• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

به یاد قیصر

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
ناودانها شر شر باران بی صبری است
آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است
کفشهایی منتظر در چارچوب در
کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
در تب دردی که مثل زندگی جبری است
و سرانگشتی به روی شیشه های مات
بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است "


دفتر شعر از آینه های ناگهان ( دفتر دوم ) > بی قراری
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
اعتراف


خارها

خوار نیستند

شاخه های خشک

چوبه های دار نیستند

میوه های کال کرم خورده نیز

روی دوش شاخه بار نیستند

پیش از آنکه برگ های زرد را

زیر پای خویش

سرزنش کنی

خش خشی به گوش می رسد:

برگ های بی گناه

با زبان ساده اعتراف می کنند

خشکی درخت

از کدام ریشه آب می خورد!



آینه های ناگهان دفتر اول
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
عصر جدید


ما
در عصراحتمال به سر می بریم
در عصر شک و شاید
در عصر پيش بينی وضع ھوا
از ھر طرف که باد بياید
در عصر قاطعيت تردید
عصر جدید
عصری ه ھيچ اصلی
جز اصل احتما ، یقينی نيست
اما من
بی نام تو
حتی
یک لحظه احتمال ندارم
چشمان تو
عين اليقين من
قطعيت نگاه تو
دین من است
من از تو ناگزیرم
من
بی نام ناگزیر تو می ميرم


آینه های ناگهان- دفتر اول


پ.ن: قیصر رفته بود صفحه سوم!:(
 
Last edited:

nrg14868

Registered User
تاریخ عضویت
25 آگوست 2008
نوشته‌ها
57
لایک‌ها
1
فردا

دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز، او
ما را ...
فردا ؟
 

N@rGeS

Registered User
تاریخ عضویت
13 می 2011
نوشته‌ها
70
لایک‌ها
6
خانه تکانی

باید برای آیینه فکری کرد
گفتم که جای آیینه اینجا نیست
دیوار را
باید دو باره سیم کشی کرد
باید فضای طاقچه پشت پرده را
پر کرد
باید دم تمامی درها دید
باید هوای پنجره را داشت
زیرا بدون رابطه
با این هوا
یک لحظه هم نمی شود اینجا
نفس کشید
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
این روزها که جرأت دیوانگی کم است

بگذار باز هم به تو برگردم

بگذار دست کم گاهی تو را به خواب ببینم

بگذار در خیال تو باشم

بگذار ...بگذریم

این روزها

خیلی برای گریه دلم تنگ است ..
 

Hamid2day

مدیر ارشد بازنشسته
تاریخ عضویت
1 مارس 2006
نوشته‌ها
21,302
لایک‌ها
20,178
محل سکونت
اوهایو - دیتون
چند عکس تقدیم به شما
استاد در شهرستان شهریار



83-moshfegh-gheysar.jpg_640.jpg


83-shahriar-ghysar.jpg_640.jpg

چهره های ماندگار شهرستان شهریار

Photo Gallery shahriariha | گالری عکس شهریاریها | چهره های ماندگار شهریار
 

A R @ M

همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 جولای 2007
نوشته‌ها
6,356
لایک‌ها
5,482
تــو را

بــا تپــش هــای قلبــم

ســرودم!

بــه ایــن واژه هــا،

احتیــاجی نــدیدم ..
 

Bvafa

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 آگوست 2010
نوشته‌ها
784
لایک‌ها
3,795
نامه ای برای تو

این ترانه بوی نان نمی دهد
بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره ی دلم دباره باز شد
سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده وصمیمی است
بوی شعر و داستان نمی دهد :
... با سلام و آرزوی طول عمر
که زمانه این زمان نمی دهد
کاش این زمانه زیر و رو شود
روی خوش به ما نشان نمی دهد
یک وجب زمین برای بغچه
یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن
گر زمین دهد ، زمان نمی هدد
فرصتی برای دوست داشتن
نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل
دست دوستی تکان نمی دهد
هیچ کس به غیر ناسزا تو را
هدیه ای به رایگان نمی دهد
کس ز فرط های و هوی گرگ و میش
دل به هی هی شبان نمی دهد
جز دلت که قطره ای است بی کران
کس نشان ز بیکران نمی دهد
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگیر بدان نمی دهد
جز تو هیچ میزبان مهربان
نان و گل به میهمان نمی دهد
نا امیدم از زمین و از زمان
پاسخم نه این ، نه آن ... نمی دهد
پاره های این دل شکسته را
گریه هم دوباره جان نمی دهد
خواستم که با تو درد دل کنم
گریه ام ولی امان نمی دهد ...
 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
درد نام دیگر من است.

