دوستان پست اول لیست اشعاری که گذاشته شدن اومده تا جایی که ممکنه شعر تکراری نزارید و اگر واستون امکانش هست اسم شعر و اسم کتاب و ذکر کنید تا لینکش و پست اول قرار بدم.
نام شعر:بفرمایید! از مجموعه شعر دستور زبان عشق
بفرمایید فروردین شود اسفندهای ما نه بر لب، بلکه در دل گل کند لبخندهای ما بفرمایید هرچیزی همان باشد که میخواهد همان، یعنی نه مانند من و مانندهای ما بفرمایید تا این بیچراتر کار عالم؛ عشق رها باشد از این چون و چرا و چندهای ما سرِ مویی اگر با عاشق داری سرِ یاری بیفشان زلف و مشکن حلقهی پیوندهای ما به بالایت قسم، سرو و صنوبر با تو میبالند بیا تا راست باشد عاقبت سوگندهای ما شب و روز از تو میگوییم و میگویند، کاری کن که «میبینم» بگیرد جای «میگویند»های ما نمیدانم کجایی یا کهای، آنقدر میدانم که میآیی که بگشایی گره از بندهای ما بفرمایید فردا زودتر فردا شود، امروز همین حالا بیاید وعدهی آینده های ما
پیشینیان با ما
در کار این دنیا چه گفتند؟
گفتند : باید سوخت
گفتند : باید ساخت
گفتیم : باید سوخت،
اما نه با دنیا
که دنیا را !
گفتیم : باید ساخت
اما نه با دنیا
که دنیا را !
[FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]ای درخت آشنا
شاخه های خویش را
ناگهان کجا جا گذاشتی ؟
یا به قول خواهرم فروغ :
دستهای خویش را
در کدام باغچه عاشقانه کاشتی ؟
این قرار داد تا ابد میان ما برقرار باد :
چشمهای من
به جای دستهای تو !
من به دست تو آب می دهم
تو به چشم من آبرو بده !
من به چشمهای بی قرار تو
قول می دهم :
ریشه های ما به آب
شاخه های ما به آفتاب می رسد
ما دوباره سبز می شویم ![FONT=arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
پيش بيا پيش بيا بيشتر
تا كه بگويم غم دل بيشتر
دوست ترت دارم از هرچه دوست
اي تو به من از خود من خويشتر
دوست تر از آنكه بداني چقدر
بيشتر از بيشتر از بيشتر
داغ تو را از همه داراترم
درد تو را از همه درويشتر
هيچ نريزد به جز از نام تو
بر رگ من گر بزني نيشتر
فوت و فن عشق به شعرم ببخش
تا نشود قافيه انديشتر
دو دستم ساقه سبز دعايت
گـل اشـکم نثـار خاک پايـت
دلم در شاخه ياد تو پيچيـد
چو نيلوفر شکفتـم در هوايت
به يادت داغ بـر دل مـی نشانـم
زديده خون به دامن می فشانم
چو نــی گر نالم از سوز جـدايـي
نيستان را به آتش می کشانم
به يادت ای چـراغ روشـن مـن
ز داغ دل بسوزد دامـن مـن
ز بس در دل گل يادت شکوفاست
گرفتـه بـوی گـل پيــراهن مـن
همه شب خواب بينم خواب ديدار
دلـی دارم دلـی بـی تـاب ديدار
تو خورشيدی و من شبنم چه سازم
نه تـاب دوری و نه تاب ديــدار
سـری داريـم و سـودای غـم تـو
پـری داريـم و پــروای غم تـو
غمت از هر چه شادی دلگشاتـر
دلـی داريـم و دريــای غم تـو
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید
هرجا که سرزدم همه در مرز بودن است
کو مرز تازه ای که فراتر ز بودن است پروانه وار بال و پر گُر گِرفته ام
پروانه عبور من از مرز بودن است خاموش می شویم و فراموش می شویم
ما را اگر که وسوسه در سر ز بودن است کو عمر خضر رو طلب مرگ سرخ کن
کاین شیوه جاودانه ترین طرز بودن است هان ای گیاه هرزه که با لاله همدمی
رو خار باش خار به از هرزه بودن است
بی تو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشم های نگران آینه ی تردیدند نشد از سایه ی خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند غرق دریای تو بودند ولی ماهی وار
باز هم نام و نشان تو زهم پرسیدند در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصل ها را همه با فاصله ات سنجیدند تو بیایی همه ساعتها و ثانیه ها
از همین روز، همین لحظه، همین دم عیدند
از ره رسیده ایم
با قامتی به قصد شکستن
لات و منات را که شکستیم
عزی دگر عزیز نمی ماند ما از جنس پینه کفش به پا داریم
هر چند
این کفشهای کهنه ی ما درد می کند
اما
با کفشهای خستگی خود
از ره رسیده ایم
میراث باستانی ابراهیم
بر شانه های ماست نمرودیان همیشه به کارند
تا هیمه ای به حیطه ی آتش بیاورند
اما
ما را از آزمایش آتش هراس نیست
ما بارش همیشه ی باران کینه را
با چترهای ساده ی عریانی
احساس کرده ایم
ما را به جز برهنگی خود لباس نیست