حرف هم خواهم زدحرفی بزن
تو را به خدا برایم حرف های روزمره بزن
نگو دوستت دارم
نگو تو زیبایی
تو را به خدا از عشق نگو
برایم حرف های معمولی بزن
بگو امروز باران نیامد....
بگو امروز تلفنم را گم کردم
به من بگو چه قدر میوه ها پلاسیده بودند
برایم از گران شدن نان صحبت کن
تو را به خدا از دوست داشتن نگو
بعضی حرف ها به بعضی آدم ها نمی آید!
بعضی حرف ها را وقتی در وقت اشتباهی بزنی,تمام محاسبات دنیا به صفر می رسند....
شیرینی ِ بعضی حرف ها عجیب گلویم را می زند...
جرعه ای آب شاید...
شک نکن!
اصلا بیا همش حرف بزنیم!
البته نه هر حرفی...
همان حرفهای معمولی که دوست داری
بیا اصلا این بار من به یک خوردنی خوشمزه دعوتت کنم
همراه با نوشیدنیهای خوشمزه
اصلا مگر میشود در این هوا بستنی نخورد؟
بیا همه بستنیهایی که هوس کرده و می کنیم را با هم بخوریم!
بیا به همه جاههای زیبایی که می توانیم با هم برویم
هم برویم
دستانمان هم در دست هم باشد
هیچ نگوییم که برنامه های خوشیمان به هم بریزد
می بینی؟
حتی اینجا هم به آن چه ممکن است خوشیمان را به هم بریزد اشاره نکردم
مگر دوستان همدیگر را دوست ندارند؟
مگر دلشان برای هم تنگ نمیشود؟
باشد..از عشق نمی گویم اما از دوست دوست داشتنیم می گویم
که انقدر دوستیمان با او زیباست که حیفست لذت هر از گاهی با هم بودن و خوش گذراندن را از هم دریغ کنیم
نگران نباش...ان قدر برایم عزیز بوده و هستی که نگذارم راه برگشتی نباشد....
انقدر شیرینش کنم که بگویی چه عجب! این بار شیرینی دلم را نزد...
آخر مگر میشود؟ مگر داریم؟
بله! هم داریم و هم میشود!
می گویی نه؟ صبر کن..امتحان کن!
اگر نشد آن وقت بیا اینجا و مرا مورد بازخواست قرار بده!
باور کن آن قدر خوش بگذرد که آرزو کنی کاش زودتر به این نتیجه رسیده بودیم
که با نگفتن برخی حرفها و نداشتن برخی انتظارها چقدر می توان همچون دو دوست خوش بود و خوش گذراند..
وای...دیدی چقدر حرف زدم؟!!!