• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

تصویر سازی از یک منظره/خلق یک فضا توسط نویسنده

با برگذاری مسابقه تو این تاپیک موافقید؟


  • Total voters
    40

SILENT_66A

Registered User
تاریخ عضویت
7 اکتبر 2012
نوشته‌ها
5,745
لایک‌ها
2,923
محل سکونت
IN SILENT
با سلام من از هفته دیگه میام چیزی بلد نیستم فقط مسخرم نکنین :دی
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
ممنون از دوستان به خاطر همکاریشون

نظرتون در مورد "یک روز بد" چیه؟ فکر میکنم موضوع خوبی باشه برای نوشتن.از اون جایی که من یه کم دیدم منفیه :دی اگر پیشنهاد دیگه ای داشتید مطرح کنید.راستش فکر میکنم غمگین نوشتن بین کاربرها حرفه ای تر باشه و حس و حالش قابل درک تر.
در ضمن.میتونید به صورت خاطره/شعر/ یا مطلب ادبی هم در مورد این موضوع یا موضوع مورد تایید بقیه نوشته هاتون رو بگذارید
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
درود به همه دوستان نازنینم امیدوارم یه تکونی به این تاپیک بدین به زودی مطمئن هستم تاپیک خوبی میشه و به اندازه بداهه جذاب... اینم متن ناقابل بنده قصوراتشو ببخشید چون خواستم سرعتر یه متنی بذارم اینجا:

هیچ چیز بدتر از این نیست که میان غروبی دلگیر بایستم، تنها باشم و دفتر خاطراتی را ورق بزنم که از خاطرات خوب و بد انباشته است،ولی دیگر اشتراکی میان آدم هایش نیست و عکس هایی را ببینم که سرنوشت آدم هایش را کم کرده است...
کاش اندکی زمان به عقب باز می گشت به همان دوران که آرزو می کردم هرگز تکرار نشود! و میان یکی از همین خاطرات نه چندان شیرین دوباره می ایستادم.اتاق دلگیراست از میان این همه حجم بی خاطره قاب عکس روی دیوار مرا به خود می خواند،
زیر لب زمزمه می کنم:
"کاش بودی! کاش مرا هم با خودت می بردی! چه نقشه ها می کشیدی برای آینده ای که نمیدانستی هرگز به آن نمی رسی... حالا بگو با این همه خاطره از نقشه هایی که بر آب شد چه کنم؟! کاش مرا هم با خودت می بردی...کاش!..."
حالا نگاهم به آینه ی قدی اتاق ماسیده است،تصویری می بینم؛ همان موها که هنوز از شانه ی انگشتان تو صاف ایستاده و همان چشم ها که روزها قربان صدقه اش می رفتی و همان...
و همه چیز همان است که بود جز حجمی که دیگر من نیستم انگار و روزگاری که انگار دهن کجی می کند به من...
حالا میان این روزهای تلخ جان می کَنَم و امیدی به اتفاق خوبی نیست...نه تو هستی نه دیگر من...واقعیت اینست که از عکس های قدیمی آدم هایی کم شده اند...آدم هایی که یا دیگر نیستند و یا دیگر خودشان نیستند!...
دیگر نه یک روز و نه چند روز و نه... دیگر اتفاق ها ی خوب و بد یک در میان نیست...دیگر همه ی روزها بد است...
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
مهم ترین چیزی که این خاطره رو از ذهن من پاک نمیکنه.غم عجیبش هست.این متن رو حدودا" یک سال پیش نوشته بودم.

