برگزیده های پرشین تولز

حضرت مولانا جلال الدين محمد بلخی

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
هوس حلوا
مرا حلوا هوس کردست حلوا
میفکن وعدۀ حلوا به فردا
دل و جانم بدان حلواست پیوست
که هردم می رسد بویش ز بالا
راز
بگو ای یار همراز این چه راز است ؟
دگرگون گشته ای باز این چه راز است؟
دگربار این چه دام است و چه دانه ست؟
که ما را کشتی از ناز، این چه راز است؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
سودای او
قرار زندگانی آن نگار است
که دل در جست و جویش بی قرار است
مرا سودای او دامن گرفته
که این سودا نه آن سودای پاراست
خواب یا جواب
ببستی چشم یعنی وقت خواب است
نه خوابست آن حریفان را جواب است
تو می دانی که ما چندان نپاییم
ولیکن چشم مستت را شتابست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
روز خوش
بیا کامروز ما را روز عید است
چنین عیدی به صد دوران کی دید ست؟
بزن دست و بخوان کامروز شادیست
که روز خوش هم از اوّل پدید ست
روی خوب
مرا چون تا قیامت یار این است
خراب و مست باشم کار این است
گل صد برگ دید آن روی خوبش
به بلبل گفت گل گلزار این است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
عشق حلال
تو را در دلبری دستی تمام است
تمام است و تمام است و تمام است
بجز با روی خوبت عشقبازی
حرام است و حرام است و حرام است
آن یار
نگار خوب شیرینکار چون است؟
چراغ دیده و دیدار چون است؟
ز لطف خویش یارم خواند آن یار
عجب آن یار بی این یار چون است؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بنمای رخ که ماه شبســــتانم آرزوست"
بگشای لب که قند فــــــــراوانم آرزوست"

لطف وکرم زحضرت ســـــلطانم آرزوست
خوشبختـی وسعــادت و ایمانم آرزوست

برذره ذره خــــاک تو ای کشــــــــور عزیز
نورخـــدا و اشعـــــــــۀ تابانـــــم آرزوست



بهر رفـــاه میهن افغانســتان خویش

دست دعا به درگۀ سلطانم آرزوست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چه دانستم که اين سودا

چه دانستم که اين سودا مرا زينسان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جيحون

چه دانستم که سيلابی مرا ناگاه بربايد

چو کشتيم در اندازد ميان قلزم پر خون

زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد

که هر تخته فرو ريزد ز گردشهای گوناگون

نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دريا را

چنان دريای بی پايان شود بی آب چون هامون

شکافد نيز آن هامون نهنگ بحرفرسا را

کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو اين تبديلها آمد نه هامون ماند و نه دريا

چه دانم من دگر چون شد که چون غرقست در بيچون

چه دانمهای بسيار است ليکن من نميدانم

که خوردم از دهان بندی در آن دريا کفی افيون
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آمده ام که سر نهم عشق تو را به سر برم

ور تو بگوئیم که نی ، نی شکنم شکر برم

آمده ام چو عقل و جان از همه دیده ها نهان

تاسوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم

آمده ام که ره زنم بر سر گنج شه زنم

آمده ام که زر برم ، زر نبرم خبر برم

گر شکند دل مرا جان بدهم به دلشکن

گر ز سرم کله برد ، من زمیان کمر برم

اوست نشسته در نظر من به کجا نظرکنم



اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم


آنکه ز زخم تیر او کوه شکاف می کند


پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم

آنکه ز تاب روی او نور صفا به دل کشد

و آنکه ز جوی حسن او آب سوی جگر برم

در هوس خیال او همچو خیال گشتـه ام

وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم

این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من

گفت بخور نمی خوری پیش کسی دگر برم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم
دیو نیم ، پری نیم ، از همه چون نهان شدم



برف بدم گداختم تا که مرا زمین بخورد

تا همه دود دل شدم تا سوی آسمان شدم



نیستم از روان ها، برحذرم ز جان ها

جان نکند حذر ز جان، چیست حذر چو جان شدم



آنک کسی گمان نبرد، رفت گمان من بدو

تا که چنین به عاقبت بر سر آن گمان شدم



از سر بی خودی دلم داد گواهیی بدست

این دل من ز دست شد و آنچ بگفت آن شدم



این همه ناله های من نیست ز من همه ز اوست

کز مدد می لبش بی دل و بی زبان شدم



گفت چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی؟

من ز برای این سخن شهره عاشقان شدم



جان و جهان ز عشق تو رفت ز دست کار من

من به جهان چه میکنم ؟ چونکه ازین جهان شدم ٪

"مولانا"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا



ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا


یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا


هم باده جدا خوردی هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد تا باد چنین بادا


زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا


زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا


شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا


از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا


عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا


ای مطرب صاحب دل در زیر مکن منزل
کان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا


