمن مفید و ایرج قادری و . . . کنار خیابان فروخته می شود، نظرتون در این مورد چیه؟

خوب دیگه مردم خاطره دارن، چون ما به دلایل زیادی سال های طولانی در این کار بودیم و یکی دو نسل با ما خاطرات خوبی دارند، پدرها، مادر ها و بچه های جوون که با دیدن این فیلم ها علاقه مند شدن و پسندیدن و لطف مردم بوده که شامل حال من شده.



از کارها و فیلم های خودتون در گذشته راضی هستین؟

بسیار راضی هستم و افتخار می کنم. ولی اشتباهاتی داشته به خاطر نداشتن تکنیک، نداشتن سرمایه، نداشتن تجربه، نداشتن دانش سینمایی، نداشتن سناریست و نداشتن کارگردان. من هم عاشق سینما بودم و همیشه شروع کنندگان هستند که اشتباه می کنند. و خوشبختانه مردم به داد ما رسیدن و از ما حمایت کردند و به آن چه که در گذشته کردم افتخار می کنم.



بهترین و بدترین خاطره سینمایی شما چی بوده؟

سینما یه شادی ها، یه خوشی ها و لحظات خوبی داشته و لحظات ناراحت کننده ای هم داشته. برای هنرپیشه، فروش فیلم و استقبال مردم شیرین و خوشایند هست و روز های بد هم در خاطره آدم نمی مونه و اگه روز های بد هم داشتیم گذشته و رفته. زمان گذشته است و گذشته را نمی شود برگرداند و سرنوشت می خواست که این طور بشه و خیلی ناراحت نیستم و گله و شکایتی هم از هیچ کس، از هیچ نهادی، سازمانی، تشکیلاتی ندارم، به دلیل این که خودم نرفتم و اگه می رفتم مطمئنن آنها با آغوش باز من رو می پذیرفتند و کما این که رفقای ما رفتند و الان هم مشغول کارند و کسی هم دنبال من نیومد برای این که این کار زمین نمی مونه. من این طور فکر می کنم، آدم چون در نقش های مختلفی ظاهر می شده، خودش رو جای مختلف می ‌ذاره یعنی اون حسرت به دلی ها از بین می ره و حالت خوشی پیدا می کنه که دلش دنبال هر چیزی نره و من هم در نقش هام زندگی کردم و می خوام بگم که اصلا ناراحت نیستم که از سینما کناره گیری کردم. بر عکس فرصتی بود که در این سال ها به خودم برسم و با رفقای نزدیکم دور هم باشیم، کتاب بخونیم و زندگی طبیعی خودم رو کردم و خیلی هم خوشحالم که این اتفاقات هم افتاد که ما بتونیم یه نفس راحتی بکشیم.



بعد از مصاحبه اول با شما، دوباره عکس شما را در تشییع پیکر مرحوم قدکچیان در کنار نصرت الله وحدت دیدم و گویا در آن مراسم شما هم صحبت کردین اون روز رو تعریف کنین؟

من هنوز در فکرم و شرمنده این احترام مردم. با آقای نصرت الله وحدت اونجا رفتیم. من سال ها بود که به خانه هنرمندان نرفته بودم و خیلی از دوستان رو هم دیدم و تجدید خاطره شد و احمد قدکچیان هم یکی از آدم های خوب و عالی حرفه بازیگری بود.



کتاب آقای بهروز وثوقی چاپ شده ولی اجازه انتشار تو ایران بهش ندادن به نظر شما برای چی و آیا خودتون کتاب بهروز رو خوندین؟

من خودم کتاب رو خوندم. باید در این کتاب یه مسائلی رو رعایت می کرد، مسائلی رو رعایت نکرده و این جریان کمی طول کشیده است.



آقای ملک مطیعی خانواده شما برای ورود شما به سینما ایراد نمی گرفتند؟

نه، خانواده من مشوق من بودند و زمینه اش در خانواده ما فراهم بود.



آقای محمد آدینه یکی از دوستان خوبم پرسیده که مطالبی که از شما در اینترنت منتشر می شود را مطالعه می کنید؟

نه، چون من با مسائل اینترت و کامپیوتر وارد نیستم ولی پسرم خیلی با کامپیوتر سر و کار داره و 30 سال هم امریکا بوده.



