لیلا فروهر خواننده و ستاره جوان در یک مصاحبه تازه گفت بعد از 18 سالگی ،آنقدر خود را بزرگ و عاقل می بینم که در همه موارد زندگی ،شخصا تصمیم بگیرم و احتیاجی به حمایت و کمک دیگران نداشته باشم و شاید بزودی در صف سرمایه داران کم سن وسال ،ولی خوش آتیه قرار گیرم !
از لیلا پرسیدیم : می گویند انگار تو منتظر 18 سالگی بودی !چه .بلافاصله خود را از زیر فرمان پدر بیرون کشیدی ودر هر موردی خود تضمیم می گیری ؟
لیلا می گوید این اتفاقی بود که می بایست روزی بیافتد و من برای خودم مستقل شوم و در هر موردی شخصا تصمیم بگیرم .اگر قبل از 18 سالگی هم امکانش وجود داشت حتما این کار را می کردم .بهرحال اینروزها در همه زمینه ها شخصا تصمیم می گیرم .
بحمدالله زندگی راحتی دارم .آدم دوراندیشی هستم .خانه خوبی خریداری نمودم که مرتب قسط هایش را می پردازم .وسایل خانه خریده ام و اگر سرمایه ام به حد کافی رسید شاید در زمینه های مختلف سرمایه گذاری کنم و بزودی مرا در قالب یک سرمایه دار کم سن و سال و در عین حال عاقل و خوش آتیه ببینید ،تعجبی هم ندارد .
چون من نه اهل قمار ،نه اعتیاد ،نه ولخرجی هستم و نه عقده ای دارم ونه قصد تظاهر ...یک خواننده و ستاره جوان هستم که میخواهم آینده خوبی تدارک ببینم .کسی هم پشت پرده وجود ندارد که پول مرا بالا بکشد و یا مردی که به پایش پول بریزم .
در حقیقت من خودم آقا و سرور خودم هستم وبا وجود سن وسال کم آنقدر تجربه اندوخته ام که کلاه سرم نرود و مفت نبازم ! در این میان پدرم هم کار خودش را می کند و بمن کاری ندارد .
از لیلا پرسیدم
که در زندگی تو هیچ مرد ،هیچ عشق و امید و آرزویی وجود ندارد ؟می گویند با امیر مجاهد «کارگردان جوان » در بعضی محافل دیده شده ای ؟
لیلا می گوید : من در زندگی خود ،عجالتا پای عشق را بریده ام .چون این روزها عشق ها رنگ و بوی مادیات دارد و بس ! آنقدر در کار سینما ،تلویزیون و موزیک سرگرم هستم که دیگر فراغتی برایم نمی ماند به عشق و مرد ایده ال و جنجال های اینچنین فکر کنم .باور کنید من این زندگی آرام را بیشتر دوست دارم .مطمئن باشید آقابالاسر ،اینروزها کلی دردسر و خرج برمیدارد !که از عهده من یکی خارج است !
در مورد امیر مجاهد هم باید بگویم او بکلی مرد مورد پسند من نیست ولی البته بعنوان همکار به او احترام می گذارم و اگر سلام و علیکی بین ما بوده حتما در یک مجلس و محفل هنری بوده است . قرارداد سینمایی هم با امیر مجاهد ندارم که مثل بعضی ها بهانه بیاوریم که : ما با هم همکاری داریم !دوستی مان فقط در سطح دو همکار خوب و صمیمی است !
* زندگی خانوادگی
زندگی خانوادگی من با مادر و خواهر و برادر کوچکم خیلی صمیمی وپر صفا می باشد و فکر می کنم آنقدر دور هم خوش و خرم هستیم که صلاح نباشد پای مردی به زندگی مان باز شود .
از لیلا پرسیدیم : اخیرا آهنگ های خارجی نیز میخوانی ؟ عده ای می گویند لیلا خواسته در این زمینه هم از گوگوش تقلید کند ؟
لیلا می گوید : من عاشق آهنگ « جولی » بودم و به همین جهت آن را خواندم و اصلا به این مسئله که قبلا گوگوش آهنگ های خارجی می خوانده توجهی نداشتم .فکر می کنم خیلی ها اینکار را کردند و می کنند و این مسئله به گوگوش ربطی ندارد .بنظرمن هر کسی بهتر بخواند موفق تر خواهد بود و باید تشویق شود همین و بس .
از لیلا پرسیدیم : می گویند چندی پیش که در یک استودیو ، به ضبط آهنگی مشغول بودی ناگهان با رسیدن محمود قربانی به استودیو ، از ترس فرار کرده ودر اطاقی بیهوش می شوی ؟
لیلا می گوید : راستش با دیدن محمود قربانی عصبی و خشمگین شدیدا ترسیدم و بهت زده بر جای ماندم ولی محمود کاری با من نداشت ،او شنیده بود که شهره و مرتضی و من به ضبط آهنگ سه صدایی برای برنامه نوروز مشغول هستیم به سبب اختلاف با شهره به استودیو آمد و درگیری هم بین آنها بود و بمن ارتباطی نداشت ،اما منکر نمی شوم که من هم سخت ترسیدم و ساعت ها بهت زده برجای میخکوب شدم و سرانجام هم ضبط این آهنگ سه صدایی بهم خورد .
* برای مهستی هم مثل بعضی دیگر از خواننده ها و هنرپیشه ها خوردن صبحانه مفهومی ندارد و خوردن غذایش به عنوان ناهار و شام در هر 24 ساعت در ساعت های 3 بعداز ظهر و 12 شب خلاصه می شود
*مهستی در یک **** غذایی همیشگی به سر می برد .غذایش اکثرا استیک (گوشت کاملا پخته ) می باشد و بعد انواع و اقسام سوپ سبزی ، غذاهای مورد علاقه مهستی یکی قورمه سبزی است و دیگری لوبیا پلو .
*ساعت هشت بعدازظهر هرشب که می شود آرایشگر مخصوص مهستی به خانه او می آید تا مدل موهای او را به نوعی که با لباسش نیز هماهنگی داشته باشد آرایش کند و این کار بیش از یکساعت و نیم طول می کشد .
*همه دوستان او می دانند که برای دیدنش باید بین ساعت های 4 بعداز ظهر تا هشت شب به خانه اش بروند ،او در تمام مدت 24 ساعت تنها این چند ساعت را فرصت دارد تا به کارهایی مثل رسیدگی به کارهای دخترش ، مادرش و دیدار دوستانش بگذراند .
* از پولی که مهستی هرماه بابت آرایش موهایش می پردازد که بگذریم ،باید بگوییم او هرماه پولی در حدود 40000 تومان بابت تهیه و دوخت لباس میدهد .
*ساعت 10 شب که می شود مهستی خانه خود را ترک می کند .مقصدش کاباره ای است که در آن برنامه اجرا می کند .برنامه شبانه مهستی فقط محدود به اجرای برنامه در کاباره نیست .رفتن به میهمانیها و عروسی ها از جمله کارهای اوست .
* مهستی می گوید : من هنرم را خیلی دوست دارم و از طرفی من فکر می کنم یک زن هم می تواند خواننده خوبی باشد و هم زن خانه دار و شوهردار خوبی .
* مهستی در مورد جالبترین نامه ای که بدستش رسیده می گوید : چندی پیش نامه ای داشتم از یک چوپان که حرفهای دلش را به کس دیگری گفته بود واو برایش نوشته بود که رادیوی کوچکی خریده ام که همه جا دنبال من است .حتی وقتی که مشغول چراندن گوسفندها در صحرا هستم به امید اینکه صدای تو رابشنوم ...خانم مهستی من شما را خیلی دوست دارم و...
* از خوانندگان مورد علاقه مهستی یکی محمودی خوانساری است و دیگری هایده و از هنرپیشگان ایرانی مورد علاقه اش :بهروز وثوقی و پوری بنایی می باشند .
* از برنامه های تلویزیونی طرفدار برنامه های موسیقی ایرانی آن است و سریال ایرانی تلخ و شیرین .
*تا بحال دوبار از مهستی خواسته اند که در فیلم های سینمایی بازی کند ولی او جواب منفی داده است .
* لازم به ذکر است که هنگام تهیه این گزارش خانم مهستی 29 سال داشته است .
وقتیکه آنتونی کوئین و داستین هوفمن لخت مادرزاد در فیلمها ظاهر می شوند ،چرا من از ایفای رل های سکسی خودداری کنم ؟!
*الو ،خانم ملوسک ؟
- بله ، خودم هستم .
*از ستاره سینما تلفن می کنم و می خواستم مصاحبه کوتاهی با هم داشته باشیم .
- خواهش می کنم
* در ابتدا بگو ببینم جریان شایعات عشقی تو و چند تا از هنرپیشه های مرد به کجا کشید ؟
- این چه جور عشق و عاشقی است که من خودم از آن بی خبرم .بهرحال بعضی ها خودشان برای ایجاد سرو صدا شایعه عشقی بر سر زبان ها می اندازند و من واقعا از این جور شایعات پوچ و بی اساس کلافه شده ام !
*یعنی می گویی که عشقی بین تو و هیچیک از دست اندرکاران سینمای ایران دربین نیست ؟
- همینطور است و مسلم بدانید که اگر یک روز هوس عشق و ازدواج به سرم زد ،با مردی ازدواج می کنم که از کارهای هنری بدور باشد !
*خوب بگذریم ، مثل اینکه این روزها خیلی سرت شلوغ است و مشغول بازی در دو سه تا فیلم هستی ؟
- بله ،بعد از یک سکوت چند ماهه که از بازی در فیلمها بدور بودم ،مجددا وارد میدان شده ام و می خواهم به گروه ستارگان پرکار سینمای ایران بپیوندم .
*وبا توجه به سابقه گذشته ات در سینما ،بعد از این هم در فیلمها سکسی بازی خواهی کرد ؟
- چرا که نه ؟!من یک هنرپیشه هستم و کارم ایجاب می کند که گاهی بخاطر رلی که بر عهده دارم ،درجلوی دوربین فیلمبرداری ،سکسی ظاهر شوم و فکر نمی کنم که این موضوع مسئله بغرنجی در سینما باشد .
وقتیکه آنتونی کوئین و داستین هوفمن در فیلمها لخت مادر زاد ظاهر می شوند ،چرا من از ایفای رل های سکسی خودداری نمایم ؟!
*شنیده ایم تصمیم داری به بازیگری در تلویزیون نیز رو کنی ؟
- اگر یادتان باشد ،من قبل از ورود به سینما در تلویزیون فعالیت داشتم و یک چند در برنامه خرد سالان در قالب « ننه قندی » ظاهر می شدم و بعدها در سریال تلویزیونی « خونه قمر خانم » ایفای یکی از رل های اصلی را به عهده گرفتم و حتی در یک فیلم تلویزیونی موسوم به « خورشید در مه » بازی کردم و اکنون با توجه به استقبالی که از بازیگران سینما در تلویزیون بعمل می آید ،فکر نمی کنم که فعالیت تلویزیونی لطمه ای به موقعیت سینمای ام بزند و در حقیقت یک هنرپیشه سینما میتواند فعالیت در تلویزیون را نیز به موازات سینما دنبال کند .
* بطور کلی ایفای چه نوع رل هایی را ترجیع میدهی ؟
- من عاشق رل های کمدی هستم و دلم میخواهد در فیلم های کمدی بازی کنم و متاسفانه در سینمای ما هنوز زنی که به معنای واقعی بتواند رل های کمدی را بازی کند ،ندرخشیده است و مسلم بدانید که اگر روزی من پول و پله ای بدست آوردم ،یک فیلم صد در صد کمدی خواهم ساخت و استعداد خود را در زمینه بازی در چنین فیلم هایی نشان خواهم داد !
*به عقیده تو مهمترین عامل پیشرفت در کار بازیگری در سینمای ایران چیست ؟
- داشتن یک **** خوب و یک مقدار زیادی شانس !
*فکر می کنی که در این سینما کمبود هنرپیشه به چشم می خورد ؟
- کمبود ؟ نه آقا ازدیاد هنرپیشه داریم نه کمبود هنرپیشه !
*راستی با درآمدی که از کار در سینما نصیب تو می شود چه می کنی ؟
- ولخرجی
* وبلاخره اینکه بطور کلی هدف تو در زندگی چیست ؟
- آرزو دارم که بتوانم یک هنرپیشه بین المللی شوم .مگر من چه چیزی کمتر از الیزابت تیلور دارم !
« مازیار » خواننده جوان و موفق بعد از عمل جراحی بخاطر انحراف بینی ،فعالیت خود را از سر گرفت .
مازیار که تتیپ تازه و جالبی یافته است ،می گوید باور کنید قصد از عمل جراحی تنها فرم دادن به بینی ام نبود .بلکه هدف اصلی از بین بردن انحراف استخوان بینی بود که کلی برایم ناراحتی تولید نموده و پزشکان عمل جراحی آن را ضروری می دانستند .
