• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

به یاد قیصر

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
گامی به تولّازده بودم ای کاش
جامی ز می لازده بودم ای کاش
آن شب که قراولان توفان رفتند
چون موج به دریا زده بودم ای کاش

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
در این کرانه که باران داغ می بارد
به چشم ما گل بی داغ کمتر از خار است
گناه اول ما، افتتاح پنجره بود
گناه دیگر ما، انهدام دیوار است
خوشا اشاعه خورشید در بسیط زمین
صدور نور به هرجا که آسمان تار است
مرا زمان ملاقات آفتاب رسید
مکان وعده ما زیر سایه دار است

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند : باید سوخت
گفتند : باید ساخت
گفتیم : باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را !
گفتیم : باید ساخت
اما نه با دنیا
که دنیا را !

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
دلم را ورق میزنم
به دنبال نامی که گم شد
در اوراق زرد و پراکندۀ این کتاب قدیمی
به دنبال نامی که من...
-من شعر هایم که من هست و من نیست-
به دنبال نامی که تو...
-توی آشنا-ناشناس تمام غزل ها-
به دنبال نامی که او...
به دنبال اویی که کو؟
 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
شب آمد روزگار دل تمام است
به دستت اختیار دل تمام است
من از چشم تو خواندم روز آغاز
که با این عشق کار دل تمام است


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
من
سال های سال مردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری؟

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
اما...
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخانۀ کوچک
تا باز این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
ما بی صدا مطالعه میکردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی...
ناگاه
انگشتهای((هیس!))
ما را
از هز طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
از خواب چهل سالۀ خود پا شده ام
گم بوده ام و دوباره پیدا شده ام
ای حس شکوهمند غمگین و شگفت
امروز چقدر با تو زیبا شده ام!


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
غنچه با دل گرفته گفت:
"زندگی لب ز خنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است"
گل به خنده گفت:
"زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است"
گفت و گوی غنچه و گل از درون باغچه باز هم به گوش می رسد...
تو چه فکر می کنی؟؟!
راستی کدام یک درست گفته اند؟!
من که فکر می کنم؛
گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد او گل است
گل، یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است...

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
می خواستم بگویم:
((گفتن نمی توانم))
آیا همین که گفتم
یعنی
همین که
گفتم؟


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
خلاصه ی خوبی ها
کتاب تنفس صبح

لبخند تو خلاصه خوبیهاست
لختی بخند خنده گل زیباست

پیشانیت تنفس یک صبح است
صبحی که انتهای شب یلداست

در چشمت از حضور کبوترها
هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست

رنگین کمان عشق اهورایی
از پشت شیشه دل تو پیداست

فریاد تو تلاطم یک طوفان
آرامشت تلاوت یک دریاست

با ما بدون فاصله صحبت کن
ای آن که ارتفاع تو دور از ماست

 
Last edited:

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
دیشب دوباره
گویا خودم را خواب دیدم:
در آسمان پر می‌کشیدم
و لا‌به‌لای ابرها پرواز می‌کردم
و صبح چون از جا پریدم
در رختخوابم
یک مشت پر دیدم
یک مشت پر، گرم و پراکنده
پایین بالش
در رختخواب من نفس می‌زد

آن‌گاه با خمیازه‌ای ناباورانه
بر شانه‌های خسته‌ام دستی کشیدم
بر شانه‌هایم
انگار جای خالی چیزی...
چیزی شبیه بال
احساس می‌کردم!
 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
الفبای درد
کتاب گلها همه آفتابگردانند

الفبای درد از لبم می تراود
نه شبنم ، که خون از شبم می ترواد
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف ، لام ، میم. از لبم می تراود
چنان گرم هذیان عشقم که آتش
به جای عرق از تبم می تراود
ز دل بر لبم تا دعایی بر آید
اجابت ز هر یاربم می تراود
ز دین ریا بی نیازم ، بنازم
به کفری که از مذهبم می تراود


 
Last edited:

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
ما گنهکاریم،آری،جرم ما هم عاشقی است
آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست،کیست؟

زندگی بی عشق،اگر باشد،همان جان کندن است
دم به دم جان کندن ای دل کار دشواری است،نیست؟

زندگی بی عشق،اگر باشد،لبی بی خنده است
بر لب بی خنده باید جای خندیدن گریست

زندگی بی عشق اگر باشد،هبوطی دائم است
آنکه عاشق نیست،هم اینجا هم آنجا دوزخی است

عشق عین آب ماهی یا هوای آدم است
می توان ای دوست بی آب و هوا یک عمر زیست؟

تا ابد در پاسخ ای چیستان بی جواب
بر در و دیوار می پیچد طنین چیست؟چیست؟...

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
ترانه بارانی(1)

سرزد به دل دوباره غم کودکانه ای
آهسته می تراود از این غم ترانه ای

باران شبیه کودکی ام پشت شیشه هاست
دارم هوای گریه خدایا بهانه ای!


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
ترانه بارانی(2)

باران بهار،برگ پیغام تو بود
یا نامه ای از کبوتر بام تو بود

هر قطره حکایتی شگرف از لب تو
هر دانۀ برف حرفی از نام تو بود


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
ترانۀ بارانی(3)

باران!باران!دوباره باران!باران!
باران!باران!ستاره باران!باران!
ای کاش تمام شعر ها حرف تو بود:
باران!باران!بهار!باران!باران!

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
ترانۀ بارانی(4)

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد
چک چک،چک چک... چکار با پنجره داشت؟


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم

چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم

اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم

اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم

گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!

دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
دور از همه مردم شده ام در خودم امشب
پیدا شده ام،گم شده ام در خودم امشب

لبریز ز سرمستی و سرریز ز هستی
دریای تلاطم شده ام در خودم امشب

در هر نفسم بوی گلی تازه شکفته است
یک باغ تبسم شده ام در خودم امشب

تا نور تو تابیده به طور کلماتم
موسای تکلم شده ام در خودم امشب

باریده مگر نم نم نام تو به شعرم
باران ترنم شده ام در خودم امشب

هم دانۀ دانایی و هم دام هبوطم
اسطورۀ گندم شده ام در خودم امشب


 
بالا