بد جوری حالم گرفته است.باز هم نه به خاطر خودم.باز هم نه به خاطر هیچ عامل بیرونی ای غیر از آدم ها و احساساتشان.
امروز مادرم و خواهرم راهی سفر شدند.هنوز شاید یک ساعت از عازم شدن آن ها به سمت فرودگاه نمیگذرد.من هم مثل برادرم سر کار بودم.مثل بیشتر اشخاصی که اسم مرد رویشان هست.هر چند ناگوار و تلخ و پر از محدودیت در همین بازه ی احساس.مادرم مال این شهر نیست.پدر و مادرش که حالا فقط یکیشان مانده از اهالی مشهد هستند.خود من هم آن جا به دنیا آمدم.بعد از فوت پدرم ما عازم اصفهان شدیم که در شهر پدرم ساکن باشیم.زیر سایه یا آفتاب فامیل.پدرم در زمانی که زنده بود.آن جور که برای ما گفتندو هیچ کدام یادم نمی آید در یکی از اداره های دولتی مشغول به کار بوده.مدتی در مشهد.مدتی در کردستان.و مدتی هم در همین اصفهان.نمیدانم حالا چرا بیوگرافی اش را میگذارم.شاید به این خاطر که بگویم همه ی فامیل مادرم ساکن مشهد هستندو دلش تنگ میشود برایشان هر سال.سال های قبل ما همگی با هم به مسافرت میرفتیم.هر چند ما آن جا در میان این فامیل اصلا" راحت یا خوش نبودیم ولی برای دل مادرم خوب بود.برای این که دلتنگی اش کم بشود خوب بود.لااقل یک هفته با مادرو خواهر هایش گپ و گفتی داشت.شب هایی که تا صبح در رخت خواب نمیخوابیدند تا با هم حرف بزنند.ما هم گوش میکردیم و میگفتیم چقدر ساده و پیش پا افتاده است این حرف ها.منتها باز هم برای دل مادرم خوب بود.که درد و دلی کرده باشد.الکی حرفی بزند تا هم کلامهای دوران جوانی اش را به حرف بیاورد.نگفتم تخت خواب چون ما اصولا" روی زمین میخوابیم.نمیخواهم دروغی گفته باشم.همین هست که هست.نه کمتر و نه بیشتر.
از اصل موضوع هم فاصله گرفتم انگار.مادر و خواهرم عازم شدند و همین حالا حال من گرفته است.نه به این خاطر که یک هفته نمیبینمشان.نه.چون به هر حال میشود یک کاری اش کرد.آن هم ما که مرد هستیم و پر از محدودیت.بالاخره الکی خودمان را خوش میکنیم.مهم نیست که باورمان بشود یا نشود.مهم نیست که غذا را خودمان بپزیم یا مادر.
مادرم به من زنگ زده بود.که زودتر به خانه بروم.تا لااقل خداحافظی که در ظهر فرصتی برایش نبود و شاید کم محلی من کم ارزش بود نسبت به آن ها.کمی جبران شود.
قرار بود نهایت تا 7:30 دقیقه خانه باشم ولی لعنت به این کار کوفتی.لعنت به این طول کشیدن یک کار.لعنت به استادکار.یا شاید هم لعنت به خود من که باز هم.مثل هزاران بار دیگر.رویم نشدکه به محسن بگویم کمی زودتر بروم خانه.رویم نشد وقتی کار میکردیم و انگار خنسی تمامش را گرفته بود حرفی بزنم.عجیب است که این موقع از روز.آن هم روز رفتن مادرو خواهرم این طول کشیدن ها سیر متوالی ای داشت هم اندازه با دیر رسیدن من.دیر رسیدم.مثل هزاران بار دیگر که دیر میرسیدم.برای شام دیر میرسیدم.موقع ناهار دیر میرسیدم و مادرم به این خوش بود که الا اقل یک سفره باشد که هر چهار نفرمان دورش جمع بشویم.هر چند خیلی کوتاه.هر چند که باز هم روند دیر رسیدن من حالت نامحدودش را از دست نخواهد داد.
لعنت به من!لعنت.که حتی حالا دارم این حرف ها را میزنم.هر چند جلوی آن ها فرد شوخ و بی خیالی هستم.هر چند رویم نمیشود به مادرم بگویم که دوستش دارم.دیر رسیدم.برادرم هم که نبود.لااقل باید تا فرودگاه بدرقه شان میکردم.دلم از این پر است که خودم هم از در غربت سفر کردن خوشم نمی آید.خوشم نمی آید وقتی کسی میخواهد برود سفر و از خانواده ی من باشد با او خداحافظی نکنم و یا التماس دعایی نداشته باشم.هر چند پوچ و بی معنی.منتها به خاطر دل خوشی خودم و بقیه.که هنوز هم آدمم.
خوشم نمی آید این جوری دل کندن را.هر چند ان ها بر میگردند خیلی زود و من غصه ای از این بابت ندارم.ولی نمیدانم چرا وقتی به خانه رسیدم و دیدم کاسه ی آب خالی است و چراغ ها خاموش است داشت گریه ام میگرفت.شاید برای خودم و شاید برای آن ها.لعنت به من که همان ظهر از ان ها خداحافظی نکردم و در میان صدای تلفن همراهی که شنیده نمیشدو حرف ها نامفهموم بود چند کلمه ی خداحافظی را رد و بدل کردم.حالم بد جوری گرفته.حالا دیگر از دست خودم.خود لعنتی ام که حتی نمیدانم دلیل این احساس ***** شده چیست.بی خیالی در میزند و سیگار در را باز میکند.منتها نمیدانم چرا نمیتواند داخل این خانه بشود.بی خیالی در میزند و سیگار نمیتواند راه بدهد او را درون این خانه.درون این مغز پوک.این همه جا گذاشته ام برای این حرف ها.کاش کمی هم جا برای او بود
به خیر بگذرد این ساعت ها امیدوارم.
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
سلام حسین جان .
برای شرکت تو مسابقه تا چندم وقت داریم ؟

