برگزیده های پرشین تولز

حضرت مولانا جلال الدين محمد بلخی

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بی‌منتها
<ای آتشی افروخته در بیشه اندیشه‌ها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
<بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
<مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سینه‌ها برخاسته اندیشه را آراسته
<هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن کرده روا
ای روح بخش بی‌بدل وی لذت علم و عمل
<باقی بهانه‌ست و دغل کاین علت آمد وان دوا
ما زان دغل کژبین شده با بی‌گنه در کین شده
<گه مست حورالعین شده گه مست نان و شوربا
این سکر بین هل عقل را وین نقل بین هل نقل را
<کز بهر نان و بقل را چندین نشاید ماجرا
تدبیر صدرنگ افکنی بر روم و بر زنگ افکنی
<و اندر میان جنگ افکنی فی اصطناع لا یری
می‌مال پنهان گوش جان می‌نه بهانه بر کسان
<جان رب خلصنی زنان والله که لاغست ای کیا
خامش که بس مستعجلم رفتم سوی پای علم
<کاغذ بنه بشکن قلم ساقی درآمد الصلا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها
<در حلقه سودای تو روحانیان را حال‌ها
در لا احب افلین پاکی ز صورت‌ها یقین
<در دیده‌های غیب بین هر دم ز تو تمثال‌ها
افلاک از تو سرنگون خاک از تو چون دریای خون
<ماهت نخوانم ای فزون از ماه‌ها و سال‌ها
کوه از غمت بشکافته وان غم به دل درتافته
<یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال‌ها
ای سروران را تو سند بشمار ما را زان عدد
<دانی سران را هم بود اندر تبع دنبال‌ها
سازی ز خاکی سیدی بر وی فرشته حاسدی
<با نقد تو جان کاسدی پامال گشته مال‌ها
آن کو تو باشی بال او ای رفعت و اجلال او
<آن کو چنین شد حال او بر روی دارد خال‌ها
گیرم که خارم خار بد خار از پی گل می‌زهد
<صراف زر هم می‌نهد جو بر سر مثقال‌ها
فکری بدست افعال‌ها خاکی بدست این مال‌ها
<قالی بدست این حال‌ها حالی بدست این قال‌ها
آغاز عالم غلغله پایان عالم زلزله
<عشقی و شکری با گله آرام با زلزال‌ها
توقیع شمس آمد شفق طغرای دولت عشق حق
<فال وصال آرد سبق کان عشق زد این فال‌ها
از رحمه للعالمین اقبال درویشان ببین
<چون مه منور خرقه‌ها چون گل معطر شال‌ها
عشق امر کل ما رقعه‌ای او قلزم و ما جرعه‌ای
<او صد دلیل آورده و ما کرده استدلال‌ها
از عشق گردون متلف بی‌عشق اختر منخسف
<از عشق گشته دال الف بی‌عشق الف چون دال‌ها
آب حیات آمد سخن کاید ز علم من لدن
<جان را از او خالی مکن تا بردهد اعمال‌ها
بر اهل معنی شد سخن اجمال‌ها تفصیل‌ها
<بر اهل صورت شد سخن تفصیل‌ها اجمال‌ها
گر شعرها گفتند پر پر به بود دریا ز در
<کز ذوق شعر آخر شتر خوش می‌کشد ترحال‌ها
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها
<زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
<زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
<زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
<چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی
<آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی
<آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا
گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او
<گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
<گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
<یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
<کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش
<چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
<فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
<گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا
گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم
<من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو
<من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
<که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
<هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
<تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
<یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
<ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
<پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو
<یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا

غزل 3
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
ای یوسف خوش نام ما خوش می‌روی بر بام ما
<ای درشکسته جام ما ای بردریده دام ما
ای نور ما ای سور ما ای دولت منصور ما
<جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما
ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما
<آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما
ای یار ما عیار ما دام دل خمار ما
<پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پای دل جان می‌دهم چه جای دل
<وز آتش سودای دل ای وای دل ای وای ما
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا
<آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا
از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن
<از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا
ای عشق چون آتشکده در نقش و صورت آمده
<بر کاروان دل زده یک دم امان ده یا فتی
در آتش و در سوز من شب می‌برم تا روز من
<ای فرخ پیروز من از روی آن شمس الضحی
بر گرد ماهش می‌تنم بی‌لب سلامش می‌کنم
<خود را زمین برمی‌زنم زان پیش کو گوید صلا
گلزار و باغ عالمی چشم و چراغ عالمی
<هم درد و داغ عالمی چون پا نهی اندر جفا
آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو
<خدمت کنم تا واروم گویی که ای ابله بیا
گشته خیال همنشین با عاشقان آتشین
<غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما
ای دل قرار تو چه شد وان کار و بار تو چه شد
<خوابت که می‌بندد چنین اندر صباح و در مسا
دل گفت حسن روی او وان نرگس جادوی او
<وان سنبل ابروی او وان لعل شیرین ماجرا
ای عشق پیش هر کسی نام و لقب داری بسی
<من دوش نام دیگرت کردم که درد بی‌دوا
ای رونق جانم ز تو چون چرخ گردانم ز تو
<گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
دیگر نخواهم زد نفس این بیت را می‌گوی و بس
<بگداخت جانم زین هوس ارفق بنا یا ربنا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بگریز ای میر اجل از ننگ ما از ننگ ما
<زیرا نمی‌دانی شدن همرنگ ما همرنگ ما
از حمله‌های جند او وز زخم‌های تند او
<سالم نماند یک رگت بر چنگ ما بر چنگ ما
اول شرابی درکشی سرمست گردی از خوشی
<بیخود شوی آنگه کنی آهنگ ما آهنگ ما
زین باده می‌خواهی برو اول تنک چون شیشه شو
<چون شیشه گشتی برشکن بر سنگ ما بر سنگ ما
هر کان می احمر خورد بابرگ گردد برخورد
<از دل فراخی‌ها برد دلتنگ ما دلتنگ ما
بس جره‌ها در جو زند بس بربط شش تو زند
<بس با شهان پهلو زند سرهنگ ما سرهنگ ما
ماده است مریخ زمن این جا در این خنجر زدن
<با مقنعه کی تان شدن در جنگ ما در جنگ ما
گر تیغ خواهی تو ز خور از بدر برسازی سپر
<گر قیصری اندرگذر از زنگ ما از زنگ ما
اسحاق شو در نحر ما خاموش شو در بحر ما
<تا نشکند کشتی تو در گنگ ما در گنگ ما
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
بنشسته‌ام من بر درت تا بوک برجوشد وفا
<باشد که بگشایی دری گویی که برخیز اندرآ
غرقست جانم بر درت در بوی مشک و عنبرت
<ای صد هزاران مرحمت بر روی خوبت دایما
ماییم مست و سرگران فارغ ز کار دیگران
<عالم اگر برهم رود عشق تو را بادا بقا
عشق تو کف برهم زند صد عالم دیگر کند
<صد قرن نو پیدا شود بیرون ز افلاک و خلا
ای عشق خندان همچو گل وی خوش نظر چون عقل کل
<خورشید را درکش به جل ای شهسوار هل اتی
امروز ما مهمان تو مست رخ خندان تو
<چون نام رویت می‌برم دل می‌رود والله ز جا
کو بام غیر بام تو کو نام غیر نام تو
<کو جام غیر جام تو ای ساقی شیرین ادا
گر زنده جانی یابمی من دامنش برتابمی
<ای کاشکی درخوابمی در خواب بنمودی لقا
ای بر درت خیل و حشم بیرون خرام ای محتشم
<زیرا که سرمست و خوشم زان چشم مست دلربا
افغان و خون دیده بین صد پیرهن بدریده بین
<خون جگر پیچیده بین بر گردن و روی و قفا
آن کس که بیند روی تو مجنون نگردد کو بگو
<سنگ و کلوخی باشد او او را چرا خواهم بلا
رنج و بلایی زین بتر کز تو بود جان بی‌خبر
<ای شاه و سلطان بشر لا تبل نفسا بالعمی
جان‌ها چو سیلابی روان تا ساحل دریای جان
<از آشنایان منقطع با بحر گشته آشنا
سیلی روان اندر وله سیلی دگر گم کرده ره
<الحمدلله گوید آن وین آه و لا حول و لا
ای آفتابی آمده بر مفلسان ساقی شده
<بر بندگان خود را زده باری کرم باری عطا
گل دیده ناگه مر تو را بدریده جان و جامه را
<وان چنگ زار از چنگ تو افکنده سر پیش از حیا
مقبلترین و نیک پی در برج زهره کیست نی
<زیرا نهد لب بر لبت تا از تو آموزد نوا
نی‌ها و خاصه نیشکر بر طمع این بسته کمر
<رقصان شده در نیستان یعنی تعز من تشا
بد بی‌تو چنگ و نی حزین برد آن کنار و بوسه این
<دف گفت می‌زن بر رخم تا روی من یابد بها
این جان پاره پاره را خوش پاره پاره مست کن
<تا آن چه دوشش فوت شد آن را کند این دم قضا
حیفست ای شاه مهین هشیار کردن این چنین
<والله نگویم بعد از این هشیار شرحت ای خدا
یا باده ده حجت مجو یا خود تو برخیز و برو
