با حميد قنبري، پس از 26 سال سکوت: فردين، شهيار و سال هاي فراموشي…
آپارتمانی متوسط در طبقات فوقانی ساختمانی بلند در خیابان کریم خان زند، آن ور فروشگاه کورش یا قدس، که دیوارهایش مملو است از قاب عکس های کوچک و بزرگ، دیروز و امروز ، محل دیدار من با حمید قنبری بود. حمید قنبری، نام، و از آن مهمتر صدایی آشناست برای نسل پیش از کودتای ۲۸ مرداد و نیز سال هایی پس از آن. در رادیو، اولین پیس های انتقادی، فکاهی را اجرا کرد. از اولین پیشگامان خواندن ترانه پاپ در ایران بود. سالیانی پیش از آنکه ویگن، دو کبوتر را که ملودی آن از یک آهنگ اسپانیولی برداشته شده بود بخواند، حمید قنبری آن را اجرا کرد. در استودیویی عرق ریخت و دوبله کرد که پرویز خطیبی، گل سرسبدش بود. ده تیپ رادیویی متفاوت ارائه داد. غالبا فکاهی و انتقاد اجتماعی، آقا کوچول، فوفول، آقای بی حال و ... و سالیانی پس از این همه تا آستانه انقلاب ۵۷ در شمار اصلی ترین فعالان سندیکای هنرمندان ایران بود.
حالا این نقش پیشه کهنه کار ما و صاحب صدای مشهور جری لوئیس است، که بیش از ربع قرن از عمر مفید خود را در خانه نشینی به سر برده و فراموشی یا همان درد بی درمان آلزایمر خوب فرایش گرفته. پدر شهیار سال هاست که فرزند ترانه سرایش را ندیده است و بوی خوب گندم بیش از ربع قرن است که عطری نپراکنده در آن خانه خیابان کریم خان زند؛ فصل، فصل سرد فراموشیست برای او. دیگر فرقی هم به حال او نمی کند که فرزند ترانه سرا در آن کناره زیبای اقیانوس پسفیک، آن سوی دیزنی لند، از آخرین خبر بگوید، از خبر خودسوزی ترانه کش، خبر توقیف یک صدای خوش! از پشت هم مصاحبه با میر غضب بگوید و از پشت هم سوزن و نخ بر لب شهر. دیگر بار چله نشین آوازه خوان شود و از پی سال های رفته 1970، قصه دو ماهی، هجرت، نفس و بی شماره ماندگارهای دیگر، به ساعت مرگ غزل، هم پیاله ی آن دل کوک خوش آهنگ باشد در میانسالی اوج. همچنان در پی آهوی عشق! .../تا کجا باید دوید؟/تا کجا باید دوید؟/ یارب بیچاره شدم...
حمید قنبری، در هشتمین دهه عمر، همچنان شق و رق راه می رود. اندامش و صدایش همچنان به آکتوری حرفه ای می برد. انعطاف پذیر و مسلط. اما خب این سال ها، سال های فراموشیست برای او.
شاید هم از این روست که کمتر به سراغش می روند برای گفتگو. آن هم گفتگویی با یاد ایام رفته. اگر این فراموشی لعنتی که تازگی ها حسابی کلافه اش کرده، دست از سر او بر دارد، حمید قنبری، تو را به آسانی با خود می برد به روزگارانی خیلی دور.
در سال های حضور در رادیو ایران، می دانم که یار غار پرویز خطیبی بوده اید.
بله، من کارم را با او شروع کردم. خطیبی در کار، ید طولایی داشت. اگر تگرگ گرفته بود، مردم می دویدند سر پل، او همین را سوژه می کرد و می آمد اجرا می کرد. چیز ساده ای را طوری درست می کرد که همه می خندیدند. او دست پری در فی البداهه گویی داشت. قبول کنید اگر امروز روز بود، خطیبی یکی از طنز نویس های بزرگ دنیا می شد! من دارم به این چراغ نگاه می کنم، شما هم نگاه می کنید، نگاه خطیبی چیز دیگری بود. یک دفعه از این یک شعر و مطلبی درست می کرد که آدم می گفت، این آباژور انقدر خنده داره؟!