سلام
نمیدونم ودستان موافق هستند یا نه.اگر بقیه هم با مسابقه موافق باشند فکر میکنم 1 هفته مناسب باشه.
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
من بعد مدتها تازه این تاپیک رو دیدم , برام خیلی جالب هستش و تازگی شیرینی رو برام تداعی میکنه تاپیکت حسین جان . امیدوارم بچهها بیشتر استقبال کنند و تاپیک پویایی داشته باشیم .

یک روز بد :

پیدا کردن یه روز بد , میون تمومی روزای بدی که داشتم و خواهم داشت , کمی سخت بنظر میاد .

کنج اتاق خانه نشسته ام , اتاق کوچکی به بزرگی تمام تنهایی هایم . باز من و صدای لغزش برگ های آلبوم چوبی و کهنه پدر که تمام خاطراتم را در خود جای داده است .
چهره کودکی 2 ساله را می نگرم . لبخندی پاک و معصومانه بر لب دارد , خنده ام می گیرد . برگ برگ آلبوم را ورق میزنم و کودک من بزرگ و بزرگ تر میشود, لبخندش دیگر خنده هایی است که در هر عکسی میدرخشد .
آلبوم که بیشتر ورق می خورد او بزرگ و بزرگ تر میشود , آدمای تو عکس بیشتر میشوند و خنده های کودک من بیشتر و زیباتر .
نگاهم رابه ناگاه به یکی از عکس ها میدوزم و نوشته ای که نگاهم را جلب میکند : دانشگاه پیام نور ..... . خاطرات کهنه ای در ذهنم جرگه میزنند , چقدر آن عکس و ادمهایش آشنا هستند . اندکی مکث میکنم و در بستر خاطرات این بار خودم ورق میخورم .... انگار خوابیده ام , با صدای مهربان مادرم بیدار میشوم : چایی ات یخ کرد ....
لیوان خالی چای را روی میز میگذارم و برگ های آلبوم دوباره زیر انگشتان خسته ام ورق میخورند , کودک قصه ام را میان شلوغی عکس ها جستجو میکنم .آنجاست همان جای همیشگی , هنوز تنها نیست , نمیخندد ولی .... لبخندی گرم بر لب دارد .
دوباره با آن لبخند گونه هایم میلرزند .
به برگ های آخر آلبوم که نزدیک میشوم , کودک خاطراتم را کمتر و کمتر میان شلوغی عکس ها میابم , او دیگر نمیخندد , حتی یادش نیست آن لبخند پاک و معصومانه 2 سالگیش رو دوباره تکرار کند .
جلد آلبوم پدر را میان دستهای لرزانم آرام میبندم و همانجای قدیمی , در کنج کمد کوچک اتاقم قرار میدهم .
چشمان خسته ام را آرام میبندم و برای هزارمین بار خواب آن کودک را میبینم .چقدر چهره آن کودک برایم اشناست , چه حس غریبی است بین من و او .
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
سلام وشب بخیر خدمت حسین عزیز