<یا بنده را با لطف تو شد صوفیانه ماجرا
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 1
ﺍﯼ ﺭﺳﺘﺨﻴﺰ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﻭﯼ ﺭﺣﻤﺖ ﺑﯽ ﻣﻨﺘﻬﺎ
<ﺍﯼ ﺁﺗﺸﯽ ﺍﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺩﺭ ﺑﻴﺸﻪ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﻫﺎ
ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺁﻣﺪﯼ ﻣﻔﺘﺎﺡ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﻣﺪﯼ
<ﺑﺮ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪﺍﻥ ﺁﻣﺪﯼ ﭼﻮﻥ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﻓﻀﻞ ﺧﺪﺍ
ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺭﺍ ﺣﺎﺟﺐ ﺗﻮﻳﯽ ﺍﻭﻣﻴﺪ ﺭﺍ ﻭﺍﺟﺐ ﺗﻮﻳﯽ
<ﻣﻄﻠﺐ ﺗﻮﻳﯽ ﻃﺎﻟﺐ ﺗﻮﻳﯽ ﻫﻢ ﻣﻨﺘﻬﺎ ﻫﻢ ﻣﺒﺘﺪﺍ
ﺩﺭ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ ﺍﻧﺪﻳﺸﻪ ﺭﺍ ﺁﺭﺍﺳﺘﻪ
<ﻫﻢ ﺧﻮﻳﺶ ﺣﺎﺟﺖ ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﻫﻢ ﺧﻮﻳﺸﺘﻦ ﮐﺮﺩﻩ ﺭﻭﺍ
ﺍﯼ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺶ ﺑﯽ ﺑﺪﻝ ﻭﯼ ﻟﺬﺕ ﻋﻠﻢ ﻭ ﻋﻤﻞ
<ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺳﺖ ﻭ ﺩﻏﻞ ﮐﺎﻳﻦ ﻋﻠﺖ ﺁﻣﺪ ﻭﺍﻥ ﺩﻭﺍ
ﻣﺎ ﺯﺍﻥ ﺩﻏﻞ ﮐﮋﺑﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﺑﺎ ﺑﯽ ﮔﻨﻪ ﺩﺭ ﮐﻴﻦ ﺷﺪﻩ
<ﮔﻪ ﻣﺴﺖ ﺣﻮﺭﺍﻟﻌﻴﻦ ﺷﺪﻩ ﮔﻪ ﻣﺴﺖ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺷﻮﺭﺑﺎ
ﺍﻳﻦ ﺳﮑﺮ ﺑﻴﻦ ﻫﻞ ﻋﻘﻞ ﺭﺍ ﻭﻳﻦ ﻧﻘﻞ ﺑﻴﻦ ﻫﻞ ﻧﻘﻞ ﺭﺍ
<ﮐﺰ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻥ ﻭ ﺑﻘﻞ ﺭﺍ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻣﺎﺟﺮﺍ
ﺗﺪﺑﻴﺮ ﺻﺪﺭﻧﮓ ﺍﻓﮑﻨﯽ ﺑﺮ ﺭﻭﻡ ﻭ ﺑﺮ ﺯﻧﮓ ﺍﻓﮑﻨﯽ
<ﻭ ﺍﻧﺪﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺟﻨﮓ ﺍﻓﮑﻨﯽ ﻓﯽ ﺍﺻﻄﻨﺎﻉ ﻻ ﻳﺮﯼ
ﻣﯽ ﻣﺎﻝ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﮔﻮﺵ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﻧﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﮐﺴﺎﻥ
<ﺟﺎﻥ ﺭﺏ ﺧﻠﺼﻨﯽ ﺯﻧﺎﻥ ﻭﺍﻟﻠﻪ ﮐﻪ ﻻﻏﺴﺖ ﺍﯼ ﮐﻴﺎ
ﺧﺎﻣﺶ ﮐﻪ ﺑﺲ ﻣﺴﺘﻌﺠﻠﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﺳﻮﯼ ﭘﺎﯼ ﻋﻠﻢ
<ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻪ ﺑﺸﮑﻦ ﻗﻠﻢ ﺳﺎﻗﯽ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺍﻟﺼﻼ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 2
ﺍﯼ ﻃﺎﻳﺮﺍﻥ ﻗﺪﺱ ﺭﺍ ﻋﺸﻘﺖ ﻓﺰﻭﺩﻩ ﺑﺎﻝ ﻫﺎ
<ﺩﺭ ﺣﻠﻘﻪ ﺳﻮﺩﺍﯼ ﺗﻮ ﺭﻭﺣﺎﻧﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺣﺎﻝ ﻫﺎ
ﺩﺭ ﻻ ﺍﺣﺐ ﺍﻓﻠﻴﻦ ﭘﺎﮐﯽ ﺯ ﺻﻮﺭﺕ ﻫﺎ ﻳﻘﻴﻦ
<ﺩﺭ ﺩﻳﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﻏﻴﺐ ﺑﻴﻦ ﻫﺮ ﺩﻡ ﺯ ﺗﻮ ﺗﻤﺜﺎﻝ ﻫﺎ
ﺍﻓﻼﮎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺳﺮﻧﮕﻮﻥ ﺧﺎﮎ ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﺩﺭﻳﺎﯼ ﺧﻮﻥ
<ﻣﺎﻫﺖ ﻧﺨﻮﺍﻧﻢ ﺍﯼ ﻓﺰﻭﻥ ﺍﺯ ﻣﺎﻩ ﻫﺎ ﻭ ﺳﺎﻝ ﻫﺎ
ﮐﻮﻩ ﺍﺯ ﻏﻤﺖ ﺑﺸﮑﺎﻓﺘﻪ ﻭﺍﻥ ﻏﻢ ﺑﻪ ﺩﻝ ﺩﺭﺗﺎﻓﺘﻪ
<ﻳﮏ ﻗﻄﺮﻩ ﺧﻮﻧﯽ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺍﺯ ﻓﻀﻠﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﻓﻀﺎﻝ ﻫﺎ
ﺍﯼ ﺳﺮﻭﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﻮ ﺳﻨﺪ ﺑﺸﻤﺎﺭ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺯﺍﻥ ﻋﺪﺩ
<ﺩﺍﻧﯽ ﺳﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﻮﺩ ﺍﻧﺪﺭ ﺗﺒﻊ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻫﺎ
ﺳﺎﺯﯼ ﺯ ﺧﺎﮐﯽ ﺳﻴﺪﯼ ﺑﺮ ﻭﯼ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺣﺎﺳﺪﯼ
<ﺑﺎ ﻧﻘﺪ ﺗﻮ ﺟﺎﻥ ﮐﺎﺳﺪﯼ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺎﻝ ﻫﺎ
ﺁﻥ ﮐﻮ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﯽ ﺑﺎﻝ ﺍﻭ ﺍﯼ ﺭﻓﻌﺖ ﻭ ﺍﺟﻼﻝ ﺍﻭ
<ﺁﻥ ﮐﻮ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺪ ﺣﺎﻝ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﺧﺎﻝ ﻫﺎ
ﮔﻴﺮﻡ ﮐﻪ ﺧﺎﺭﻡ ﺧﺎﺭ ﺑﺪ ﺧﺎﺭ ﺍﺯ ﭘﯽ ﮔﻞ ﻣﯽ ﺯﻫﺪ
<ﺻﺮﺍﻑ ﺯﺭ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻧﻬﺪ ﺟﻮ ﺑﺮ ﺳﺮ ﻣﺜﻘﺎﻝ ﻫﺎ
ﻓﮑﺮﯼ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻓﻌﺎﻝ ﻫﺎ ﺧﺎﮐﯽ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﻣﺎﻝ ﻫﺎ
<ﻗﺎﻟﯽ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﺣﺎﻝ ﻫﺎ ﺣﺎﻟﯽ ﺑﺪﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﻗﺎﻝ ﻫﺎ
ﺁﻏﺎﺯ ﻋﺎﻟﻢ ﻏﻠﻐﻠﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ ﻋﺎﻟﻢ ﺯﻟﺰﻟﻪ
<ﻋﺸﻘﯽ ﻭ ﺷﮑﺮﯼ ﺑﺎ ﮔﻠﻪ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎ ﺯﻟﺰﺍﻝ ﻫﺎ
ﺗﻮﻗﻴﻊ ﺷﻤﺲ ﺁﻣﺪ ﺷﻔﻖ ﻃﻐﺮﺍﯼ ﺩﻭﻟﺖ ﻋﺸﻖ ﺣﻖ
<ﻓﺎﻝ ﻭﺻﺎﻝ ﺁﺭﺩ ﺳﺒﻖ ﮐﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺯﺩ ﺍﻳﻦ ﻓﺎﻝ ﻫﺎ
ﺍﺯ ﺭﺣﻤﻪ ﻟﻠﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺩﺭﻭﻳﺸﺎﻥ ﺑﺒﻴﻦ
