• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

به یاد قیصر

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
ممنون از دوستانی که زحمت کشیدن و نظرشون رو راجع به روند تاپیک اعلام کردند و توی بحث ها شرکت کردند.


در مورد این شعر هم فقط میتونم بگم:دیدن تو اینقدر محاله برای من که اگه اتفاق بیفته دیگه دنیا ،دنیا نیست...
به قول مرجان یه حسرتِ ممتد...

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241

این شعر هم شعر جالبیه به نظرم.... شعر بعدی که بررسی میکنیم این شعره قیصره.


خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر

ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان

ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف پشت میله ها رها

این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر
آسمان بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر
ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان

ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر
در مورد خدا حرف میزنه



ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف پشت میله ها رها

این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر


در مورد این شعر فک میکنم منظورش از این کویر دنیا باشه و هبوط انسان به زمین که ناگزیر اتفاق افتاده و خستگی شاعر از زندگی دنیا.
تو قسمت های بعدش قیصر به خدا اشاره میکنه ...به آشناییش با خدا ولی اینکه چقدر دیر اتفاق افتاده و اینکه دنیا رو یه جور اسارت میدونه که مرگ پایان این اسارت و رها شدنه.
و در آخر هم یه جور آرزوی مرگه .
 
Last edited:

shamim64

Registered User
تاریخ عضویت
15 اکتبر 2008
نوشته‌ها
275
لایک‌ها
4
محل سکونت
در آغوش خدا
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل این سقوط ناگذیر

آسمان بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سربه راه، بیدهای سربه زیر

ای نظاره شگفت ای نگاه ناگهان

ای هماره در نظر ای هنوز بی نظیر

آیه آیه ات صریح سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن

با تو آشنا شدم با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور تا مرا صدا زدی

دیدمت ولی چه دور دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف پشت میله ها رها

این منم در این طرف پشت میله ها اسیر

دست خسته مرا مثل کودکی بگیر

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر



ندا جان ممنون از این شعر واقعا لذت بردم من قبلا هم گفته بودم هر شعری به دلم نمیشینه ولی این
خیلی زیبا بود، صحبت شاعر با خدای خودش
راستی چرا اینجا انقدر سوت و کوره؟!!!
5e8n59y6nbxddp5r7a.gif


 

Mozhgan_KH

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 می 2009
نوشته‌ها
63
لایک‌ها
0
لحظه های کاغذی

خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری

لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری

آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری

با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری

صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیه
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری

عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری

رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری

عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری

روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری
 

Mozhgan_KH

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 می 2009
نوشته‌ها
63
لایک‌ها
0
فال نیک

گفتی : غزل بگو ! چه بگویم ؟ مجال کو ؟
شیرین من ، براز غزل شور و حال کو ؟

پر می زند دلم به هوای غزل ، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست ، بال کو ؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو ؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدن
آن بگهای سبز ِ سرآغاز سال کو ؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سوال و حوصله ی قیل و قال کو ؟
 

Mozhgan_KH

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
27 می 2009
نوشته‌ها
63
لایک‌ها
0
یادداشت های گم شده

پس کجاست ؟
چند بار
خرت و پرت های کیف بادکرده را
زیر و رو کنم :
پوشه ی مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار
کارتهای اعتبار
کارت های دعوت عروسی و عزا
قبض های آب و برق و غیره و کذا
برگه ی حقوق و بیمه و جریمه و مساعده
رونوشت بخشنامه های طبق قاعده
نامه های رسمی و تعارفی
نامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی
برگه ی رسید قسط های وام
قسط های تا همیشه ناتمام...
پس کجاست ؟
چند بار
جیب های پاره پوره را
پشت و رو کنم :
چند تا بلیت تا شده
چند اسکناس کهنه و مچاله
چند سکه ی سیاه
صورت خرید خوارو بار
صورت خرید جنس های خانگی ...
پس کجاست ؟
یادداشت های درد جاودانگی ؟
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
خیلی وقته این جا سوت و کوره!