حسین جان فکر کنم مهلت ارسال کامنت در این هفته تاپیک به پایان رسیده .
لطفا توضیحات بیشتر و قواعد تاپیک رو بیشتر برامون توضیح بدین
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
تاپیک تا بازگشت دکتر حسن روحانی از نیویورک و اعلام نتیجه مذاکرات , موقتا تعطیل است ............
(24).gif
این تاپیک خوبی میشه به خدا اگه دوستان همکاری کنن فرق چندانی هم با بداهه نداره فقط موضوعش تعیین میشه اتفاقا جالبه........
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
این تاپیک خوبی میشه به خدا اگه دوستان همکاری کنن فرق چندانی هم با بداهه نداره فقط موضوعش تعیین میشه اتفاقا جالبه........

منتظر خبرهای خوب و تازه در مورد این تاپیک از طرف حسین و سمیه عزیز باشید :)
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
این تاپیک خوبی میشه به خدا اگه دوستان همکاری کنن فرق چندانی هم با بداهه نداره فقط موضوعش تعیین میشه اتفاقا جالبه........

منتظر خبرهای خوب و تازه در مورد این تاپیک از طرف حسین و سمیه عزیز باشید :)

فکر میکنم این حالت مسابقه اگر اجرا نشه بهتره.حالا نمیدونم نظر بقیه چیه
یه تاپیک انشا داشتیم قبلا" که اون جا طی یه مدت غیر مشخص هر کسی در مورد یه موضوع مشخصی متن مینوشت.این جا هم تقریبا" مثل همون جا اگر باشه خوبه به نظرم.میشه یه تایم زمانی هم براش در نظر بگیریم
در کل این جا مال خودتونه.راستش من یه کم درگیر کارهام تو محیط حقیقی هستم که نمیتونم دائم سر بزنم.
فکر کنم اگر شما موافق باشید یک کدومتون موضوع سری بعد رو مشخص کنید و اگر برای تایم زمانی پیشنهادی دارید بگید تا با هم به یک نتیجه ای برسیم
در کل ممنونم از هر دو عزیز :)
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
خوب چون خودتون خواستيد من نظرمو ميگم با مسابقه موافقم اما نه به شيوه امتياز دهي
زمانشو ميتونيم طول يك هفته بذاريم اينطوري
شنبه :انتخاب موضوع و شروع مسابقه توسط برنده هفته قبل
تا چهارشنبه زمان ارايه آثار
پنچشنبه و جمعه اعلام آراي شركت كنندگان در مسابقه فقط شركت كنندگان حق راي داشته باشن و انتخاب برنده
اعلام آرا هم هر شخص بتونه سه نفر اول از نظر خودشو معرفي بكنه يعني مثلا از 10 شركت كننده من اين سه نفر رو انتخاب ميكنم و ايشون اول و ايشون دوم و ايشون سوم
بعد نفر اول امتياز 7 نفر دوم امتياز 5 و نفر سوم امتياز 3 رو ميگيرن بصورت ثابت
هم خوب ميشه هم هيجاني
نظر شما چيه ؟
 