از سال پیش در پی فرصتی بودم تا در بیمارستان بستری شوم ولی بخاطر فعالیت زیاد ،اجرای ترانه های جدید و مشغله رادیو تلویزیون کاباره ها و جشنها و تحصیل ،این مهم به اجام نمیرسید .
سرانجام در ماه محرم که من بکلی فعالیتی نداشتم ،فرصت را مناسب دیده ودر بیمارستان بستری شدم .حالا بعد از یک عمل جراحی حساس نه تنها انحراف بینی ام رفع گردید ،خوشبختانه فرم دلخواه نیز یافته ام .
مازیار که با ترانه های جدیدی از « جهانبخش پازوکی » منجماه « عزیز» برنامه خوبی را تدارک دیده است می گوید اینروزها با تکیه به محبت و تشویق مردم راه خوب و درخشانی در پیش گرفته ام .
مرجان ، ستاره سینمای فارسی ، که خیلی زود توانست ستارگانی را که با او وارد عالم سینما شدند ، پشت سر نهد و خود را در ردیف ستارگان مشهور سینمای فارسی قرار دهد ، هفته گذشته پا به بیست و هفتمین سال زندگی خود گذاشت .
مرجان با آنکه تصمیم داشت در آغاز سالروز تولدش جشن مفصلی برپا کند اما چون در هفته گذشته به جهت شرکت در صحنه هایی از فیلم تازه خود همراه اکیپ فیلمبرداری در اندیمشک بسر می برد ،جشن تولدش را هم در همانجا با شرکت اعضای اکیپ و شوهرش مهدی علیمحمدی که به همین منظور به اندیمشک رفته بود ،برگذار کرد .
در این جشن مرجان که از صدای خوشی برخوردار است ، خود به خوانندگی پرداخت و جشن تولدش را گرم کرد .بد نیست بدانید اگر مرجان فعالیت سینمایی نداشت و به خوانندگی روی می آورد ، بعضی ها معتقدند در خوانندگی هم موفق می شد .
گفت وگوي منتشر نشده از مرحوم محمد علي فردين از زبان خودش
نقل از روزنامه سينما ورزش شماره 108 فروردين1379
نتوانستم بعد از انقلاب خدمتگزار كوچكي در زمينه بازيگري سينماي انقلاب باشم
* چرا كار خود را ادامه ندادي؟
o ما ايراني ها ملت عجيبي هستيم مهمان نواز صميمي و با استعداد شگرف، كه در همه علوم و فنون كه نمونه هاي آن را در رشته هاي ورزشي كشتي-فوتبال-واليبال و بالاخره ورزش هاي رزمي.و همچنين در رشته هاي علوم-فيزيك-شيمي-رياضيات-قهرمانان صاحب نام و درو كننده مدال هاي طلا و نقره بوده و هستيم.
اما در اتفاقات ناگوار و معمولي هميشه به دنبال يك مقصر مي گرديم و كمتر مي پذيريم كه شايد خودمان اشتباه كرده ايم.بارها گفته ام و باز هم مي گويم كه بعد از انقلاب با اينكه آسيب پذير ترين و سرشناس ترين بازيگران و هنرمندان وطن بودم نه به جهت اينكه منتي بر سر وطن و يا خداي ناكرده بر سر مردم وطنم داشته باشم.
بلكه به دو دليل ماندم:
1-پشت به مردم كردن و ترك وطن كردن و فرار،كار من نبود
اگر چه در پرونده زندگي و سينمايي خود ورق سياه نداشتم
2-ولي مهم تر از آن اينكه در وطن بمانم و در خدمت سينماي انقلاب باشم واز همه مهم تر بتوانم با حركت در سينماي بعد از انقلاب،اشتباهات گذشته خود را جبران كنم كه گذشته هركسي اندوخته اي است فراوان براي فردا.
به همه چيز فكر مي كردم جز اينكه مشمول اين دو بيت شوم توجه كنيد خطاب به من است:
به كدام رو سپيدي،طمع بهشت بندي
تو كه درجريده،چندين ورق سياه داري
به هر صورت بعد از انقلاب خيلي چيزها بايستي تغيير مي كرد.من هم مورد قهر مسئولان اجرايي وزارت ارشاد قرار گرفتم.در واقع طبق تعريف پيش گفته گناه صنعت فيلمسازي گذشته و همه اعمال ناصواب آنها بر سر من كه شهرت بيشتري داشتم،خراب شد كه اگر نبودم و يا تنها بازيگر آن سينما نبودم آن سينما هم به وجود نمي آمد.اگر چه آن سينما جاده اي بود گرچه نا هموار ولي ولي در اصل راهي بود براب پيمودن و هموار كردن يك سينماي درست و سالم.
(كه اگر چه مشهور نبودم،فكر مي كنم به گناهي كمتر متهم مي شدم)
بدين ترتيب من نتوانستم بعد از انقلاب خدمتگذار كوچكي در زمينه بازيگري سينماي انقلاب باشم و از اين بابت سخت متاسفم.
* نسبت به علاقه عمومي به خود كه نمونه اي ازآن را در جريان مسابقات كشتي ديديم چه نظري داريد؟
o دل چيست؟
بله نصيب دل خون شدن است.
احوال دل هر لحظه دگرگون شدن است
علامت زنده بودنش،خون و خون شدن است
سرنوشت دل؟
شايد به دليل اينكه سر و كازش با خون است.دلش نيز پر خون است. و بزرگ ترين تفريحش با او يعني گردش با خون است عاقبت كارش چيست؟ نيستي.يعني از قفسه سينه بيرون بيرون شدن است.و وقتي بيرون شد مزرعه سبز وجود او چون كوير خشك و بي جان مي شود.
زندگي چيست خون دل خوردن
اولش رنج و آخرش مردن
o رفتار و اعمال دل
و اما از اعمال دل بشنويد.به وسيله ساير دوستانش،(اعضاي بدن) و فرمانده كل(مغز) تاثير پذير است و چه اعمالي كه انجام مي دهد يا نمي دهد.وقتي آتش بگيرد آتش آن جهانگير مي شود. و اما وقتي عاشق شد ديگر از فرمانده «مغز» فرمان نمي گيرد.خود تصميم مي گيرد و عمل مي كند وقتي خونش گرم شد دلش گرم مي شود و صميمي و مهمان نواز مي گردد.و از جنگ و جنايت و خون ريزي متنفر مي شود.عشق سازندگي به وجود مي آورد.آشنا و غريبه را دوست دارد.
نام اينجانب از هيجده سالگي براي مردم تهران نامي شناخته شده بود بعد هم به سرعت با مسابقات كشتي و قهرماني كشور و سپس مقام هاي قهرماني جهان به ترتيب در ايران و سپس در جهان به شهرت رسيد بنابراين شهرت خيلي زود به سراغم آمد و حضورم در سينما با نمايش فيلم گنج قارون تپبيت و آوازه شهرتم را به اوج رسانيد.
راديو،تلويزيون،مجلات سينمايي و غير سينمائي.همگي از فردين و سينماي فردين بحث و گفت وگو مي كردند.چند فيلم خارجي از من ساخته شد. در هندوستان،لبنان،اردن و بالاخره ايتاليا.
امكانات ماندنم در كشورهاي فيلمساز مثل ايتاليا و هندوستان به درخواست خودشان بسيار زياد و سهل بود ولي شوق ديدار وطن و هم وطنانم و سينماي كشورم مرا به سرعت به ايران كشاند و در ايران كارم را دنبال كردم.بعد از انقلاب،در وطنم ماندم.با مردم صادق بودم.مردم را دوست داشتم و دارم.من از ميان طبقات زحمت كش و بي سرمايه برخاسته ام.با آنها بزرگ شده ام.هيچ وقت خودم را از مردم جدا ندانسته ام.و جدا نكردم.در اوج شهرتم در كوچه پس كوچه هاي قديمي خيابان سيروس به دنبال ديروزم مي گشتم.
تعداد زيادي از خانواده هاي تهران مرا عمو فردين خطاب مي كردند.بعضي ها به من مي گويند پدر.و بعضي ها علي بي غم را شريك روزهاي غم خود مي دانند و خلاصه در اكثر خانه و خانواده ها حضور دارم چه روزها و چه شبها.و خلاصه هر كس در كارش و زندگي اش با خود و مردم صادق باشد موفقيتش حتمي است.و فراموش نكنيم كه شكست يا پيروزي هر فرد يا هر جمعيتي بستگي به اعمال آنها دارد.و خداوند هميشه شاهد و ناظر بر اعمال ماست.
در خاتمه.من متعلق به مردم هستم.و اين مردم هستند كه جواب صحيح تري را براي سوال شما خواهند داشت كه نمونه اي از آن را در سالن ورزشي خود شاهد بوديد.
* راجع به كار سينمائي خود چه انتظاري از دولت دريد؟
o اسلام دين رحمت است.اسلام دين جنگ و نفرت و كينه توزي و كينه ورزي نيست.اسلام از دشمني نفرت دارد.
به يكي از پند و اندرزهاي حضرت علي عليه السلام در نهج البلاغه توجه بفرمائيد:
«اگر به دشمنت دست يافتي به پاس زور بازوئي كه خدا به تو ارزاني داشته است او را عفو كن»
به معني ديگر در عفو لذتي است كه در انتقام نيست.آيا جدائي فردين از سينما و مردم كافي نيست آن هم براي بيست سال؟!
آيا هنگام عفو فردين نرسيده؟كه اگر دشمن هم بودم و در چنگال يك مسلمان اسير مي شدم به فرمايش حضرت علي عليه السلام بايد مورد عفو قرار مي گرفتم.
يادم هست كه در سربازخانه،سربازي هنگام خدمت هميشه مورد خشم و ستم فرمانده قرارمي گرفت چرا كه هنگام فرمان(فاصله بگير) توسط فرمانده كم فاصله مي گرفت و مرتب كتك مي خورد.بالاخره از پادگان فرار كرد و گريخت،يك روز نامه اي به دست همان فرمانده رسيد كه همان سرباز فراري برايش نوشته بود. بدين مضمون: «من در پاكستان هستم و تا اينجا فاصله گرفته ام چنانچه كم است دستور دهيد بيشتر فاصله بگيرم ولي به شرط آنكه ديگر كتكم نزنيد» حال حكايت من است اگر چه اصلا كتك نخورده ام ،اگر 20سال فاصله با سينما كافي نيست ولي تا مرگ فاصله زيادي نمانده.
مری آپیک یکی از مطرح ترین هنرمندان ایرانی در آمریکا است که ظرف سال های گذشته، در آثار برجسته و قابل توجهی در سینما و تئاتر حضور داشته و به موفقیت های زیادی دست یافته است. وی در کنار فعالیت های هنری خود، در زمینه حمایت از حقوق زنان هم بسیار فعال است و در بیشتر آثار هنری خود به بررسی مشکلات و دشواری های زندگی زنان می پردازد. تازه ترین نمایش مری آپیک با عنوان در پوشش حجاب، مدتی است که در آمریکا به روی صحنه آمده و با موفقیت قابل توجهی روبرو شده است. بهنود مکری مجری و برنامه ساز صدای آمریکا گفتگویی را در برنامه شباهنگ با مری آپیک انجام داده که متن آن به شرح زیر است. این نمایش در مورد مشکلات زنان در ایران امروز و خاورمیانه است. این داستانی است واقعی از چند حادثه ای که ظرف دو دهه گذشته در خاورمیانه اتفاق افتاده و صدای زنان ایران است که روی صحنه نمایش بیان می شود.
داستان این نمایش در واقع روایتی است از مشاهدات یک خبرنگار آمریکایی که تحقیقاتی را درباره زنان خاورمیانه و کشورهای اسلامی انجام می دهد و قصد دارد تا مقاله ای را در این زمینه بنویسد، در حقیقت تمامی شخصیت های مقاله او بر صحنه نمایش حاضر می شوند و سرگذشت خود را با تماشاگران در میان می گذارند. این نمایش مجموعه ای است از رقص عرفانی، رقص شرقی، موسیقی زنده، دف، تنبک، سنتور، کمانچه و تار که حالتی شاعرانه و دراماتیک را برای نمایش پدید می آورد. تمامی داستان های این نمایش بسیار محکم و جاندار است و از قصه های طنز و کمدی تا تراژدی و رویدادهای دراماتیک در آن استفاده می شود.
هدف شما از تهیه و اجرای این نمایش چیست؟
هدف اصلی من این بود که بتوانم سختی ها و مشکلات زنان ایران و خاورمیانه را به زبان انگلیسی با تماشاگر آمریکایی در میان بگذارم و آگاهی و شناخت بهتر و دقیقی را در این زمینه ایجاد کنم. این هدفی است که من در عرض بیست سال گذشته به اشکال مختلف در زندگی هنری و حرفه ای خود دنبال کردم، من همواره تلاش کردم تا به طرق مختلف صدای زنان ایران را منعکس کنم و فعالیت های خود در زمینه سینما، تلویزیون و تئاتر را به بازتاب مشکلات و مسائل زنان کشورم اختصاص دهم. اثر تازه من در پوشش حجاب هم دارای چنین خصوصیتی است.
