• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حضرت مولانا جلال الدين محمد بلخی

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را

از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا

یا این دل خون خواره را لطف و مراعاتی بکن

یا قوت صبرش بده در یفعل الله ما یشا


این دو ره آمد در روش یا صبر یا شکر نعم

بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را


هر گه بگردانی تو رو آبی ندارد هیچ جو

کی ذره‌ها پیدا شود بی‌شعشعه شمس الضحی


بی باده تو کی فتد در مغز نغزان مستی یی

بی عصمت تو کی رود شیطان بلا حول و لا


نی قرص سازد قرصی یی مطبوخ هم مطبوخیی

تا درنیندازی کفی ز اهلیله خود در دوا


امرت نغرد کی رود خورشید در برج اسد

بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارسا


در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی

در سنگ سقایی نهی در برق میرنده وفا


سیل سیاه شب برد هر جا که عقلست و خرد

زان سیلشان کی واخرد جز مشتری هل اتی


ای جان جان جزو و کل وی حله بخش باغ و گل

وی کوفته هر سو دهل کای جان حیران الصلا


هر کس فریباند مرا تا عشر بستاند مرا

آن کم دهد فهم بیا گوید که پیش من بیا


زان سو که فهمت می‌رسد باید که فهم آن سو رود

آن کت دهد طال بقا او را سزد طال بقا


هم او که دلتنگت کند سرسبز و گلرنگت کند

هم اوت آرد در دعا هم او دهد مزد دعا


هم ری و بی و نون را کردست مقرون با الف

در باد دم اندر دهن تا خوش بگویی ربنا


لبیک لبیک ای کرم سودای تست اندر سرم

ز آب تو چرخی می‌زنم مانند چرخ آسیا


هرگز نداند آسیا مقصود گردش‌های خود

کاستون قوت ماست او یا کسب و کار نانبا


آبیش گردان می‌کند او نیز چرخی می‌زند

حق آب را بسته کند او هم نمی‌جنبد ز جا


خامش که این گفتار ما می‌پرد از اسرار ما

تا گوید او که گفت او هرگز بننماید قف
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها

تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها

بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش

در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها


بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی

تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها


با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند

کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها


گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان

آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها


چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند

تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها


اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود می‌شود

هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها


زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی

زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها


زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان

زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها


اشکستگان را جان‌ها بستست بر اومید تو

تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها


تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو

تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها


تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر

پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها


وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود

هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
دیدم سحر آن شاه را بر شاهراه هل اتی

در خواب غفلت بی‌خبر زو بوالعلی و بوالعلا

زان می که در سر داشتم من ساغری برداشتم

در پیش او می‌داشتم گفتم که ای شاه الصلا


گفتا چیست این ای فلان گفتم که خون عاشقان

جوشیده و صافی چو جان بر آتش عشق و ولا


گفتا چو تو نوشیده‌ای در دیگ جان جوشیده‌ای

از جان و دل نوشش کنم ای باغ اسرار خدا


آن دلبر سرمست من بستد قدح از دست من

اندرکشیدش همچو جان کان بود جان را جان فزا


از جان گذشته صد درج هم در طرب هم در فرج

می‌کرد اشارت آسمان کای چشم بد دور از شما
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا

از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا

ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان

بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما


آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین

ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ


ای هفت گردون مست تو ما مهره‌ای در دست تو

ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا


ای مطرب شیرین نفس هر لحظه می‌جنبان جرس

ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا


ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکر

آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا


بار دگر آغاز کن آن پرده‌ها را ساز کن

بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا


خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخور

ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای یار ما دلدار ما ای عالم اسرار ما

ای یوسف دیدار ما ای رونق بازار ما

نک بر دم امسال ما خوش عاشق آمد پار ما

ما مفلسانیم و تویی صد گنج و صد دینار ما


ما کاهلانیم و تویی صد حج و صد پیکار ما

ما خفتگانیم و تویی صد دولت بیدار ما


ما خستگانیم و تویی صد مرهم بیمار ما

ما بس خرابیم و تویی هم از کرم معمار ما


من دوش گفتم عشق را ای خسرو عیار ما

سر درمکش منکر مشو تو برده‌ای دستار ما


واپس جوابم داد او نی از توست این کار ما

چون هرچ گویی وادهد همچون صدا کهسار ما


من گفتمش خود ما کهیم و این صدا گفتار ما

زیرا که که را اختیاری نبود ای مختار ما
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
خواجه بیا خواجه بیا خواجه دگربار بیا