farshad10

کاربر فعال بازیهای کامپیوتری
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 جولای 2012
نوشته‌ها
5,817
لایک‌ها
4,842
سن
34
محل سکونت
ارومیه
اي واي من دوستان اگه قوانين انتخاب شده ببخشيد نظر دادم :دي
اين كاربر ون نين محسن (جاشوا برگمن ) : اومد منو تهديد كرد :دي كه موضوع انتخاب شده و قوانين هم همين طور عاقاي آي كيو :دي
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
منتظر خبرهای خوب و تازه در مورد این تاپیک از طرف حسین و سمیه عزیز باشید :)
ممنونم محسن عزیز از لطفتون پیامتونم جواب دادم من خودم این تاپیکو دوست دارم چون جدای مسابقه میشه نوع نگارش همه دوستان رو درباره یک مطلب دید و از نوع نگاه هر کدام از دوستان به یک موضوع چیزهای خوبی یاد گرفت
مخصوصا خودم که در مقابل سایر دوستان یه جورایی درس پس میدم
فکر میکنم این حالت مسابقه اگر اجرا نشه بهتره.حالا نمیدونم نظر بقیه چیه
یه تاپیک انشا داشتیم قبلا" که اون جا طی یه مدت غیر مشخص هر کسی در مورد یه موضوع مشخصی متن مینوشت.این جا هم تقریبا" مثل همون جا اگر باشه خوبه به نظرم.میشه یه تایم زمانی هم براش در نظر بگیریم
در کل این جا مال خودتونه.راستش من یه کم درگیر کارهام تو محیط حقیقی هستم که نمیتونم دائم سر بزنم.
فکر کنم اگر شما موافق باشید یک کدومتون موضوع سری بعد رو مشخص کنید و اگر برای تایم زمانی پیشنهادی دارید بگید تا با هم به یک نتیجه ای برسیم
در کل ممنونم از هر دو عزیز :)
حسین جان منم فکر میکنم این حالت مسابقه کمی دوستان رو مردد میکنه...بعضی دوستان فکر می کنن مبتدین و شاید نوشته هاشون خوب نباشه دو ستانی هم که دست به قلم خوبی دارن نمیدونم والا
به هر حال منظورم اینه که با نظر شما موافقم تایم دو هفته یه بار که محسن عزیز گفتن خوبه برای یه موضوع و نظر شمام که مثل انشانویسی باشه خیلی عالیه
اصلا نام تاپیک هم یه جورایی می شد به همین موضوع انشانویسی تبدیل می شد شاید بهتر بود نمیدونم تا چه حد امکانش هست؟
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
با توجه به اینکه لطف دوستان به خصوص حسین و محسن عزیز شامل بنده حقیر شده قرار شد تعیین موضوع این هفته با من باشه ظاهرا
فکر می کنم با توجه به موقعیتی که توش هستیم اولین روز مدرسه خوب باشه نظرتون چیه؟(این یه کمی بخاطر کارمم هست البته :) )
دوستان نازنین انشاها یا خاطره ها یا تصویر سازیاتونو چشم براه نشستیم ........
 

wonnin

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
8 اکتبر 2010
نوشته‌ها
4,001
لایک‌ها
7,614
محل سکونت
Wish I Knew
اي واي من دوستان اگه قوانين انتخاب شده ببخشيد نظر دادم :دي
اين كاربر ون نين محسن (جاشوا برگمن ) : اومد منو تهديد كرد :دي كه موضوع انتخاب شده و قوانين هم همين طور عاقاي آي كيو :دي
من اگه تو یکی رو نداشتم نمیدونستم چیکار باید میکردم :lol:
با توجه به اینکه لطف دوستان به خصوص حسین و محسن عزیز شامل بنده حقیر شده قرار شد تعیین موضوع این هفته با من باشه ظاهرا
فکر می کنم با توجه به موقعیتی که توش هستیم اولین روز مدرسه خوب باشه نظرتون چیه؟(این یه کمی بخاطر کارمم هست البته :) )
دوستان نازنین انشاها یا خاطره ها یا تصویر سازیاتونو چشم براه نشستیم ........
ممنون از دوست عزیزمون somayeh60 که بار این زحمت رو بر دوش کشیدند .
موضوع تعیین شده هم به خوبی با حال و هوای این روزهای خیلی از دوستان سازگار هستش و امیدوارم استقبال خوبی داشته باشیم
 