اجرای این نمایش در مرکز هنری کندی در واشنگتن، با حضور مقامات و شخصیت های سیاسی و هنر دوستان آمریکایی، با موفقیت قابل توجهی مواجه شد، این نمایش ظرف ماه های گذشته در شهر های مختلف به روی صحنه رفته و با استقبال کم نظیر تماشاگران مواجه شده است.
ظاهرأ در این نمایش داستانی هم درباره زهرا کاظمی بیان می شود؟
آخرین لحظات زندگی زهرا کاظمی در بخشی از این نمایش بیان می شود و نقش او را خود من بازی می کنم. در این قسمت از نمایش، زهرا کاظمی نامه بسیار مهمی را برای پسرش می نویسد و دلایل سفرش به ایران را برای او توضیح می دهد. او در این نامه اشاره می کند که برای مشاهده سختی ها و مشکلات زنان ایران به این کشور سفر می کند تا وظیفه خود را بعنوان یک خبرنگار و عکاس در قبال مردم کشورش انجام دهد. متأسفانه این سفر، پایان تلخ و ناخوشایندی را به همراه داشت و زهرا کاظمی جان خود را در زندان از دست داد.
در این نمایش، صحنه های تلخ و تکان دهنده شکنجه و بازجویی از زهرا کاظمی بیان می شود و تماشاگر را با عمق این فاجعه انسانی در زندان آشنا می کنیم. بر اساس گزارش های پزشکی که پیکر بی جان زهرا کاظمی را معاینه کرده، او را شکنجه کردند، مورد ضرب و شتم قرار دادند، به عبارتی زجر کش کردند و در نهایت با ضربه هایی که به سرش وارد می کنند، به قتل می رسانند. ما این صحنه ها را بازسازی کردیم و من هر بار که این نقش را بازی می کنم، بیشتر از ظلم و بی عدالتی منزجر می شوم.
چرا عنوان در پوشش حجاب را برای این نمایش انتخاب کردید؟
من احساس می کنم که در این زمان و دوران تاریخی، هر هنرمند و انسانی وظیفه دارد تا به شکلی، مشکلات و مسائل زنان ایران را بیان کند و آیینه ای باشد برای انعکاس این دشواری های زندگی زنان ایرانی که ظرف ۲۸ سال گذشته، حقوق آنها تضیع شده و مورد اجحاف قرار گرفتند. زنان ایرانی نه تنها حقوق قانونی خود را از دست دادند، بلکه از نظر انسانی هم به آنها ظلم می شود و در شرایط بسیار بدی قرار دارند. دلیلی که من نام این نمایشنامه را در پشت پرده حجاب گذاشتم، موضوع اجباری بودن حجاب در ایران است که برای من بعنوان یک زن، امری است غیر قابل قبول که نمی توان آن را پذیرفت.
البته فقط موضوع حجاب نیست بلکه حق انتخاب برای زنان است که متأسفانه توجه چندانی به آن نمی شود و دغدغه اصلی من اجحافی است که به زنان می شود و ظلم و ستمی است که بر آنها وارد می شود. با توجه به اینکه نیمی از جمعیت ایران را زنان تشکیل می دهند ولی آنها از ساده ترین حقوق شهروندی و انسانی خود در ایران محروم هستند.
درباره موفقیت این اثر در اجراهای اخیر صحبت کنید.
این یک اثر نمایشی موفق با حضور بازیگران حرفه ای و بین المللی است که توسط یک شرکت آمریکایی تهیه و تولید شده است. تمامی دست اندرکاران و تهیه کنندگانش، با اعتقاد و باور کامل به اهداف و آرمان های انسانی داستان، قدم بر صحنه نمایش می گذارند و به زبان انگلیسی با تماشاگران آمریکایی ارتباط برقرار می کنند. این نمایش، صدای واحد تمام زنان جهان است که مشکلات و گرفتاری های زندگی خود را با مردم جهان در میان می گذارند و حقوق انسانی و طبیعی خود را مطالبه می کنند. من بعنوان یک هنرمند و زن ایرانی، وظیفه خود می دانم که صدای مظلومیت زن ایرانی را منعکس کنم و فریاد اعتراض او را به گوش جهانیان برسانم، من خیلی خوشحال هستم که این نمایش همچنان به اجراهای موفق خود ادامه می دهد و من امیدوارم تا مردم بیشتری را با مشکلات زنان ایران و جهان آشنا کنیم.
چرا این نمایش به زبان انگلیسی اجرا می شود؟
۳۰ سال که ما در خارج از ایران زندگی می کنیم و نمایش های زیادی به زبان فارسی در گوشه و کنار جهان تهیه و اجرا شده و خود من هم در بسیاری از آنها حضور داشتم، ولی فکر می کنم که زمان آن فرا رسیده است تا با اجرای آثار نمایشی به زبان انگلیسی، با نوجوانان و جوانان ایرانی تبار هم در ارتباط باشیم و جامعه آمریکایی را هم با مشکلات مردم ایران و مهاجرین آشنا کنیم، اجرای این نمایش به زبان انگلیسی کمک می کند تا با مخاطبین بیشتر و گسترده تری در ارتباط باشیم که برای انتقال پیام و داستان نمایش، نکته ای است بسیار مهم و ضروری. منبع
شاهرخ بحرالعلومی - تورنتو - بدون تردید، یكی از مهمترین بازی های جاودانه ی بهروز وثوقی كه منجر به خلق شخصیت تمام عیار شده است در فیلم داش آكل ساخته مسعود كیمیایی است. بازی در نقش داش آكل برای بازیگر بسیار كار دشواری است. چه بسا كه بازی كردن شخصیتی كه در قواره و اندازه ی فهم خواننده همواره به صورت ابر قهرمان مانده است نه تنها كه موجب دلهره و تشویش بازیگر می شود، بلكه غالبا نتیجه ی كار موجب خشم ناشی از دید ایده آلیستی تماشاگر نسبت به قصه ای كه خوانده و ندیده یا به زبان دیگر هر آنچه را كه خواسته دیده در تخیل به زمان خواندن می شود. تماشاگر داش آكل سخت پسند است چرا كه پیش از آن كه فیلمی درباره ی این شخصیت دیده باشد دل داده ی كسوت پهلوان و جان شیفته ی مردی است كه در قصه ی صادق هدایت خوانده است و در دل خود زخم دل این شخصیت را به عنوان سمبل عشق ممنوع، عشقی كه مجال و محل ابراز ندارد، بارها حس كرده است!
از آن گذشته، جدا از تماشاگر عادی سینما، منتقدان هنری آن روز تعصب و ارادت خاصی نسبت به صادق هدایت و آثارش داشته اند چرا كه كانون نویسندگان ایران در اوج قدرت خود دهه ی پنجاه برقرار بود و هدایت را چون میراثی ابدی می دانست و هرگز حاضر نمی شد كسی این شخصیت ماندگار ادبیات داستانی را با نقایص یا حتی كمی فاصله از قدرت شخصیت پردازی صادق هدایت در گونه های دیگر هنر سینما، تئاتر و ... متجلی كند. پس تا حد ممكن، سختی پذیرفتن نقشی كه جامعه و مردم از آن ذهنیت دارند، را حس كردیم كه این سختی مربوط به بازیگر می شود ولی كارگردان هم گرفتار سختی بیشتری است و باید مسئولیت نتیجه این اقتباس ادبی را به عهده بگیرد ــ از یك قصه ی چند صفحه ای فیلمنامه ای بنویسد كه در قواره و اندازه همان قصه نویسنده اصلی باشد ــ شخصیت پردازی قهرمان داستان را در فیلم به قدرت نسخه ی ادبی بسازد و پیش ببرد.
طبیعتا كیمیایی پس از نوشتن فیلمنامه داش آكل به هیچ بازیگر دیگری برای نقش آكل فكر نكرده است چرا كه همانند دیگر انگشت شمار مولفان نسل قدیم سینمای ایران، بازیگر برگزیده خودش را داشت و بهروز وثوقی را قدم به قدم از اولین فیلمش بیگانه بیا در سال 1345 با خود همراه كرد و گویی در داش آكل به اوج شكوفایی رساند. این همراهی چندساله به همدلی و تفاهمی بی مانند بین فیلمساز و بازیگر انجامید كه بیش از آن كه با اصول منطقی در كارگردانی توضیح پذیر باشد، متاثر از درك و شعوری دو جانبه است.
داش آكل قبل از هر چیزی محصول این تفاهم و درك و شعور دو جانبه است. بارها دیده ایم كه در مورد فیلم های شاخص بهروز وثوقی و كیمیایی مخاطبان این فیلم ها نام هر دو را جداگانه به عنوان مولف می آورند، داش آكلِ كیمیایی داش آكل بهروز وثوقی و یا قیصرِ بهروز وثوقی قیصرِ كیمیایی، اما پس از بهروز وثوقی دیگر كسی نگفت، سفر سنگِ سعید راد و یا گروهبانِ احمد نجفی بلكه گفتند سفر سنگِ كیمیایی و گروهبانِ كیمیایی. كیمیایی به عنوان كارگردان و خالق اصلی فیلم داش آكل شخصیت پردازی قابل قبولی را به كنار دیالوگ نویسی استثنایی فراخور اثر ادبی داش آكل در فیلم انجام داده است.
در نگاهی عمیق به قصه، هدایت بر آن شده است نظم قصه هدایت را به هم بزند و به جای شروع از قبرستان، از معركه گیری كاكا رستم فیلم را شروع كند با توضیح هدایت در شروع قصه همه اهل شیراز می دانستند كه داش آكل و كاكا رستم سایه هم را با تیر می زدند. به علاوه در نقاط مختلفی تفاوت های فیلم و قصه ی هدایت را می بینیم كه چون نتیجه اقتباس اثر هنری قابل احترامی است كسی به دنبال روشن كردن این تفاوت ها نبوده است تا جایی كه كیمیایی در پایان فیلم هر دو شخصیت قهرمان آكل و ضد قهرمان كاكا را می كشد كه اصلا در قصه هدایت اینگونه نیست و به هیچ كس هم بر نمی خورد چرا كه كیمیایی به صحیح ترین شكل ممكن تلقی خود میل خود را در اقتباس می گنجاند و می داند به مدد بازی باورپذیر و كم نظیر بازیگرانش دچار مشكل نخواهد شد.
بهروز وثوقی با ظاهری متفاوت، گریمی متفاوت، سر طاس پهلوانی، زخم قمه به صورت، سبیل پهن، شكستگی ابرو، به هیات داش آكل در آمده است و با تمام درك و استعداد، خود را به درون این شخصیت برده است.
در فصل معرفی داش آكل كه اولین مواجهه ی تماشاگر و داش آكل است به دلیل بازی بهروز وثوقی، بازی بهمن مفید كه ترس از داش آكل را توأم با پرش چشم نشان می دهد و كارگردانی، مشكل تماشاگر با داش آكل و دیدن ایده آلی اسطوره بر طرف می شود یعنی تماشاگر به دلش می نشیند و به رخ كشیدن قدرت داش آكل در این فصل گارد تماشاگر را می شكند و او همراه فیلم می شود.
وثوقی مثل همیشه راه رفتن خاصی را برای شخصیت پیدا كرده است، راه رفتنی كه با بقیه راه رفتن های بهروز تفاوت دارد، قدی بلندتر از همیشه دارد (به واسطه ی نوع كفش و كلاه) و دیالوگ ها را با حس درستی ادا می كند. علاوه بر اینها خلوت داش آكل را به خوبی بازی كرده است، داش آكل آدم تنهایی است كه از تمام دنیا فقط یك طوطی دارد و در خلوت با او حرف می زند و درد دلش را به او می گوید، حتی پس از فصل مرگ حاجی و وصیت حاجی كه امور زندگی اش را به آكل می سپارد و می میرد داش آكل پس از بستن چشم حاجی كنار دیوار و آینه می رود و در خلوت به كرده ی حاجی پاسخ می دهد كار خوبی نكردی حاجی ... یه مرد وقتی مردِ كه آزاد باشه... دیگه دست و پام تو زنجیره.