درد های من

جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن در آورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم
درد های من نگفتنی است
درد های من نهفتنی است
درد های من
گرچه مثل درد های مردم زمانه نیست
درد مردمزمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه شناسنامه هایشان
درد می کند
من ولیتمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند
انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است
درد های پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پا فشاری شگفت درد هاست
درد های آشنا
دردهای بومی غریب
درد های خانگی
درد های کهنه ی لجوج
اولین قلم
حرف حرف دردرا
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جداکنم؟
دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

زنده یاد" قیصر امین پور"
 
Last edited:

N@rGeS

Registered User
تاریخ عضویت
13 می 2011
نوشته‌ها
70
لایک‌ها
6
از این

نه از مهر ور نه از کین می نویسم
نه از کفر و نه از دین می نویسم

دلم خون است ، می دانی برادر
دلم خون است ، از این می نویسم


بگذار بگویمت

این دل به کدام واژه گویم چون شد
کز پرده برون و پرده دیگر گون شد

بگذار بگویمت که از ناگفتن
این قافیه در دل رباعی خون شد


ای عشق

دستی به کرم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی

دیر است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق ، سری به خانه ی ما نزدی
 

SilentStar

Registered User
تاریخ عضویت
20 ژوئن 2007
نوشته‌ها
572
لایک‌ها
230
محل سکونت
Tehran
با توام ای لنگر تسکین
ای تکان های دل
ای آرامش ساحل
با توام ای نور
ای منشور
ای تمام طیف های آفتابی
ای کبود ارغوانی
ای بنفشابی
با توام ای دلشوره شیرین
با توام ای شادی غمگین
با توام ای غم
غم مبهم
ای نمی دانم
هرچه هستی باش
اما کاش...
نه...!
جز اینم آرزویی نیست
هرچه هستی باش
اما باش...!

قیصر امین پور
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم ، نگفتم
چرا بی هوا سرد شد باد
چرا از دهن
حرفهای من
افتاد...
 

AMD.POWER

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
26 جولای 2009
نوشته‌ها
20,098
لایک‌ها
23,611
سن
45
محل سکونت
طهران
به خاطر استاد . UP .
left.jpg
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
بعضی آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید و بعضی آدمها را باید نخوانده دور انداخت!
بعضی آدمها جلد زرکوب دارند، بعضی جلد ضخیم، بعضی جلد نازک و بعضی اصلا جلد ندارند!
بعضی آدمها با کاغذ کاهی نامرغوب چاپ می شوند و بعضی با کاغذ خارجی!
بعضی آدمها ترجمه شده اند و بعضی تفسیر می شوند!
بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدمها فتوکپی آدمهای دیگرند!
بعضی از آدمها دارای صفحات سیاه و سفیدند و بعضی آدمها صفحات رنگی و جذاب دارند!
بعضی از آدمها قیمت پشت جلد دارند!
بعضی از آدمها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند!
بعضی از آدمها بعد از فروش پس گرفته نمیشوند!
بعضی آدمها را باید جلد گرفت!
بعضی از آدمها را میشود توی جیب گذاشت و بعضی را توی کیف!
بعضی از آدمها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته و اجرا میشوند!
بعضی از آدمها فقط جدول سرگرمی اند و بعضی ها معلومات عمومی!
بعضی از آدمها خط خوردگی و خط زدگی دارند و بعضی از آدمها غلطهای چاپی فراوان!
از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت و از روی بعضی آدمها باید جریمه نوشت!
به راستی ما کدام کتابیم؟!
زنده یاد قیصر امین پور
 

jojo91

Registered User
تاریخ عضویت
8 آپریل 2012
نوشته‌ها
193
لایک‌ها
584
حرفهاي ما هنوز ناتمام...
تا نگاه مي کني
وقت رفتن است
بازهم همان حکايت هميشگي !
پيش از آنکه با خبر شوي
لحظه ي عزيمت تو ناگزير مي شود
ای دریغ و حسرت همیشگی ...
ناگهان
چقدر زود
دير مي شود!

قیصر امین پور
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
خارها
خوار نیستند
شاخه های خشک
چوبه های دار نیستند
میوه های کال کرم خورده نیز
روی دوش شاخه بار نیستند
پیش از آنکه برگهای زرد را
زیر پای خویش
سرزنش کنی
خش خشی به گوش می رسد :
برگهای بی گناه
با زبان ساده اعتراف می کنند
خشکی درخت
از کدام ریشه آب می خورد !
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
در سال صرفه جویی لبخند
پروانه های رنگ پریده
روی لبان ما
پرپر زدند
لبخند ما
به زخم بدل شد
و زخم هایمان
تا استخوان رسید
و بوسه هایمان
پوسید
ما
لبخند استخوانی خود را
در لابه لای زخم نهان کردیم
صد سال آزگار
ماندیم
و زخم های خشک ترک خورده را
در متن لایه های نمک
خواباندیم
امّا
در روزهای ریخت و پاش لبخند
قصابکان پروار
و کاسبان رسمی پروانه دار
لبخندهای یخ زده ی خویش را
بر پیشخان خود
به تماشا گذاشتند !
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را، روی هم سنجاق کردم
شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها، نامی از ما یادگاری
 
بالا