درویش فریدون شد هم کیسه قارون شد
همکاسه سلطان شد تا باد چنین بادا


آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
با نای در افغان شد تا باد چنین بادا


فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
نک موسی عمران شد تا باد چنین بادا


آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنعان شد تا باد چنین بادا


شمس الحق تبریزی از بس که درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادااز اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا


آن ماه چو تابان شد کونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا


بر روح برافزودی تا بود چنین بودی
فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا


قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد
ابرش شکرافشان شد تا باد چنین بادا


از کاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا


ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا


خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا ٪


"حضرت مولانا"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تا صورت پیوند جهان بود علی بود


تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود


آن قلعه گشایی که در قلعه ی خیبر

برکند به یک حمله و بگشود علی بود



آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام

تا کار نشد راست نیاسود ، علی بود



آن شیر دلاور که برای طمع نفس

بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود


این کفر نباشد ، سخن کفر نه این است

تا هست علی باشد و تا بود علی بود


شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود

سلطان سخا و کرم و جود علی بود

هم آدم و هم شیث و هم ادریس و هم الیاس

هم صالح پیغمبر و داوود علی بود


هم موسی وهم عیسی و هم خضر و هم ایوب

هم یوسف و هم یونس و هم هود علی بود


مسجود ملایک که شد آدم ، ز علی شد

آدم چو یکی قبله و مسجود علی بود


آن عارف سجّاد ، که خاک درش از قدر

بر کنگرهی عرش بیفزود علی بود


هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن

هم عابد و هم معبد و معبود ، علی بود

آن لحمک لحمی ، بشنو تا که بدانی

آن یار که او نفس نبی بود علی بود


موسی و عصا و ید بیضا و نبوت

در مصر به فرعون که بنمود ، علی بود

چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم

از روی یقین در همه موجود ، علی بود


خاتم که در انگشت سلیمان نبی بود علی بود

آن نور خدایی که بر او بود علی بود


آن شاه سرافراز که اندر شب معراج

با احمد مختار یکی بود علی بود



آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن

کردش صفت عصمت و بستود علی بود٪

"مولانا جلال الدین بلخی"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست


ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تابانم آرزوست


بشنیدم از هوای تو آواز طبل باز
باز آمدم که ساعد سلطانم آرزوست


گفتی ز ناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست


وان دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
وان ناز و باز و تندی دربانم آرزوست


در دست هر کی هست ز خوبی قراضه‌هاست
آن معدن ملاحت و آن کانم آرزوست


این نان و آب چرخ چو سیل‌ست بی‌وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست


یعقوب وار وااسفاها همی‌زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست


والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود
آوارگی و کوه و بیابانم آرزوست


زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست


جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست


زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن‌های هوی و نعره مستانم آرزوست


گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و افغانم آرزوست


دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست


گفتند یافت می‌نشود جسته‌ایم ما
گفت آنک یافت می‌نشود آنم آرزوست


هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست


پنهان ز دیده‌ها و همه دیده‌ها از اوست
آن آشکار صنعت پنـهانم آرزوست


خود کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کان و از مکان پی ارکانم آرزوست


گوشم شنید قصه ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست


یک دست جام باده و یک دست جعد یار
رقصی چنین میانه میدانم آرزوست


می‌گوید آن رباب که مردم ز انتظار
دست و کنار و زخمه عثمانم آرزوست


من هم رباب عشقم و عشقم ربابی‌ست
وان لطف‌های زخمه رحمانم آرزوست


باقی این غزل را ای مطرب ظریف
زین سان همی‌شمار که زین سانم آرزوست


بنمای شمس مفخر تبریز رو ز شرق
من هدهدم حضور سلیمانم آرزوست ٪
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
مرغ باغ ملکوت

روزها فکر من این است و همه شب سخنم


که چرا غافل از احوال دل خویشتنم



از کجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود؟

به کجا مى روم؟ آخر ننُمایى وطنم



مانده ام سخت عجب کزچه سبب ساخت مرا

یا چه بودست مراد وى ازین ساختنم



جان که از عالم علوى ست، یقین مى دانم

رخت خود باز برآنم که همانجا فکنم



مرغ باغ ملکوتم ، نیّم از عالَم خاک

دو سه روزى قفسى ساخته اند از بدنم



اى خوش آن روز که پرواز کنم تا برِ دوست

به هواى سرِ کویش پر و بالى بزنم



کیست در گوش که او مى شنود آوازم؟

یا کدام است سخن مى نهد اندر دهنم؟



کیست در دیده که از دیده برون مى نگرد؟

یا چه جان است، نگویى، که منش پیرهنم؟



تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایى

یک دم آرام نگیرم نفسى دم نزنم



مِىِ وصلم بچشان، تا درِ زندان ابد

از سرِ عربده مستانه به هم درشکنم



من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم

آنکه آورد مرا باز بَرَد در وطنم



تو مپندار که من شعر به خود مى گویم

تا که هشیارم و بیدار یکى دم نزنم



شمس تبریز، اگر روى به من بنمایى

و الله این قالب مردار به هم درشکنم ٪

"حضرت مولانا "
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ز فلک فتاد طشتم, به محیط غرقه گشتم

