• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بازیگران قدیمی سینمای ایران

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
تصاویری از زری خوشکام در فیلم الکلی


erertert.JPG



4545.JPG



erer.JPG


cvxcv.JPG
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
zari.jpg


az.jpg



ewqeeaew.jpg



sol.jpg


علی حاتمی نویسنده و کارگردان سلطان صاحبقران: ما نمی خواهیم از سینمای تجارتی انتقام بگیریم


چاپ شده در مجله اطلاعات بانوان/شماره 961- من و سینماگران دیگری که در تلویزیون کار می کنیم نمی خواهیم از سینمای تجارتی انتقام بگیریم. یادم می آید تئاتر را چند سال پیش از طریق نمایشنامه هائی که در تلویزیون به نمایش درآوردند به مردم شناساندند و بعد که تالار 25 شهریور به وجود آمد مردم با این هنر آشنایی کامل داشتند و با اشتیاق برای دیدن نمایشنامه ها می رفتند. شما فکر می کنید طبیعت بیجان کار خوب سهراب شهید ثالث را چند نفر دیده اند؟ حال آنکه اگر این فیلم از تلویزیون نمایش داده می شد عده خیلی بیشتری آن را می دیدند و با روش فیلمسازی این فیلمساز آشنا می شدند. تا آنجا که اگر فیلم بعدی او به نمایش در می آمد، مردم با شناخت قبلی که از شهید ثالث داشتند بیشتر برای تماشای آن هجوم می آوردند. زن در این سریال نقش برجسته ای دارد، مثل عزت الدوله که پا به پای امیرکبیر می ایستد، یا مهدعلیا که زنی شعرشناس و با نفوذ است.

من خواسته ام با این وسیله طرز زندگی، سلوک و رفتار زن دوره قاجار را نشان بدهم. در اطاق کار حاتمی مقداری اشیاء قدیمی از قبیل چراغ گرد سوز، شمعدان، گلدان و غیره به چشم می خورد، در مورد این اشیاء سئوال می کنیم، علی حاتمی می گوید: اینها را با زحمت زیاد برای مجموعه تلویزیونی سلطان صاحبقران تهیه کردم. من حتی از دکمه های لباس دوره قاجار نمونه دادم تا عینا همان دکمه ها روی لباس ها دوخته شود. گو اینکه دکمه در تلویزیون چندان چشمگیر نبود ولی من می خواستم هنرپیشه باور کند لباسی که می پوشد لباس دوره قاجار است.

وقتی از علی حاتمی در مورد فعالیت های هنری همسرش زری خوشکام سئوال می کنند که آیا با ادامه فعالیت او موافق است یا خیر؟ می گوید: نه، او به نفع من کنار رفته و به خانه داری و نگهداری از دخترمان لیلا مشغول است و کاملا اتفاقی در فیلمی ظاهر می شود. من دوست دارم در خانه ام آرامش برقرار باشد تا بتوانم بهتر بنویسم و کار کنم. اگر زن و شوهر هر دو هنرمند حرفه ای باشند این آرامش در خانه بوجود نخواهد آمد. من مطلقا تاریخ را تحریف نکرده ام، منهی عده ای به مطالعه یکی دو کتاب تاریخی اکتفا می کنند و فکر می کنند حقیقت همان است که در این یکی دو کتاب خوانده اند.

نامه ها و روزنامه های آن زمان و بطور کلی نثر قاجار اینگونه است. یعنی به این زبان که در سریال سلطان صاحبقران می بینیم. زبان محاوره ایست که به زبان ژورنالیستی نزدیک است.

علی حاتمی در پاسخ به علت بکار گیری ایرن در نقش مهد علیا می گوید: من بازی را در نظر گرفتم و چون بکار ایرن اعتقاد داشتم با وجود زیبایی او را انتخاب کردم تا نقش مهد علیا را ادامه دهد. اصلا دلیلی ندارد که من بیایم کسی شبیه مهد علیا را برای بازی انتخاب کنم. تازه عزت الدوله هم زنی چاق و گنده بود و از زیبایی چندان بهره ای نداشت.

متن کامل
نظر و انتقاد شما؟(۱)
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
رضا كيانيان در مراسم رونمايي از كتاب‌هاي خود گفت:ناصر و فردين جزو نشانه‌هاي سينماي عامه پسند بودند؛ سينمايي كه ضرورت سينما است و در حقيقت چراغ سينما را روشن نگه مي‌دارد.


به گزارش خبرنگار سينمايي فارس،‌ در اين مراسم كه با حضور هنرمنداني چون كيومرث پوراحمد، محمود كلاري و بهمن فرمان آرا برپا شد،رضا كيانيان گفت: بر خلاف آنچه خيلي‌ها فكر مي‌كنند،ناصر ملك مطيعي و فردين هر دو باسواد هستند و من اين نكته را در خلال مصاحبه‌هايي كه با آن‌ دو انجام دادم،دريافتم.
وي با تقسيم‌بندي سينما به سه نوع عامه‌پسند، روشنفكرانه و مبتذل، به تفاوت‌هاي سينماي عامه پسند و سينماي مبتذل اشاره كرد و گفت: ناصر و فردين جزو نشانه‌هاي سينماي عامه پسند بودند. سينمايي كه ضرورت سينما است و در حقيقت چراغ سينما را روشن نگه مي‌دارد.
وي افزود: اين دو بازيگر براي بقا در سينما تلاش كردند. آنها به كار خود علاقه‌ داشتند و در عين ستاره شدن، بازيگر بودند. مثلا ملك‌مطيعي تنها بازيگر قبل از انقلاب است كه در عين ستاره شدن، نقش‌هاي منفي يا كوتاه را هم بازي كرده است كه اين نشان دهنده جرات اوست.
كيانيان در اين مراسم، از تلاش‌هاي بابك محمدي در معرفي كتاب‌هايش قدرداني كرد.
** در حاشيه:
- كيومرث پوراحمد كارگردان سينما يكي از سخنرانان اين مراسم بود. او گفت: اگر فردين نبود، ما به سينما علاقه‌مند نمي‌شديم.
- بهرام دهقان، تدوينگر در سخنان خود گفت: برپايي چنين نشستي براي يك كيتاب سينمايي اين اميد را ايجاد مي‌كند كه چاپ كتابهاي سينمايي توسعه پيدا كند و از اين رهگذر سينما جدي‌تر تلقي شود.
- محمود كلاري ‌مدير فيلمبرداري مجرب سينما گفت:‌زماني كه كيانيان براي كتابش با من گفت‌وگو كرد، نمي‌دانستم اين گفت‌وگو براي چاپ در يك كتاب اهميت پيدا مي‌كند.
- بابك محمدي يكي از دست‌اندركاران مراسم رونمايي، گفت: باعث خرسندي است كه بازيگران ما درباره حرفه خود پژوهش انجام مي‌دهند. در دنياي امروز بازيگري هم، زيبا بودن براي بازيگري كافي نيست.
- ناصر خيمه‌دوز پژوهش‌گر، ديدگاه فلسفي و تئوريك سينماي مردمي و ويژگي‌‏هاي كتاب‌هاي كيانيان را ارزيابي كرد و گفت: ناصر ملك‌‌مطيعي و فردين در كنار مسعود كيميايي و بهروز وثوقي چهره‌‏هاي شاخص آن نوع سينما هستند كه البته تجربه‌‏هاي متراكم آنها به شكل اصولي به سينماي بعد از انقلاب منتقل نشده است. در حقيقت آنها نماد سينماي مردمي قبل از انقلاب هستند.
مراسم رونمايي دو كتاب بازيگري در قاب و ناصر و فردين نوشته رضا كيانيان در فرهنگسراي ارسباران برگزار شد.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
آذر شیوا از دست فیلم سازان جوان به دانشگاه رفت و آدامس فروخت

آذر شیوا از بازیگران مستعد دهه ی چهل سینمای ایران بود. او کارش را در سینما با فیلم آهنگ دهکده به کارگردانی مجید محسنی در سال ۱۳۴۰ آغاز کرد و پس از آن با بازی در فیلم هایی چون گذشت به کارگردانی فرج الله نسیمیان در سال ۱۳۴۱، آراس خان به کارگردانی ناصر ملک مطیعی در سال ۱۳۴۲، پرستو ها به لانه باز می گردند به کارگردانی مجید محسنی در سال ۱۳۴۲ خود را نشان داد. بیش تر در نقش زنان مظلوم و معصوم روستایی ظاهر شد، نقش هایی کلیشه ای که با همه ی کوششی که آذر شیوا به کار می بست نمی توانست استعداد او را نشان دهد، او در این فیلم ها، طبق معمول، زیر سایه ی مردان بود و آن چنان به چشم نمی آمد.

آذر شیوا بعد از فیلم های ذکر شده، در فیلمی بازی کرد که در این فیلم از کلیشه ی زن روستایی خارج شد و نقش چابک تر و مفرح تری را به عهده گرفت. این فیلم، قهرمان قهرمانان به کارکردانی سیامک یاسمی در سال ۱۳۴۴ با محمدعلی فردین بود که با توفیق تجاری روبرو شد و باعث محبوبیت آذر شیوا گردید. این فیلم در واقع، پیش درآمد و نسخه ی تمرینی فیلم گنج قارون بود و پس از موفقیت گنج قارون بود که تیپ دختر پول دار به کلیشه ی فیلم های روز تبدیل شد و آذر شیوا به عنوان زوج هنری فردین در چند فیلم، همان نقش را تکرار کرد.