<ﭼﻮﻥ ﻣﻪ ﻣﻨﻮﺭ ﺧﺮﻗﻪ ﻫﺎ ﭼﻮﻥ ﮔﻞ ﻣﻌﻄﺮ ﺷﺎﻝ ﻫﺎ
ﻋﺸﻖ ﺍﻣﺮ ﮐﻞ ﻣﺎ ﺭﻗﻌﻪ ﺍﯼ ﺍﻭ ﻗﻠﺰﻡ ﻭ ﻣﺎ ﺟﺮﻋﻪ ﺍﯼ
<ﺍﻭ ﺻﺪ ﺩﻟﻴﻞ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﻣﺎ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺘﺪﻻﻝ ﻫﺎ
ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﻣﺘﻠﻒ ﺑﯽ ﻋﺸﻖ ﺍﺧﺘﺮ ﻣﻨﺨﺴﻒ
<ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﮔﺸﺘﻪ ﺩﺍﻝ ﺍﻟﻒ ﺑﯽ ﻋﺸﻖ ﺍﻟﻒ ﭼﻮﻥ ﺩﺍﻝ ﻫﺎ
ﺁﺏ ﺣﻴﺎﺕ ﺁﻣﺪ ﺳﺨﻦ ﮐﺎﻳﺪ ﺯ ﻋﻠﻢ ﻣﻦ ﻟﺪﻥ
<ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﮑﻦ ﺗﺎ ﺑﺮﺩﻫﺪ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﻫﺎ
ﺑﺮ ﺍﻫﻞ ﻣﻌﻨﯽ ﺷﺪ ﺳﺨﻦ ﺍﺟﻤﺎﻝ ﻫﺎ ﺗﻔﺼﻴﻞ ﻫﺎ
<ﺑﺮ ﺍﻫﻞ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﺪ ﺳﺨﻦ ﺗﻔﺼﻴﻞ ﻫﺎ ﺍﺟﻤﺎﻝ ﻫﺎ
ﮔﺮ ﺷﻌﺮﻫﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭘﺮ ﭘﺮ ﺑﻪ ﺑﻮﺩ ﺩﺭﻳﺎ ﺯ ﺩﺭ
<ﮐﺰ ﺫﻭﻕ ﺷﻌﺮ ﺁﺧﺮ ﺷﺘﺮ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﺮﺣﺎﻝ ﻫﺎ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 3
ﺍﯼ ﺩﻝ ﭼﻪ ﺍﻧﺪﻳﺸﻴﺪﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﻋﺬﺭ ﺁﻥ ﺗﻘﺼﻴﺮﻫﺎ
<ﺯﺍﻥ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻭﻓﺎ ﺯﻳﻦ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺟﻔﺎ
ﺯﺍﻥ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﮐﺮﻡ ﺯﻳﻦ ﺳﻮ ﺧﻼﻑ ﻭ ﺑﻴﺶ ﻭ ﮐﻢ
<ﺯﺍﻥ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻧﻌﻢ ﺯﻳﻦ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺧﻄﺎ
ﺯﻳﻦ ﺳﻮﯼ ﺗﻮ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺣﺴﺪ ﭼﻨﺪﻳﻦ ﺧﻴﺎﻝ ﻭ ﻇﻦ ﺑﺪ
<ﺯﺍﻥ ﺳﻮﯼ ﺍﻭ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﮐﺸﺶ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﭼﺸﺶ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻋﻄﺎ
ﭼﻨﺪﻳﻦ ﭼﺸﺶ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﭼﻪ ﺗﺎ ﺟﺎﻥ ﺗﻠﺨﺖ ﺧﻮﺵ ﺷﻮﺩ
<ﭼﻨﺪﻳﻦ ﮐﺸﺶ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﭼﻪ ﺗﺎ ﺩﺭﺭﺳﯽ ﺩﺭ ﺍﻭﻟﻴﺎ
ﺍﺯ ﺑﺪ ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﮔﻮﻳﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
<ﺁﻥ ﺩﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﻭ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﺗﺎ ﻭﺍﺭﻫﺎﻧﺪ ﻣﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ
ﺍﺯ ﺟﺮﻡ ﺗﺮﺳﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ ﻭﺯ ﭼﺎﺭﻩ ﭘﺮﺳﺎﻥ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ
<ﺁﻥ ﻟﺤﻈﻪ ﺗﺮﺳﺎﻧﻨﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﻧﻤﯽ ﺑﻴﻨﯽ ﭼﺮﺍ
ﮔﺮ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﺑﺮﺑﺴﺖ ﺍﻭ ﭼﻮﻥ ﻣﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﺍﻭ
<ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻐﻠﻄﺎﻧﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺒﺎﺯﺩ ﺩﺭ ﻫﻮﺍ
ﮔﺎﻫﯽ ﻧﻬﺪ ﺩﺭ ﻃﺒﻊ ﺗﻮ ﺳﻮﺩﺍﯼ ﺳﻴﻢ ﻭ ﺯﺭ ﻭ ﺯﻥ
<ﮔﺎﻫﯽ ﻧﻬﺪ ﺩﺭ ﺟﺎﻥ ﺗﻮ ﻧﻮﺭ ﺧﻴﺎﻝ ﻣﺼﻄﻔﯽ
ﺍﻳﻦ ﺳﻮ ﮐﺸﺎﻥ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺷﺎﻥ ﻭﺍﻥ ﺳﻮ ﮐﺸﺎﻥ ﺑﺎ ﻧﺎﺧﻮﺷﺎﻥ
<ﻳﺎ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﻳﺎ ﺑﺸﮑﻨﺪ ﮐﺸﺘﯽ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﺩﺍﺏ ﻫﺎ
ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺩﻋﺎ ﮐﻦ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺑﻨﺎﻝ ﺍﻧﺪﺭ ﺷﺒﺎﻥ
<ﮐﺰ ﮔﻨﺒﺪ ﻫﻔﺖ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺗﻮ ﺁﻳﺪ ﺻﺪﺍ
ﺑﺎﻧﮏ ﺷﻌﻴﺐ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﻭﺍﻥ ﺍﺷﮏ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﮊﺍﻟﻪ ﺍﺵ
<ﭼﻮﻥ ﺷﺪ ﺯ ﺣﺪ ﺍﺯ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺁﻣﺪ ﺳﺤﺮﮔﺎﻫﺶ ﻧﺪﺍ
ﮔﺮ ﻣﺠﺮﻣﯽ ﺑﺨﺸﻴﺪﻣﺖ ﻭﺯ ﺟﺮﻡ ﺁﻣﺮﺯﻳﺪﻣﺖ
<ﻓﺮﺩﻭﺱ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺩﺍﺩﻣﺖ ﺧﺎﻣﺶ ﺭﻫﺎ ﮐﻦ ﺍﻳﻦ ﺩﻋﺎ
ﮔﻔﺘﺎ ﻧﻪ ﺍﻳﻦ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻧﻪ ﺁﻥ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺣﻖ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﻋﻴﺎﻥ
<ﮔﺮ ﻫﻔﺖ ﺑﺤﺮ ﺁﺗﺶ ﺷﻮﺩ ﻣﻦ ﺩﺭﺭﻭﻡ ﺑﻬﺮ ﻟﻘﺎ
ﮔﺮ ﺭﺍﻧﺪﻩ ﺁﻥ ﻣﻨﻈﺮﻡ ﺑﺴﺘﺴﺖ ﺍﺯ ﺍﻭ ﭼﺸﻢ ﺗﺮﻡ
<ﻣﻦ ﺩﺭ ﺟﺤﻴﻢ ﺍﻭﻟﻴﺘﺮﻡ ﺟﻨﺖ ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻣﺮ ﻣﺮﺍ
ﺟﻨﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﯽ ﺭﻭﯼ ﺍﻭ ﻫﻢ ﺩﻭﺯﺧﺴﺖ ﻭ ﻫﻢ ﻋﺪﻭ
<ﻣﻦ ﺳﻮﺧﺘﻢ ﺯﻳﻦ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺑﻮ ﮐﻮ ﻓﺮ ﺍﻧﻮﺍﺭ ﺑﻘﺎ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺑﺎﺭﯼ ﮐﻢ ﮔﺮﯼ ﺗﺎ ﮐﻢ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﻣﺒﺼﺮﯼ
<ﮐﻪ ﭼﺸﻢ ﻧﺎﺑﻴﻨﺎ ﺷﻮﺩ ﭼﻮﻥ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﺍﺯ ﺣﺪ ﺑﮑﺎ
ﮔﻔﺖ ﺍﺭ ﺩﻭ ﭼﺸﻤﻢ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﻳﺪﻥ ﺁﻥ ﺻﻔﺖ
<ﻫﺮ ﺟﺰﻭ ﻣﻦ ﭼﺸﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﯽ ﻏﻢ ﺧﻮﺭﻡ ﻣﻦ ﺍﺯ ﻋﻤﯽ
ﻭﺭ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺍﻳﻦ ﭼﺸﻢ ﻣﻦ ﻣﺤﺮﻭﻡ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻣﺎﻧﺪﻥ
<ﺗﺎ ﮐﻮﺭ ﮔﺮﺩﺩ ﺁﻥ ﺑﺼﺮ ﮐﻮ ﻧﻴﺴﺖ ﻻﻳﻖ ﺩﻭﺳﺖ ﺭﺍ
ﺍﻧﺪﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻫﺮ ﺁﺩﻣﯽ ﺑﺎﺷﺪ ﻓﺪﺍﯼ ﻳﺎﺭ ﺧﻮﺩ
<ﻳﺎﺭ ﻳﮑﯽ ﺍﻧﺒﺎﻥ ﺧﻮﻥ ﻳﺎﺭ ﻳﮑﯽ ﺷﻤﺲ ﺿﻴﺎ
ﭼﻮﻥ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺩﺭﺧﻮﺭﺩ ﺧﻮﺩ ﻳﺎﺭﯼ ﮔﺰﻳﺪ ﺍﺯ ﻧﻴﮏ ﻭ ﺑﺪ
<ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭﻳﻎ ﺁﻳﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩ ﻓﺎﻧﯽ ﮐﻨﻴﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﻻ
ﺭﻭﺯﯼ ﻳﮑﯽ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ ﺑﺎ ﺑﺎﻳﺰﻳﺪ ﺍﻧﺪﺭ ﺭﻫﯽ
<ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺰﻳﺪﺵ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﭘﻴﺸﻪ ﮔﺰﻳﺪﯼ ﺍﯼ ﺩﻏﺎ
ﮔﻔﺘﺎ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺧﺮﺑﻨﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺲ ﺑﺎﻳﺰﻳﺪﺵ ﮔﻔﺖ ﺭﻭ
<ﻳﺎ ﺭﺏ ﺧﺮﺵ ﺭﺍ ﻣﺮﮒ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺷﻮﺩ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 4
ﺍﯼ ﻳﻮﺳﻒ ﺧﻮﺵ ﻧﺎﻡ ﻣﺎ ﺧﻮﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﯼ ﺑﺮ ﺑﺎﻡ ﻣﺎ
<ﺍﯼ ﺩﺭﺷﮑﺴﺘﻪ ﺟﺎﻡ ﻣﺎ ﺍﯼ ﺑﺮﺩﺭﻳﺪﻩ ﺩﺍﻡ ﻣﺎ
ﺍﯼ ﻧﻮﺭ ﻣﺎ ﺍﯼ ﺳﻮﺭ ﻣﺎ ﺍﯼ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﻨﺼﻮﺭ ﻣﺎ
<ﺟﻮﺷﯽ ﺑﻨﻪ ﺩﺭ ﺷﻮﺭ ﻣﺎ ﺗﺎ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﻣﺎ
ﺍﯼ ﺩﻟﺒﺮ ﻭ ﻣﻘﺼﻮﺩ ﻣﺎ ﺍﯼ ﻗﺒﻠﻪ ﻭ ﻣﻌﺒﻮﺩ ﻣﺎ
<ﺁﺗﺶ ﺯﺩﯼ ﺩﺭ ﻋﻮﺩ ﻣﺎ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮐﻦ ﺩﺭ ﺩﻭﺩ ﻣﺎ
ﺍﯼ ﻳﺎﺭ ﻣﺎ ﻋﻴﺎﺭ ﻣﺎ ﺩﺍﻡ ﺩﻝ ﺧﻤﺎﺭ ﻣﺎ
<ﭘﺎ ﻭﺍﻣﮑﺶ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ﻣﺎ ﺑﺴﺘﺎﻥ ﮔﺮﻭ ﺩﺳﺘﺎﺭ ﻣﺎ
ﺩﺭ ﮔﻞ ﺑﻤﺎﻧﺪﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﻝ ﺟﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ ﭼﻪ ﺟﺎﯼ ﺩﻝ
<ﻭﺯ ﺁﺗﺶ ﺳﻮﺩﺍﯼ ﺩﻝ ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﺩﻝ ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﻣﺎ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 5
ﺁﻥ ﺷﮑﻞ ﺑﻴﻦ ﻭﺍﻥ ﺷﻴﻮﻩ ﺑﻴﻦ ﻭﺍﻥ ﻗﺪ ﻭ ﺧﺪ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ
<ﺁﻥ ﺭﻧﮓ ﺑﻴﻦ ﻭﺍﻥ ﻫﻨﮓ ﺑﻴﻦ ﻭﺍﻥ ﻣﺎﻩ ﺑﺪﺭ ﺍﻧﺪﺭ ﻗﺒﺎ
ﺍﺯ ﺳﺮﻭ ﮔﻮﻳﻢ ﻳﺎ ﭼﻤﻦ ﺍﺯ ﻻﻟﻪ ﮔﻮﻳﻢ ﻳﺎ ﺳﻤﻦ
<ﺍﺯ ﺷﻤﻊ ﮔﻮﻳﻢ ﻳﺎ ﻟﮕﻦ ﻳﺎ ﺭﻗﺺ ﮔﻞ ﭘﻴﺶ ﺻﺒﺎ
ﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﭼﻮﻥ ﺁﺗﺸﮑﺪﻩ ﺩﺭ ﻧﻘﺶ ﻭ ﺻﻮﺭﺕ ﺁﻣﺪﻩ
<ﺑﺮ ﮐﺎﺭﻭﺍﻥ ﺩﻝ ﺯﺩﻩ ﻳﮏ ﺩﻡ ﺍﻣﺎﻥ ﺩﻩ ﻳﺎ ﻓﺘﯽ
ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﻭ ﺩﺭ ﺳﻮﺯ ﻣﻦ ﺷﺐ ﻣﯽ ﺑﺮﻡ ﺗﺎ ﺭﻭﺯ ﻣﻦ
<ﺍﯼ ﻓﺮﺥ ﭘﻴﺮﻭﺯ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺷﻤﺲ ﺍﻟﻀﺤﯽ
ﺑﺮ ﮔﺮﺩ ﻣﺎﻫﺶ ﻣﯽ ﺗﻨﻢ ﺑﯽ ﻟﺐ ﺳﻼﻣﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ
<ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮﻣﯽ ﺯﻧﻢ ﺯﺍﻥ ﭘﻴﺶ ﮐﻮ ﮔﻮﻳﺪ ﺻﻼ
ﮔﻠﺰﺍﺭ ﻭ ﺑﺎﻍ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﭼﺸﻢ ﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﻋﺎﻟﻤﯽ
<ﻫﻢ ﺩﺭﺩ ﻭ ﺩﺍﻍ ﻋﺎﻟﻤﯽ ﭼﻮﻥ ﭘﺎ ﻧﻬﯽ ﺍﻧﺪﺭ ﺟﻔﺎ
ﺁﻳﻢ ﮐﻨﻢ ﺟﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﺮﻭ ﮔﻮﻳﯽ ﻣﺪﻩ ﺯﺣﻤﺖ ﺑﺮﻭ
<ﺧﺪﻣﺖ ﮐﻨﻢ ﺗﺎ ﻭﺍﺭﻭﻡ ﮔﻮﻳﯽ ﮐﻪ ﺍﯼ ﺍﺑﻠﻪ ﺑﻴﺎ
ﮔﺸﺘﻪ ﺧﻴﺎﻝ ﻫﻤﻨﺸﻴﻦ ﺑﺎ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺁﺗﺸﻴﻦ
<ﻏﺎﻳﺐ ﻣﺒﺎﺩﺍ ﺻﻮﺭﺗﺖ ﻳﮏ ﺩﻡ ﺯ ﭘﻴﺶ ﭼﺸﻢ ﻣﺎ
ﺍﯼ ﺩﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺷﺪ ﻭﺍﻥ ﮐﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﺭ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺷﺪ
<ﺧﻮﺍﺑﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺑﻨﺪﺩ ﭼﻨﻴﻦ ﺍﻧﺪﺭ ﺻﺒﺎﺡ ﻭ ﺩﺭ ﻣﺴﺎ
ﺩﻝ ﮔﻔﺖ ﺣﺴﻦ ﺭﻭﯼ ﺍﻭ ﻭﺍﻥ ﻧﺮﮔﺲ ﺟﺎﺩﻭﯼ ﺍﻭ
<ﻭﺍﻥ ﺳﻨﺒﻞ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﺍﻭ ﻭﺍﻥ ﻟﻌﻞ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻣﺎﺟﺮﺍ
ﺍﯼ ﻋﺸﻖ ﭘﻴﺶ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻧﺎﻡ ﻭ ﻟﻘﺐ ﺩﺍﺭﯼ ﺑﺴﯽ
<ﻣﻦ ﺩﻭﺵ ﻧﺎﻡ ﺩﻳﮕﺮﺕ ﮐﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﻭﺍ
ﺍﯼ ﺭﻭﻧﻖ ﺟﺎﻧﻢ ﺯ ﺗﻮ ﭼﻮﻥ ﭼﺮﺥ ﮔﺮﺩﺍﻧﻢ ﺯ ﺗﻮ
<ﮔﻨﺪﻡ ﻓﺮﺳﺖ ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺧﻴﺮﻩ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺁﺳﻴﺎ
ﺩﻳﮕﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﻢ ﺯﺩ ﻧﻔﺲ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﻮﯼ ﻭ ﺑﺲ
<ﺑﮕﺪﺍﺧﺖ ﺟﺎﻧﻢ ﺯﻳﻦ ﻫﻮﺱ ﺍﺭﻓﻖ ﺑﻨﺎ ﻳﺎ ﺭﺑﻨﺎ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 6
ﺑﮕﺮﻳﺰ ﺍﯼ ﻣﻴﺮ ﺍﺟﻞ ﺍﺯ ﻧﻨﮓ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﻨﮓ ﻣﺎ
<ﺯﻳﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺷﺪﻥ ﻫﻤﺮﻧﮓ ﻣﺎ ﻫﻤﺮﻧﮓ ﻣﺎ
ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﺪ ﺍﻭ ﻭﺯ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﺍﻭ
<ﺳﺎﻟﻢ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻳﮏ ﺭﮔﺖ ﺑﺮ ﭼﻨﮓ ﻣﺎ ﺑﺮ ﭼﻨﮓ ﻣﺎ
ﺍﻭﻝ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺩﺭﮐﺸﯽ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﮔﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﯽ
<ﺑﻴﺨﻮﺩ ﺷﻮﯼ ﺁﻧﮕﻪ ﮐﻨﯽ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﺎ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﺎ
ﺯﻳﻦ ﺑﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭ ﺍﻭﻝ ﺗﻨﮏ ﭼﻮﻥ ﺷﻴﺸﻪ ﺷﻮ
<ﭼﻮﻥ ﺷﻴﺸﻪ ﮔﺸﺘﯽ ﺑﺮﺷﮑﻦ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﻣﺎ
ﻫﺮ ﮐﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﺣﻤﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎﺑﺮﮒ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ
<ﺍﺯ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﺧﯽ ﻫﺎ ﺑﺮﺩ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﺎ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﺎ
ﺑﺲ ﺟﺮﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﻮ ﺯﻧﺪ ﺑﺲ ﺑﺮﺑﻂ ﺷﺶ ﺗﻮ ﺯﻧﺪ
<ﺑﺲ ﺑﺎ ﺷﻬﺎﻥ ﭘﻬﻠﻮ ﺯﻧﺪ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻣﺎ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻣﺎ
ﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﻳﺦ ﺯﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﻨﺠﺮ ﺯﺩﻥ
<ﺑﺎ ﻣﻘﻨﻌﻪ ﮐﯽ ﺗﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻣﺎ
ﮔﺮ ﺗﻴﻎ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺯ ﺧﻮﺭ ﺍﺯ ﺑﺪﺭ ﺑﺮﺳﺎﺯﯼ ﺳﭙﺮ
<ﮔﺮ ﻗﻴﺼﺮﯼ ﺍﻧﺪﺭﮔﺬﺭ ﺍﺯ ﺯﻧﮓ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﮓ ﻣﺎ
ﺍﺳﺤﺎﻕ ﺷﻮ ﺩﺭ ﻧﺤﺮ ﻣﺎ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﻮ ﺩﺭ ﺑﺤﺮ ﻣﺎ
<ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﺪ ﮐﺸﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔﻨﮓ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮔﻨﮓ ﻣﺎ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 7

ﺑﮕﺮﻳﺰ ﺍﯼ ﻣﻴﺮ ﺍﺟﻞ ﺍﺯ ﻧﻨﮓ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﻨﮓ ﻣﺎ
<ﺯﻳﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺷﺪﻥ ﻫﻤﺮﻧﮓ ﻣﺎ ﻫﻤﺮﻧﮓ ﻣﺎ
ﺍﺯ ﺣﻤﻠﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﻨﺪ ﺍﻭ ﻭﺯ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﻨﺪ ﺍﻭ
<ﺳﺎﻟﻢ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻳﮏ ﺭﮔﺖ ﺑﺮ ﭼﻨﮓ ﻣﺎ ﺑﺮ ﭼﻨﮓ ﻣﺎ
ﺍﻭﻝ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺩﺭﮐﺸﯽ ﺳﺮﻣﺴﺖ ﮔﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﯽ
<ﺑﻴﺨﻮﺩ ﺷﻮﯼ ﺁﻧﮕﻪ ﮐﻨﯽ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﺎ ﺁﻫﻨﮓ ﻣﺎ
ﺯﻳﻦ ﺑﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺮﻭ ﺍﻭﻝ ﺗﻨﮏ ﭼﻮﻥ ﺷﻴﺸﻪ ﺷﻮ
<ﭼﻮﻥ ﺷﻴﺸﻪ ﮔﺸﺘﯽ ﺑﺮﺷﮑﻦ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﻣﺎ ﺑﺮ ﺳﻨﮓ ﻣﺎ
ﻫﺮ ﮐﺎﻥ ﻣﯽ ﺍﺣﻤﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎﺑﺮﮒ ﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ
<ﺍﺯ ﺩﻝ ﻓﺮﺍﺧﯽ ﻫﺎ ﺑﺮﺩ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﺎ ﺩﻟﺘﻨﮓ ﻣﺎ
ﺑﺲ ﺟﺮﻩ ﻫﺎ ﺩﺭ ﺟﻮ ﺯﻧﺪ ﺑﺲ ﺑﺮﺑﻂ ﺷﺶ ﺗﻮ ﺯﻧﺪ
<ﺑﺲ ﺑﺎ ﺷﻬﺎﻥ ﭘﻬﻠﻮ ﺯﻧﺪ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻣﺎ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﻣﺎ
ﻣﺎﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﻳﺦ ﺯﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﺟﺎ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺧﻨﺠﺮ ﺯﺩﻥ
<ﺑﺎ ﻣﻘﻨﻌﻪ ﮐﯽ ﺗﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻣﺎ ﺩﺭ ﺟﻨﮓ ﻣﺎ
ﮔﺮ ﺗﻴﻎ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺗﻮ ﺯ ﺧﻮﺭ ﺍﺯ ﺑﺪﺭ ﺑﺮﺳﺎﺯﯼ ﺳﭙﺮ
