• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

بداهه نویسی/خاطره سازی

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
میانِ واژه های از جنگ برگشته؛امید از هر کلمه ای ترسناک تر است...
امید هیولای وحشتناکی است!آرام آرام مثل خون در تنت جا خوش می کند.
خودش را میرساند به قلب آدم ها!بزرگ و قدرتمند می شود...رویاهای رنگی برایت میبافد...
ساز ِ شکسته ی دلت را کوک میکند...کوکِ کوک!
لبخند ها را از پستوهای قلبت بیرون میآورد وُ شُسته رُفته سنجاق میکند روی لب هایت
بعدتر,همه اش را یکجا به آتش میکشد
به گمانم امید همان مجروح جنگیست که جلوی چشمانش,هم قطارانش را کشته اند
 

ali/24

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2015
نوشته‌ها
590
لایک‌ها
1,248
محل سکونت
بین تعدادی
زیباترین واژه و جمله و سخن مثل سلام را برای هر کسی که می بینم و و من را می بیند هدیه می کنم گرچه اون هم ... بی محلی می کند
وقتی به فروشنده با عشق گفتم سلام اون گفت 15 هزار تومن
متاسفانه اشیا عشق را درک نمی کنند تا جواب را گم نکنم
گر چه خواستم کمتر خواست
 

ali/24

Registered User
تاریخ عضویت
18 مارس 2015
نوشته‌ها
590
لایک‌ها
1,248
محل سکونت
بین تعدادی
درد را از هر طرف بنویسیم همان درد است گر چه در یمن باشد و از ما دور
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
گاهی گمان میکنم همان قاب عکسی قدیمی هستم که در طاقچه ی خانه ای فروخته شده میان هیاهوی اسباب کشی,رها شده ام...
روزی مرا به یاد بیاور آقا...روزی برای از دست دادنم افسوس بخور....میان صحبت های روزانه ات به یک آشنای مشترک بگو راستی فلانی را به یاد داری؟جا گذاشتمش...! و بعد با اندوه سرتکان بده...وقت هایی که بستنی وانیلی می خوری مرا به یاد بیاور...اگر روزی جایی درخت گردویی دیدی ,غمگین شو..."آه" بکش !از همان هایی که انگار یک کوه غم روی دلت تلنبار شده....
اما قَسَمَت می دهم به همه ی روزهای روشن!هیچ وقت برنگرد!هیچ وقت به دنبالم نگرد!دلم همین گم ماندن را میخواهد...
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
با شما هستم!
بله شما
شمایی که خود را از عمده فروشان ِ روشن فکری و فلسفه بافی در انواع و اقسام و سایزهای مختلف می دانید!
هیچ می دانید چه بر سر ِ چهار فصل ِ تفکر ِ ما آدم های عامی آمده است؟
ما در پاییز گیر کرده ایم!
شما برای نجات ِ ما از این پاییز نیازی به طناب ندارید!خودتان ما را بالا می آورید!

+ +برسد به دست کسی که بر روی کرسی ِ ازاد اندیشی, سلطانی میلمباند! |:
+++خیلی قدیم توی یه فایل ورد نوشته بودم اما عجیبه که احساسات آدم ها مدام تکرار میشه!!!!!!
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
کاسه صبرم عجیب شبیه دریا شده
بی کرانِ بی کران
تو اما خوب میتوانی طوفان به پا کنی
روزی که کاسه صبرم لبریز شود چشم هایم...چشم هایم...
به گمانم دریا از چشم ها شروع میشود..سرازیر میشود

+حرف نزن..حرف نزن...بهم نزدیک نشو
 

demonse2

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 فوریه 2009
نوشته‌ها
7
لایک‌ها
5
خوشبختی من در بودن باتو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی. زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو، بهترین عشق دنیا روز یکی شدنمان را از صمیم قلب تبریک می‌گویم و به تکرار تپشهای قلبم دوستت دارم.

تشریفات عروسی | خدمات عروسی | تشریفات مجالس عروسی | تالار عروسی | خدمات مجالس عروسی |
 

zgg123

کاربر فعال عکس و عکاسی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2010
نوشته‌ها
10,309
لایک‌ها
37,767
سن
34
محل سکونت
☼_☼
خوشبختی من در بودن باتو است و روز رسیدن به تو تقدیر خوشبختی من است تو آمدی و عمیق ترین نگاه را از میان چشمان دریایی ات به وصال قلبم نشاندی. زیباترین گلهای دنیا تقدیم به تو، بهترین عشق دنیا روز یکی شدنمان را از صمیم قلب تبریک می‌گویم و به تکرار تپشهای قلبم دوستت دارم.