کودکی ها

کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود


پ.ن:
رویه قبلی بررسی شعر و دنبال کنیم؟؟
 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
مرسی ندا جون بابت شعر زیبایی که گذاشتی.

-وصف دنیای کودکی ،دنیایی عاری از هر دغدغه ای، بدون هیچ کینه ای ...
پیچیدگی بی معنا و سادگی جاریست

و به ناگاه چشم باز کردن و خود را در دنیایی سراسر دروغ و ناپاکی یافتن ! دنیایی که خواب هایش کابوس و قهرهایش ابدیست...

آغاز و انتهایش در پیچیدگی فرو رفته
و نهایتِ این پیچیدگی ها جز پوچی نیست...

به قول شاملو:

که تلاش از پی زیستن
به رنجبارترگونه ئی ابلهانه می نمود
سفری دشوار و تلخ از دهلیزهای خم اندر خم و پیچ اندر پیچ

از پی هیچ...
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم :
در آسمان پر می کشیدم
و لا به لای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر ، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می زد
آنگاه با خمیازه ای ناباورانه
بر شانه های خسته ام دستی کشیدم
بر شانه هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می کرد
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
ممنون از ساغرجون بابت توضیح شعر.

تو این شعر
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود


قیصر به توصیف کودکی میپردازه و این توصیفش یه جورایی یه مقایسه اس بین بزرگی و کودکی.
پاکی و خلوص کودکی و در مقابلش بزرگ شدن یه جورایی از دست دادن اون سادگی و اون پاکیه.
تو بیت آخر « ساده بودن عادتی مشکل نبود» ... دقیقا به این تفاوت کودکی و بزرگی اشاره میشه.
وقتی آدم ها بزرگ میشن دیگه نمی تونن ساده باشن و ساده زندگی کنن در حالیکه توی کودکی همه چیز ساده اس.
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241


هر چه هستی ، باش

با توام
ای لنگر تسکین !
ای تکانهای دل !
ای آرامش ساحل !
با توام
ای نور !
ای منشور !
ای تمام طیفهای آفتابی !
ای کبود ِ ارغوانی !
ای بنفشابی !
با توام ای شور ، ای دلشوره ی شیرین !
با توام
ای شادی غمگین !
با توام
ای غم !
غم مبهم !
ای نمی دانم !
هر چه هستی باش !
اما کاش...
نه ، جز اینم آرزویی نیست :
هر چه هستی باش !
اما باش!


این شعر هم شعره زیبایی هست برای بررسی.
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخندهای لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها ...
هر روز بی تو
روز مباداست !
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241

چرا چنین ؟


بغضهای کال من ، چرا چنین ؟
گریه های لال من ، چرا چنین ؟
جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟
اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟
رنگ بالهای خواب من پرید
خامی خیال من ، چرا چنین ؟
آبگینه تاب حیرتم نداشت
حیرت زلال من ، چرا چنین ؟
دل مجال پایمال درد بود
تنگ شد مجال من ، چرا چنین ؟
خشک و خالی و پریده لب دلم
کاسه ی سفال من ، چرا چنین ؟
داغ تازه ی تو ، داغ کاغذی
داغ دیر سال من ، چرا چنین ؟
هر چه و همه ، تمام مال تو
هیچ و هیچ مال من ، چرا چنین ؟
سال و ماه و روز تو چرا چنان ؟
روز و ماه و سال من ، چرا چنین ؟
در گذشته ، سرگذشتم این نبود
حال، شرح حال م ، چرا چنین ؟
ای چرا و ای چگونه ی عزیز !
جرأت سوال من ، چرا چنین ؟

 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
سلام

خانم مدیر من یه پیشنهاد دارم.
اگر میشد اسم شعرهایی که میزاریم تو پست اول قرار میگرفت تا شعر تکراری گذاشته نشه.
الان من یادم نمیاد شعری که گذاشتم قبلا گذاشته شده یا نه (البته احتمالا مشکل از حافظه منه!:دی )
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241

حرفی از نام تو


ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت

از کتاب آینه های ناگهان... دفتر اول
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
بالا