شرایط کار خیلی عوض شده، نه؟
بله، اصلا قابل مقایسه با امروز نیست. پنجاه، شصت سال پیش بود ...
بعد از اینکه لاپالوما رو خواندید، به عنوان یکی از اولین اجراهای ترانه پاپ در ایران، دیگه کدام آهنگ بود؟
والله الان خاطرم نیست. باید شعرهای آنها باشد تا یادم بیاید. ولی یادم هست هر آهنگی که بوی شرقی می داد، با ملودی های فرنگی، خطیبی می ساخت، من می خواندم. ملودی ایرونی کم بود. تا کم، کم آقای اکبر محسنی آمد جلو و برای ما آهنگ دو نفره ساخت، که من و ناهید سرفراز می خواندیم. آنها رنگ و بوی ایرونی داشت. به این صورت گذشت.
پس در زمان شما خواندن آهنگ دو نفره هم پا گرفت.
بله، ما از همان وقت پی کار رو ریختیم. گفتیم اگر یک دختر و پسر بخواهند بخوانند، چه کار کنیم. دختری که بیاید بخواند، آن زمان خیلی کم بود. جز یک خانمی به نام خانم شاهین که در بخش های آگهی با من می خواند.
آهنگسازان چه کسانی بودند؟
اول آقای اکبر محسنی و بعد آقای مجید وفادار.
مگر می شود از مجید وفادار گفت و از مراببوس نه، آقای قنبری!
خوب نه، باید گفت. فرصتی نشد از وفادار بپرسم، واقعا چه زمانی و برای چه چیزی این آهنگ را ساختی. کار به دست حسن گلنراقی افتاد و او هم که هنگامه کرد.
گمان نمی کنم نیازی به توضیح وفادار، یا کس دیگری باشد. مرور وقایع پس از ۲۸ مرداد ، همه چیز رو عیان می کنه.
بله همین طور است. چهل سال است که مردم این آهنگ رو زمزمه می کنند و می خوانند. متن شعرش رو دوست دارند و به چیز های مختلف تشبیه می کنند.
خب ، این قطعاتی که اجرا می کردید در رادیو ، بار تند و تیز انتقادی هم داشت؟ مثلا از دستگاه یا...
بله، داشت. به حکومتم کار داشتیم تا آنجاییکه اذیتمون نکنند. لای زرورق و در استتار بود. هر وقت پیش می آمد جلوی بعضی از مسئولین با ترس و لرز چیز هایی می خواندیم. آنها هم می گفتند، چقدر خوب. چرا نمی خوانید از این چیز ها! یادم است یک شب با دکتر امینی جایی بودیم، صحبت از این شد که یک کم دست و بال ما بسته است. دکتر امینی هم با آن صدای خاص خودشان گفتند، نخیر آقا، نخیر، بخوانید آقا، بگویید، باید گفته شود. گفتیم اجازه می دهید همین اجرا را امشب از رادیو پخش کنیم؟ گفت، بله آقا، بله. چرا نه. ما هم همان شب یک شعر انتقادی و برشته خواندیم. یادم است به ما تذکر دادند. گفتیم، دکتر امینی گفتند. گفتند، ایشان بگویند، ما باید حساب کار خودمان را داشته باشیم. همیشه سانسور بوده است.
شما از پایه گذاران سندیکای هنرمندان تئاتر بودید، فکر کنم سال ۴۸ بوده، چه انگیزه ای داشتید برای تاسیس سندیکا در آن زمان؟
آرزو داشتم همه کارهایم را ول کنم، فقط یک سندیکا به وجود بیاورم، برای پشتیبانی از هنرمندان. جایی نبود از ما پشتیبانی کند. حقوق هنرمندان را می خوردند و.... می خواستم، خودمان قدرت پیدا کنیم. وقتی سندیکا قدرت داره، هنرمندان حقوقشان مشخص است.