تشریفات عروسی | خدمات عروسی | تشریفات مجالس عروسی | تالار عروسی | خدمات مجالس عروسی |
چقدر سوزناک:general710:
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
تاثیر تو روی زندگی من عمیق اما آرومه
مثل یه قطره رنگ که میوفته توی آب
عمیق....آروم....روی من تاثیر میزاری
مثل آب روی آتیش هستی
مثل آخرین پلک زدن قبل از یه خواب عمیق
مثل ریختن برف از روی شاخه ی درخت
تو مثل کنار زدن پرده ی تنها پنجره ی یک اتاق تاریکی
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
صندلی را میان اتاق می گذارد می نشیند و زل می زند به دیوار رو به رو.....بعضی قسمت هایش لک دارد دارد فکر می کند در کدام کانال تلگرامی خانه داری و همسرداری طریقه پاک کردن لک ها را نوشته است...گوشی به دست به دنبال راه حل آن است
در باز می شود مرد می آید داخل... کنارش می ایستد...زن حسش میکند امل همچنان در گوشی موبایل خود,میان ده ها کانال خانه داری و همسرداری به دنبال راه حل ِ لکه ی دیوار است
یک قطره اشک می افتد روی صفحه ی موبایل...دستش متوقف می شود..می فهمد کار از کار گذشته است...دماغش را بالا می کشد...از این کار متنفر است ...سرش را بالا نمی آورد. او از آن زن هایی نیست که موقع گریه زیباتر یا معصوم تر شود.چشم هایش سریع پف می کنند و بینی اش قرمز می شود.مرد باصدایی گرفته می گوید فردا صبح مهریه ات رو به حسابت می ریزم
زن می گوید :دارم دنبال یه راه حلی برای لکه ی دیوار می گردم خوب نیست دیوار دفترت لک داشته باشه
مرد نفس عمیقی می کشد
زن به رو به رو نگاه می کند
کاش پنجره ای بود....
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
بر زخم ِ ابر ,یکی نمک پاشیده...
کافیست کمی چشمانت را تنگ کنی تا رد ِپای ِاشک را در آسمان ببینی....
ای آفتاب حالاست وقتِ دمیدن, برخیز!
اشک هایِ ابر ,روی ِخاک یک نقاشی ناتمام میشود...

+دوست عزیزی که بعضی متن های اینجا رو در کانالتون به نام خودتون منتشر می کنید؛متشکرم:) چون من فکر می کردم اینجا خواننده نداره:دی باعث خوشحالیه...اما لطفا به اسم شعر یا داستان منتشر نکنید من علم این موضوع رو ندارم تجربه ای هم ندارم فقط هرچیزی به ذهنم میاد مینویسم گاهی حتی خودمم بر نمی گردم بخونمشون!شما با اینکارتون به کسانی که برای شعر نوشتن یا داستان نوشتن تلاش می کنن و مطالعه می کنن توهین می کنید:) این کار درست نیست
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
میانِ واژه های از جنگ برگشته؛امید از هر کلمه ای ترسناک تر است...
امید هیولای وحشتناکی است!آرام آرام مثل خون در تنت جا خوش می کند.
خودش را میرساند به قلب آدم ها!بزرگ و قدرتمند می شود...رویاهای رنگی برایت میبافد...
ساز ِ شکسته ی دلت را کوک میکند...کوکِ کوک!
لبخند ها را از پستوهای قلبت بیرون میآورد وُ شُسته رُفته سنجاق میکند روی لب هایت
بعدتر,همه اش را یکجا به آتش میکشد
به گمانم امید همان مجروح جنگیست که جلوی چشمانش,هم قطارانش را کشته اند