فروزان هم در واقع همین تیپ دختر پول دار را بازی می کرد اما تفاوت آذر شیوا با فروزان در این بود که آذر شیوا از تن نمایی پرهیز کرد و کوشید که نقش را به درستی اجرا کند، اما نقش ها جای کار کردن نداشت و فیلم ها مبتذل و سهل انگار بود و کوشش های آذر شیوا ثمری نمی داد.

آذر شیوا با بازی در ملودرام های اشک انگیزی چون سلطان قلب ها و روزهای تاریک یک مادر، روسپی، قاتلین هم می گریند، تمام کوشش خود را به کار بست تا کار متفاوتی را عرضه کند اما به طور کلی، این فیلم ها قابلیت لازم را نداشتند و تماشاگر نخبه را جلب نمی کردند.

از اواخر دهه ی چهل، فیلم سازان جوان و نو اندیش، تحولی در سینمای ایران پدید آوردند. امید میرفت که آذر شیوا به خاطر استعدادی که در بازیگری داشت، جذب این جریان شود، اما فیلم سازان او را نادیده گرفتند. در واقع آذر شیوا آنچه را که داشت نمی خواست و آنچه را که می خواست نمی یافت.

بنابراین نسبت به سینمای ایران عاصی شد و اعلام کرد که آدامس فروشی را به بازی در فیلم های ایرانی ترجیح می دهد. در ابتدا کسی ادعای او را جدی نگرفت، اما آذر شیوا به عنوان اعتراض به دانشگاه رفت و آدامس فروخت. در آن زمان، دانش جویان پیش قراول، کسانی بودند که با **** شاه مبارزه می کردند و آذر شیوا می خواست با یکی از مظاهر فرهنگی این **** مبارزه کند، او بر این باور بود که دانشجویان از او حمایت خواهند کرد، اما دانشجویان به آرمان های اجتماعی بزرگ تری می اندیشیدند!!! و آذر شیوا را جزئی از مجموعه ی منحط سینمای ایران می پنداشتند و به استهزا از کنار او گذشتند!!!

ماجرای آذر شیوا به روزنامه ها کشیده شد و خبرنگاران، از اهالی سینمای ایران و از جمله تنی چند از فیلم سازان روشنفکر درباره ی این موضوع نظرخواهی کردند، اما آنان نیز حاضر به حمایت از آذر شیوا نشدند و حرکت او را نوعی بازی تبلیغاتی تلقی کردند. حرکت آذر شیوا تبلیغاتی نبود او به عهدی که با خود بسته بود وفادار ماند و سینمای ایران را رها کرد و رفت. هم اینک خبری از آذر شیوا در دست نیست و مشخص نیست که کجا زندگی می کند. چندی پیش، چند تلویزیون فارسی زبان لس آنجلس حال او را جویا شدند و از او خواستند که خبری از خود به اقوام و دوستانش بدهد، چندی بعد، کسی به یکی از تلویزیون ها زنگ زد و گفت که آذر شیوا گویا در فرانسه زندگی می کند، اما خود او هیچ خبری از خود نداده است گویی او نیز احوالپرسی دیگران را جدی نگرفته و از کنار آن با استهزا گذشته است، هر کجا هست به سلامت باشد.

فیلم های دیگری که آذر شیوا در آن ها بازی کرده است :

قانون زندگی به کارگردانی جمشید شیبانی در سال ۱۳۴۳ با شیراندامی

من مادرم به کارگردانی فرج الله نسیمیان در سال ۱۳۴۴ با حیدر صارمی

خروس جنگی به کارگردانی اسماعیل پورسعید در سال ۱۳۴۴ با بوتیمار

داماد فراری به کارگردانی اسماعیل ریاحی در سال ۱۳۴۵ با ارحام صدر

زیر گنبد کبود به کارگردانی مهدی رئیس فیروز در سال ۱۳۴۶ با مجید محسنی

گل آقا به کارگردانی آرامائیس آقامالیان در سال ۱۳۴۶ با آنوش

هنگامه به کارگردانی ساموئل خاچیکیان در سال ۱۳۴۷ با بهروز وثوقی

ارادتمند شما عزرائیل به کارگردانی منوچهر قاسمی در سال ۱۳۴۹ با بوتیمار

درخت ها ایستاده می میرند به کارگردانی امیر شروان در سال ۱۳۵۰ با منوچهر وثوق

هوکانی به کارگردانی سیاوش یاسمی در سال ۱۳۴۸ با بهروز وثوقی و این فیلم در آخرین مراحل نیمه کاره تمام رها شد.




sit.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
mofid1.jpg



24Sepas.jpg


بهمن مفيد از ۵ سالگي با نمايش هاي پدرش وارد عرصه تئاتر شد

بهمن مفيدبهمن مفيد از بازيگران قديمي سينما و تئاتر متولد ۵ مرداد ۱۳۲۱ در تهران است. وي از ۵ سالگي با نمايش هاي پدرش وارد عرصه تئاتر شد و از سال ۴۷ تا ۵۹ در سينماي ايران حضور داشت و در بيش از ۷۰ فيلم بازي كرد. فيلم هاي مثل قيصر، طوقي، رضا موتوري، پل، داش آكل، باباشمل، رشيد، قلندر، جوجه فكلي، رفيق، پشت و خنجر، فرياد مجاهد، نفس بريده، برادركشي، قديس و .... بهمن مفيد مي گويد كه من ۵ سالم بود كه در نمايش هاي پدرم بازي مي كردم، اولين نمايشي هم كه حضور داشتم يوسف و زليخا بود كه من نقش كودك قنداقي را داشتم كه به زبان مي آيد و حرف مي زند. چون بچه قنداقي نمي توانست حرف بزند، من را قنداق كردند، يادم است يك نفر متن را مي خواند و من حفظ مي كردم.

آن موقع نام من در پلاكارد نمايش ها كودك هنرمند بود. يك بار در اداره تئاتر بحث شد و يكي گفت آقا بچه كه قبول نيست، مرحوم برادرم بيژن مفيد گفت: آدم هر چه ياد مي گيرد در بچگي است. چطور مي توانيد تجربه كسي را كه از بچگي ياد گرفته ناديده بگيريد. اين حرف او در حقوق من در وزارت فرهنگ تاثير گذاشت و با ماهي ۲۶۰ تومان جزو حقوق بگيران قديمي شدم. به هر حال پدرم و دو برادرم بيژن و اردوان و من معلم هاي تئاتر بوديم، پدرم نقش رستم را بازي مي كرد كه شبيه آن را خيلي ها مي گويند كسي بازي نكرد، بيژن هم كار اصليش نوشتن و تئاتر بود و در كنار آن بازي هم مي كرد.
من هم در كنار تحصيل در دانشكده هنرهاي دراماتيك، كارگرداني و بازي مي كردم و گروهي داشتيم كه همه آن ها مثل بهزاد فراهاني، مرحوم رضا ميرلوحي، اصغر آقاخاني، هنرپيشه هاي خيلي خوبي در تئاتر بودند كه بعدها بسيار معروف شدند. ما تئاتر خاص خودمان را داشتيم، مثلا فراهاني نقش فردوسي را بازي مي كرد كه در زمان خودش بسيار زيبا بود، يا آقاي خاني گودرز و بهرام وطن پرست، گيو را در شاهنامه بازي مي كردند، پدر من معتقد بود ما شاهنامه را داريم درست مثل كارهاي شكسپير و يك بازيگر بايد اولين قدمش گذراندن اين دوره كلاسيك مملكتش باشد. من، ميرلوحي و فراهاني، شكسپيرين هاي اين مملكت هستيم و ديگر هم شبيه ما نيست. با گروه ما اين كارها شروع و تمام شد، بعد از من هم برادرم اردوان كه دكتراي كارگرداني داشت، كانون را تشكيل داد و همه هنرپيشه هايي كه امروز هستند از كانون آمدند. ما هر چه كه در مي آورديم در تئاتر خرج مي كرديم، در دوره اي پيش از انقلاب هم جلوي كار ما را گرفتند و به خاطر اين كه با سياست هاي آن ها جور نبوديم، فعاليت من و برادرانم را قدغن اعلام كردند، من هم از وزارت فرهنگ و هنر كه در آن جا كار مي كردم بيرون آمدم و به سينما روي آوردم.

ما در راديو تهران بهترين نمايشنامه ها را با يك گروهي به بازيگري سيروس ابراهيم زاده، رامين فرزاد، نيكو خردمند، تجدد و فهيمه رستگار به كارگرداني مرحوم بيژن مفيد در روزهاي پنج شنبه براي دانشجويان اجرا مي كرديم كه بعدها پروين امير سليماني گوينده راديوي نيرو هوايي به جمع ما اضافه شد، من چون از بچگي در اين كار بودم، نمي توانم تاريخ بگويم، الان نمي دانم كي در راديو بودم، ولي نوارهايش قطعا در راديو تهران موجود است.