دفع مده دفع مده ای مه عیار بیا

عاشق مهجور نگر عالم پرشور نگر

تشنه مخمور نگر ای شه خمار بیا


پای تویی دست تویی هستی هر هست تویی

بلبل سرمست تویی جانب گلزار بیا


گوش تویی دیده تویی وز همه بگزیده تویی

یوسف دزدیده تویی بر سر بازار بیا


از نظر گشته نهان ای همه را جان و جهان

بار دگر رقص کنان بی‌دل و دستار بیا


روشنی روز تویی شادی غم سوز تویی

ماه شب افروز تویی ابر شکربار بیا


ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو

گاه میا گاه مرو خیز به یک بار بیا


ای دل آغشته به خون چند بود شور و جنون

پخته شد انگور کنون غوره میفشار بیا


ای شب آشفته برو وی غم ناگفته برو

ای خرد خفته برو دولت بیدار بیا


ای دل آواره بیا وی جگر پاره بیا

ور ره در بسته بود از ره دیوار بیا


ای نفس نوح بیا وی هوس روح بیا

مرهم مجروح بیا صحت بیمار بیا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی

سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا


نور تویی سور تویی دولت منصور تویی

مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا


قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی

قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا


حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی

روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا


روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی

آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا


دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا


این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی

راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
کاهل و ناداشت بدم کام درآورد مرا

طوطی اندیشه او همچو شکر خورد مرا

تابش خورشید ازل پرورش جان و جهان

بر صفت گلبشکر پخت و بپرورد مرا


گفتم ای چرخ فلک مرد جفای تو نیم

گفت زبون یافت مگر ای سره این مرد مرا


ای شه شطرنج فلک مات مرا برد تو را

ای ملک آن تخت تو را تخته این نرد مرا


تشنه و مستسقی تو گشته‌ام ای بحر چنانک

بحر محیط ار بخورم باشد درخورد مرا


حسن غریب تو مرا کرد غریب دو جهان

فردی تو چون نکند از همگان فرد مرا


رفتم هنگام خزان سوی رزان دست گزان

نوحه گر هجر تو شد هر ورق زرد مرا


فتنه عشاق کند آن رخ چون روز تو را

شهره آفاق کند این دل شب گرد مرا


راست چو شقه علمت رقص کنانم ز هوا

بال مرا بازگشا خوش خوش و منورد مرا


صبح دم سرد زند از پی خورشید زند

از پی خورشید تو است این نفس سرد مرا


جزو ز جزوی چو برید از تن تو درد کند

جزو من از کل ببرد چون نبود درد مرا


بنده آنم که مرا بی‌گنه آزرده کند

چون صفتی دارد از آن مه که بیازرد مرا


هر کسکی را هوسی قسم قضا و قدر است

عشق وی آورد قضا هدیه ره آورد مرا


اسب سخن بیش مران در ره جان گرد مکن

گر چه که خود سرمه جان آمد آن گرد مرا








----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه می‌شود
بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه می‌شود
دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبیدر سر کوی شب روان از عسسی چه می‌شود
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
به پیش باد تو ما همچو گردیم
بدان سو که تو گردی چون نگردیم
ز نور نوبهارت سبز و گرمیم
ز تأثیر خزانت سرد و زردیم
ز عکس حلم تو تسلیم باشیم
ز عکس خشم تو اندر نبردیم
عدم را برگماری جمله هیچیم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چندانک خواهی جنگ کن یا گرم کن تهدید رامی‌دان که دود گولخن هرگز نیاید بر سماور خود برآید بر سما کی تیره گردد آسمانکز دود آورد آسمان چندان لطیفی و ضیاخود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجربا نقش گرمابه
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آمد ندا از آسمان جان را که بازآ الصل
اجان گفت ای نادی خوش اهلا و سهلا مرحبا
سمعا و طاعه ای ندا هر دم دو صد جانت فدا
یک بار دیگر بانگ زن تا برپرم بر هل اتیا
ی نادره مهمان ما بردی قرار از جان ما
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
از جمادی مردم و نامی شدم/ وز نما مردم به حیوان سرزدم
مردم از حیوانی و آدم شدم/پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم
هم بمیرم بار دیگر ار بشر/ تا برآرم از ملایک بال و پر

بار دیگر از ملک پران شوم/ آنچه اندر وهم ناید آن شوم

وز ملک هم بایدم جستن زجو/ کل شی هالک الا وجهه
پس عدم گردم عدم چون ارغنون/ گویدم که انا الیه راجعون ایضا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
چون درافتد در گلوشان حبل دام/ دانه خوردن گشت بر جمله حرام

مرغ اندر دام دانه کی خورد/ دانه چون زهر است در دام ار چرد

""مرغ غافل میخورد دانه ز دام/ همچو اندر دام دنیا این عوام""

باز مرغان خبیر هوشمند/ کرده اند از دانه خود را خشکبند

کاندرون دام دانه زهرباست/ کور آن مرغی که در فخ دانه خواست

صاحب دام ابلهان را سربرید/ وآن ظریفان رت به مجلس ها کشید

که از آنها گوشت می آید به کار/ وز ظریفان بانگ و ناله ی زیر و زار

دانه کمتر خور مکن چندین رفو/ چون کلوا خواندی بخوان لاتسرفوا

تا خوری دانه نیفتی تو به دام/ این کند علم و قناعت والسلام...