به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد

ز صبا همی رسیدم خبری که می پزیدم

ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد

به رخان چون زر من, به بر چو سیم خامت

به زر او ربوده شد که, چو تو دلربا ندارد

هله , ساقیا , سبکتر ,ز درون ببند آن در

تو بگو به هر که آید که سر شما ندارد

همه عمر اینچنین دم نبده ست شاد و خرم

به حق وفای یاری که دلش وفا ندارد

به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی؟

چه غمست عاشقان را که جهان بقا ندارد؟

برویم مست امشب به وثاق آن شکرلب

چه ز جامه کن گریزد چو کسی قبا ندارد؟

به چه چشم های کودن شود از نگار روشن

اگر آن غبار کویش سر توتیا ندارد؟

هله , من خموش کردم برسان دعا و خدمت

٪ چه کند کسی که در کف بجز از دعا ندارد؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای یوسف خوشنام ما
خوش میروی بر بام ما




ای درشکسته جام ما
ای بردریده دام ما



ای نور ما ای سور ما
ای دولت منصور ما



جوشی بنه بر شور ما
تا می شود انگور ما



ای دلبرو مقصود ما
ای قبله و معبود ما



آتش زدی در عود ما
نظارو کن بر دود ما



ای یار ما عیار ما
دام دل خمار ما



پا وا مکش از کار ما
بستان گرو دستار ما



در گل بمانده پای دل
جان میدهم چه جای دل



وز آتش سودای دل
ای وای دل ای وای ما٪
24.gif
٪


"حضرت عشق: مولانا جلال الدین"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
در دل و جان خانه کردی عاقبت

هر دو را ویرانه کردی عاقبت



آمدی کآتش در این عالم زنی

وانگشتی تا نکردی عاقبت



ای ز عشقت عالمی ویران شده

قصد این ویرانه کردی عاقبت



من ترا مشغول میکردم دلا

یاد آن افسانه کردی عاقبت



عشق را بی خویش بردی در حرم

عقل را بیگانه کردی عاقبت



یا رسول الله ستون صبر را

استن خنّانه کردی عاقبت



شمع عالم بود لطف چاره گر

شمع را پروانه کردی عاقبت



یک سرم این سوست یک سر سوی تو

دو سرم چون شانه کردی عاقبت



دانه ای بیچاره بودم زیر خاک

دانه را دردانه کردی عاقبت



دانه را باغ و بستان ساختی

خاک را کاشانه کردی عاقبت



ای دل مجنون و از مجنون بتر

مردی و مردانه کردی عاقبت



کاسه ی سر ازتو پر ازتو تهی

کاسه را پیمانه کردی عاقبت



جان جانداران سرکش را به علم

عاشق جانانه کردی عاقبت



شمس تبریزی که مر هر ذرّه را

روشن و فرزانه کردی عاقبت ٪

"مولانا"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها

زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا

زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم

زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا

زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد

زانسوی اوچندان کشش چندان چشش چندان عطا


چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود

چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا


از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی

آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را


از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی

آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا


گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او

گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا


گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن

گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی


این سو کشان سوی خوشان وان سوکشان با ناخوشان

یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها


چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان

کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا


بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش

چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا


گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت

فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا


گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان

گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا


گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم

من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا


جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو

من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا


روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی

پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا


گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو

یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا ٪


"مولانا"
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آن دل که شد او قابل انوار خدا
<پر باشد جان او ز اسرار خدا
زنهار تن مرا چو شمع تنها مشمر
<کو جمله به نمک‌زار خدا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آن شمع رخ تو لگنی نیست بیا
<وان نقش تو از آب منی نیست بیا
در خشم مکن تو خویشتن را پنهان
<کان حسن تو پنهان شدنی نیست بیا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آن کس که ترا نقش کند او تنها
<تنها نگذاردت میان سودا
در خانه تصویر تو یعنی دل تو
<بر رویاند دو صد حریف زیبا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آن لعل سخن که جان دهد مرجان را
<بی‌رنگ چه رنگ بخشد او مرجان را
مایه بخشد مشعلهٔ ایمان را
<بسیار بگفتیم و نگفتیم آن را
 
بالا