تالار رودكي (وحدت) با بازي من در اپراي زال و رودابه افتتاح شد، من يكي از تك بازيگران باله كشور بودم كه در نقش زال باله كار كردم و خانمي به اسم افسانه ديهيم، نقش رودابه را بازي مي كرد. در پرده هاي بعدي كه از باله بيرون مي آمدم، در كنار مرحوم حسين سرشار اپرا مي خواندم. سال ۶۰ ديدم نه در تئاتر جايي براي من هست و نه در سينما. كار من هم اين است. يعني من اين شغل را انتخاب نكردم و اين شغل من را از ۵ سالگي انتخاب كرد. ديدم شغل ديگري هم ندارم، بلند شدم و به آمريكا رفتم. در خارج، من تئاتر خانوادگي مفيد را ادامه دادم، سالي يكبار هم برنامه براي مردم ايراني اجرا مي كرديم تا بچه هاي ايراني گرفتار بابانول نشوند و عمو نوروزشان را دوست داشته باشند. مردم ما، نقش هايي را از هر يك از ما خوششان آمده و تهيه كننده هاي تئاتر و سينما هم سعي مي كنند براي اين كه گيشه جواب دهد از آن نقش استفاده كند، به اين دليل است كه يكي هميشه سياه بازي مي كند و يا جاهل مي شود؛ چون گيشه جواب مي دهد.

اواخر سال ۷۸ بود كه شنيدم مادرم مريض است و آمدم به ايشان و خانواده ام سر بزنم. آقاي خاتمي در لس آنجلس يك نطقي كردند، آن موقع من در دبي بودم. ايشان گفتند هر آدمي مي تواند بگردد، به شرطي كه منافق نباشد و يا آدم نكشته باشد. ما هم اين دو كار را نكرده بوديم، من آمدم و ديدن رفقا و مردم خوب ايران هم مزيد بر علت شد كه نروم.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
نام: علي حاتمي
تاريخ تولد: 1323
تاريخ وفات: 14 آذر 1375
پدر ليلا حاتمي (بازيگر)

متولد 1323در تهران.
ليسانس دانشكده هنرهاي دراماتيك.

با نويسندگي فيلمنامه هاي كوتاه تلويزيوني فعاليت خود را ‎آغاز كرد. اولين فيلم او (حسن كچل)، اولين فيلم موزيكال سينماي ايران ناميده شد.

مجموعه تلويزيوني ماندگار «هزاردستان» باعث ساخته شدن شهرك سينمايي توسط علي حاتمي شد.

علي حاتمي در حاليكه با بيماري دست و پنجه نرم مي كرد فيلم جهان پهلوان تختي را كليد زد. اما اجل مهلت نداد و اين فيلم همچنان نيمه كاره مانده است. خيليها عقيده دارند كه هيچكس جز علي حاتمي نمي توانست اين فيلم را تمام كند.

تندیس زنده یاد علی حاتمی رونمایی شد


مراسم دهمین سالروز درگذشت علی حاتمی هنرمند فقید سینمای ایران با رونمایی از تندیس او در سینما فرهنگ برگزار شد. در این مراسم که با حضور هنرمندان، مسوولان سینمایی و دوستداران حاتمی برگزار شد، ابتدا محمدمهدی دادگو از تهیه کنندگان سینما و از نزدیکان علی حاتمی خطاب به مسوولان فرهنگی، هنری و رسانه یی کشور گفت؛ عمده آثار ارزشمند علی حاتمی مانند همه سینماگران کشور بر روی نگاتیو ثبت شده است، این منبع و سرمایه اصلی سینمای ملی در حال نابودی است. دادگو گفت؛ نسل های آینده، مخاطبان بالقوه این آثار هستند. آنان را از این اتصال و تداوم فرهنگی و هنری محروم نکنید.

آثار علی حاتمی به صورت ویدئویی دیگر موجود نیست و به صورت نگاتیو جسته و گریخته است. دادگو در ادامه گفت؛ در کنار این گلایه ها خبر خوشی دارم. سلطان صاحبقران مجموعه تلویزیونی از یاد رفته یی از علی حاتمی است که حدود 35 سال پیش ساخته شد. این مجموعه از نخستین آثار جدی تلویزیون است که علی حاتمی در قطع سینمایی و به صورت سیاه و سفید ساخت.

وی افزود؛ سلطان صاحبقران می تواند نخستین موضوع برنامه یی باشد که پیش از این ذکر کردم. به ویژه آن که این مجموعه استعداد آن را داشت که دو فیلم سینمایی مستقل با موضوع میرزاتقی خان امیرکبیر و میرزا رضا کرمانی را از آن استخراج کرد و در عین حال سامان فنی و اجرای مناسب و درخشان مطابق روز به آن داد.

دادگو خبر از ارائه این آثار تا سال آینده داد و گفت؛ با همکاری و نظر مثبت مهندس ضرغامی ریاست سازمان صدا و سیما این پیشنهاد را تصویب کردند و امیدواریم با بهره گیری از این حمایت موثر و یاری یاران هنرمند علی حاتمی سال آینده حداقل یکی از این آثار را عرضه کنیم. مهندس جعفری جلوه معاون سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در این مراسم گفت؛ وقتی قرار شد برای سینمای ملی تاریخی بنویسیم دریافتیم باید تا عمق قرن پیش رفت و حتی با مدیریت به دیار باقی شتافته موزه سینما چنین قراری را گذاشتیم. وی از زنده یاد مهدی سلیمی یاد کرد و گفت؛ او همتی بلند داشت به ویژه در این اواخر، قرار بود کارهای متعددی انجام شود و یکی از آنها همین مراسم بود و اجرای تندیس علی حاتمی از مهمترین برنامه هایی است که در دستور کار ما قرار گرفت و امیدواریم با قدرت ادامه پیدا کند.

جعفری جلوه گفت؛ تندیس سه بزرگمرد موثر سینما را در دستور کار قرار دادیم؛ ابن هیثم نخستین کسی که اتاق تاریک را درست کرد، شهاب الدین سهروردی و علی حاتمی.

جعفری جلوه گفت؛ پاسداشت مرحوم حاتمی نشانی درست دادن به سینمای ملی است و اینکه این معنا نشان و آدرس به ناکجا آباد نمی دهد.

مراسم دهمین سالروز درگذشت زنده یاد علی حاتمی با رونمایی تندیس علی حاتمی در 45 سالگی، همان سال ها که در حال ساخت فیلم ماندنی مادر بود ، به پایان رسید.

تندیس علی حاتمی توسط حمید کنگرانی ساخته شده است و حدود یک ماه پیش هم تندیس عزت الله انتظامی (آقای بازیگر) از این هنرمند در خانه هنرمندان ایران رونمایی شد.

تندیس علی حاتمی با حضور جمشید مشایخی، زهرا حاتمی، کاظم فریبرزی و محمدمهدی دادگو بر روی صحنه رونمایی شد.

جمشید مشایخی با ذکر خاطره از علی حاتمی گفت؛ وقتی می بینم آثار هنری و فرهنگی ما را مردم یک کشور یا ده یی به نام برره که معلوم نیست کجای این نقشه است، اینگونه مطرح می کنند، متاسف می شوم. برره کجاست که دشمن فرهنگ ایران زمین شده است.

دراین مراسم محمود کلاری، کامبوزیا پرتوی، سیروس الوند، فرشته طائرپور، بهمن فرمان آرا، عزت الله انتظامی، محمدرسول زاده، جمشید مشایخی، ابوالحسن داودی، فریدون جیرانی، پوران درخشنده، امیرشهاب رضویان، مجتبی راعی، عزیز ساعتی، مسعود جعفری جوزانی، سعید پورصمیمی ، داریوش مهرجویی، علی مصفا، علیرضا رضاداد، ناصر شفق، احمد مسجدجامعی، لیلا و زهرا حاتمی و جمعی از هنرمندان سینمایی ایران حضور داشتند.

نمایش کلیپ عزیز ساعتی و پشت صحنه مجموعه تلویزیونی سلطان صاحبقران که حدود 35 سال قبل به کارگردانی زنده یاد روح الله امامی ساخته شده بود از دیگر برنامه های پخش شده این مراسم است.

دادگو در پایان مراسم نامه یی را که برای علی حاتمی به سبک مونولوگ های آثار خود او نوشته بود، قرائت کرد.



20-8ali-hatami-1.jpg
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
داستان دوبلور شدن ژاله کاظمی به روایت خودش


IFVPG-zhale.jpg


البته آن زمان گوینده بود اما بعدها مدیر دوبلاژ شد. او گوینده ثابت پری میسون و سریال های معروف تلویزیونی بود. به هر حال برادرش او را به استودیو شهاب برد. آن روز آقای عطااله کاملی در این استودیو مدیر دوبلاژ بود. دختر وارد اتاق تنگ و تاریکی شد و به سختی عده ای را دید که آنجا نشسته اند و بعدا فهمید که آدم های مهمی مثل مهین کسمایی سعید شرافت (که حالا زیر خاک خفته) و مهین معاون زاده (که حالا دیگر در ایران نیست) آن جا مشغول دوبله فیلمی هستند که احتمالا پل خونین یا آخرین پل نام داشت و مهین کسمایی هم به جای ماریا شل صحبت می کرد.