امکانات مادی هم از طرف دولت، به شما تعلق می گرفت. نه؟
بله، یادش بخیر، آقای پهلبد کمک مالی زیادی به ما کرد. خانه ای برای ما اجاره کرد که پانزده، شانزده اتاق داشت، دست ما باز شده بود. دیگر پشتوانه ای داشتیم. هر کس کارش گیر می کرد می آمد سندیکا. کافی بود سندیکا یک تذکر به تهیه کننده بدهد.
می دانم زنده یاد فردین هم برای راه اندازی سندیکا ی هنرمندان کمک زیادی کرده، چطور با او آشنا شدید؟
اولین بار که فردین رو دیدم، در میدان ۲۴ اسفند بود در یک فیلم سینمایی. یادم است با شهیار رفته بودیم، همان موقع، به شهیار گفتم، این آدم معروفی می شه. شهیار هم به شوخی گفت، خدا نکنه پدرم از یه چیزی خوشش بیاید. ولی دیدیم همین طور هم شد. سوکسه، بی نهایت. حتی نمی توانست برود یک رستوران غذا بخورد. همه چیز داشت. دست بخیر بود. یک روز از کار سندیکا خسته بودم، رفتم دفترش، گفتم می خواهم از کار، استعفا دهم، گفت نمی شود، من چه کار می توانم بکنم؟ گفتم هر وقت من زنگ زدم باید بیایی یک گوشه کار رو حل کنی. آن قدر از نظر مادی دست و دل باز بود. محل سندیکا را گرفته بودیم. ماهی هشت هزار تومان هم در آن زمان می گرفتیم. خانه را که تحویل گرفتیم، فرستادم عقب فردین، آمد و گفت، اول باید چند تخته فرش بگیریم و ... یادم می آید، مبلمان را فروزان خرید. ده هزار تومان داد، دو دست مبل خرید. فردین هم شش تخته فرش بزرگ آورد . سندیکا رونقی گرفت. فرش دار شد.
مثل اینکه خانم دیبا هم کمک کردند؟
بله، یک روز، فرح را دعوت کردیم و آمد افتتاح کرد. گفت، من تابلویی، چیزی، نمی بینم. گفتم، خب، قربون پول نداشتیم. گفت، فردا عصری بفرستید کسی بیاید دفتر، من تازگی ده تا تابلو خریدم. هفت، هشت تا بدهم برای شما بیاورند. گفتند، خودت بیا انتخاب کن. گفتم، نه قربون، شما انتخاب کن. من چه می دانم. یادم می آید تابلوهایی از ژازه طباطبایی بود و... یک روز امیدوارم با شما بنشینیم و از تاریخ سندیکا بگوییم.
حتما. راستی، در حشر و نشر با آدمی مثل نوشین، به حزب توه ایران جلب نشدید؟
نه، نشدم.
چرا؟
خب من اصلا از سیاست خوشم نمی آمد. حزب ایرانی ها هم می آمدند. ولی من از کار سیاسی خوشم نمی آمد، چون نه می خواستم وزیر و وکیل شوم، نه اینکه سرم برود بالای دار. به نوشین گفتم، اگر با شما بیایم، نمی توانم از شما دل بکنم و آن وقت معلوم نیست که سر از کجا در می آورم. به خصوص حزب توده که رنگ و بویی داشت...
در مجموع چند تا کار روی صحنه داشتید؟
ولله خوب به خاطر ندارم. حدود چهل تا ...
مثل؟
دختر شاه پریان، یوسف و زلیخا، مریض خیالی، میشل استروگف، نادر و فتح هندوستان، انقلاب مشروطیت، رموئوژولیت و...
چه سالی وارد سینما شدید؟
۱۳۳۰ وارد سینما شدم.
