• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

به یاد قیصر

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
اما چرا هی هر چه اتفاقی
قندان و استکان ها را
در سینی
می چینم
یا هر چه کفشهایم را...
جفت میشوند
در گوش من
دیگر صدای زنگ نمی آید؟!...
 

Atiiyeh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 آگوست 2012
نوشته‌ها
41
لایک‌ها
282
قطار میرود

تو میروی

تمام ایستگاه میرود



ومن چقدر ساده ام

که سال های سال

در انتظارتو

کنار این قطار رفته ایستاده ام

و همچنان به نرده های ایستگاه رفته

تکیه داده ام!
 

manuela89

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
5 نوامبر 2007
نوشته‌ها
1,643
لایک‌ها
1,241
دوستان پست اول لیست اشعاری که گذاشته شدن اومده تا جایی که ممکنه شعر تکراری نزارید و اگر واستون امکانش هست اسم شعر و اسم کتاب و ذکر کنید تا لینکش و پست اول قرار بدم.


http://forum.persiantools.com/t112513.html#post1861284
 

پرنیان

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,343
لایک‌ها
13,020
سن
33
محل سکونت
shangri
ما در عصر احتمال به سر می بریم
در عصر شک و شاید
در عصر پیش بینی وضع هوا
از هر طرف که باد بیاید.


"قیصر امین پور"
 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
نام شعر:بفرمایید! از مجموعه شعر دستور زبان عشق
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما

نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما
بفرمایید هرچیزی همان باشد که می‌خواهد
همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما
بفرمایید تا این بی‌چراتر کار عالم؛ عشق
رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما
سرِ مویی اگر با عاشق داری سرِ یاری
بیفشان زلف و مشکن حلقه‌ی پیوندهای ما
به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو می‌بالند
بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما
شب و روز از تو می‌گوییم و می‌گویند، کاری کن
که «می‌بینم» بگیرد جای «می‌گویند»های ما
نمی‌دانم کجایی یا که‌ای، آنقدر می‌دانم
که می‌آیی که بگشایی گره از بندهای ما
بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز
همین حالا بیاید وعده‌ی آینده های ما



 
Last edited:

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند : باید سوخت
گفتند : باید ساخت
گفتیم : باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را !
گفتیم : باید ساخت
اما نه با دنیا
که دنیا را !


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا جا گذاشتی ؟
یا به قول خواهرم فروغ :
دستهای خویش را
در کدام باغچه عاشقانه کاشتی ؟
این قرار داد تا ابد میان ما برقرار باد :
چشمهای من
به جای دستهای تو !
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده !
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم !
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
نام شعر:فوت وفن عشق
از مجموعه شعر دستور زبان عشق

پيش بيا پيش بيا بيشتر
تا كه بگويم غم دل بيشتر
دوست ترت دارم از هرچه دوست
اي تو به من از خود من خويشتر
دوست تر از آنكه بداني چقدر
بيشتر از بيشتر از بيشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درويشتر
هيچ نريزد به جز از نام تو
بر رگ من گر بزني نيشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافيه انديشتر


 
Last edited:

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
دو دستم ساقه سبز دعايت
گـل اشـکم نثـار خاک پايـت
دلم در شاخه ياد تو پيچيـد
چو نيلوفر شکفتـم در هوايت
به يادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زديده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدايـي
نيستان را به آتش می کشانم
به يادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل يادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پيــراهن مـن
همه شب خواب بينم خواب ديدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب ديدار
تو خورشيدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب ديــدار
سـری داريـم و سـودای غـم تـو
پـری داريـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داريـم و دريــای غم تـو


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
هرجا که سرزدم همه در مرز بودن است
کو مرز تازه ای که فراتر ز بودن است

پروانه وار بال و پر گُر گِرفته ام
پروانه عبور من از مرز بودن است

خاموش می شویم و فراموش می شویم
ما را اگر که وسوسه در سر ز بودن است

کو عمر خضر رو طلب مرگ سرخ کن
کاین شیوه جاودانه ترین طرز بودن است

هان ای گیاه هرزه که با لاله همدمی
رو خار باش خار به از هرزه بودن است



 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
خود را چو ز نسل نور می نامیدند
رفتند و به کوی دوست آرامیدند

سیراب شدند زآن که در اوج عطش
آن حادثه را به شوق آشامیدند



 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند

از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند

نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند

چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند

غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند

در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند

سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند

تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند



 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
من همسفر شراب از زرد به سرخ
من همره اضطراب از زرد به سرخ

یک روز به شوق هجرتی خواهم کرد
چون هجرت آفتاب از زرد به سرخ



 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
نذر امام رضا(ع)

چشمه های خروشان ترا می شناسند
موجهای پریشان ترا می شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی جوابی
ریگ های بیابان ترا می شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران ترا می شناسند

هم تو گلهای این باغ را می شناسی
هم تمام شهیدان ترا می شناسند

از نشابور با موجی از لا گذشتی
ای که امواج طوفان ترا می شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست
ای که آیات قرآن ترا می شناسند

گر چه روی از همه خلق پوشیده داری
آی پیدای پنهان ترا می شناسند

اینک ای خوب فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان ترا می شناسند

کاش من هم عبور ترا دیده بودم
کوچه های خراسان ترا می شناسند



 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
خوشا از دل نم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه فریاد کردن

خوشا از نی، خوشا از سر سرودن
خوشا نی نامه ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی نوایی است
هوای ناله هایش، نینوایی است

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانکاهی است از دل
عَلَم، تمثیل کوتاهی است از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد

دل نی ناله ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه نی
که اینسان شد پریشان بیشه نی؟

سری سرمست شور و بی قراری
چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه او
غم غربت، غم دیرینه او

غم نی بند بند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی است
به هم اعضای او وصل از جدایی است

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل

چگونه پا ز گِل بر دارد اشتر
که با خود باری از سر دارد اشتر؟

گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود ز نی شکر فشانی

اگر نی پرده ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش میکشاند

سزد گر چشم ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق!

ز دست عشق عالم در هیاهوست
تمام فتنه ها زیر سر اوست


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
از ره رسیده ایم
با قامتی به قصد شکستن
لات و منات را که شکستیم
عزی دگر عزیز نمی ماند

ما از جنس پینه کفش به پا داریم
هر چند
این کفشهای کهنه ی ما درد می کند
اما
با کفشهای خستگی خود
از ره رسیده ایم
میراث باستانی ابراهیم
بر شانه های ماست

نمرودیان همیشه به کارند
تا هیمه ای به حیطه ی آتش بیاورند
اما
ما را از آزمایش آتش هراس نیست
ما بارش همیشه ی باران کینه را
با چترهای ساده ی عریانی
احساس کرده ایم
ما را به جز برهنگی خود لباس نیست



 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
خدایا یک نَفَس،آواز! آواز !
دلم را زنده کن اعجاز! اعجاز!
بیا بال و پر ما را بیاموز
به قدر یک قفس،پرواز! پرواز!


 

آسمونی

Registered User
تاریخ عضویت
6 نوامبر 2011
نوشته‌ها
109
لایک‌ها
609
سن
36
محل سکونت
مشهد مقدّس
راستی آیا
کودکان کربلا
تکلیفشان تنها
دائماً تکرار مشق ِ آب ! آب !
مشق ِ بابا آب بود ؟‌


 
بالا