دخترک مات و حیران مانده بود و برادرش با آب و تاب شروع کرد درباره خواهرش صحبت کردن و البته هبچ دروغ هم نمی گفت: خواهر من تجربه های زیادی در تئاتر مدرسه دارد و در جشن های مدرسه آواز می خواند. دختر با خجالت اما هیجان زیادی به حرف های برادرش گوش می داد و لحظه هایی در برابرش رژه می رفتند که او با ساز هم شاگردی هایش در مدرسه آواز می خواند و نمایش های زیادی هم اجرا کرده بودند. البته این مال دوره ای بود که دخترک به خاطر شغل یکی دیگر از برادرهایش که کارمند شرکت نفت بود در آبادان زندگی می کرد.

پس از صحبت های برادر همه با خوشرویی و مهربانی از دخترک استقبال کردند و به قول معروف او به دوبله خوش آمده بود! آقای کاملی جمله ای به او دادند تا در صحنه بعدی فیلم به جای یک زندان بان بگوید (از اینجا برید بیرون). او هم با تکیه بر تجربه های تئاتر و آوازهای مدرسه با اعتماد به نفس بسیار جمله را گرفت و نشست میان گویندگانی که هر کدام بتی بودند. فیلم را پخش کردند و تا او آمد جمله اش را بگوید رد شده بود. دوباره فیلم را برگرداندند اول صحنه.

آن زمان فیلم های 35 میلی متری را قسمت قسمت می کردند و می گذاشتند توی آپارات. مثل حالا ویدیو نبود که حتی یک کلمه و یک جمله را بشود توی صحنه تصحیح کرد. باید یک سکانس ده دقیقه ای یا یک ربعی را پشت سر هم یک ضرب دوبله می کردند. در آن صحنه همه گویندگان یکی دو صفحه دیالوگ طولانی و سخت داشتند و دخترک فقط یک جمله (از اینجا برید بیرون) را باید می گفت. این قسمت از فیلم بارها و بارها پخش شد و او هرگز نتوانست آن جمله را بگوید. نه توانست درست بگوید نه توانست مطابق حرکت لب های بازیگر بگوید. نه با صدای درست گفت نه با اجرای درست. گوینده های قدیمی هم که دیدند تمرین دارد طولانی می شود به بهانه استراحت اتاق را ترک کردند چون حوصله اشان سر رفته بود و به قول معروف جوش آورده بودند.

دخترک تنها ماند باز فیلم نمایش داده شد و باز او نتوانست بگوید. بالاخره عاصی شد و زد زیر گریه. اعتماد به نفسش نابود شده بود. اولین برخوردش با کار اجتماعی یک شکست بود و احتمالا در آن لحظه داشت از شدت حقارت و سرشکستگی سرنگون می شد. از آن اتاق تنگ و تاریک آمد به اتاق انتظار و با همان مو های بافته و کتانی های سفیدش فریاد زد (من هرگز نمی تونم گوینده فیلم بشم)
با برادرش به خانه رفت و در حالی که زار می زد برادرش هم مدام سرزنشش می کرد که تو آبروی مرا بردی. پس از آن دخترک یک ماه بی قرار و بی تاب شد و شب ها بی اطلاع اهل خانه بیدار می ماند و فکر می کرد و گریه می کرد. ضربه آن قدر برایش مهلک بود که غذای درست و حسابی هم نمی توانست بخورد و مدام نا آرام و بی قرار بود. این دوره انگار باعث استحاله و پختگی او شد چون یک ماه بعد به برادرش التماس کرد که او را دوباره به استودیو دوبله ببرد و گرچه برادرش قبول نمی کرد اما به هر حال دخترک موفق شد او را راضی کند. دختر روزها را خالی گذاشته بود تا کار کند و شب ها می رفت مدرسه خزائلی و درس می خواند. هوشنگ این بار او را به استودیوی دی سی آی DCI برد که در کوچه ملی خیابان لاله زار بود. در این کوچه تعدادی سینما با چند کافه وجود داشت و او مجبور بود زیک زاک راه برود که از روی ادرار مشتریان شب قبل کافه رد نشود تا کفش های سفیدش کثیف نشود. استودیو هم اتاق کوچکی بود که تعداد زیادی آدم اعم از گوینده واقوامشان که برای تماشای کار آمده بودند آن جا نشسته بودند. داشتند فیلم مهمانی قیصر را دوبله می کردند و مدیر دوبلاژش آقایی بود به اسم تقوی که شغل اصلیش تجارت برنج بود و کارش در دوبله دیری نپایید. یکی از گویندگان که قرار بود به جای پرنسس هفتاد ساله ای حرف بزند مریض شده بود و نیامده بود. فیلم هم باید زودتر دوبله و اکران می شد. مانده بودند که چه کنند دخترک شروع کرد با برادرش پچ پچ کردن که (تو رو خدا بگو این رل را من بگویم) این نقش دو سه صفحه دیالوگ داشت ودیگر مسئله یک خط و (از این جا برید بیرون) نبود. برادر به هیچ وجه راضی نمی شد. دخترک گفت لااقل حالا که گوینده شان نیامده و کسی را هم پیدا نکرده اند بگذارند من آن را تمرین کنم. بالاخره این اجازه به او داده شد و دو صفحه دیالوگ مفصل جلویش گذاشتند. دخترک صدا سازی کرد و جای پیرزنی هفتاد ساله حرف زد طوری که همه و حتی خودش متعجب شده بودند. شش ماه بعد دخترک نقش اول گوی دوبله شده بود. و بعد ها به جای بازیگران بزرگی مثل الیزابت تیلر در چه کسی از ویرحینیا وولف می ترسد و گربه روی شیروانی داغ مونیکا ویتی در کسوف و شب میا فارو در گتسبی بزرگ ویون لی در اتوبوسی به نام هوس جولی کریستی در دکتر ژیواگو جولی اندروز در اشک ها و لبخند ها و سوفیا لورن در همه فیلم هایش صحبت کرد.

من هنوز هم گرفتار آن دختر بچه ام. هنوز هم وقتی پشت میز می نشینم مخصوصا اگر نقش ها خیلی مهم و سخت باشند مثل آن دختر بجه فکر می کنم که کار بلد نیستم.
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
خواهش میکنم استاد جناب مایکل عزیز
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2enroeu.jpg



آواز در سیما بینا هوایی است که خود بخود دم و باز دم می شود


قبل از اینکه این مطلب رو بخونین درگذشت رسول ملاقلی پور را به تمام جامعه هنری تسلیت عرض می کنم. نقاشی رشته ی دانشگاهی منه. از هنرهای زیبای تهران در رشته ی نقاشی و طراحی لیسانس گرفتم. در همین رشته در آموزش و پرورش تدریس می کردم. و ادبیات رو. بعد از انقلاب کار موسیقی که در قبل از انقلاب در واقع کنار زندگیم بود، تبدیل شد به کار حرفه ای. مرا به خاطر فعالیت های موسیقی ام از آموزش و پرورش پاک سازی کردند. آواز و موسیقی، رساترین و زیباترین وسیله ی بیان احساسات است و نیرومندترین، آنگاه که هنرمند آوازخوان خود فشرده و عصاره ی آمال و دردهایِی درِ نیم قرن از تاریخ ملتی باشد، آنگاه که این هنرمند، نفس زندگی ها، عشق ها و آرزوهای مردمی از دورترین گوشه های کشور باشد، کشوری که با شعر، آواز و عشق زیسته است، کشوری که اگرچه همواره برآن تاخته اند، صدایی، صداهایی دارد به عمق نفس سیما بینا، آنگاه که او عشقش جان مایه ی نفس های روح افزاست و از اعماق جان سر می دهد.



دردیده به جای خواب آبست مرا

زیرا که به دیدنت شتابست مرا

گویند بخواب تا بخوابش بینی

ای بی خبران چه جای خوابست مرا


آواز در سیما بینا هوایی است که خود بخود دم و باز دم می شود. او آواز را از کودکی خوانده است و آواز چون راه رفتن از طبیعت اوست. پدر سروده و او خوانده است و زیرا که او از سرزمین عاشق پرور و ادب پرور خراسان است و آوازش پشتوانه ای دارد به وسعت سال ها تجربه و مطالعه و همزیستی با مردم روستاهای خراسان و شهرهای مختلف ایران و جمع آوری و گل چین کردن نغمه ها و ترانه های زیبا.



به قرآن مجید آیه آیه

دلم هرلحظه دیدار تومایه

اگه از طعنه های مردم نترسم

به دنبالت می آیم مثل سایه


این همه احساس از کجا برمی آید؟ در سنین پائین تر صدا این همه که حالا، جذبه نداشت.

وقتی که آدم جوانست، آنقدر تجربه ندارد و فقط با ذوق و صدای خود قطعات موسیقی را می خواند و اجرا می کند. ولی کم کم مجموع تجربیات تلخ و شیرین زندگی طی سال ها طبعا پختگی و بافت حسی و قشنگی به صدا می دهد. اکنون پیام ها ی من حقیقتا از دل برمی خیزه و طبعا خیلی گویا تر و موثر تر می تونه به شنونده ی من منتقل بشه و بر دلهایشان بنشینه.


از این افت و خیزهایی که گفتید در شما و آوازتان موثر واقع شده اند تا پخته تر شوید، کدامیک بیشتر از هر چیز بر روی شما تاثیر گذاشته اند؟

بیشتر از هر چیز شناخت موسیقی و مردم در من تاثیر گذاشته، نه فقط تجربیات خودم شخصا. خوب همه ی این ها همه با هم دیگه. یعنی می دونید آدم دیگه خودش رو نمی بینه. یعنی یک تاریخ تجربه رو می بینه. یک تاریخ فرهنگ رو می بینه که مربوط به قوم و ملتی می شه که من موسیقی اون ها رو بیان می کنم.


