شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است در این کرانه که باران داغ می بارد به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است گناه اول ما، افتتاح پنجره بود گناه دیگر ما، انهدام دیوار است خوشا اشاعه خورشید در بسیط زمین صدور نور به هرجا که آسمان تار است مرا زمان ملاقات آفتاب رسید مکان وعده ما زیر سایه دار است
پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند : باید سوخت
گفتند : باید ساخت
گفتیم : باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را !
گفتیم : باید ساخت
اما نه با دنیا
که دنیا را !
دلم را ورق میزنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکندۀ این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من...
-من شعر هایم که من هست و من نیست-
به دنبال نامی که تو...
-توی آشنا-ناشناس تمام غزل ها-
به دنبال نامی که او...
به دنبال اویی که کو؟
اما...
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانۀ کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای((هیس!))
ما را
از هز طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!
غنچه با دل گرفته گفت:
"زندگی لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است"
گل به خنده گفت:
"زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است"
گفت و گوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد...
تو چه فکر می کنی؟؟!
راستی کدام یک درست گفته اند؟!
من که فکر می کنم؛
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل، یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است...
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر میکشیدم
و لابهلای ابرها پرواز میکردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس میزد
آنگاه با خمیازهای ناباورانه
بر شانههای خستهام دستی کشیدم
بر شانههایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس میکردم!
الفبای درد از لبم می تراود
نه شبنم ، که خون از شبم می ترواد
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف ، لام ، میم. از لبم می تراود
چنان گرم هذیان عشقم که آتش
به جای عرق از تبم می تراود
ز دل بر لبم تا دعایی بر آید
اجابت ز هر یاربم می تراود
ز دین ریا بی نیازم ، بنازم
به کفری که از مذهبم می تراود