• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حضرت مولانا جلال الدين محمد بلخی

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
با آنک از پیوستگی من عشق گشتم عشق من ............. بیگانه می باشم چنین با عشق از دست فتن
از غایت پیوستگی بیگانه باشد کس بلی ........ این مشکلات ار حل شود دشمن نماند در زمن
بحری است از ما دور نی ظاهر نه و مستور نی ......... هم دم زدن دستور نی هم کفر از او خامش شدن
گفتن از او تشبیه شد خاموشیت تعطیل شد ........... این درد بی‌درمان بود فرج لنا یا ذا المنن
نقش جهان رنگ و بو هر دم مدد خواهد از او ....... هم بی‌خبر هم لقمه جو چون طفل بگشاده دهن
خفته‌ست و برجسته‌ست دل در جوش پیوسته‌ست دل ......... چون دیگ سربسته‌ست دل در آتشش کرده وطن
ای داده خاموشانه‌ای ما را تو از پیمانه‌ای ......... هر لحظه نوافسانه‌ای در خامشی شد نعره زن
در قهر او صد مرحمت در بخل او صد مکرمت ......... در جهل او صد معرفت در خامشی گویا چو ظن
الفاظ خاموشان تو بشنوده بی‌هوشان تو ........ خاموشم و جوشان تو مانند دریای عدن
لطفت خدایی می کند حاجت روایی می کند .......... وان کو جدایی می کند یا رب تو از بیخش بکن
ای خوشدلی و ناز ما ای اصل و ای آغاز ما ........ آخر چه داند راز ما عقل حسن یا بوالحسن
ای عشق تو بخریده ما وز غیر تو ببریده ما ......... ای جامه‌ها بدریده ما بر چاک ما بخیه مزن
ای خون عقلم ریخته صبر از دلم بگریخته ....... ای جان من آمیخته با جان هر صورت شکن
آن جا که شد عاشق تلف مرغی نپرد آن طرف ........... ور مرده یابد زان علف بیخود بدراند کفن
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
عشق تو آورد قدح پر ز بلای دل من ............ گفتم می می نخورم گفت برای دل من
داد می معرفتش با تو بگویم صفتش ....... تلخ و گوارنده و خوش همچو وفای دل من
از طرفی روح امین آمد و ما مست چنین ......... پیش دویدم که ببین کار و کیای دل من
گفت که ای سر خدا روی به هر کس منما ....... شکر خدا کرد و ثنا بهر لقای دل من
گفتم خود آن نشود عشق تو پنهان نشود .......... چیست که آن پرده شود پیش صفای دل من
عشق چو خون خواره شود رستم بیچاره شود .............. کوه احد پاره شود آه چه جای دل من
شاد دمی کان شه من آید در خرگه من ........باز گشاید به کرم بند قبای دل من
گوید که افسرده شدی بی‌من و پژمرده شدی .......... پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من
گویم کان لطف تو کو بنده خود را تو بجو ....... کیست که داند جز تو بند و گشای دل من
گوید نی تازه شوی بی‌حد و اندازه شوی ........ تازه‌تر از نرگس و گل پیش صبای دل من
گویم ای داده دوا لایق هر رنج و عنا .......... نیست مرا جز تو دوا ای تو دوای دل من
میوه هر شاخ و شجر هست گوای دل او ........ روی چو زر اشک چو در هست گوای دل من
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
کو خر من کو خر من پار بمرد آن خر من ................ شکر خدا را که خرم برد صداع از سر من
گاو اگر نیز رود تا برود غم نخورم .......... نیست ز گاو و شکمش بوی خوش عنبر من
گاو و خری گر برود باد ابد در دو جهان ......... دلبر من دلبر من دلبر من دلبر من
حلقه به گوش است خرم گوش خر و حلقه زر .................. حیف نگر حیف نگر وازر من وازر من
سر کشد و ره نرود ناز کند جو نخورد ........ جز تل سرگین نبود خدمت او بر در من
گاو بر این چرخ بر این گاو دگر زیر زمین ........ زین دو اگر من بجهم بخت بود چنبر من
رفتم بازار خران این سو و آن سو نگران ........ از خر و از بنده خر سیر شد این منظر من
گفت کسی چون خر تو مرد خری هست بخر ......... گفتم خاموش که خر بود به ره لنگر من
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
پوشیده چون جان می روی اندر میان جان من سرو خرامان منی ای رونق بستان من
چون می روی بی‌من مرو ای جان جان بی‌تن مرو وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم ............. چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم ................. ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
بی پا و سر کردی مرا بی‌خواب و خور کردی مرا ........... در پیش یعقوب اندرآ ای یوسف کنعان من
از لطف تو چون جان شدم وز خویشتن پنهان شدم ........ ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من
گل جامه در از دست تو وی چشم نرگس مست تو ......... ای شاخه‌ها آبست تو وی باغ بی‌پایان من
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی ........ پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من
ای جان پیش از جان‌ها وی کان پیش از کان‌ها ..........ای آن بیش از آن‌ها ای آن من ای آن من