چقدر عاشق بوده اید؟

من همیشه عاشق بودم. من یک دل عاشق دارم.


چه چیزهایی شما را کدر می کند؟

از فجایع دنیا، زلزله، جنگ، سیل، بدبختی های مردم، رنج و درد مادری که برای فرزندان گرسنه یا بیمار یا معلولشان... اسارت ها، اختناق ها و حق کشی ها و نامردی ها دلم رو به درد میاره و خیلی وقت ها از نادانی ها بی فکری های مردم دلتنگ می شم.



فولکلور چیست؟

موسیقی فولکلور موسیقی ایست که در میان توده ی مردم هر منطقه ای که دارای فرهنگ و تاریخ خاص خود باشند، خلق می شود و این موسیقی سینه به سینه با خود مردم به نسل های بعد منتقل می شود وحفظ می شود. مردمی که همیشه با این موسیقی زندگی می کنند و موسیقی با زندگی روزمره ی اونها توام است. کشاورزی، ریسندگی و قالی و گلیم بافی، کاشت و زراعت، حتی برای مداوای بیماری، رهایی از ترس، گفتن عشق و عاشقیه. همه ی چیزهایی که در زندگی انسان هاست با موسیقی مردم روستا عجین بوده است و بنابراین شاعر معین نداره. آهنگساز یعنی نداره. یعنی مالکیت نداره. کسی نمی تونه بگه این موسیقی مال منه، آهنگ منه، شعر منه. همه با اون آشنا هستند. همه موسیقی و مقام هاشونو می شناسن و با این موسیقی مسائل زندگی و روابط خودشونو با یکدیگر بیان می کنند.


می دانیم که زمان تغییر می کند. شیوه ی زندگی تغییر می کند و تفکر آدم ها هم تغییر می کنند. با توجه به این مسئله شعر و ترانه ای که سال ها پیش وجود داشته، حالا هم می تواند زنده باشد؟ به عبارتی دیگر ما آینده ی فولکلور در ایران را چگونه می بینیم؟

هنرمندان قدیمی محلی، وقتی می روند، فرهنگ زمان خودشون رو هم می برن. همون طور که شما گفتید. در شهرها و روستاها نیز مثل شهرهای بزرگ، تکنولوژی جدید، نوع زندگی دیگری را ایجاد می کند. دنیا درارتباط با هم دیگه است. خوب چیزهای قدیمی الان دیگه نیست طبعا و اصلا از خاصیت موسیقی محلی هست که با نوع زندگیشون، موسیقی شون و کلامشون عوض می شه. ولی این اهمیت داره که موسیقی قدیم که مطابق با شرایط آن زمان بوده، حفظ بشه. به دلیل اینکه ریشه های فرهنگی ما در آن جاست، در سرزمینی که این موسیقی محلی نهفته است.

الان براتون بگم که توی خود شهرها و روستاها که بخشی ها با دوتار می نواختند و قصه پردازی می کردند و مجلس را اداره می کردند، می شناسم کسانی روکه همون مقام های خراسان رو، همون آهنگ های خراسان رو با کی بورد اجرا می کنند و مجلس های عروسی رو گرم می کنند. خوب پر سرو صداتره. کلی هم مشتری داره.


این موسیقی با کی بورد می تواند همان کار موسیقی محلی با دوتار را بکند؟

آن زمان فرهنگ دیگری جاری بود. همه می نشستند. چند نفری. جمعیت زیاد نبوده. سرو صدای زیادی هم احتیاج نداشتند. الان دوتار دیگر گویا نیست مگر در مجالس با تعداد کمتری. ولی این ها اهمیت و اصالت بیشتری از نظر حفظ ریشه های فرهنگی داره. بهتون بگم که موسیقی اش می مونه ولی نوع زندگیشون عوض می شه. مثلا کسی که با من دوتار می زنه در این سفر، پسر جوانی هست که 24 سالشه. یعنی بعد از انقلاب به دنیا می آد ولی چون پدرش، عموش، برادرش، اینها همه بخشی بودند، دوتار می زدند. او هم به خوبی تمام مقام های خراسان رو بلده، ساز دوتار می زنه و با همه ی ظرایف اصیل و سنتی آن ها آشناست.



اسمشون چیه؟

علی رضا شیروانی. همین آقای شیروانی با همه ی اینکه موسیقی محلی رو کاملا مثل پدرش، مثل اجدادش با دوتار می نوازه و می خونه ولی کت و شلوار می پوشه، با من سفر اروپا می آد، با چنگال غذا می خوره، تمام فرهنگ و اخلاق متمدن رو می دونه، می شناسه. زبان و گویش محلی خودش رو در محل با هم شهری هاش حرف می زنه. ولی اینجا فارسی رو خیلی خوب صحبت می کنه. الان دیگه همین جوان ها و بچه ها هستند که هنوز موسیقی اجداد و پدرانشان را به خوبی حفظ می کنند. اما دیگه نوع زندگیشون عوض می شه.


مطالعاتی که شما در باره ی موسیقی شهرها و روستاها انجام دادید درشما و کارتان چه تاثیری داشته است؟

زندگیم شده این موسیقی دیگه. همه چیز رو همین طور طبیعی دوست دارم. تشریفات رو دوست ندارم. خیلی گرایش به طبیعت و صفای طبیعت دارم. مردم رو دوست دارم، مردم روستا، مردم صمیمی.


از گروه هایی که با آنها کار می کنید بگویید. شما با گروه دستان کار کرده اید و یک تور با آنها داشته اید که حاصلش یک CD است به نام حنایی. با گروهی از خانم ها کار می کنید. یک CD دارید به نام پریشان که موسیقی آن را آقای حسین حمیدی تنظیم کرده اند و این بار در ونکوور با افراد جدیدی همکاری می کنید. به جز آقای حسین بهروزنیا که قبلا هم با شما همکاری کرده اند.

دو نفر از نوازنده ی سازهای من که موسیقی مازندران و موسیقی خراسان رو اجرا می کنند، از نوازنده های محلی هستند که یکی از شمال خراسان می آید و دوتار شمال و جنوب خراسان را می زند و در قوجان و شیروان زندگی می کند. علی رضا شیروانی که صحبتش شد و یکی دیگر از بچه ها ی هنرمند و نوازنده ی کمانچه و له له وا، له له وا از سازهای محلی مازندران است. این نوازنده، آقای جمال محمدی از مازندران، از قائم شهر می آید. من با گروه های خودم در واقع زندگی می کنم. با خانواده شون. یعنی من با گروه های محلی خیلی راحت تر کار می کنم. این بارهنرمند گرامی، آقای بهروزی نیا با ما همکاری می کنند. ایشان استاد نوازنده ی بربط هستند. از آقای هومان پورمهدی دعوت کردیم که در این مجموعه ما را همراهی کنند. ایشان ساز نقاره ی مازندران را تمرین و به خوبی در نواختن این ساز مهارت پیدا کردند و موسیقی مازندران را با نقاره همراهی می کنند. خودشون هنرمند سازهای کوبه ای مختلف بین المللی هستند. تنبک ساز اصلیشون هست. یک بار هم با گروه دستان کارکردم و یک تور با هم داشتیم.


شما بر روی آوازهای سنتی هم کارکرده اید. آیا هنوز هم کار می کنید؟

همیشه صدام رو با آوازهای سنتی تمرین می دم. چون این موسیقی رکن اصلی موسیقی ماست. ولی تخصص من و هویت کار من موسیقی محلی است. ویژگی و تخصص من در زمنیه های کار محلی خراسان بخصوص و محلی های شهرستان هاست.


شما در چه سالی از ایران بیرون آمدید؟

سال 1993


تا آن زمان که در ایران اجازه ی خواندن آواز نداشتید چه می کردید؟

کار کردم. کنسرت برای کلاسم می گذاشتم. دنبال کار پژوهشی در شهرها و روستا ها می رفتم. کلاس های آواز و نقاشی داشتم. کارهای محلی و لالایی های رو شروع کردم به جمع کردن و هم چنین کنسرت های خصوصی خیلی داشتم. با نوازنده های محلی و بعد با گروه های خانم ها. با تک نوازی خانم ها. با قشنگ کامکار، یک دوره با سیمین آقارزی هنرمند قدیمی و نوازنده ی قانون و ویلون. کنسرت هایی برای خانم ها ترتیب دادم که همه بسیار بسیار خصوصی و دوستانه بود.


در مورد نقاشی بگویید.