hossein137

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
10 جولای 2009
نوشته‌ها
9,400
لایک‌ها
10,757
سن
34
محل سکونت
Isfahan
ممنون از دوستان عزیز
فقط نکته ای که هست اینه که نوشته های این جا با انشا فرق داره.چون تاپیک مجزایی برای انشا هست و میشه گفت ممکنه نوع نوشته ها کمی نزدیک به انشا باشه ولی نمیشه به این نام خطابش کرد
ما قراره تصویر سازی کنیم.توی انشا چیزهایی که گفته میشه همیشه باید واقعی باشه.ولی این جا میتونیم خاطراتمون رو دست کاری کنیم و به صورت یک تصویر ادبی در بیاریم.فضایی رو خلق کنیم که خواننده بتونه باهاش ارتیاطی برقرار کنه.ارتباطی که ممکنه اون رو به حال و هوای چنین روزهایی نزدیک کنه.دور قبل هم من یه کم قانون شکنی کردم.البته اگر متن ها از نظر خودتون قشنگ و خواندنی باشه (نوشته های من رو فاکتور بگیرید) میتونید بدون دستکاری اون ها رو بذارید
البته این ها رو به خوبی خودتون میدونید و من فقط مروری بر اون ها داشتم.
از دوستان عزیز حاضر و بقیه هم میخوام که بیشتر به تصویر سازی ارج بدند.جوری که اگر من به شخصه اون متن رو خوندم حال و حواش رو درک کنم.مثل یک کارگاه نویسندگی که یکی از واجباتش ایجاد فضا و خلق اون هست.حتمن نباید اون قضا در محیط واقعی وجود داشته باشه.اگر شما بتونید یک فضای غیر حقیقی رو جوری خلق کنید که خواننده اون رو درک کنه میشه گفت شاهکار کردید
ایام به کام
 

somayeh60

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
24 ژانویه 2013
نوشته‌ها
1,443
لایک‌ها
4,740
ممنون از دوستان عزیز
فقط نکته ای که هست اینه که نوشته های این جا با انشا فرق داره.چون تاپیک مجزایی برای انشا هست و میشه گفت ممکنه نوع نوشته ها کمی نزدیک به انشا باشه ولی نمیشه به این نام خطابش کرد
ما قراره تصویر سازی کنیم.توی انشا چیزهایی که گفته میشه همیشه باید واقعی باشه.ولی این جا میتونیم خاطراتمون رو دست کاری کنیم و به صورت یک تصویر ادبی در بیاریم.فضایی رو خلق کنیم که خواننده بتونه باهاش ارتیاطی برقرار کنه.ارتباطی که ممکنه اون رو به حال و هوای چنین روزهایی نزدیک کنه.دور قبل هم من یه کم قانون شکنی کردم.البته اگر متن ها از نظر خودتون قشنگ و خواندنی باشه (نوشته های من رو فاکتور بگیرید) میتونید بدون دستکاری اون ها رو بذارید
البته این ها رو به خوبی خودتون میدونید و من فقط مروری بر اون ها داشتم.
از دوستان عزیز حاضر و بقیه هم میخوام که بیشتر به تصویر سازی ارج بدند.جوری که اگر من به شخصه اون متن رو خوندم حال و حواش رو درک کنم.مثل یک کارگاه نویسندگی که یکی از واجباتش ایجاد فضا و خلق اون هست.حتمن نباید اون قضا در محیط واقعی وجود داشته باشه.اگر شما بتونید یک فضای غیر حقیقی رو جوری خلق کنید که خواننده اون رو درک کنه میشه گفت شاهکار کردید
ایام به کام
ممنون از تذکر شما حسین عزیز فکر می کنم دیگه همه قوانین مشخص شده باشه واسه دوستان
 
بالا