نقطه ی كلیدی دیگر در بازی بهروز مواجهه با مرجان در قبرستان به وقت خاكسپاری حاجی است كه در قصه ی هدایت اینگونه نیست و داش آكل مرجان را در خانه حاجی می بیند و نه در قبرستان. در فصل قبرستان مرجان از حال می رود و داش آكل كاسه ای آب می آورد و روبنده ی مرجان را بالا می زند كه به صورت مرجان آب بزند، برای اولین بار صورت مرجان را می بیند. بهروز وثوقی با لرزش ناملموس اجزا صورت و حركت عجیب چشم ها مثل قدیمی (دید و یك دل نه صد دل عاشق شد) را در میمیك صورت به شكل كاملا منحصر به فردی بازی كرده است. آب به صورت مرجان می زند، دوباره آب می زند (از نوك انگشتان آب را می پراند) مرجان چشم در چشم آكل می گشاید و آكل درد پر از بغض عشق را به چهره می آورد. از این پس همه ی شخصیت دچار تحول می شود، مرجان را از زمین بر می دارند و می برند و تكه ای پارچه ی سیاه از مرجان به زمین می ماند. داش آكل آن را بر می دارد و در شال كمری خود كنار قمه اش می گذارد. شب به كافه اسحق می رود از پرِ شالش قدح خود را در می آورد و اسحق از فرط تعجب به خاطر حضور داش آكل شراب پیر تر از شیراز را به او پیش كش می كند.
حتی اقدس رقاصه كافه هم خوشحال و متعجب به سمت داش آكل می رود و مقابل او می رقصد، یكی از مشتریان شروع به ناسزا گفتن به اقدس می كند و او كه پشت گرم حضور پهلوان شهر است و می داند جایی كه آكل باشد صدای كسی بالا نمی رود با مرد درگیر می شود، مرد قمه می كشد كه گیس اقدس را ببرد، آكل از جا كنده می شود. یكی از به یاد ماندنی ترین لحظات بازی بهروز وثوقی در این لحظه است كه در حالی كه به سمت درگیری می رود در حرك دیالوگ می گوید و رخ به رخ مرد می شود قمه برای بریدن گیس زنها نیست. چشم همه ی لوطی های عالم به تو روشن. تمام این بازی ها و یا بهتر بگویم این لحظات در بازی بهروز مبتنی بر مایه های اساطیری و آمیخته به كسوت پهلوانی شخصیت آكل است.
حتی در كافه اسحق هم، داش آكل به خلوت خود می رود و پارچه سیاه به جا مانده از مرجان را در دست دارد، به عشوه گری های اقدس هم چشمی ندارد و تاكید می كند، فقط شراب منو اینجا كشونده برو رد كارت!
بهروز مستی آكل را مستی طبیعی شخصیت و مستی شبیه به خود آكل بازی كرده است، یعنی داش آكل هم آمده كه مست كند. شب تمام می شود. همه می روند. ساز زنها هم در حال رفتن هستند. آكل مست است، سرش بر تن اش بند نیست، در هر چند ثانیه محكم بودن همیشگی را می یابد و بعد رهایش می كند. به زبان دیگر بهروز طوری این لحظه را بازی كرده كه انگار كسی در مستی پهلوانی را تقلید كند.
ساز زن را صدا می كند به او انعام می دهد و علیرغم میل اسحق و اقدس به كوچه می زند. آكل پرصلابت در كوچه های شیراز تلوتلو می خورد، بر سكویی می نشیند و تصویری از مقابلش رد می شود (گزمه هایی كه مردی را به زنجیر كرده اند) با دیدن مرد در زنجیر دست به پر شال می برد، پارچه سیاه را بیرون می كشد و اشك از چشمان آكل سرازیر می شود. قدرت بازیگری بازیگر در این فصل كه نوعی بازی over act و لبه تیغ به حساب می آید از جسارت و توان بالایی برخوردار است. بازی ver act آمیخته به اغراق بیش از حد و فراخور تئاتر است تا سینما، بهروز وثوقی مستی های پهلوان را اینگونه بازی كرده است.
مهمترین و شاخص ترین بخش فیلم در بازیگری، فصل كتك خوردن آكل به دست كاكا رستم و نوچه هایش در زیر گذر است. آكل مست است و خراب درونی عشقی ممنوع است، توسط كاكار ستم به استهزا گرفته می شود تا جایی كه كسانی كه صدای خود را در مقابل او بالا نمی بردند او را دست به دست به این طرف و آن طرف می اندازند، قمه از شالش می كشند و می گویند: قَمُتو بده سلمونی محل واسه ختنه بچه ها!
آكل در سكوت و درد و مستی كتك می خورد. كاكا رستم با بازی قابل قبول بهمن مفید بازی بهروز وثوقی و مظلومیت آكل را تكمیل كرده است. كاكا دست به تیغ می برد كه سبیل آكل را بتراشد آكل به حرف می آید، دوربین به او نزدیك می شود بهروز وثوقی با صورت گل آلود و پر درد و پر از اشك مسلسل وار دیالوگ می گوید: دهن ات می چاد حروم لقمه . . . پست فطرت از كفتار كمتر . . . قسم به تیغ علی پا از پا برداری دو نیم ات می كنم . . . لچك به سر . . . رسوای شیرازت می كنم . . . فردا ظهر با قمه . . . تو خود تكیه بعد از تعزیه . . . كه حسین شاهد من و تو باشه .
بهروز وثوقی سعی می كند نشانه هایی بیرونی را در تكمیل حس درونی به كار گیرد و در این زمینه كاملا موفق نشان داده است. پس از این بررسی های اجرایی یادآور می شوم كه داش آكل یك شخصیت است و تمام ویژگی های كاراكتر بودن را دارد:
1 - حداقل یك ویژگی خاص دارد و بر آن اصرار و پافشاری می كند (عشق به مرجان و ظلم ستیزی).
2 - كسی است كه وجود دارد و وجودش تاثیرگذار است.
3 - وجود و عدمش یكی نیست.
4 - كسی است كه انگیزه و قوه ی محركه برای عمل دارد.
5 - كسی است كه قادر است چیزی را تغییر دهد و یا از تغییر جلوگیری كند.
6 - كسی است كه عمل می كند فقط حرف نمی زند و امكاناتش با حرف هایش می خواند.
7 - كسی است كه صادق، روشن، قابل درك است و می شود با آن همذات پنداری كرد.
8 - كسی است كه در حوزه ی فاعلیت است نه در حوزه ی انفعال.
9 - نگاه را می دزدد و هیجان اولیه ایجاد می كند.
10 - كنش مند است و در رسوب ذهنی تماشاگر می ماند.
متاسفانه مثال آوردن برای هر یك از 10 مورد بالا در این محدوده نمی گنجد ولی مورد ششم را كمی دقیق نگاه می كنیم.
داش آكل اگر پس از كتك خوردن از كاكا در حین مستی لب می گشاید و مسلسل وار دیالوگ هایی را كه گفتیم می گوید و قرار فردا را می گذارد، فردا قبل از حضور در كارزار ستیز با ظلم به زورخانه می رود و خود را برای عمل آماده می كند و در همان فصل از خدا می خواهد كه عشق مرجان را از او بگیرد و در گود زورخانه اشك می ریزد و پس از آن وارد تكیه می شود و پس از چند ساعت مبارزه كه از كارگردانی بسیار قوی و سنجه ای برخوردار بوده، كاكا رستم را از پا در می آورد ولی او را نمی كشد چون از پیش تاكید كرده است، كه سگ نمی كشد! پس از آنكه كاكا رستم از پشت قمه را در كمر آكل فرو می كند بر می گردد و او را با دست خفه می كند!
بازی بهروز وثوقی در تمام این فصول بازی منحصر به فردی است. نوعی دانایی از پایان كار، نوعی به استقبال مرگ رفتن در بازی بهروز وجود دارد و كیمیایی هم راغب به ابراز این بخش ها در بازی بازیگرش بوده است. آكل خودش می گوید: مث سگ گله كه خوراكش . . . استخونِ گوسفندهایی كه خودش پاییده . . . میریزن جلوش كه بخوره و سیر شه . . . خوراك نامردها و لاف زن ها هم تاریكیه و بعد خودش در پایان خوراك نامردها و تاریكی می شود!
هدفم از بازگویی صحنه های فیلم در این نوشته روشن كردن كار سخت بازیگر در ایفای نقش شخصیت است، آن هم شخصیتی با قواره های نامرسوم در سینما.
آنچه مهم است این كه بهروز وثوقی به خوبی از ایفای نقش اساطیری داش آكل برآمده و علاوه بر ظلم ستیزی و پهلوانی، عاشقی داش آكل را به بهترین شكل ممكن ایفا كرده است؛ بازی در خلوت و بازی در سكوت را برای اولین بار از خود نشان داد و فراز و نشیب مختلف این شخصیت را در طول و عرض كاراكتر جان بخشید. به علاوه تلاش وثوقی در داش آكل پیوند بازی حسی و درونی با بازی ظاهری و بیرونی است.
هر چه بیشتر فیلم و بازیگری فیلم را تحلیل كنیم نبوغ بازیگر و درك و شعور مشترك كارگردان و بازیگر مورد علاقه اش بیشتر معنا می شود. ناگفته نماند بازی بهمن مفید و شهرزاد در نقش های كاكا رستم و اقدس از هیچ نقصی برخوردار نیست.
منتقدان سینمای ایران از فیلم داش آكل به عنوان بهترین سیاه سفید سینمای ایران یاد می كنند كه در سال 1354 توسط استاد فیلمبرداری سینما نعمت حقیقی فیلمبرداری شده است. درخصوص احاطه و تسلط بهروز وثوقی در فیلم داش آكل و بررسی لحظه به لحظه فیلم بیش از این می شود نوشت كه در فرصت یك شماره نمی گنجد. منبع
چند سال پیش داریوش در مصاحبه ای با بهزاد بلور خبرنگار بخش فارسی رادیو بی بی سی برای اولین بار به شرح دوران دستگیری اش در سال 1353 اشاره کرد و عنوان نمود که به واسطه اجرای ترانه های بوی خوب گندم، بن بست، رهایی و ... به همراه شهیار قنبری، ایرج جنتی عطایی و مسعود امینی به زندان اوین افتاده است. پخش این مصاحبه بازتاب های گوناگونی در بین طیف سلطنت طلب ها در خارج از کشور داشت به شکلی که داریوش میر باقری مجری برنامه ای در شبکه رادیو صدای ایران با پخش کامل گفتگوی داریوش با بی بی سی، در یک برنامه کامل و مجزا به بررسی این ماجرا پرداخت. ایشان با آوردن عباس پهلوان سردبیر مجله فردوسی در پیش از انقلاب بر روی خط برنامه اش و گفتگو با ایشان ماجرا را بعد از 30 سال یکبار دیگر کالبد شکافی کرد.
عباس پهلوان در آن برنامه عنوان کرد که دلیل دستگیری داریوش در سال 53 اعتیاد او به مواد مخدر بوده و بیان کرد در مجلسی که به مناسبت حضور همایون هوشیار نژاد در لس آنجلس برگزار شد و داریوش هم در آنجا حضور داشت مسئله دستگیری داریوش هم عنوان شده و خود داریوش هم پذیرفته که به خاطر اعتیاد دستگیر شده است.
در 30 فروردین 1354 روزنامه دولتی کیهان تهران با تیتر داریوش از زندان آزاد شد، خبر از آزادی او از زندان داده و بیان نموده که داریوش خواننده معروف که به دلیل استعمال هرویین دستگیر شده بود پس از انتقال به بیمارستان و بستری شدن در آنجا و معالجه به زندان منتقل شده و حالا پس از ترک از زندان آزاد شده است.
کاملا مشخص است که به دستور ساواک اینگونه صحنه سازی شده بود که دلیل دستگیری داریوش استعمال مواد مخدر بوده در حالیکه امروزه این ماجرا برای همگان روشن شده که دلیل دستگیری او و دیگر دوستانش چه بوده است. شهیار قنبری و ایرج جنتی عطایی در کتاب های خودشان به تفصیل ماجرا را شرح داده اند. در همان برنامه شخصی که خود را یکی از افسران **** شاه معرفی نمود نیز با برنامه تماس گرفت و عنوان نمود که داریوش را در حین مصرف هرویین در منزل رضا شایسته معروف به رضا کبابی دستگیر کرده و 6 ماه در زندان قصر زندانی نموده اند. ایشان عنوان نمودند که پس از انقلاب داریوش پسر و دختر رضا شایسته را به امریکا آورد و ساکن کرد. ایشان اشاره کرد که در آن زمان داریوش یک ماشین کاماروی قرمز رنگ داشت. البته در همان برنامه مسعود امینی ترانه سرا هم بر روی خط برنامه آمد و عنوان نمود که در سال 53 به همراه داریوش در زندان اوین بوده و دلیل دستگیریشان هم مسائل هنری و اجرای چند ترانه بوده است. ایشان اشاره کردند که در سلول 13 و سلول 1 زندان اوین که معروف به در سبز ها بود، زندانی بودند و سرهنگ وزیری و هم چنین دادرس شاهد این ماجرا هستند. مسعود امینی اشاره کرد که در آینده ای نزدیک کتابی به نام پاسخ به تاریخ دو رکعت عشق که شامل ترانه هایش نیز می باشد را منتشر خواهد کرد و در آنجا شرح کامل دوران دستگیری اش را به همراه داریوش خواهد گفت. شاید معتبرترین گفته درباره دستگیری داریوش را بتوان گفته های محمود قربانی کاباره دار معروف در پیش از انقلاب دانست که در برنامه با علیرضا امیرقاسمی دلیل دستگیری داریوش را اجرای ترانه بوی خوب گندم دانست.