نقاشی رشته ی دانشگاهی منه. از هنرهای زیبای تهران در رشته ی نقاشی و طراحی لیسانس گرفتم. در همین رشته در آموزش و پرورش تدریس می کردم. و ادبیات رو. بعد از انقلاب کار موسیقی که در قبل از انقلاب در واقع کنار زندگیم بود، تبدیل شد به کار حرفه ای. مرا به خاطر فعالیت های موسیقی ام از آموزش و پرورش پاک سازی کردند. منبع
 

michael moore

Registered User
تاریخ عضویت
27 دسامبر 2006
نوشته‌ها
31
لایک‌ها
0
باب با مارو خیلی خجالت زده می کنی...خیلی ممنونم بابت زحماتت
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
ممنون مایکل جان
به سیما بینا خیلی علاقه داری نه

خواننده خوبیست
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
کاره خیلی قشنگی کردی دوست من.
من هم یه عشق فردین هستم
به امید روزی که ملک مطیعی و پوری بنایی دوباره بازی کنند
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
از لطف شما و همه دوستان بسیار سپاسگزارم

انشا الله که تاپیک همچنان موفق باشد

بزودی مطالب خوبی قرار خواهم داد

یا علی
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
2eq6fbr.jpg



مروری بر نیم قرن فعالیت هنری استاد اکبر گلپایگانی


صدای خوش در خانواده گلپایگانی موروثی بوده است به طوری که گفته می شود پدر بزرگ ایشان دارای صدایی خوش و غرایی بوده است. پدر آقای گلپا هم به علت صدای خوشش به حاج حسین بلبل شهرت داشته است. در سال های بسیار دور که گلپا کودکی بیش نبوده است، تعزیه یکی از سرگرمی ها و همچنین جایی برای شنیدن صداهای خوش و متفاوت و آشنایی با دستگاه های موسیقی ایرانی بوده است. او در پنج سالگی مادر خود را از دست می دهد و این حادثه غم انگیز در آن زمان تاثیر بدی بر روحیه وی که در آن زمان کودک پنج ساله ای بوده گذاشته بود. خود ایشان در خاطراتشان در این مورد می گویند، در آن زمان برای سلامتی مادرم اذان خواندم و تا یک ماه هر روز مناجات می خواندم. در سال 1318، گلپا وارد دبستان فرهنگ می شود و در آنجا به عنوان قاری قرآن در کلاس، درس آوای دل انگیزش را با صوت ملکوتی قرآن معرفی می کند.

پس از این فعالیت ها، وی با آشنایی با تعدادی قاری قرآن و تعزیه خوان و کار کردن زیر نظر آنها اصول اولیه آوازخوانی را می آموزد. در سال 1320 وی به طور جدی و منظم تعلیم موسیقی و دستگاه ها را نزد پدر آغاز می کند. در سال 1326 ایشان اولین تجربه شرکت در یک گروه ارکستر کر را پیدا می کند و در سال 1327 در انجمن موسیقی مدرسه **** عضو می شود و اما از سال 1328 به بعد کم کم با اساتید طراز اول موسیقی آشنا می شود و تعلیم را زیر نظر این اساتید آغاز می کند.



از استادان ایشان می توان به این اساتید اشاره کرد:

مرحوم حسن یکرنگی (از شاگردان اقبال آذر)، استاد دکتر نور علی خان برومند (از شاگردان درویش خان)، استاد اسماعیل قهرمانی (از شاگردان میرزا عبدالله)، استاد ابوالحسن صبا، استاد یوسف فروتن، استاد حاج محمد مجرد ایرانی، استاد عبدالله دوامی، استاد ادیب خوانساری، استاد حسین طاهرزاده، استاد سلیمان امیر قاسمی و ...

جناب گلپا پس از سال ها شاگردی این اساتید طراز اول و از طرف دیگر دوستی عمیق با هنرمندانی چون بنان، قوامی، محجوبی، عبادی، شهناز، تجویدی، بهاری، کسایی و ... از لحاظ دستگاه ها و مایه ها و ردیف موسیقی ایرانی به بالاترین درجه ممکن دست می یابد.

وی سپس در اثنای سال های 1335 به بعد فقط در محافل خصوصی و با ساز اساتیدی چون صبا، برومند، قهرمانی، فروتن و محجوبی آوازهایی با غزل های ناب حافظ و سعدی اجرا می کرده است. تا اینکه در سال 1335 سازمان یونسکو از ایشان و استاد برومند و استاد بهاری برای اجرای آواز و موسیقی ایرانی دعوت به عمل می آورد و در این سال این 3 استاد بزرگوار به عنوان اولین هنرمندان ایرانی برای اجرای کنسرت به خارج از ایران دعوت می شوند که اجرای دو آواز گلپا در دستگاه سه گاه و مایه بیات اصفهان با تار نور علی برومند و کمانچه اصغر بهاری با دو غزل از سعدی بسیار جذاب و شنیدنی است.

در سال 1337 وی از سوی زنده یاد داود پیرنیا مبتکر برنامه وزین برنامه گلها به رادیو و گلها دعوت می شود و از این سال به بعد آثار متععد ایشان در برنامه های گلها پرتو افشانی می کند. آوای ملکوتی و بی بدیل گلپا در اجرای آواز ایرانی به قدری جذاب و دلنشین بود که همه اساتید اذعان دارند که در آن سالها اکبر گلپایگانی مردم را با آواز آشتی داد و مردم شیفته آوای آوازهای وی با آن تحریرهای جذاب و بدیع و تکرار نشدنی می شدند که در ادامه به قسمتی از این محبوبیت و تاثیر به سزای ایشان در نقش اعتلای آواز اشاره می شود اما قبل از آن به تعدادی از کارهای پایه ای وی در زمینه گوشه ها و دستگاه های موسیقی ایرانی اشاره ای گذرا کنیم:

آقای گلپایگانی علاوه بر اجرا کردن بی نقص و استادانه گوشه ها و دستگاه ها، کارهای بسیار پایه ای و اجرایی در موسیقی ما انجام داده است که حق بسیار بزرگی بر گردن موسیقی ما دارد. وی در مصاحبه ای با روزنامه شرق چنین گفته است: من روی دستگاه راست پنج گاه خیلی کار کرده ام و قصد دارم چیزی نزدیک به 70 گوشه ناشناخته در این دستگاه را که پیدا کرده ام چاپ و منتشر کنم.

در كتاب زمزمه های پايدار از جناب گلپا سوال شده است: كارشناسان موسیقی ايرانی معتقدند كه در بين خوانندگان شما تسلط بيشتری به مركب خوانی داريد. گلپا: یعنی با سبکی كه من روی خواندن راست پنجگاه پياده كردم می توانم به هر دستگاهی كه می خواهم بروم. اين همان كار مدلاسيون يا گدار و مركب خوانی است كه من آن را به نام خود به ثبت رسانيده ام. یعنی در اجرای راست پنجگاه خیلی راحت می توانم به شور، دشتی، سه گاه يا چهار گاه يا هر مايه و گوشه ديگر بروم...

اما در مجله موسیقی قرن 21 نيز از گلپا چنين سوال شده است:ن ظرتان در مورد مركب خوانی چيست؟ امروزه هر كس آمده مثلا يك ماهور بخواند. داد و شكسته و هر چی كه بوده را می خواند و ماهور را تا آخر می رود. حالا من هم براي شما يك ماهور می خوانم. از ماهور به سلمك می روم بعد به شوشتری و از شوشتری به منصوری و از آنجا به چهارگاه و از اينجا به لیلی و مجنون و از اينجا دوباره به ماهور بر مي گردم. اين يك مركب خوانی است. ياد گرفتن اين كه كاری ندارد. اما من در اين ميان كار ديگر می كنم كه آن كار مشكل است. ببينيد وقتی من ماهور را شروع می كنم و می روم به شوشتری و چهارگاه و لیلی و مجنون و... آن وقت يك سه گاه می خوانم. اين مشكل است چرا برای اينكه آنچه كه قبلا خوانده بودم گوشه بودند اما وقتی كه وارد سه گاه شديم یعنی اينكه از يك دستگاهی وارد دستگاه ديگر شده ايم. در جای ديگر اين مجله، آقای گلپا می گويد: من هم يك لحظه بيكار ننشستم. چه در ايران و خارج دو دستگاه مهم را كه برای جوانان خیلی مشكل جلوه داده و بزرگ كرده اند را با مدلاسيون های جديدی درست كردم. راست پنج گاه و نوا را می گويم. الان هم دارم آنها را درس می دهم. مدلاسيون هایی كه در سه گاه و شور و بيات اصفهان بود پايه ای درست كردم. راست پنج گاه را آنطور به هنر آموزان درس می دهم كه آنها با خواندن راست پنج گاه و نوا تمام دستگاه های موسیقی ايرانی و گوشه ها را فرا گيرند...



اما بد نیست نگاهی گذرا به تعدادی از افتخارات جناب آقای گلپا داشته باشم:

1- اجرای آواز در سازمان یونسکو (سال 1335) به دعوت این سازمان و اولین خواننده ایرانی که در خارج از ایران کنسرت داشته است.

2- اجرای بیشترین آواز در برنامه گلها و تنها خواننده ای که در تمام سلسله برنامه های گلها شرکت داشته است.

3- تدریس موسیقی ایرانی و آواز بنا به دعوت دانشکده میوزیک بیلدینگ یوسی.ال.ا کالیفرنیا در سال 1340

5- اجرای برنامه در رویال دایان لندن در سال 1352 (اجرای برنامه در حضور و در کنار برترین خوانندگان جهان از هر کشوری - در این برنامه از هر کشور برترین خواننده برای اجرای برنامه اعزام شده بود که از ایران جناب آقای گلپایگانی دعوت شده بود

6- دریافت دکترای افتخاری هنر در رشته آواز از دانشگاه کلمبیای آمریکا (استاد گلپا اولین ایرانی است که موفق به دریافت دکترای افتخاری هنر در زمینه موسیقی می باشد).