<ﮔﺮ ﻗﻴﺼﺮﯼ ﺍﻧﺪﺭﮔﺬﺭ ﺍﺯ ﺯﻧﮓ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﮓ ﻣﺎ
ﺍﺳﺤﺎﻕ ﺷﻮ ﺩﺭ ﻧﺤﺮ ﻣﺎ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺷﻮ ﺩﺭ ﺑﺤﺮ ﻣﺎ
<ﺗﺎ ﻧﺸﮑﻨﺪ ﮐﺸﺘﯽ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔﻨﮓ ﻣﺎ ﺩﺭ ﮔﻨﮓ ﻣﺎ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 8
ﺟﺰ ﻭﯼ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﺰ ﺍﺟﻞ ﺍﻧﺪﺭﺭﺑﺎﻳﺪ ﮐﻞ ﻣﺎ
<ﺻﺪ ﺟﺎﻥ ﺑﺮﺍﻓﺸﺎﻧﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ﮔﻮﻳﻢ ﻫﻨﻴﻴﺎ ﻣﺮﺣﺒﺎ
ﺭﻗﺼﺎﻥ ﺳﻮﯼ ﮔﺮﺩﻭﻥ ﺷﻮﻡ ﺯﺍﻥ ﺟﺎ ﺳﻮﯼ ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﺷﻮﻡ
<ﺻﺒﺮ ﻭ ﻗﺮﺍﺭﻡ ﺑﺮﺩﻩ ﺍﯼ ﺍﯼ ﻣﻴﺰﺑﺎﻥ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺑﻴﺎ
ﺍﺯ ﻣﻪ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ ﺗﻮ ﭘﺎﺭﻩ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ
<ﮔﻪ ﺷﻴﺮﺧﻮﺍﺭﻩ ﻣﯽ ﺑﺮﯼ ﮔﻪ ﻣﯽ ﮐﺸﺎﻧﯽ ﺩﺍﻳﻪ ﺭﺍ
ﺩﺍﺭﻡ ﺩﻟﯽ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﺗﺎ ﻣﯽ ﮐﺸﺪ ﮐﻮﻩ ﮔﺮﺍﻥ
<ﻣﻦ ﮐﻪ ﮐﺸﻢ ﮐﻪ ﮐﯽ ﮐﺸﻢ ﺯﻳﻦ ﮐﺎﻫﺪﺍﻥ ﻭﺍﺧﺮ ﻣﺮﺍ
ﮔﺮ ﻣﻮﯼ ﻣﻦ ﭼﻮﻥ ﺷﻴﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺷﻮﻕ ﻣﺮﺩﻥ ﭘﻴﺮ ﺷﺪ
<ﻣﻦ ﺁﺭﺩﻡ ﮔﻨﺪﻡ ﻧﻴﻢ ﭼﻮﻥ ﺁﻣﺪﻡ ﺩﺭ ﺁﺳﻴﺎ
ﺩﺭ ﺁﺳﻴﺎ ﮔﻨﺪﻡ ﺭﻭﺩ ﮐﺰ ﺳﻨﺒﻠﻪ ﺯﺍﺩﺳﺖ ﺍﻭ
<ﺯﺍﺩﻩ ﻣﻬﻢ ﻧﯽ ﺳﻨﺒﻠﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻴﺎ ﺑﺎﺷﻢ ﭼﺮﺍ
ﻧﯽ ﻧﯽ ﻓﺘﺪ ﺩﺭ ﺁﺳﻴﺎ ﻫﻢ ﻧﻮﺭ ﻣﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻧﯽ
<ﺯﺍﻥ ﺟﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻣﻪ ﺭﻭﺩ ﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﮐﺎﻥ ﻧﺎﻧﺒﺎ
ﺑﺎ ﻋﻘﻞ ﺧﻮﺩ ﮔﺮ ﺟﻔﺘﻤﯽ ﻣﻦ ﮔﻔﺘﻨﯽ ﻫﺎ ﮔﻔﺘﻤﯽ
<ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﺗﺎ ﻧﺸﻨﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﻗﺼﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 9
ﻣﻦ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﭘﻨﺪ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺑﺎﺩﻩ ﺑﮕﺮﺩﺍﻥ ﺳﺎﻗﻴﺎ
<ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﺟﺎﻥ ﺍﻓﺰﺍﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺭﻳﺰ ﺑﺮ ﺟﺎﻥ ﺳﺎﻗﻴﺎ
ﺑﺮ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺟﺎﻡ ﺟﺎﻥ ﺍﯼ ﺩﺳﺘﮕﻴﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ
<ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻟﺐ ﺑﻴﮕﺎﻧﮕﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺁﺭ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺳﺎﻗﻴﺎ
ﻧﺎﻧﯽ ﺑﺪﻩ ﻧﺎﻥ ﺧﻮﺍﺭﻩ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻃﺎﻣﻊ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺭﺍ
<ﺁﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺎﻧﺒﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﮐﻨﺠﯽ ﺑﺨﺴﺒﺎﻥ ﺳﺎﻗﻴﺎ
ﺍﯼ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺪﻳﻢ ﺍﺯ ﺑﻬﺮ ﻧﺎﻥ
<ﺑﺮﺟﻪ ﮔﺪﺍﺭﻭﻳﯽ ﻣﮑﻦ ﺩﺭ ﺑﺰﻡ ﺳﻠﻄﺎﻥ ﺳﺎﻗﻴﺎ
ﺍﻭﻝ ﺑﮕﻴﺮ ﺁﻥ ﺟﺎﻡ ﻣﻪ ﺑﺮ ﮐﻔﻪ ﺁﻥ ﭘﻴﺮ ﻧﻪ
<ﭼﻮﻥ ﻣﺴﺖ ﮔﺮﺩﺩ ﭘﻴﺮ ﺩﻩ ﺭﻭ ﺳﻮﯼ ﻣﺴﺘﺎﻥ ﺳﺎﻗﻴﺎ
ﺭﻭ ﺳﺨﺖ ﮐﻦ ﺍﯼ ﻣﺮﺗﺠﺎ ﻣﺴﺖ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺷﺮﻡ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ
<ﻭﺭ ﺷﺮﻡ ﺩﺍﺭﯼ ﻳﮏ ﻗﺪﺡ ﺑﺮ ﺷﺮﻡ ﺍﻓﺸﺎﻥ ﺳﺎﻗﻴﺎ
ﺑﺮﺧﻴﺰ ﺍﯼ ﺳﺎﻗﯽ ﺑﻴﺎ ﺍﯼ ﺩﺷﻤﻦ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﻴﺎ
<ﺗﺎ ﺑﺨﺖ ﻣﺎ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺷﻮﺩ ﭘﻴﺶ ﺁﯼ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺳﺎﻗﻴﺎ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 10

ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺷﺎﻫﻢ ﻫﺮ ﺷﺒﯽ ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻥ ﺍﺣﺴﺎﻥ ﻭ ﻭﻓﺎ
<ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺩﻭﻟﺘﻢ ﮐﻪ ﺩﻭﻟﺘﺶ ﭘﺎﻳﻨﺪﻩ ﺑﺎ
ﺑﺮ ﺧﻮﺍﻥ ﺷﻴﺮﺍﻥ ﻳﮏ ﺷﺒﯽ ﺑﻮﺯﻳﻨﻪ ﺍﯼ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺷﺪ
<ﺍﺳﺘﻴﺰﻩ ﺭﻭ ﮔﺮ ﻧﻴﺴﺘﯽ ﺍﻭ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺷﻴﺮ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ
ﺑﻨﮕﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﺷﻪ ﺩﺭ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ ﺧﻮﻥ ﻣﯽ ﭼﮑﺪ
<ﺁﺧﺮ ﭼﻪ ﮔﺴﺘﺎﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﺍﻳﻦ ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺧﻄﺎ ﻭﺍﻟﻠﻪ ﺧﻄﺎ
ﮔﺮ ﻃﻔﻞ ﺷﻴﺮﯼ ﭘﻨﺠﻪ ﺯﺩ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ
<ﺗﻮ ﺩﺷﻤﻦ ﺧﻮﺩ ﻧﻴﺴﺘﯽ ﺑﺮ ﻭﯼ ﻣﻨﻪ ﺗﻮ ﭘﻨﺠﻪ ﺭﺍ