البته در همان زمان که داریوش دستگیر می شود فیلم یاران با بازی او نیز از تاریخ 28 مرداد 53 بر روی اکران می رود که پس از یک هفته اکران به دلیل دستگیری داریوش پایین آورده می شود. می گویند خود مامورین ساواک نردبان گذاشتند و پوستر فیلم را پایین آوردند. اما در آن مصاحبه عباس پهلوان به مطلبی ناخواسته اشاره کرد که طی این سال ها هیچ کس به آن اشاره ای ننموده است. عباس پهلوان بیان نمود که یک بار چریک های فدایی خلق به داریوش حمله نمودند و می خواستند او را بکشند و ماشین او را به آتش بکشند و با این کار نشان بدهند که داریوش را نیز به مانند تختی دربار کشته است.
اما شرح ماجرا چه بود. دقیقا در همان زمانی که ترانه بوی خوب گندم داریوش در تابستان سال 1353 وارد بازار شد روزنامه دولتی کیهان چاپ تهران در تاریخ دوشنبه 20 خرداد 53 خبر از تصادف شدید داریوش را داد
شهره آغداشلو: عكسم را روی جلد مجله چاپ نكردند چون ایرانی ام
شهره آغداشلو اولین بازیگر ایرانی است كه نامزد دریافت جایزه اسكار شد. او در سال ۲۰۰۴ به خاطر بازی در فیلم خانه ای از شن و مه نامزد جایزه بهترین بازیگر زن در نقش مكمل شد. شهره كه بازیگری پر سابقه در تئاتر و سینمای ایران است، اكنون به صورت هنرپیشه ای پركار در هالیوود در آمده و در دو سه سال گذشته در شش فیلم سینمایی و چندین سریال تلویزیونی نقش ایفا كرده است. در حومه لس آنجلس به منزلش رفتیم و در هوای دلچسب در حیاط نشستیم و شهره از آخرین فعلیت هایش برایمان گفت: آخرین كاری كه كردم نقش حضرت الیزابت مادر حضرت یحیی است، دختر خاله حضرت مریم، مقداری از این فیلم در ایتالیا فیلمبرداری شد، در ده فوق العاده زیبایی به نام مترا. من سفر زیاد كرده ام ولی مترا روستایی است بی نظیر در جهان، از قلعه های پیش از تاریخ گرفته تا ساختمان های قرون وسطائی تا كلیساهای دوران رنسانس.
همه واقعاً در چند قدمی هم واقع شده اند و از همه جذابتر!! البته تابلوهای نئون آمریكایی است كه آمریكن اكسپرس و مكدونالد را وسط این ده نشان می دهد، فوق العاده منظره زیبایی داشت.
حدود نصف فیلم در ایتالیا فیلمبرداری شد و نیمه دیگرش وقتی رسید به كاخ های پارسی در مراكش فیلمبرداری شد. در اولین صحنه ای كه در مراكش فیلم برداری شد، صحنه ای است كه همسر من زكریا به معبد رفته برای خواندن دعا و ما در مقابل ساختمان یا كاخی پارسی در مراكش هستیم، این در واقع كاری است كه به عهده گرفتم.
اخیراً شما در چند سریال تلویزیونی هم بازی كردید، یعنی الآن تمام وقت شما صرف كارهای هالیوودی می شود، قبل از این شما در زمینه كارهای ایرانی یعنی در جامعه ایرانی، تلویزیون های ایرانی و تئاتر فعالیت داشتید دیگر این كارها را نمی كنید؟
در حال حاضر الآن سه سال است كه كار تئاتر فارسی زبان نكرده ام و اگر هم اجرایی بوده اجرای آخرین نمایشی بوده كه با همسرم هوشنگ توزیع كار كردیم، نمایش زندگی شیرین ما در كنار اقیانوس آرام. پس از آن متأسفانه كار تازه ای نداشتیم، هوشنگ توزیع كاری برای خودش و گروهش نوشت به اسم از ماهواره با عشق كه همچنان با آن كار دارد دور دنیا می چرخد.
مضافاً كه وقتی من وارد این كار شدم از آنجایی كه دوست دارم نقش هایی بازی كنم كه خوبند و می دانم كه می توانم آن نقش را خوب بازی بكنم مرتباً یكی پس از دیگری نقش های تازه ای بوده، من تا به امروز ظرف دو سال در شش فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی بازی كرده ام.
در دو سریال تلویزیونی هم به عنوان هنرپیشه میهمان بازی كردم و یك كتاب هم روی نوار خواندم نوشته كارمن بن لادن [همسر سابق برادر اسامه بن لادن] به زبان انگلیسی.
دو فیلم مستند را صداگذاری كردم و یك فیلم مستند هم خودم ساختم، بنابراین می توانید خودتان تصور كنید كه هنوز جایی برای من نمانده كه بتوانم كار فارسی زبان بكنم.
این موفقیت حرفه ای كه شما داشتید، تأثیرش روی زندگی شخصی تان چه بوده؟ آیا در كار و زندگی شخصی و در رابطه شما با آقای توزیع هیچ تأثیری گذاشته؟
خیلی خیلی تأثیر گذاشته، مهمترین تأثیرش اینكه من و هوشنگ صبح تا شب با هم بودیم، برای كار كردن، ما از صبح تا شب كار می كردیم، صبح من با بچه بودم می بردمش مدرسه بعد بلافاصله شروع می كردیم، اگر نمایش داشتیم، اگر كتاب بود چاپ می كردیم، اگر چیزی بود می خواستیم روی صحنه ببریم، تمام مدت با هم بودیم، بعد تازه روی صحنه هم كه می رفتیم پایین هم كه می آمدیم با هم بودیم، حالا كارمان از هم جدا شده، مشكلاتمان را پیش هم نمی بریم فقط عشقمان را پیش همدیگر می بریم.
دوم اینكه وقت بیشتری به من می دهد كه به خانه برسم، چون یك میلیون بار گفتم بگذارید برای یك میلیون و یك بار هم بگویم وقتی كار منظم است آدم به همه كارها می رسد.
چون كار اینها [آمریكاییها] منظم است تكلیف ما با اینها مشخص شده، اینها می گویند چهارشنبه صبح ساعت پنج می آیی سر كار تا چهار شنبه شب ساعت هشت می روی، اگر هم اضافه ماندی یك ساعت دو ساعت ما اضافه می دهیم، من این را می دانم پس خودم را آماده می كنم وقت دندانساز بچه ام سر جایش است، وقت دكتر خودم سر جایش است، خیلی همه چیز مرتب تر شده در زندگی ام.
این باعث نشده كه از جامعه ایرانی دور بشوید؟
نه خیلی جالب است كه باعث شده من بیشتر به جامعه ایرانی برگردم، قبل از این كه كار تئاتر فارسی زبان می كردیم، سفر می كردیم، با ایرانی های مقیم كشورهای دیگر دنیا آشنا می شدیم، فارسی صحبت می كردیم اما وقتی خودم می آمدم خانه با بچه به هر حال این بچه باید درسش را حاضر می كرد در نتیجه زندگی دو گانه ای بود كه من داشتم، زندگی فارسی زبانم را اینجا می كردم.
وقتی وارد این كار شدم یعنی یك فیلم بعد از دیگری و كار تلویزیون، كارهای اجتماعی كه من خودم خیلی بهش علاقه مندم و قبلا همین كارها را برای جامعه ایرانی می كردم، حالا برای جامعه آمریكایی می كنم.
پارسال سه روز برای سازمان قلب آمریكا رفتم نیویورك خدمت كردم، دلم می خواست كه این كار را بكنم بنابراین می بینید كه ساعت های اضافی ام باشد ترجیح می دهم در خدمت خلق باشم .
نتوانستم آن فرصت را پیدا كنم كه به آن كاری كه دارم بپردازم اما به محض اینكه این كار اتفاق افتاد، آن چنان دلتنگی شدیدی در من ایجاد شده كه حالا در خلوت به موسیقی ایرانی گوش می كنم، در رادیو به كانال ایرانی گوش می كنم، موسیقی می گذارند دلم شاد می شود تو راه ها كه مسافرت می كنم دوازده ساعت سیزده ساعت، سفر اخیرم هیجده ساعت هر طرف باید می رفتم، تمام مدت در گوشم موسیقی اصیل ایرانی و موسیقی كلاسیك بود.
كتاب می خواندم دوباره داشتم كتاب آقای اسماعیل فصیح را می خواندم، عاشق كارهای اسماعیل فصیحم و این یك جورهایی باعث شد كه نمی دانم چه جوری برایتان بگویم خیلی باعث شده كه نزدیكتر هم شدم، اخبار هم كه می دانید دنبال می كنم چون از نان شب برای من واجبتراست، در مملكتمان چی می گذرد، عاقبت چه خواهد شد، چگونه تصمیمات گرفته می شود، این تصمیمات كدام طرفی اند، بالاخره ایرانی هستیم.
در مراسم ایرانی ها یا در مهمانی هایشان یا برای عید یا در دانشگاه شركت می كنید؟
قدیم كه خیلی شركت می كردم، حالا هم اگر فرصتش باشد، اگر اینجا باشد، بله شركت می كنم.
در لس آنجلس هنرمند ایرانی خیلی هست یعنی هنرپیشه هم هست كسانی كه تجربه بیشتری از شما دارند، چطور شد كه بین این همه هنرمند و هنرپیشه و اینها كه اینجا هستند، شما این موفقیت ها را پیدا كردید؟ دلیلش از نظر خود شما چیست؟
آن نقش درستی كه باید برایم پیش بیاید، آمد، در خانه ای از شن و مه. من می توانستم بیست سال دیگر هم اینجا زندگی بكنم ولی آن نقشی كه بتواند من را به آمریكایی ها، به تماشاچی های آمریكایی یا آنهایی كه به فیلم علاقمندند آشنا بكند، پیدا نكنم، شاید برای دیگران پیش نیامده باشد.
در محدوده زمانی خیلی كوتاهی یكباره اسم خانم های ایرانی مطرح شد، خانم عبادی برنده جایزه نوبل شد، شما نامزد جایزه اسكار شدید، در چند كشور ملكه زیبایی ایرانی انتخاب شد، عده ای اعتقاد دارند كه مطرح بودن اسم خود ایران در اخبار روز در آن زمان باعث شد كه توجه به ایرانی ها بیشتر بشود، شما فكر می كنید ایرانی نبودید نامزد اسكار می شدید؟
من اگسر ایرانی نبودم صد در صد نامزد اسكار می شدم چون بازیگرها قبیله خودشان را دارند و كسانی هم كه به اینها رأی می دهند طرفدار این قبیله ها هستند و برای آنها مهم نیست كه من كجایی ام.
اما برای سردبیر مجله ای كه در انگلستان عكس من را روی جلد بگذارد یا نگذارد مهم است و جواب می دهد كه نمی توانم عكسش را روی جلد بگذارم چون ایرانی است و ما الآن نگاه خوبی به ایرانی ها نداریم.
در سطح بازیگری فرقی نمی كند، مثلاً من می روم كنار بازیگرهای بزرگ اینجا با ساندرا بالاك، با كیانو ریوز، بازیگرهای فوق العاده خوبی اند، خیلی حرفه ای اند، خیلی انسانند، اهل ادا نیستند، برای آنها فرقی نمی كند من كجایی ام ولی برای كسانی كه پشت صحنه اند مهم است و متأسفانه مطرح شدن ایران بستگی دارد كه چگونه معرفی می شود، اگر در حد عذاب ملل دیگر مطرح می شود كه دیگر مطرح كردن هنرمندانش سودی ندارد كه كشور بیگانه بخواهد از آن استفاده ای بكند، بنابر این شاید حتی به ضرر ما هم تمام می شود، همین دو هفته پیش یك عكس روی جلد را از دست دادم به خاطر اینكه ایرانی ام.
من منظورم این بود كه می تواند به حالت دهن كجی هم باشد، مطرح كردن ایرانی ها در موقعی كه ایران به طور منفی مطرح می شود، مثلاً ایرانی هایی كه در خارج از كشورند، دهن كجی باشد به آن حكومت.
ممكن است، به هر حال عوامل متفاوت باید گرد هم بیایند تا حادثه ای رخ بدهد كه همیشه می تواند، هر چیزی می تواند صحت داشته باشد و نداشته باشد.