7- دریافت دکترای افتخاری اقتصاد و هنر از سازمان یونسکو در سال 1381

8- دریافت دکترای افتخاری و اسکار هنر موسیقی در سال 1384 از دانشگاه بوداپست مجارستان.

9- دریافت دکترای افتخاری و مدال هنر در سال 1384 از سازمان ملل متحد و نماینده این سازمان پروفسور مازیتینی.

10- گنجاندن آوای آواز آقای گلپا در یک فیلم جهانی "مده آ" ساخته کارگردان مشهور ایتالیایی پازولینی. وی تنها خواننده ایرانی است که صدایش در یک فیلم جهانی گنجانده شده است.

11- انتخاب به عنوان محبوبترین خواننده سال 1380 در بین تمام خوانندگان ایرانی داخل و خارج از کشور و انتخاب ترانه عشق پاک (من تو را آسان نیاوردم به دست) به عنوان برترین آهنگ سال.

12- شکست رکورد پرفروش ترین کاست. کاستهای ایشان در سال 1382 پر فروش ترین آثار سال شد و به رکوردی تکرار نشدنی دست یافت آن هم پس از 25 سال دوری ایشان.

اما در پایان اظهار نظر تعدادی از اساتید برتر موسیقی درباره آقای اکبر گلپایگانی.



استاد غلامحسین بنان و استاد اسدا... ملک

اسدا... ملك در كتاب مردان موسيقي ص 395 چنين مي گويد: من مي ديدم كه استاد صبا و برومند چه سوال هايي از گلپا درباره گوشه هاي سخت و مهجور آواز ايراني مي كردند و تا وي صحيح نمي خواند سراغ گوشه و آواز ديگر نمي رفتند. گلپا صدايي شش دانگ دارد. خاتمه صداي او يك لرزش بسيار زيبا دارد. وي در رديف شناسي و مدلاسيون (مركب خواني) با كمال قدرت اجرا مي كرد و چنين ادمه مي دهد: یادم هست در منزل یکی از دوستان بنان و گلپا شروع کردند به خواندن در مایه افشاری. من هم که ویولون را برده بودم مشغول جواب دادن به آنها بودم. قریب دو ساعت این دو نفر مرکب خوانی کردند. تمام گوشه های نوا خوانده شد. با مدلاسیون بسیار زیبایی گلپا به راست پنجگاه رفت و بنان هم ادامه آنرا خواند. من دیدم که این دو نفر احتیاجی به ساز من ندارند. اکبر می خواند و بنان به جای من جواب او را با گوشه ای دیگر می داد. ساز را زمین گذاشتم. در اینجا زنده یاد بنان رو به گلپا کرد و گفت: نمی دانستم تا این حد به گوشه های موسیقی مسلط هستی و به مرکب خوانی تا این اندازه وسیع و گسترده تسلط داری.



استاد علی تجویدی

ایجاد سبک و شیوه ای نوین در اجرای آوازهای اصیل ایرانی همراه با صدایی رسا و تحریرهایی بدیع و استادانه در ردیف ها و گوشه های آن توسط شما (گلپا) از چنان جذابیت و دلنشینی برخوردار بود که لاجرم بر گوش دل ها نشسته و آواز ایرانی را که تا آن زمان عامه مردم کمتر بدان توجهی می کردند مورد توجه و اقبال عمومی قرار داد و...



استاد جلیل شهناز

آقای گلپایگانی از هنرمندانی است که دوستش دارم و علاوه براین که صدای کم نظیری دارد زحمت زیادی در راه اعتلای آواز ایران کشیده است و به طور خلاصه می توانم بگویم گلپا هنرمندی واقف، وارد مانند آقایان بنان، قوامی، تاج و ادیب صاحب سبک است.



استاد بیژن ترقی

صدای گلپا به واقع تحولی عظیم و چشم گیر در سبک خوانندگی کشور ایجاد کرد. در ایامی که همه اعم از پیر و جوان بیشتر به ترانه های رادیو دل بسته بودند و چنان توجهی به آواز نداشتند صدای گلپا با چنان استقبال وشور و حال روبرو شد که از هر خیابان و جلوی هر میدان و مغازه ای که رد می شدیم طنین صدای گلپا عابرین را از حرکت باز می داشت و...



استاد منصور نریمان

ساعت 6 عصر یکشنبه روزی درسال 1341 به بازار رفته بودم تا چیزی تهیه کنم که دیدم همه مغازه ها بسته اند. علت را پرسیدم گفتند مگر خبر نداری امشب گلپا می خواند. درست عین همین جمله را به کار بردند. دیدم همه از فقیر و غنی می دوند تا زودتر خودشان را به منزل برسانند تا صدای ایشان را از رادیو بشنوند. ایشان از همان اولین قدم به عنوان بهترین خواننده این مرز وبوم کارش را شروع کرد. چطور عرض کنم که به دیگران برنخورد همه خوب هستند ولی ایشان در آن زمان چنان خدمتی به احیای موسیقی ایران کردند که ما موزیسین ها مرتب تلاش می کنیم تا بتوانیم یک قدم ایشان را برداریم. از خصایص آقای گلپا تعلیم شاگردانی بود که مثل خود ایشان به تقلید اعتقادی نداشته اند. مثلا همین الان که دوست عزیزمان آقای ... شاگردانی دارند. همه دارند یک جور می خوانند. وقتی شما رادیو را روشن می کنید و صدای شاگردان ایشان را می شنوید ابتدا گمان می کنید خود ایشان هستند تا بعد به اشتباه خودتان پی می برید. اما هیچ یک از شاگردان آقای گلپایگانی نمی توانند حتی 60 درصد از ایشان تقلید کنند. یکی دیگر از خصایص گلپا این است که با یک گوشه یک برنامه را اجرا می کند. ببینید گوشه بختیاری شش هفت خط بیشتر نیست و در عرض چند ثانیه تمام می شود. شوشتری هم همین طور. ولی وقتی ایشان شوشتری را در همین اندازه است می خواند نیم ساعت طول می کشد بدون اینکه مطلبی تکرار شود. و...



استاد پرویز یاحقی

گلپا خواننده ای برجسته و دارای سبک است و مانند آقایان بنان، قوامی و ادیب خوانساری یکی از بهترین خوانندگان آواز ایران است. ایشان یکی از بهترین صداها را دارد. حالت و وضعیت خاص صدای ایشان همیشه مورد علاقه مردم بوده است. ایشان بیشترین برنامه هایش را با همکاری من، استاد مرتضی محجوبی و استاد حبیب اله بدیعی انجام داده است. کارهای ایشان در برنامه گلها بسیار شاخص است. به خاطر صاحب سبک بودن این هنرمند بود که مردم بهترین لقب ها مانند سلطان آواز ایران، مرد حنجره طلایی و گل سرسبد آواز ایران را به او دادند. صدای گلپا مثل طلا بود و...



استاد فریدون حافظی

از خصایص گلپا این است که علاوه بر قشنگ خواندن یک آرتیست به تمام معناست. من با خیلی از خوانندگان دوست بودم و برنامه اجرا کردم. افرادی مانند بنان و قوامی که روحشان شاد باد. ولی گلپا یکی از ستارگان برجسته آواز ایران است. سبکی که گلپا آورد سبک نویی بود. من متاسفم که در اوج خوانندگی اش یک مرتبه زمین زده شد و...



استاد فرهنگ شریف

هر چند که اساتید گرانقدری مانند بنان، قوامی، ادیب خوانساری وجود داشتند و از صدای خوشی برخوردار بودند اما آقای گلپایگانی آمد و با صدای گرم و زیبایش طوفانی به پا کرد. از اولین روزهایی که ایشان کارش را آغاز کرد، ساز من آن صدای گرم را همراهی کرد. به جرئت می توان گفت گلپا اولین خواننده ای بود که با گلها شروع کرد و مدت هفده سال تمام بر آن تکیه زد. خواننده ای که مردم را با آواز آشتی داد و سبب رونق آن شد. صدای گلپا در وهله اول به دل می نشیند و بعد بر روح انسان اثر می گذارد و همواره در یاد شنونده باقی می ماند و برای همین است که مردم آوازهای او را زمزمه می کنند. حدود چهار دهه است که نسل های متفاوت این مملکت او را به خاطر سپرده اند. این ماندگاری نزد مردم یک کشور به عمری نزدیک پنجاه سال کار ساده ای نیست و...



استاد امین اله رشیدی

در مصاحبه با کتاب گشت و گذاری در موسیقی سنتی ایران - جلد دوم صفحه 331 ، از ایشان سوال شده آقای رشیدی در موسیقی سنتی ایران صدای کدام خواننده را بیشتر می پسندید؟ رشیدی: اکثرا قابل احترامند و دارای صدایی خوش و از ارزش والایی برخوردارند و در استادی و تسلطشان در اجرای دستگاه های موسیقی تردیدی نمی توان داشت.اما از میان همه این عزیزان و استادان از اولین ها تا این اواخر آوایی که به دلم نشست از آقای گلپایگانی بود. و بعد می گوید:

شاهد آن نیست که موئی و میانی دارد بنــده طلعت آن بـاش که آنی دارد



استاد منوچهر جهانبگلو

اصولا در آن سال ها اکبر گلپایگانی با درخشش فوق العاده چنان تمام نظرها را به سوی خود جلب کرده بود که با وجود او تصور این که کس دیگری بتواند مطرح شود تصوری محال به نظر می رسید. اهل موسیقی گمان می کردند که لااقل تا 50 سال دیگر هیچ خواننده ای مجال اظهار وجود نخواهد یافت.