 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آمد بهار و بوستان شد اشك فردوس برين
گلها شكفته در چمن، چون روى يار نازنين
گسترده بادجان فزا، فرش زمرد بى شمر
افشانده ابرپرعطا بيرون حد، در ثمين
از ارغوان و ياسمن طرف چمن شد پرنيان
وز اقحوان و نسترن سطح دمن ديباى چين
از لادن و ميمون رسد، هر لحظه بوى جان فزا
وز سورى و نعمان وزد، هردم شميم عنبرين
از سنبل ونرگس جهان، باشد به مانند جنان
وز سوسن ونسرين زمين،چون روضه خلدبرين
از فر لاله بوستان گشته به ازباغ ارم
وز فيض ژاله گلستان، رشك نگارستان چين
از قمرى و كبك و هزار آيد نواى ارغنون
و ز سيره و كوكو وسار، آواز چنگ راستين
تا باد نوروزى وزد، هرساله اندر بوستان
تا ز ابر آذارى دمد ريحان و گل اندر زمين
بر دشمنان دولتت هر فصل باشد چون خزان
بر دوستانت هر مهى بادا چو ماه فرودين.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
وصیت‌نامة حضرتِ مولانا جلال‌الدّین محمّد بلخی

« اُوصیکُم بِتَقوَی اللهِ فی‌السرِّ وَ العَلانِیَةِ وَ بِقِلَّةِ الطَّعامِ وَ قِلَّةِ المَنامِ وَ قِلّةِ الکَلامِ وَ هِجْرانِ المَعاصِی وَ الآثامِ وَ مُواظَبَةِ الصِّیامِ وَ دَوامِ القیامِ وَ تَرکِ الشَّهواتِ عَلَی الدّوامَ وَ إحْتِمالِ الجَفاءِ مِن جمَیعِ الأنامِ وَ تَرکِ مُجالَسَةِ السُّفَهاءِ وَالعَوامِ وَ مُصاحَبَةِ الصّالحِین وَ الکِرامِ وَ إنَّ خَیْرَالنّاسِ مَن یَنْفَعُ النّاسَ وَ خَیْرَ الکَلامِ ما قَلَّ وَ دَلَّ. وَالحَمْدُلله وَحْدَهُ » (?) .



شما را وصیت می کنم به ترس از خدا در نهان و آشکارا و عیان و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن و کناره گرفتن از نافرمانیها و گناهان و پیوسته روزه داشتن و برپا داشتنِ نماز و فرونهادن هواهای شیطانی و خواهشهای نفسانی در همه حال و شکیبایی بر درشتی مردمان و آزار همة آنان کشیدن و دوری گزیدن از همنشینی با احمقان و نابخردان و عامیان و پرداختن به همنشینی با نیکوکاران و بزرگواران. همانا بهترین مردم کسی است که به مردم سود می‌‌رساند و بهترین گفتار آن است که کوتاه و گزیده است و مقصود را می‌‌رساند و ستایش تنها از آن خداوند است.



ـــــــــــــــــــــــــ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
تا کی گریزی از اجل، در ارغوان و ارغنون
نک کش کشانت می‌برند، انا الیه راجعون

تا کی زنی بر خانه‌ها تو قفل با دندانه‌ها
تا چند چینی دانه‌ها، دام اجل کردت زبون

برکن قبا و پیرهن تسلیم شو اندر کفن
بیرون شو از باغ و چمن ساکن شو اندر خاک و خون

ای کرده بر پاکان زنخ، امروز بستندت زنخ
فرزند و اهل و خانه‌ات، از خانه کردندت برون

کو عشرت شب‌های تو، کو شکرین لب‌های تو
کو آن نفس کز زیرکی، بر ماه می‌خواندی فسون

کو صرفه و استیزه‌ات بر نان و بر نان ریزه‌ات
کو طوق و کو آویزه‌ات، ای در شکافی سرنگون

این باغ من، آن خان من، این آن من، آن آن من
ای هر منت هفتاد من، اکنون کهی از تو فزون

امروز ضربت‌ها خوری، وز رفته حسرت‌ها خوری
زان اعتقاد سرسری، زان دین سست بی‌سکون
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ما در ره عشق تو اسیران بلاییم

کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم



بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم

بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم



زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم

وجدی نه که در گرد خرابات برآییم



نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم

اینجا نه و آنجا نه که گوییم کجاییم



حلاج وشانیم که از دار نترسیم

مجنون صفتانیم که در عشق خداییم



ترسیدن ما هم چو از بیم بلا بود

اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم



ما را به تو سریست که کس محرم آن نیست

گر سر برود سر تو با کس نگشاییم



ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است

بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم



دریاب دل شمس خدا مفتخر تبریز

رحم آر که ما سوخته‌ی داغ خداییم
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای ستاره
خبر کن ای ستاره یار ما را
که دریابد دل افگار ما را
خبرکن آن طبیب عاشقان را
که تا شربت دهد بیمار ما را
 
بالا