آقا علی پرسیدن که یک خاطره از آقای فردین بگویید؟

من با مرحوم فردین هم همکار بودیم و هم رفیق و رفتن فردین هم برای من یک ناراحتی بزرگ بود و تمام سال هایی که با فردین زندگی کردم برای من خاطره هست.



آقای محمدحسین آسایش یکی از دوستان خوبم پرسیدن که از هنرپیشه های سینمای الان بازی کدامیک را دوست دارین؟

این سوال مشکلی هست، چون این هنرپیشه ها با چراغ اومدن و تحصیلات سینمایی و بازیگری دارند و دنیا هم دنیای 30 یا 40 سال پیش نیست و عوض شده جشن واره ها خیلی تاثیر داره و تشویق دولت هم خیلی چشم گیره کار سینما یکی از عوامل تبلیغاتی دولت هست و دولت دوست داره برای سینما پول خرج کنه ولی در گذشته هم مردم زیاد علاقه مند به سینما نبودند و خانواده ها راضی نبودند بچه ها به سینما برن.



آقا مهدی میگه دوست دارم بدوم آقای ملک مطیعی چه کار می کنه و درسته که در گذشته آقای ملک مطیعی قنادی داشتن و آقا مهدی هم خواستن یک خاطره از بهروز وثوقی بگین؟

به هر حال ما باید خودمون رو مشغول کنیم. من یه مدتی به کانادا و آمریکا رفتم و اونجا کار کردم تو این فکر بودم که به مملکت خودم بیام و به تهران اومدم و در ونک تو حیاط خانه ما یه دوکونکی و اتاقکی بود که اون رو شیرنی فروشی کردیم که بتونیم دهن مردم رو شیرین کنیم و اینجا آقای ملک مطیعی این شعر رو خوندن: گر از دست برآید دهنی شیرین کن. با کمک اهل منزل و دوستان شیرینی فروشی راه افتاد و چندین سال با علاقه و شوق کار کردیم چون می خواستم از خودم کار بکشم و به علت این که اونجا شلوغ شده بود همه رو فروختیم.

و در مورد آقای بهروز وثوقی هم باید بگم که دوست بسیار عزیز من و همکار گرامی من و دور از وطن است. به هر حال غمش رو می خورم و شریک مسائلش هستم و می دونم زجر می کشه و حسرت می خورم که چرا نباید اینجا باشه در صورتی که سینما ما به وجود بهروز وثوقی خیلی احتیاج داره بسیار هنرمند والایی هست به کارش خیلی علاقه منده و هر جا که هست خوش و خوب باشه. بی خبر ازش نیستم. باهاش تماس دارم و آرزو می کنم وسایلش فراهم بشه که به ایران برگرده.



آقای غلام رضا باقر زاده مدیر وبلاگ ستار که از دوستان خوب من هستن پرسیدن که نقش اول فیلم ها بر چه اساسی تعیین می شد؟

بر اساس شهرت و معروفیت و محبوبیت و توانایی بود که فردی را برای نقش اول انتخاب می کردند و فیلم رو برای مردم می ساختند و مردم باید اون کسی رو که دوست داشتند در فیلم بود.



به عنوان سوال آخر دوباره غلامرضا باقرزاده پرسیدن با این که شما سابقه بیشتری در بین همه هنرمندان داشتین چرا در فیلم قیصر نقش کوتاهی رو بازی کردین؟

چون من اون موقع در اوج فعالیتم بودم و برای من خیلی مهم نبود نقشم چیه خواسته بودن ازم که این نقش رو بازی کنم و خوشبختانه خیلی هم قیصر مورد توجه قرار گرفت.



مجتبی مدیر سایت: برای ناصر خان ملک مطیعی سلامتی و سربلندی آرزو می کنم.
 

michael moore

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2006
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
0
فردین عزیز عکسی نداری که توش هم فردین باشه و هم بهروز وثوقی؟؟؟؟؟؟؟

بازم ممنون
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
حتما چشب
خواهم گذاشت
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
مایکل جان پست بعدی عکس بهروز و فردین در کنار هم
 
بالا