صحبت ایران شد، شما الآن هیچ علاقه ای دارید به فیلم های ایرانی، فیلم های قدیمی ایرانی كه خودتان هم توی چندتاش بازی كردید نگاه می كنید هرگز؟
حقیقتش فیلم های قدیمی را چندین و چند بار در ایران دیدم ولی فیلم های جدید را دنبال می كنم كه دو تا فیلم اخیراً دیدم كه عاشق دوتاش شدم، جای شما خالی فیلم دختر شیرینی فروش را دیدم، آن قدر خندیدم، یعنی اگر یكی می خواهد ما ایرانی ها، ما تهرانی ها را در یك فیلم به دیگران بشناساند، قیوداتمان را، عشقمان را، محبتمان را ...
خوب این كسانی كه در ایران فیلم می سازند كه شما هم الآن به كارهایشان علاقه دارید و فیلم هایشان را تماشا می كنید، هیچ وقت به شما پیشنهاد كردند كه بروید ایران و در فیلمهایشان بازی بكنید؟
نه هیچ پیشنهادی به من نشده، گمان می كنم شاید در محظور قرار دارند و نمی توانند با من كار بكنند یا در حال حاضر نقش برای من نیست.
اگر پیشنهاد بكنند شما حاضرید بروید و نقش بازی بكنید؟
بله، من مشكلی ندارم، خیلی هم خوشحال می شوم.
یعنی برایتان مهم نیست كه مثلاً حجاب بر سرتان كنید و در فیلم نقش بازی كنید؟
برای كیارستمی، برای داریوش مهرجویی، برای هنرمندهایی كه برایشان خیلی خیلی احترام قائلم، كارشان را خیلی دوست دارم و مایه افتخار منند هر جا می روم، بله می روم و حجاب سرم می كنم. ده سال پیش از من پرسیده بودید می گفتم نه، جوان بودم می گفتم به هیچ وجه، اصلاً این عمل ارتجاعی است اما گذشت زمان درس هایی به آدم می دهد، از جمله اینكه شاید دیگران در محظوراتی قرار دارند كه نمی توانند همان كاری را بكنند كه من كردم، بنابراین من علاقمندم كه با آنها كار بكنم، این من هستم كه وارد حریم و حرم آنها می شوم و باید آنچه قانون آنهاست را رعایت بكنم.
تا كی ایرانی ها باید در فیلم های خارجی نقش ایرانی یا شرقی بازی بكنند؟ یعنی از شهره آغداشلو به عنوان هنرپیشه زن استفاده بشود، نه به عنوان ایرانی یا شرقی یعنی یكی مثل عمر شریف كه وارد هالیوود شد، عرب بود، بعد فیلم هایی مثل دكتر ژیواگو هم بازی كرد و فیلم های دیگر، كی ایرانی ها هم به آنجا می رسند؟
در درجه اول من همیشه دوست دارم همه چیز را همان طوری كه هست ببینم، رؤیاپرداز نیستم، خیلی منطقی ام، بنابر این منطقی ماجرا را دنبال می كنم، در مورد آمدن یك هنر پیشه ایرانی به هالیوود، خوب طبیعتاً الآن چون قصه های زیادی اتفاق می افتد كه در ارتباط با آن سوی جهان است بنابراین خیلی طبیعی است كه از او بخواهند در این نقش ها بازی بكند.
حالا چطور می شود كه این هنرپیشه به آب های بین المللی بپیوندد؟ تنها با كار خودش، با استقامت خودش، با انتخاب درستش می شود، اننخاب درست یعنی بازیگری و استعدادش را در زمینه های مختلف به نمایش بگذارد.
بنابراین شهره آغداشلو وارد آمریكا می شود خانه ای از شن و مه به او این فرصت را می دهد كه در نقش یك ایرانی ظاهر بشود، آنهایی كه علاقه به بازیگری دارند و بازیگرند رأی می دهند كه انتخاب بشود برای اسكار، خوب این هنرپیشه اینجا باقی می ماند و كار بعدی را می گیرد.
كار بعدی حتماً لازم نیست كه یك ایرانی باشد تا بتواند این را ثابت بكند، من در اولین فیلم سینمایی ام نقش یك ایرانی را بازی كردم در اولین سریال تلویزیونی، بیست و چهار، نقش یك خاورمیانه ای را بازی كردم كه تازه امروز من می گویم خاورمیانه ای چون هرگز در تمام طول این سریال معلوم نشد كجایی است، در فیلم جنگیری از امیلی رز (Exorcism of Rose Emily) نقش یك دكتر یمنی را بازی كردم، در فیلم رؤیاهای آمریكایی (American Dreams) نقش یك مادر پاكستانی را بازی كردم كه پسرش می خواهد در مسابقه خوانندگی آمریكن آیدل شركت بكند تا كه شروع كردم این نقش ها را بازی كردن و این تنوع را از خودم نشان دادم فیلم در كنار دریاچه آمد، با ساندرا بالاك و كیانو ریوز در آن نقش آنا كلیزینسكی را بازی می كنم، خانمی كه اهل یوگسلاوی است، بعد نقش الیزابت را گرفتم دخترخاله حضرت مریم.
با این همه صحبت امیدوارم جواب سؤال شما را داده باشم، هر كسی خودش سرنوشت خودش را و راه خودش را انتخاب می كند، اگر چه حتی كلیشه شده باشد یعنی كه گفته باشند این آدم ایرانی است.
اشاره كردید به سریال بیست و چهار، بعد از آن مثل اینكه بعضی از ایرانی ها به شما اعتراض كردند برای بازی در آن سریال، جریانش چی بود؟
یكی دو هفته كه از پخش بیست و چهار گذشت چند تنی اعتراض كردند و اعتراضشان به این جهت بود كه می گفتند تروریستی كه من نقشش را بازی كردم ایرانی است.
پاسخ دادم از طریق رسانه های ایرانی، همین طور از بی بی سی تشكر می كنم كه فرصتی داد به من داد كه این توضیح را بدهم كه در این سریال ایرانی نیستم، ممكن است از خاورمیانه باشم و همسرم مال آمریكای جنوبی است.
یكی از دلائلی كه من این نقش را پذیرفتم برای این است كه تا به حال اسم یك ایرانی در لیست تروریست ها نبوده، ادعا زیاد هست كه دولت ایران كمك می كنه مالی یا معنوی به بعضی از اینها ولی اسمی تاكنون در نیامده، جایی شاهدی وجود نداشته، برگه ای نیست كه ثابت بكند كه ما حتی دخالتی داشتیم در این زمینه.
اما كار را به جایی رساندند كه من یك شوخی تلخی هم كردم كه شما چه خبرتان است، مگر ربطی دارید به این تروریست ها؟ فامیل یا چیزی دارید در این تروریست ها كه به شما برخورده؟ و تا حدودی من را ناراحت كردند به خاطر نادانی شان چون اگر از سر عقل و اندیشه مبحثی را پیش می آوردند من با كمال میل می پذیرفتم، اهل جدل هستم اما جدل فرهنگی نه جدل جاهلها.
شاید این سوء تفاهم به این علت بوده كه اسم پسر شما توی برنامه بهروز بوده و بهروز اسم ایرانی است.
حالا چرا بهروز؟ این خیلی جالب است، روز اولی كه رفتم برای ملاقات با تهیه كننده های بیست و چهار به من یك نگاه كردند و گفتند تو ایرانی هستی گفتم بله، گفتند اگر ایرانی هستی یك هنرپیشه دیگه ایرانی را باید بشناسی، گفتم كی؟ گفتند بهروز وثوقی، من هم گفتم بله.
گفتند یك دوستی داریم به اسم رضا بدیعی، ما یك روز با آقای بدیعی رفتیم نهار و چلوكباب خوردیم با آقای بهروز وثوقی و این آقا آنقدر به ما محبت كرد و نگذاشت ما پول بدهیم، برای ما جوك می گفت دوستش ترجمه می كرد ما اصلاً عاشق ایرانی ها شدیم، چقدر ایرانی ها با صفا هستند، من اسم این پسر را می خواهم بگذارم بهروز به خاطر این هنرپیشه ایرانی، حالا من بودم كه چه بگویم به این آدم، بگویم كه ممكن است ایرانی ها ناراحت بشوند؟
اما من این را باید اضافه بكنم كه هر هنرپیشه ای را هر هنرمندی هر بازیگری را همه دوست ندارند هیچ اشكالی هم ندارد.
در آمریكا اگر یك نفری یك هنرمندی را نمی پسندد راهش را می كشد و می رود، آزار نمی رساند، بی تربیتی نمی كند، زنگ نمی زند محل كار آن هنرمند و پشت سرش دری وری بگوید، زشت است، این كارها احمقانه است، عقب افتاده است. منبع
به انگیزه تجلیل از یک عمر فعالیت هنری از اسطوره بازیگری تاریخ سینمای ایران: به دیدار مردمی می آیم که دوستشان دارم
عارف محمدی: حدود پنج سال پیش طی تماسی با آقای بهروز وثوقی به او پیشنهاد کردم تا به انگیزه تجلیل از یک عمر فعالیت هنری اش به دیدار مردم در تورنتو بیاید. برایم دشوار است که نام آن را تجلیل بگذارم چرا که با شکوه ترین مراسم هم نمی تواند آنطور که باید شایسته قدردانی از زحمات و تلاش های هنرمندانی باشند که عمر خود را صرف عشق به هنر و علاقمندان به هنر کردند و با آثار خوبشان قلب و روح بسیاری را تسخیر کرده و در ذهن آنها جاودانه ماندند. به هر حال برگزاری چنین مراسمی با مشکلات متعددی مواجه است و با گرفتاری های کاری آقای وثوقی این ایده عملی نمی شد. اگر چه دو سال پیش بهروز وثوقی برای اجرای تئاتر از ماهواره با عشق کار هوشنگ توزیع به تورنتو آمد اما فرصتی نبود تا رو در رو با مردم سخن بگوید.
روز یکشنبه 22 اپریل در انتاریو ساینس سنتر این موقعیت به وجود خواهد آمد تا این بازیگر توانا و اسطوره ای سینمای ایران در میان دوستدارانش حضور پیدا کند و با آنها سخن بگوید و سخنان آنها را بشنود. این گفت و گو به طور مختصر و مفید فعالیت های هنری ایشان را از آغاز تا به امروز از زبان خودش بازگو می کند.
در تاریخ سینمای ایران انگشت شمار هستند بازیگرانی که در اذهان مردم به یک اسطوره تبدیل شده باشند. بی شک بهروز وثوقی مهمترین آنهاست. خیلی مایلم از نقطه شروع بازیگری تان در مقابل دوربین برای علاقمندان بگویید.
فعالیتم را در دوران بسیار دشواری آغاز کردم. جوان گمنامی که 18 سال داشت و عاشق سینما بود. الگوی من در آن دوران ناصر ملک مطیعی بود و فیلم هایش را مرتب می دیدم و سعی می کردم از او چیزهایی یاد بگیرم که گرفتم. ورود به سینما خیلی مشکل بود. اول اینکه در سال بیش از 6 یا هفت فیلم ساخته نمی شد و دوم اینکه با وجود هنرپیشه های معروف آن زمان مثل ناصر ملک مطیعی و فردین مطرح شدن هنرپیشه های گمنام ساده نبود. از همه مهمتر اینکه ابزار تبلیغاتی محدود بود. برای مثال رادیو و تلویزیون به شکل فعلی فعال نبود و مطبوعات نیز به شکل امروز نبودند. خیلی کم راجع به سینما می نوشتند و اگر هم هنرمندی وارد حرفه سینما می شد خیلی طول می کشید که شناخته شود. در چنین شرایطی بود که من به کار در زمینه دوبله مشغول شدم. اما قبل از آن و زمانی که سال آخر دبیرستان را طی می کردم و قصد داشتم بعد از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه شوم، با یکی از دوستانم در یکی از خیابان های پشت دانشگاه درس می خواندیم و خودمان را برای کنکور آماده می کردیم چون خیلی دوست داشتم مهندس نفت بشوم. تقریبا ساعت 2 نیمه شب بود که آقایی به نام شریفی که بعدها فهمیدم مدیر تهیه فیلم های مرحوم خاچیکیان بود سراغ ما آمد و از ما سئوال کرد که دوست داریم جلوی دوربین ظاهر بشیم. آن زمان داشتند فیلمی می ساختند به نام طوفان در شهر ما که فیلم پر سر و صدایی هم شد و هنرپیشه های معروفی مثل حسین دانشور، گرشا رئوفی، روفیا و ویدا قهرمانی بازی می کردند. ما که از درس خواندن خسته شده بودیم بی اختیار گفتیم بدمان نمی آید و رفتیم سر صحنه فیلمبرداری. آقای خاچیکیان به ما گفت که در یک نقطه ای بایستیم و وقتی دوربین روی صورت ما آمد در میان جمعیتی که دور یک صحنه آتش سوزی جمع شده بودند با همدیگر حرف بزنیم. این اولین حضور کوتاه من بود و بعدها که با ساموئل خاچیکیان کار می کردم گفتم بعد از منهم گریه کردم و خداحافظ تهران این سومین فیلمی است که با شما کار می کنم. خاچیکیان با تعجب گفت اما تو دو تا فیلم بیشتر با من کار نکردی و وقتی قضیه را برایش توضیح دادم رفت و یک بار دیگر طوفان در شهر ما را دید و روز بعد با تعجب آمد و حرف مرا تایید کرد.