ﺁﻥ ﮐﻮ ﺯ ﺷﻴﺮﺍﻥ ﺷﻴﺮ ﺧﻮﺭﺩ ﺍﻭ ﺷﻴﺮ ﺑﺎﺷﺪ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﺮﺩ
<ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻧﻘﺶ ﺁﺩﻣﯽ ﺩﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﺍﮊﺩﻫﺎ
ﻧﻮﺡ ﺍﺭ ﭼﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﻭﺍﺭ ﺑﺪ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺧﻮﺍﺭ ﺑﺪ
<ﮔﺮ ﻫﺴﺖ ﺁﺗﺶ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺁﻥ ﺫﺭﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺷﻌﻠﻪ ﻫﺎ
ﺷﻤﺸﻴﺮﻡ ﻭ ﺧﻮﻥ ﺭﻳﺰ ﻣﻦ ﻫﻢ ﻧﺮﻣﻢ ﻭ ﻫﻢ ﺗﻴﺰ ﻣﻦ
<ﻫﻤﭽﻮﻥ ﺟﻬﺎﻥ ﻓﺎﻧﻴﻢ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﺵ ﻭ ﺑﺎﻃﻦ ﺑﻼ
 

behzad00

Registered User
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2007
نوشته‌ها
5,406
لایک‌ها
1,110
محل سکونت
سنندج
کنیه مولانا به ابوبکر صدیق میرسه.بنده شخصا عاشق مسلک این عارف یزرگم و هیج موقع از خواندن تالیفاتش سیر نمیشم.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 11
ﺍﯼ ﻃﻮﻃﯽ ﻋﻴﺴﯽ ﻧﻔﺲ ﻭﯼ ﺑﻠﺒﻞ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻧﻮﺍ
<ﻫﻴﻦ ﺯﻫﺮﻩ ﺭﺍ ﮐﺎﻟﻴﻮﻩ ﮐﻦ ﺯﺍﻥ ﻧﻐﻤﻪ ﻫﺎﯼ ﺟﺎﻥ ﻓﺰﺍ
ﺩﻋﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﮐﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﺻﺪ ﻋﺪﻭ ﻭ ﺁﺷﻨﺎ
<ﺑﺎ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﯼ ﭼﻮﻥ ﺯﻋﻔﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﭼﺸﻢ ﺗﺮ ﺁﻳﺪ ﮔﻮﺍ
ﻏﻢ ﺟﻤﻠﻪ ﺭﺍ ﻧﺎﻻﻥ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﺍﻓﻐﺎﻥ ﮐﻨﺪ
<ﮐﻪ ﺩﺍﺩ ﺩﻩ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺯ ﻏﻢ ﮐﻮ ﮔﺸﺖ ﺩﺭ ﻇﻠﻢ ﺍﮊﺩﻫﺎ
ﻏﻢ ﺭﺍ ﺑﺪﺭﺍﻧﯽ ﺷﮑﻢ ﺑﺎ ﺩﻭﺭﺑﺎﺵ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺑﻢ
<ﺗﺎ ﻏﻠﻐﻞ ﺍﻓﺘﺪ ﺩﺭ ﻋﺪﻡ ﺍﺯ ﻋﺪﻝ ﺗﻮ ﺍﯼ ﺧﻮﺵ ﺻﺪﺍ
ﺳﺎﻗﯽ ﺗﻮ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﮐﻦ ﺻﺪ ﺧﻴﮏ ﺭﺍ ﭘﺮﺑﺎﺩ ﮐﻦ
<ﺍﺭﻭﺍﺡ ﺭﺍ ﻓﺮﻫﺎﺩ ﮐﻦ ﺩﺭ ﻋﺸﻖ ﺁﻥ ﺷﻴﺮﻳﻦ ﻟﻘﺎ
ﭼﻮﻥ ﺗﻮ ﺳﺮﺍﻓﻴﻞ ﺩﻟﯽ ﺯﻧﺪﻩ ﮐﻦ ﺁﺏ ﻭ ﮔﻠﯽ
<ﺩﺭﺩﻡ ﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﻘﺒﻠﯽ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻣﺎ ﻧﻔﺨﻪ ﺧﺪﺍ
ﻣﺎ ﻫﻤﭽﻮ ﺧﺮﻣﻦ ﺭﻳﺨﺘﻪ ﮔﻨﺪﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﻩ ﺁﻣﻴﺨﺘﻪ
<ﻫﻴﻦ ﺍﺯ ﻧﺴﻴﻢ ﺑﺎﺩ ﺟﺎﻥ ﮐﻪ ﺭﺍ ﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻦ ﺟﺪﺍ
ﺗﺎ ﻏﻢ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﻏﻢ ﺭﻭﺩ ﺧﺮﻡ ﺳﻮﯼ ﺧﺮﻡ ﺭﻭﺩ
<ﺗﺎ ﮔﻞ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﮔﻞ ﺭﻭﺩ ﺗﺎ ﺩﻝ ﺑﺮﺁﻳﺪ ﺑﺮ ﺳﻤﺎ
ﺍﻳﻦ ﺩﺍﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺯﻧﻴﻦ ﻣﺤﺒﻮﺱ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ
<ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﻳﮏ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺵ ﻣﻮﻗﻮﻑ ﻳﮏ ﺑﺎﺩ ﺻﺒﺎ
ﺗﺎ ﮐﺎﺭ ﺟﺎﻥ ﭼﻮﻥ ﺯﺭ ﺷﻮﺩ ﺑﺎ ﺩﻟﺒﺮﺍﻥ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺷﻮﺩ
<ﭘﺎ ﺑﻮﺩ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺳﺮ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﮐﻨﻮﻥ ﮐﻬﺮﺑﺎ
ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﺁﺧﺮ ﺩﻣﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺑﻮﺩﯼ ﮔﻔﺘﻤﯽ
<ﺳﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﮑﻨﺪﺳﺖ ﮐﺲ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺍﺧﻮﺍﻥ ﺻﻔﺎ
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,872
محل سکونت
0098
غزل 12
ﺍﯼ ﻧﻮﺑﻬﺎﺭ ﻋﺎﺷﻘﺎﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﻳﺎﺭ ﻣﺎ
<ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺑﺴﺘﻦ ﭼﻤﻦ ﻭ ﺍﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺑﺎﻍ ﻫﺎ
ﺍﯼ ﺑﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﻮﺵ ﻧﻔﺲ ﻋﺸﺎﻕ ﺭﺍ ﻓﺮﻳﺎﺩﺭﺱ
<ﺍﯼ ﭘﺎﮐﺘﺮ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺟﺎ ﺁﺧﺮ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ ﮐﺠﺎ
ﺍﯼ ﻓﺘﻨﻪ ﺭﻭﻡ ﻭ ﺣﺒﺶ ﺣﻴﺮﺍﻥ ﺷﺪﻡ ﮐﺎﻳﻦ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ
<ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻳﻮﺳﻒ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﻭﺍﻥ ﻣﺼﻄﻔﯽ
ﺍﯼ ﺟﻮﻳﺒﺎﺭ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﺯ ﺟﻮﯼ ﻳﺎﺭ ﻣﺎﺳﺘﯽ
<ﺑﺮ ﺳﻴﻨﻪ ﻫﺎ ﺳﻴﻨﺎﺳﺘﯽ ﺑﺮ ﺟﺎﻥ ﻫﺎﻳﯽ ﺟﺎﻥ ﻓﺰﺍ
ﺍﯼ ﻗﻴﻞ ﻭ ﺍﯼ ﻗﺎﻝ ﺗﻮ ﺧﻮﺵ ﻭ ﺍﯼ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﺷﮑﺎﻝ ﺗﻮ ﺧﻮﺵ
<ﻣﺎﻩ ﺗﻮ ﺧﻮﺵ ﺳﺎﻝ ﺗﻮ ﺧﻮﺵ ﺍﯼ ﺳﺎﻝ ﻭ ﻣﻪ ﭼﺎﮐﺮ ﺗﻮ ﺭﺍ
 
بالا