در کنار این امید، انتظار هم قرار بگیره...!
هرچند که همیشه امید و انتظار همراه هم هستند ولی هر دو با هم شکنجه گر قهاری خواهند بود، ذره ذره می کشند.
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
شیشه های مشبک ظلم به آدم هاست .نمی توانستم ببینم میان لباس های روی بند رخت چه چیزی گیر کرده...در را باز میکنم بادبادکی که میان لباس ها به بند رخت گیر کرده را می ببینم.دمپایی های لنگه به لنگه ی کهنه ایی که کنار در گذاشته اند را می پوشم.از وقتی یادم می آید کهنه ترین کفش ها یا آن هایی که لنگه اشان را از دست داده اند قسمتِ حیاط می شوند.این دفعه این دیگر نوبر است! گوشه اش پاره شده به هر حال می روم سراغ بادبادک , نخش را آزاد می کنم. نمیدانم برای کدام بچه است...این محله همه پیر و فراموش شده بودند.صدای کلید می آید بی بی زهرا همیشه از درِ حیاط وارد خانه می شود .سلام میکنم نگاهم نمی کند....نان را از دستش میگیرم نگاهم نمی کند....سرفه ی مصلحتی میکنم نگاهم نمی کند.نخ بادبادک را رها می کنم دمش را روی کولش می گذارد و فرار می کند...چادرش را انداخته روی مبل و خودش روی زمین نشسته است...میگوید:دختر تو چرا سر به راه نمیشی؟چرا مثل همه ی زنها نمیری زندگیتو بکنی؟تا حالا توی آینه از خودت پرسیدی چی میخوای؟
میگویم:حتی نمی تونم توی آینه خودمونگاه کنم..از بس لک شده...هر کسی از راه رسیده اثر انگشتشو انداخته روی آینه انقدر لک داره که دیگه نمی تونم خودمو ببینم...
برمی گردم توی حیاط, بادبادک میان درخت نخلِ خانه گیر کرده بود...
درست مثل دل من...
+از پشت پنجره دیده نمیشم....یه روزی بیاد که یکی منو که گیر کردم رو ببینه و آزاد کنه....
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
روزهایی بودند که در من طوفانی عظیم زندگی می کرد.هر چه ساخته بودم را در کسری از ثانیه خراب می کردم و عین خیالم هم نبود...گویی آب از آب تکان نخورده است...برایم اهمیتی نداشت هر چه داشته ام را از دست داده ام...سرم را بالا می گرفتم و لبخند می زدم...از اینکه داشته های خودم یا دیگران را خراب کنم ابایی نداشتم....هزاران فریاد هم که بر سرم آوار میشد, من خم به ابرویم نمی آوردم..برای خودم یک پا طوفان بودم!
حالا در روزهایی که نه آنقدر جسورم نه آنقدر حریص که تلاشم را برای بهبود بیشتر کنم,این منم و سکون و سکوت و نفس های از پا افتاده...
اما نه
من حتی سکوتی هم ندارم که دلم خوش باشد..من یک ناله ی در آستانه ی خاموشیِ ناتمامم...من یک درد بدون درمانم..من یک دریای در آستانه ی آرامشم که هیچ وقت به آرامش نمی رسم...من همان دونده ای هستم که قبل از رسیدن به خط پایان یکی صدایم می زند و من تنها بر می گردم!من هیچ وقت نرسیدم...واقعیت تلخی است ولی نمی توانم تقصیر این نرسیدن را به گردن کسی بیندازم!من خودم خواستم که برگردم...من خودم خواستم که به خط پایان نرسم
من طوفانی در خود ندارم بدیِ داستان آنجاست که آرامشی هم ندارم...من تنها یک موجِ بی آزار یک دریا هستم...بدون هیچ عجله ای خودم را به ساحل می رسانم ... پشیمان می شوم و تنها آرامتر,برمی گردم!
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
آه ای دیوارهای کاهگلیِ کوتاه!
که میشد از رویتان دزدکی پرید
رفت و گم شد در افق دوردست ها
میان سبزه زارها
آزاد و رها...
آه ای دیوارهای کاهگلیِ کوتاه!
که شاخه های بید
را چون مو پریشان می آویختید از شانه ها
گل های کاغذی میزدید لای آن موها
و عطر دلبرانه ی یاس و سرخ
میتراوید از گونه هاتان هر دَم
آه ای دیوارهای کاهگلیِ کوتاه!
که بوی آمیخته با
قطره های بارانتان
مست میکرد آدم را...
آه ای دیوارهای کاهگِلی کوتاه!
که مهربانانه قلاب میگرفتید
زیر پاهامان
همدست میشدید با شیطنت هامان...
کودکانه هامان را گم کرده ایم
میان میراث داران سیمانی بی روحتان!...
دلتنگیم...
دلتنگ ...
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
دلم می خواد دو طرف شونه ات رو بگیرم و انقدر تکونت بدم تا تمام بد اخلاقی ها و بد اخمی ها و غرور احمقانه ات بریزه بیرون
اما من شجاعتش رو ندارم...می ترسم از اینکه وقتی پاک و همه چیز تموم شدی دیگه دوستت نداشته باشم....
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
حسرت, بخش بزرگی از زندگی من را تشکیل می دهد.
سال های زیادی فقط به زندگی و گذر عمر نگاه کردم بی آنکه علاقه ای برای جاری شدن در آن داشته باشم
چندین سال از زندگی ام را برای یک حسرت دو ساله از دست داده ام؟
بعضی خاطرات جلد ذهنم شده بودند..نمی پریدند
مدام در سرم پرواز می کردند و نمی گذاشتند به چیز دیگری فکر کنم
نمی دانم چند سال باید حسرت سال های حسرتم را بخورم...
لبخندهایم جا مانده اند...باید برگردم؟
 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,193
لایک‌ها
16,497
آسون نبود..نشون به این نشون که همین الان هم توی همون وضعیت هستیم..ولی ساده نیست..
 

nima_00989166

کاربر فعال پرشین تولز
کاربر فعال
تاریخ عضویت
21 ژانویه 2012
نوشته‌ها
7,193
لایک‌ها
16,497
#محتاط عاشق شدن...
این حتی پاردوکس هم نیست..
این یعنی ترسو بودن ..همین..
 

black-black

Registered User
تاریخ عضویت
17 نوامبر 2008
نوشته‌ها
2,504
لایک‌ها
227
محل سکونت
Tehran
خاطره سازی فقط خاطره سازی های رفسنجانی
 
بالا