استاد فضل الله توکل

او گویی برای این آفریده شده تا برای دلش و خدایش بخواند. چنانچه توانست با ارائه سبک و شیوه خاص خود و اجراهای دلپذیر مردم را از موسیقی معمولی و پایین دوباره با آواز اصیل آشتی دهد.نمونه بارز این ادعا اجرای خوب او در آواز مست مستم ساقیا دستم بگیر است. گلپایگانی هنرمندی است دوست داشتنی، متواضع، با سواد، اهل مطالعه و با اخلاق که توانسته است با نسل های بعد از خودش هم ارتباط برقرار کند. خاطره صدای گلپا هیچ گاه از ذهن مردم پاک نمی شود.





محمد گلریز (برادر جناب گلپا)

او در سطح یک خواننده و مدرس در جهان شناخته شده و به دعوت کشورهایی مثل انگلیس، آمریکا، فرانسه، هلند، چین و ژاپن برنامه هایی به شکل آموزشی اجرا می کند. در همین چند سال گذشته آوازی در راست پنج گاه در لس آنجلس اجرا کرد که در سازمان یونسکو تدرسی می شود...

در مورد استاد گلپا اساتید دیگری نیز اظهار نظر کرده اند که بیان آنها از حوصله این مقاله خارج است. برای استاد اکبر گلپایگانی از درگاه خداوند متعال آرزوی عمری طولانی و مستدام را خواهانیم و امیدواریم ایشان سال های سال در نهایت صحت و سلامتی باشند تا جامعه هنر از وجود ایشان همچنان بهره مند باشد و امیدواریم حالا پس از گذشت بیش از ربع قرن، آوای ایشان از صدا و سیمای کشور عزیزمان ایران پخش شود.



منابع:

[۱] مجله موسیقی قرن 21 شماره 1

[۲] مجله جدول ویژه موسیقی ، پاییز 1377

[۳] کتاب مرغ شباهنگ
 

fardin59

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2006
نوشته‌ها
1,134
لایک‌ها
75
222864-e90.jpg




كشته شدن مهوش، ركورد جديدی را برای تيراژ روزنامه‌ها بر جای گذاشت


راه افتادن كاباره در تهران و موسيقی كاباره ای، يكه تازی راديو نيروی هوائی كه در سال های بعد راديو آمريكا جانشين آن شد، به صحنه آمدن زنانی كه عشوه روی صحنه می‌فرختند و ترانه هائی كه سروته نداشتند اما طرفدار داشتند. لاله زار نيز كه روزگاری شانزه ليزه تهران و مركز تئاتر و سينمای هنری ايران بود، پس از 28 مرداد 32 در مقابل همين يورش از پای در آمد و كاباره‌ها در آن مثل قارچ روئيدند كه پايدار ترينشان كافه مصطفی پايان در لاله زار نو بود. اركستر آذربايجانی آن از دو بعد از ظهر تا خروس خوان می‌كوبيد و از نفس نمی‌افتاد. كودتا، گذشته را اينگونه زير چمكه خود كوبيد. مهوش، آفت، قاسم جبلی، تاجيك، علی نظری، آغاسی و سوسن محصول تدريجی اين دوره طولانی اند، كه از ميان همه آنها مهوش مشهورترين چهره كاباره‌ای تهران بود. در ابتدا با يك اركستر كوچك كه شوهرش حسن زاده در آن ويلن می‌زد، كار را در نيمه كاباره‌ها شروع كرد و بعدها به كافه جمشيد رسيد كه اولين كاباره تهران بود و لات‌ها و اوباش تهران در آن سال‌ها جشن كودتا می‌گرفتند!

همان‌ها كه خود را تاج بخش می‌دانستند و قسمشان به جغه همايونی بود: مرتضی پادگان، اصغر جگركی، امير موبور، مصطفی زاغی، جعفر عموحاجی، هفت كچلان، مهدی موش، شعبان بی‌مخ و....

مهوش ستاره آنها بود و حسرت خيلی ها. بزرگترين چاقوكشی‌های اوباش در كاباره جمشيد و خيابان‌های اطراف آن سر مهوش شروع شد و همديگر را قيمه قيمه كردند. بزرگترين دعوای كافه جمشيد مربوط به شبی بود كه هفت كچلان می‌خواستند مهوش را از روی صحنه پائين آورده و كنار ميز خودشان بنشانند. ترانه‌ای را روی صحنه می‌خواند كه شعر آن برای دورانی ورد زبان عاميانه شده بود، بنام كی ميگه؟. اين دست كجه؟ كی ميگه كجه؟ اين چشم چپه؟ كی ميگه چپه؟ اين ك...ن كجه؟ كی ميگه كجه؟... و بعد دور خودش می‌چرخيد و كمی دامنش را بالا می‌زد. او مرلين مونروی اوباش در آن سال ها بود. يك شب كلاه از سر يكی از برادران هفت كچلان كه جلوی صحنه ميز گرفته بودند برداشت و خطاب به جمعيت پرسيد: اين سر گره؟ كی ميگه گره؟

اين شوخی بامزه‌ای بود كه می‌توانست به قيمت جان در آن سال های حكومت اوباش در تهران تمام شود و مهوش بدون حمايت لات‌ها و اوباش ديگری كه پشت ميزهای ديگر پخش بودند نمی‌توانست چنين جراتی داشته باشد. يكی از برادران هفت كچلان رفت روی صحنه كه مهوش را بغل كند و بي آورد پائين كه جنگ مغلوبه شد و تيغ تيز چاقو گوشه صورت مهوش را هم برد. نه كسی را به كلانتری بردند و نه پاسبانی جسارت دخالت در نزاغ و تسويه حساب اوباش طراز اول تهران را داشت. همديگر را لت و پار كردند، تا بالاخره همه با هم مهوش و شوهرش را بردند كرج تا برای همه شان خصوصی بخواند!

چند فيلم سينمائی هم بازی كرد. در آن فيلم‌ها نيز همان نقشی را داشت كه روی صحنه كاباره داشت، تا آنكه در يك تصادف رانندگی كشته شد. كشته شدن مهوش، ركورد جديدی را برای تيراژ روزنامه‌ها بر جای گذاشت. برای آن روزگار 120 هزار نسخه يك تيراژ تاريخی بود، همچنان كه ناياب شدن روزنامه‌ها پديده‌ای كه از كودتا به اينسو سابقه نداشت. بازارش را خواستند بكشنند. آفت را به ميدان رقابت فرستادند، اما تا وقتی مهوش زنده بود كار اين رقابت نتوانست به جائی بكشد و بعد از آنكه مهوش در تصادف كشته شد، رقابت ديگر معنی نداشت. بنابراين آفت ماند و تعدادی از ترانه‌های عاميانه‌ای كه خوانده بود. تصويری از بازی او در يك فيلم هم باقی ماند كه معلوم نيست در آرشيو سينمای ايران يافت شود يا نشود! صدايش بهتر بود و استعداد هنرپيشگی اش هم بيشتر، بر و روی بهتری هم داشت، اما نتوانست رقيب مهوش شود!

از اين نسل و اين دوران، بايد از قاسم جبلی هم ياد كرد. خواننده‌ای كه صدايش از راديو نيروهوائی پخش می‌شد و تابستان ها، وقتی در باغ‌های ميگون و فشم می‌خواند، ييلاق را فضای ديگری می‌بخشيد. او خوزستانی بود و برای اولين بار تم عربی را وارد موسيقی عاميانه ايران كرد. برای رقابت با او نيز تاجيك و نظری را به ميدان فرستادند، اما جبلی صدای ديگری بود. شايد معين كه اكنون در امريكا می‌خواند، نزديك ترين صدا را به جبلی داشته باشد. آغاسی هم محصول همين دوران است، البته از نسل بعد از مهوش و آفت و جبلی. نفت فروشی كه ابتدا در محلات تهران وقتی روی گاری دستی نفت می‌گرداند و می‌فروخت می‌خواند و بالاخره نيز كارش تا آمدن روی صحنه كاباره تئاترهای لاله زار بالا گرفت. دستمالی به تقليد از امه كلثوم مصری روی سر می‌چرخاند و با پائی كه كوتاه تر از پای ديگرش بود رقصی نيمه بندری می‌كرد و كفی عربی می‌زد. سوسن نيز از نسل دوم بود. از كرمانشاه به تهران آمد و خواننده شد. كرمانشاهی نبود اما سال‌ها در كرمانشاه زندگی كرده بود. جنگ 1348 ايران و عراق كه در واقع نمايش قدرت و سلاح بين شاه و صدام حسين بود و سرانجام نيز به تعيين مرزهای آبی اروند رود به سود ايران انجاميد، با اولين ترانه او آغاز شد. دوست دارم می‌دونی، كه اين كار دله. يكی دو ترانه ديگر هم در همين مايه‌ها خواند تا شد ستاره كاباره تئاترهای لاله زار. با همان يكی دو ترانه آمد و نامش با همان ترانه‌ها نيز ماند. منبع
 
بالا