به هر حال بعد از این حضور کوتاه به کار دوبله فیلم ها مشغول شدم و به استودیوهای مختلفی رفت و آمد می کردم. آن زمان اگر شما به استودیویی می رفتید و می گفتید که قصد دارید هنرپیشه شوید جواب می دادند که عکس و تلفن یا آدرس خودت را بده اگر لازم شود خبرتان می کنیم و هیچوقت هم خبر نمی کردند. البته یک آلبومی درست کرده بودند و عکس ها را داخل آن می گذاشتند و شاید از میان آنها تعدادی را هم برای سیاهی لشکر انتخاب می کردند ولی برای نقش های مهمتر به سختی خبر می دادند. به همین دلیل فکر کردم از این راه نباید وارد شوم چون دارای اهمیت نبود. یک بار در استودیو عصر طلایی فیلمی را دوبله می کردیم و از این طریق با من آشنا شده بودند. عصر طلایی در قزوین فیلمی می ساخت به نام خداداد که رفیق عزیز و دوبلورم منوچهر والی زاده نقش اصلی آن را بازی می کرد. مدیران استودیو به والی زاده گفته بودند که اگر رفیقت مایل است می خواهیم نقشی به او بدهیم. به من گفت و من هم قبول کردم و نقشی ساده و کوتاه را بازی کردم. بعد از ایفای این نقش استودیو عصر طلایی 8 قرارداد با من بست که نقش های اصلی آنها را ایفا کنم و این به نوعی شروع کار حرفه ای من در سینمای ایران بود.
قیصر تحولی در سینمای فارسی بود. درباره اهمیت این فیلم و نقش آن در جریان سازی سینمای آن دوره چه نظری دارید؟
همانطور که خودتان مطلع هستید سینمای ایران در آن زمان تحت نفوذ سینمای هندوستان بود و هر فیلمی که در ایران به نمایش در می آمد با فروش قابل توجهی روبرو می شد و همین مسئله سازندگان فیلم های فارسی را واداشت که در فیلم هایشان از سینمای هند تقلید کنند و موفق هم بودند که مهمترین آنها گنج قارون بود. آن زمان فیلمی در هندوستان ساخته بودند به نام سنگام که در ایران فروش فوق العاده ای داشت و گنج قارون به نوعی تحت تاثیر آن بود و به همین خاطر هم گنج قارون به فروش قابل توجهی دست پیدا کرد. در اینجا باید به این نکته اشاره کنم که من همیشه مرحوم فردین را به عنوان یک پیشکسوت ستایش می کنم به خاطر اینکه فردین کسی بود که تماشاگران را وادار کرد از سالن فیلم های هندی به تماشای فیلم های ایرانی بیایند و این برای من همیشه قابل اهمیت بوده و در کنار اینها ناصر ملک مطیعی بود که جای والایی داشت و همیشه در این جایگاه ماند. اما کاری که فردین کرد باعث شد تا دست و بال سازندگان فیلم های ایرانی بازتر شود و نوآوران بتوانند در آن فضا کار کنند. از جمله قیصر که خود من یکی از تهیه کنندگانش بودم و علتش هم داستانی طولانی دارد که در کتابم به آن اشاره کرده ام.
قیصر زمانی ساخته شد که اوج رقص و آواز در سینمای فارسی بود و همینطور که می دانید قیصر جایی برای اینها نداشت. البته صحنه کافه داشت که می خواندند و می رقصیدند بی مناسبت با قصه فیلم نبود و دیگر اینکه فیلم ساختار متفاوتی داشت. به همین دلیل مورد توجه روشنفکران آن دوره قرار گرفت. اگر چه قبل از آن فیلم گاو ساخته شده بود و فیلم زیبایی بود که جوایز متعددی هم از جشنواره های مختلف گرفته بود اما آن سر و صدای لازم را نکرده بود و قیصر این کار را کرد. سوژه قیصر ملموس بود و تماشاگر ایرانی خودش را جای آن آدم ها حس می کرد و شاید این حس را در مقابل فیلم گاو نداشت. به هر حال قیصر با این ویژگی ها به نمایش درآمد و با سر و صدایی که به پا کرد توانست راه را برای سینماگران جوان دیگر باز کند و آنها توانستند فیلم های متفاوت دیگری بسازند. به این نکته هم اشاره کنم که بعد از قیصر و موفقیت تجاری و هنری اش سینمای آن زمان تحت تاثیر این فیلم شروع به تقلید و شبیه سازی کرد و حتی به خود من پیشنهاد شد که قیصر دوم را بازی کنم که قبول نکردم چون هیچگاه حاضر نبودم کاری را دوباره انجام دهم. به هر حال این شاید مختصری از اهمیت و نقش قیصر در سینمای آن دوره باشد.
اکثر نقش هایی که بعد از قیصر با کارگردان های مختلف کار کردید به شکل یک شخصیت یا تیپ یا تیپ ـ شخصیت در ذهن ها نقش بسته. فیلم هایی مثل سوته دلان، طوقی، دشنه . . . ولی گوزنها در این میان یک استثناست. با توجه به اینکه فیلم درباره اعتیاد است، چه تاثیری در وهله اول بر خود شما و بعد بر جامعه داشت؟
من هر گاه راجع به گوزنها صحبت می کنم قیصری را تصور می کنم که تبدیل به سید در آن اجتماع شده، به نظرم اگر چه یک آدم معتاد در داستان وجود داشت اما فیلم درباره اعتیاد نبود. اتفاقا داستان فیلم سیاسی بود و نقش سید هم نقش بسیار دشواری بود. بارها راجع به این نقش و شکل گیری آن گفته ام که هفت، هشت ماهی برای آشنایی با این نقش دنبال آدم های مختلف رفتم. آدم هایی که انواع و اقسام مواد مخدر را مصرف می کردند.
تحقیقاتی کردم و در خیلی جاها اذیت شدم و تجربیات سختی را پشت سر گذاشتم. بعضی از این تجربه ها به قدری ناراحت کننده بود که چند روزی تحت تاثیر آنها افسرده می شدم. اما نهایتا این کار را به پایان رساندم.
چون معتقد بودم که روی لبه تیغ هستم و اگر این نقش را درست بازی نکنم آن سابقه و اعتباری که کسب کرده بودم را از دست خواهم داد. چون نقش ملموس و قابل فهمی بود. به همین دلیل برای ایفای نقش سخت کار کردم و خوشبختانه مورد قبول واقع شد و نتایجی که از آن گرفته شد به نظر من خدمت فرهنگی سازنده ای بود. به این معنا که وقتی فیلم اکران شد حدودا روزی صد تا صد و پنجاه نامه برای من می آمد و بیشتر نامه ها از طرف مادرانی بود که فرزندانشان دچار بلای اعتیاد بودند. نامه ها عمدتا با این مضمون بود که: تو قیافه کریه فرزندانمان را به آنها نشان دادی و این فیلم باعث شد که اینها مواد مخدر را ترک کنند. خوب، من از این بابت خیلی خوشحال بودم و این را واقعا یک خدمت فرهنگی تلقی کردم. فکر می کنم هنوز هم هر کس فیلم را نگاه می کند اگر با مواد مخدر درگیر باشد پس از تماشای آن به فکر فرو خواهد رفت.
جالب اینکه در این فیلم خودتان به جای سید حرف زدید و بر خلاف اکثر فیلم هایتان از دوبلورهایی مثل منوچهر اسماعیلی استفاده نشد.
خب، همانطور که اول گفت و گو اشاره کردم شروع کار من با گویندگی و دوبله بود و هفت سال تجربه این کار را داشتم و در اکثر فیلم های اولیه خودم صحبت می کردم اما از دوره ای که تعداد کارهایم زیاد شد و با توجه به این که صدای سر صحنه وجود نداشت و باید دوبله می شد فرصت نمی کردم در دوبله همه فیلم هایم حضور داشته باشم. مثلا فیلمی را بازی می کردم و وقتی برای دوبله آماده می شد من در یک شهرستان سر صحنه فیلم دیگری بودم به همین خاطر مجبور بودند از دوبلورهای دیگر استفاده کنند. ولی تا حد ممکن سعی می کردم خودم در فیلم ها جای خودم صحبت کنم. نمونه های آن هم فیلم هایی مثل تنگسیر و سازش هستند.
نفس بریده آخرین فیلم در کارنامه سینمایی شما در دوران قبل از انقلاب می باشد. پس از آن شما برای بازی در فیلم گربه در قفس به آمریکا رفتید که تا به امروز هم در این کشور ماندگار شدید. چه فعالیت هایی در این دوران انجام دادید؟
فعالیت زیاد بود اما بیهوده بود و کارهای دلخواه من نبود. تا به امروز هنوز آن کارهایی که دلم می خواسته را انجام ندادم. احتمالا آخرین کاری که با خانم شیرین نشاط انجام دادم و در مراکش فیلمبرداری شد جوابگوی بخشی از خواسته های من خواهد بود. اما به طور کلی کارهایی که تا امروز کردم را دوست نداشتم و فقط انجام دادم تا از حرفه اصلی ام سینما دور نشوم. کما اینکه خیلی از کارهای سینمایی ام در قبل از انقلاب را هنوز نمی پسندم.
اخیرا کتاب خاطرات شما در دسترس مردم قرار گرفته. انگیزه شما از چاپ این کتاب چه بود؟
هر کسی در حرفه خود با پستی و بلندی و خطرات و خاطرات زیادی مواجه بوده. اگرچه شخصا هیچوقت دلم نمی خواست این کار را بکنم اما دوستانم آنقدر به طور مرتب پیگیر بودند و معتقد بودند حتما باید خاطراتم را قبل از اینکه اتفاقی برایم بیافتد بنویسم که قبول کردم. تالیف آن را ناصر زراعتی به عهده گرفت. کار را شروع کردیم و نوشتن آن چهار سال و نیم طول کشید و بابت این کتاب زحمات زیادی کشیده شد. ابتدا برای چاپ به ایران فرستادیم چون خیلی دلم می خواست که بار اول در ایران چاپ شود اما امکان چاپ در آنجا به وجود نیامد و پس از اینکه 8 ماه انتظار کشیدم و بی نتیجه ماند، تصمیم گرفتم آن را در آمریکا به چاپ برسانم. این کتاب بیشتر زندگی من پشت و جلوی دوربین است و همانطور هم که در مقدمه آن اشاره کرده ام نامه ای از طرف من به هموطنم است. کسی که فیلم های مرا دیده، کارهایم را دوست داشته و این کارها روی او اثر گذاشته خواندن این خاطرات ممکن است برایش جالب باشد. این علاقمند می خواهد بداند این بازیگر از کجا آمد و چطوری بهروز وثوقی شد و پشت صحنه فیلم هایی مثل قیصر و سوته دلان که ده ها بار دیده چه اتفاقاتی رخ داده، و چه ماجراهایی هنگام ساخت فیلم های مورد علاقه اش به وجود آمده که تا به حال جایی نشنیده. به همین خاطر کتاب نوشته شد و در حال حاضر هم در دسترس علاقمندان است.
یکی از خاطراتی که در کتاب تان به آن اشاره کردید مربوط به زمانی می شود که به آمریکا مهاجرت کردید و در مرحله ای از زندگی با مکتب عرفان و تصوف آشنا شدید در این باره چه صحبت هایی دارید؟
در دوره ای از زندگی در غربت با مکتب عرفان شاه مقصودی آشنا شدم و همانطور که می دانید عرفان و معرفت همه شناخت حقیقت وجودی انسان است و فکر می کنم هر انسانی به دنبال این گمشده است و در راه این شناخت سرگردان است حالا یک نفر کم و یکی زیاد و من همیشه به دنبال این گمگشته بودم و خوشبختانه در آن مکتب عرفانی آن را پیدا کردم. در مکتب عرفان معمولا صحبت از خدا، آفرینش، حقیقت، عشق و نور است. چیز دیگری نیست و اینها تمام زیبایی این هستی است. من هنوز هم در مکتب عرفان شاه مقصودی هستم و در جلسات آن شرکت می کنم و با انجام کوچکترین تعلیماتی که در آنجا گرفتم به آرامشی رسیدم که برایم بسیار ارزشمند است و برایم مهم نیست که دیگران در این باره چه فکر می کنند و چه می گویند. آنچه به دست آوردم برایم خیلی مهم است و تا زنده هستم به این مکتب خواهم رفت.