چون منزل ما خاک نیست گر تن بریزد باک نیست ........ اندیشه‌ام افلاک نیست ای وصل تو کیوان من
بر یاد روی ماه من باشد فغان و آه من ........... بر بوی شاهنشاه من هر لحظه‌ای حیران من
ای جان چو ذره در هوا تا شد ز خورشیدت جدا ....... بی تو چرا باشد چرا ای اصل چارارکان من
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من ........ ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
با آن سبک روحی گل وان لطف شه برگ سمن .......... چون او ببیند روی تو هر برگ او گردد سه من
ای گلشن تو زندگی وی زخم تو فرخندگی .......... وی بنده‌ات را بندگی بهتر ز ملک انجمن
گفتی که جان بخشم تو را نی نی بگو بکشم تو را ......... تا زنده‌ای باشم تو را چون شمع در گردن زدن
زاهد چه جوید رحم تو عاشق چه جوید زخم تو .......... آن مرده‌ای اندر قبا وین زنده‌ای اندر کفن
آن در خلاص جان دود وین عشق را قربان شود .......... آن سر نهد تا جان برد وین خصم جان خویشتن
ای تافته در جان من چون آفتاب اندر حمل .......... وی من ز تاب روی تو همچون عقیق اندر یمن
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
هی چه گریزی چندین یک نفس این جا بنشین صبر تو کو ای صابر ای همه صبر و تمکین
ما دو سه کس نو مرده منتظر آن پرده ......... زنده شویم از تلقین بازرهیم از تکفین
هی به سلف نفخی کن پیشتر از یوم الدین .......... تا شنود چرخ فلک از حشر تو تحسین
هی به زبان ما گو رمز مگو پیدا گو ........ چند خوری خون به ستم ای همه خویت خونین
چند گزی بر جگرش چند کنی قصد سرش ...... چند دهی بد خبرش کار چنین است و چنین
چند کنی تلخ لبش چند کنی تیره شبش ....... ای لب تو همچو شکر ای شب تو خلد برین
هیچ عسل زهر دهد یا ز شکر سرکه جهد ...... مغلطه تا چند دهی ای غلط انداز مهین
هر چه کنی آن لب تو باشد غماز شکر ......... هر حرکت که تو کنی هست در آن لطف دفین
سرو چه ماند به خسی زر به چه ماند به مسی ....... تو به چه مانی به کسی ای ملک یوم الدین
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
تا تو حریف من شدی ای مه دلستان من .................. همچو چراغ می جهد نور دل از دهان من
ذره به ذره چون گهر از تف آفتاب تو ................ دل شده‌ست سر به سر آب و گل گران من
پیشتر آ دمی بنه آن بر و سینه بر برم .............. گر چه که در یگانگی جان تو است جان من
در عجبی فتم که این سایه کیست بر سرم ............ فضل توام ندا زند کان من است آن من
از تو جهان پربلا همچو بهشت شد مرا ............ تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من
تاج من است دست تو چون بنهیش بر سرم ............. طره توست چون کمر بسته بر این میان من
عشق برید کیسه‌ام گفتم هی چه می کنی .......... گفت تو را نه بس بود نعمت بی‌کران من
برگ نداشتم دلم می لرزید برگ وش ......... گفت مترس کمدی در حرم امان من
در برت آن چنان کشم کز بر و برگ وارهی .......... تا همه شب نظر کنی پیش طرب کنان من
بر تو زنم یگانه‌ای مست ابد کنم تو را ............ تا که یقین شود تو را عشرت جاودان من
سینه چو بوستان کند دمدمه بهار من ......... روی چو گلستان کند خمر چو ارغوان من
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
گفتم دوش عشق را ای تو قرین و یار من .......... هیچ مباش یک نفس غایب از این کنار من
نور دو دیده منی دور مشو ز چشم من ......... شعله سینه منی کم مکن از شرار من
یار من و حریف من خوب من و لطیف من .......... چست من و ظریف من باغ من و بهار من
ای تن من خراب تو دیده من سحاب تو ............ ذره آفتاب تو این دل بی‌قرار من
لب بگشا و مشکلم حل کن و شاد کن دلم ........... کخر تا کجا رسد پنج و شش قمار من
تا که چه زاید این شب حامله از برای من .......... تا به کجا کشد بگو مستی بی‌خمار من
تا چه عمل کند عجب شکر من و سپاس من .......... تا چه اثر کند عجب ناله و زینهار من
گفت خنک تو را که تو در غم ما شدی دوتو ........... کار تو راست در جهان ای بگزیده کار من
مست منی و پست من عاشق و می پرست من . ........برخورد او ز دست من هر کی کشید بار من
رو که تو راست کر و فر مجلس عیش نه ز سر ........ زانک نظر دهد نظر عاقبت انتظار من
گفتم وانما که چون زنده کنی تو مرده را ......... زنده کن این تن مرا از پی اعتبار من
مرده‌تر از تنم مجو زنده کنش به نور هو ......... تا همه جان شود تنم این تن جان سپار من
گفت ز من نه بارها دیده‌ای اعتبارها ......... بر تو یقین نشد عجب قدرت و کاربار من
گفتم دید دل ولی سیر کجا شود دلی ......... از لطف و عجایبت ای شه و شهریار من
عشق کشید در زمان گوش مرا به گوشه‌ای .......... خواند فسون فسون او دام دل شکار من
جان ز فسون او چه شد دم مزن و مگو چه شد ........... ور بچخی تو نیستی محرم و رازدار من
 