با چه کاری؟
با فیلم دستکش سفید. خطیبی آمد سناریوی قشنگی آورد، من و ناهید سرفراز بازی کردیم. او با من آواز می خواند. سی، چهل سال است از ناهید هیچ خبری ندارم. به هیچ وجه!...
چند تا کار سینمایی دارید؟
شانزده تا فیلم بازی کردم. اولی دستکش سفید بود. آخری، عمو نوروز با سیامک یاسمی.
و شهیار به دنیا آمد...
حالا نمی خواهم وارد جزئیات شوم.
خب جزئیات نه، ولی می خواهم دو کلمه هم از شهیار بگویید.
شهیار، از ازدواج اول من بود در ۱۳۲۹. شهیار و شهره محصول این ازدواجند.
حین کارها، شهیار را سر صحنه می بردید؟
بله، یادم هست اولین بار، من یک فیلمی بازی می کردم، حسن خردمند کارگردان بود. هر بچه ای را ما می گرفتیم در بغلمان بازی کنیم، گریه می کرد تا یک روز، شهیار که آن زمان چهار ساله بود، را آورده بودند سر صحنه، قرار بود من بغلش کنم، صحبت کنم، بدم ناهید سرفراز بغلش کند و... خیلی نقشش را قشنگ بازی کرد. کنار استخر می دوید. با یک توپ بازی می کرد، یک فیلم دیگر هم بازی کرد. نقش یک جوانی را بازی کرد . نصرت کریمی، کارگردانش بود. نام فیلم در خاطرم نیست.
خانه خراب بود. این اولین نقش شهیار بود. نقش یک جوان عاشق پیشه، با زنده یاد جمیله شیخی و.. همبازی بوده. خود نصرت کریمی هم نقش اول را دارد.
بله، خوب بازی کرد آنجا. من فکر می کنم اگر شهیار، پشت کار سینمایی رو می گرفت، موفق می شد...
شام آخر رو هم کارگردانی کرد، زنده یاد فنی زاده بازی می کنه؛ به هر حال، زود ول کرد و رفت!...
بله ، نمی دانم چطوری هست که جوانان ول می کنند و می روند...
به خاطردارید زمانی را که شهیار قصه دوماهی رو نوشت؟ بابک بیات آهنگشو ساخت و گوگوش خوند. می شنیدم، شهیار یک جا می گفت هر کمپانی کار رو می بردند کسی حاضر به ضبط کار نبوده، می گفتند این ترانه برنامه کودک است و نمی فروشد...
بله، همین طور است. خب چیزهای نو و تازه را در زمان خودش خیلی ها درک نمی کنند. یادم می آید، خیلی قبل از اینکه قصه دوماهی را بگوید، شعر می گفت، اما نمی خوند. من از همان زمان از صدایش خوشم می آمد. وقتی دو نفری بودیم، شعری رو که نوشته بود می خوند... از من هم در سرودن شعر ارثی نبرده...
خانه پدری شهیار کجا بوده؟ به قول معروف بچه کدوم محله؟
جاده قدیم شمیران، بالاتر از سه راه زندان، کوچه حمید. شماره ۱۱
حالا مردم، فردا می رن اونجا، آدرس دقیق دادید ...
می خندد و مکث می کند، نه، مهم نیست . همه می دانند...
به هر حال، در کارهایی که از لس انجلس می یاد، وقتی آدم دقیق می شه، می بینه، باز شهیاره که داره یه چیزا ی نسبتا متفاوتی می گه...
بله، همیشه همین طور بود. می خواست که آزاد باشه. آن زمان هم چند تا گرفتاری برایش ایجاد شد. لندن رفت. بعد از چند سال آمد تهران، که ای کاش همانجا مانده بود... بعدها با یک خانم فرانسوی ازدواج کرد و پسرش، لورکا به دنیا آمد... منبع
متن کامل
نظر و انتقاد شما؟(۲)