و آنهایی که به دنبال گمشده خودشان هستند قصد ندارم بگویم کجا بروند و برای چه بروند اما امیدوارم که گمشده شان را پیدا کنند چرا که آدم وقتی گمگشته ای را می یابد زندگی اش خیلی متفاوت می شود. مثل آدمی که وارد اتاق تاریکی می شود و ابتدا مضطرب و نگران است که مبادا به زمین بیافتد، پایش به میز اصابت کند یا شیشه دستش را ببرد اما وقتی چراغ را روشن می کند و نور تمام فضا را روشن می کند نفس راحتی می کشد برای اینکه مطمئن می شود دیگر خطری متوجهش نیست.
عرفان هم به همین صورت است و اگر واقعا آن نور به قلب کسی بتابد حداقل دیگر حواشی زندگی و نگرانی های پیرامونش از بین می رود و چقدر می تواند راحت زندگی کند. درست مثل نهالی که اگر قیدی و یا تکیه گاهی نداشته باشد با وزش یک باد می شکند اما وقتی باغبان برای این نهال قیدی می گذارد و علف های دور و برش را می چیند و آن را مرتب آبیاری می کند این نهال به درختی تنومند تبدیل می شود که با وزش باد برگ هایش تکان می خورد اما تنه آن محکم است و تکان نمی خورد و خوب این خیلی زیباست.
با توجه به توضیحات جالبی که دادید این سئوال به ذهنم آمد که آیا دلیل انتخاب شما از طرف خانم نورا هوپ کارگردان فیلم تلاقی که براساس بشنو از نی مولانا ساخته شده به خاطر گرایش شما به عرفان و آشنایی با مکتب تصوف نبوده؟
نه. دلیلش این نبود. خانم نورا هوپ آمریکایی و شوهرش افغان است. او داستانی داشت و شش ماهی بود که به دنبال من می گشت. از او خواستم داستان را برایم بفرستد وقتی خواندم متوجه شدم به نوعی زندگی خود من در غربت است. داستانی بر پایه شعر بشنو از نی مولانا و به همان شکل هم ساخته شد. شعر آن را هم ظاهرا هویدا خواننده افغان به زیبایی خوانده و اگر چه شما در سراسر فیلم با یک فیلم عرفانی مواجه نیستید اما شعر گویای داستان است.
آقای وثوقی درباره مراسم تجلیل از فعالیت های هنری شما که در تورنتو برگزار می شود چه صحبتی دارید؟
من این مراسم را فرصتی می دانم تا یک بار دیگر در میان مردمی باشم که دوستشان دارم و آنها هم به کارهای من علاقمند هستند و بارها در طول زندگی به تماشای آن نشسته اند. این خیلی خوب هست که این فرهنگ جا بیافتد که هنرمندان تا زمانی که زنده هستند در میان جمعی که برای گرامیداشت آنها دور هم گرد آمدند حضور داشته باشند و آثارشان هم ارزیابی شود. امیدوارم روزی در ایران هم بتوانم در میان علاقمندان حضور پیدا کنم چرا که مردم را در هر نقطه از این دنیا که باشند دوست دارم و از حمایت و تشویق آنها در طول زندگی هنری ام همیشه سپاسگزارم. منبع
جامعه ی هنری ایران با اندوه فراوان یکی دیگر از هنرمندان ناب و بنام اش را از دست داد. حمید قنبری بازیگر تئاتر و سینما و رادیو، دوبلور، کارگردان برنامه های رادیویی و آواز خوان مشهور در مهر ماه پاییزی 1386 به سفری ابدی شتافت. او هنرمندی پیشتاز و نو آور بود که جایگاهی بس درخشان در زمینه ی دوبله و تئاتر و رادیو دارد. حمید قنبری به سال 1303 خورشیدی در تهران به دنیا آمد و پس از گذراندن دوران تحصیل، از هنرستان هنرپیشه گی فارغ التحصیل شد. او از نخستین هنرمندانی بود که پیش پرده خوانی می کرد و نیز ار نخستین هنرمندانی بود که ترانه های دوصدایی خواند. حمید قنبری در نمایش های زیادی بازی کرده بود از جمله: خسیس، مرد عجیب، تاجر ونیزی، رومئو و ژولیت، بازرس، دختر شکلات فروش، در سایه ی حرم، صاحب عیار، بارگاه معاویه، حافظ، تپاز، طلاق، محمد علی بیگ، قتل در تماشاخانه، انگل های اجتماع، خروس بی محل، شوهرهای مریم خانم و خواب آشفته، میشل استروگف و مریض خیالی.
حمید قنبری از نخستین هنرمندانی بود که موسیقی پاپ را در ایران آغاز کرد و نیز نخستین هنرمندی که ترانه های دو صدایی اجرا کرد به همراه هنرمندانی چون: ناهید سرفراز، پوران، گوگوش و رامش. حمید قنبری در صنعت دوبلاژ ایران جایگاه بسیار مهمی دارد. او در سال های 1349 تا 1357 در کار دوبلاژ فعالیتی چشمگیر داشت. صدای شیرین جری لوئیس در فیلم هایش در واقع صدای حمید قنبری ست. او در فیلم هایی که جری لوئیس در آن ها بازی داشت مانند: قهرمانان، منظم نا منظم، راه جبهه کدوم طرفه، سه نفر روی نیمکت، نابغه، ستاره ها و مانکن ها، کلافه، یک دیوانه در فروشگاه، بیمار قلابی، جواهرات جری لوئیس و ... به جای جری لوئیس حرف می زد و در ایران جری لوئیس را با صدای حمید قنبری می شناختند.
حمید قنبری از سال 1323 کار خواندن در رادیو را آغاز کرد و در سال های بعد همین تیپ و صدای جری لوئیس را به رادیو بُرد که این تیپ در برنامه های رادیویی با نام آقا کوچول معروف شد. حمید قنبری علاوه بر آقا کوچول، تیپ ها و شخصیت های متفاوت دیگری را نیز در برنامه های رادیویی ارائه می داد.
حمید قنبری در دوران فعالیت رادیویی، کارگردان برنامه ی شما و رادیو صبح جمعه بود که با همکاری چند هنرمند دیگر، ترانه ها ی فکاهی و نمایش های موفقی را از طریق این برنامه ی رادیویی به مردم ارائه می دادند.
حمید قنبری ریاست سندیکای هنرمندان سینما را نیز بر عهده داشت و در چند دوره نیز مجری جشنواره ی سینمایی سپاس بود. درگذشت هنرمند صاحب نام حمید قنبری را به خانواده ی محترم قنبری، جامعه ی هنرمندان ایران در داخل و خارج از کشور و همه ی ایرانیان هنر دوست تسلیت می گوییم.
فیلم شناسی حمید قنبری:
دستکش سفید در سال 1330 به کارگردانی پرویز خطیبی
یک نگاه در سال 1331 به کارگردانی هایک کارکاش
جدال با شیطان در سال 1332 به کارگردانی حسین مدنی
چهره ی آشنا در سال 1332 به کارگردانی حسن خردمند
زنده گی شیرین است در سال 1335 به کارگردانی مجید محسنی
بلبل مزرعه در سال 1337 به کارگردانی مجید محسنی
لات جوانمرد در سال 1337 به کارگردانی مجید محسنی
عروس کدومه در سال 1338 به کارگردانی فرخ غفاری
عروسک پشت پرده در سال 1339 به کارگردانی مجید محسنی
ستاره گان می درخشند در سال 1339 به کارگردانی محمد علی زرندی
بچه ننه در سال 1339 به کارگردانی امین امینی
عشق و حماقت در سال 1340 به کارگردانی حسین امیرفضلی
دوستان عزیزم باید ببخشید به علت خرابی کامپیوترم و مشکلات مدتها بود که نتوانستم مطلبی در تاپیک قرار دهم امیدوارم ببخشید انشا الله از این به بعد مطالب زیادی هست که ذخیره شده و در تاپیک قرار دهم
روی عکسها کلیک کنید و مطالب را هم بخوانید
مزدا موسی زاده: نحوه تركيب اصولي و حرفه ای صدا، احساس و تكنيك ميزان هنر يك خواننده را در بين اهالی موسيقی و شنوندگان حرفه اي آن مشخص می كند، مؤلفه هايی كه هر يك به تنهايي شايد گوشه اي از كار را بگيرد اما بدون همراهی منطقی مؤلفه هاي ديگر از يك آواز خوان يك خواننده تمام عيار نخواهد ساخت. داشتن يا نداشتن هر يك از اين مؤلفه ها در وهله اول امري خداداديست اما رسيدن به اوج هريك نيازمند پرورش و يادگيري و كسب تجربه مي باشد. به قول حسن شماعی زاده بيشتر مردم صرفا رنگ صدای خوانندگان را پذيرفته اند و آن رنگ را به خانه هايشان راه داده اند مثلا رنگ صدای داريوش را دوست دارند. البته معتقدم كه علت موفقيت خواننده ای چون داريوش صرفا رنگ صداي غم انگيز و مردم پسندش نبوده بلكه مواجه شدن زمان شكوفايی داريوش با حوادث سياسی و اجتماعی ايران قبل از انقلاب و ترانه ها و ملودی های بزرگان عرصه ترانه و آهنگ كه خواسته يا ناخواسته در پيشروی حوادث، به موقع، به صدای او سپرده شده از او داريوش سه نسل را ساخته است.
اما در اين بين، موسيقی پاپ ايران زمين خواننده هايی را هم به خود ديده است كه دليل مورد توجه قرار گرفتنشان توسط خاص و عام فقط رنگ صدای زيبايشان و يا شرايط سياسی اجتماعی نبوده بلكه ايشان توانستند با تركيب صحيح مؤلفه ها ي خوانندگی، خودشان را به اثبات برسانند. ابی، فرهاد، فريدون فروغی، عارف و ويگن خوانندگانی از اين دست هستند. كسانی كه اصول و اسلوب درست خواندن در رگ هايشان جاری است علاوه بر آنكه مردم صدايشان را پذيرفته اند هر يك تكنيك منحصر به فرد و در عين حال اصولی خودشان را داشته و در راستای سبك خاصشان از حس بخشي های مختلف استفاده كرده اند. اما در بين همين هنرمندان ارزشمند كشورمان نيز می توان تميز قائل شد و اين تمايز را می توان از استقبال مخاطب خاص و عام از هر يك از اين هنرمندان جستجو كرد. بدون شك محبوبترين و مطرح ترين نام در بين نامبردگان ابی است. كسی كه كارنامه هنری اش گنجينه اي از بهترين هاي آهنگسازان و ترانه سرايان نامی ايران است.
به قول آيلين ويگن ابي خواننده ای ديگر است به عبارت ديگر ابی تنها خواننده ايست كه درست می خواند و خواندن را بلد است. آری ابی خواننده ديگری است. هم ترانه را می شناسد و عشق بازی با آن را ياد گرفته هم خو كردن با ملودي مورد نظرش را بلد است و از همه مهمتر رمز پيوند زدن درست و منطقی ترانه و ملودی را با هم بهتر از هر خواننده ديگری بلد است.
بخاطر همين ويژگی هاست كه ايرج جنتي عطايی ابی را خواننده اي شعر زده لقب می دهد، بابك بيات از ابی به عنوان استاد خوانندگي ياد می كند، فرهاد مهراد ابی را تنها خواننده اي مي داند كه در آثارش فالش نمی خواند، سياوش قميشی مي گويد در ساختن ملودی براي صداي ابی هيچ حد و مرزی برايم وجود ندارد و يا شهرام شبپره ابي را بهترين نماينده سرزمينش در عرصه های بين المللی برای معرفی موسيقيمان می داند.
ابی حسی را كه هر واژه بنا بر مختصاتش در ترانه در پيوند با ملودی طلب می كند می شناسد، علاوه بر اين شناخت، انتقال حس مورد نظر به آن واژه و ربط دادنش به واژه های پس و پيش را به زيبايی هر چه تمامتر و ماهرانه انجام می دهد. امروز در كارنامه هنری ابی جاودانه ترين عاشقانه ها، پر مغز ترين اعتراض ها و هميشگی ترين شش و هشت هاي تاريخ موسيقي پاپ ايران جاي گرفته اند و روز به روز آثار ارزشمند ديگری در حال اضافه شدن به اين كارنامه پر بار می باشند.
عاشقانه های رؤيايي چون هزار و يك شب، بوسه بر ماه، ستاره دنباله دار، خاتون، خورجين، تو را نگاه مي كنم، مست چشات، وقتي تو نيستی، شب نيلوفری و ده ها عاشقانه ديگر.
ترانه هاي ميهنی و معترضي همچون سياه پوش ها، خليج، اتل متل، بگو آره بگو نه، چرا، گل سرخ، نون و پنير و سبزی، ايران، هلا، درخت و ده ها شاهكار ديگر.
شش و هشت های جاويدان و خاطره انگيزي چون قاصد، حريق سبز، مداد رنگی، شب مستی، قبله و چند اثر ديگر. آري ابي خواننده اي ديگر است او تنها خواننده ايست كه می خواند، ابی را تنها مي توان با خودش قياس كرد. منبع