mahmahot

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2008
نوشته‌ها
1,187
لایک‌ها
1,094
محل سکونت
تهران
با خواندن مولوی متوجه می شویم که این اشعار در لحظه گفته شده و بی اختیار حاصل جوششی ناگهانیست که به طرز عجیبی آهنگین و با معنا نیز هست
 

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
مرده بُدم زنده شده گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده ی سیر است مرا جان دلیر است مرا

زَهره ی شیر است مرا زُهره ی تابنده شدم

گفت که دیوانه نه ای لایق این خانه نه ای

رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه ای رو که از این دست نه ای

رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گقت که تو کشته نه ای در طب آغشته نه ای

پیش رخ زنده کنش کشته و افکنده شدم

گفت که تو زیر ککی مست خیالی و شککی

گول شدم هول شدم وز همه برکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله ی این جمع شدی

جمع نیم شمع نیم دوده پراکنده شدم

گفت که شیخی و سری پیشرو و راه بری

شیخ نیم پیش نیم امر تو را بنده شدم

گفت که با بال و پری من پر و بالت ندهم

در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم

گفت کرا دولت نو راه مرو رنجه مشو

زانکه من از لطف و کرم سوی تو آینده شدم

گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن

گفتم آری نکنم شاکن و باشنده شدم

چشمه خورشید تویی سایگه بید منم

چونکه زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم

اطلس نوبافت دلم دشمن این ژنده شدم

صورت جان وقت سحر لاف همی زد ز بطر

بنده و فرخنده بُدم شاه و خداونده شدم

شکر کند خاک دژم از فلک و چرخ به خم

کز نظر و گردش او نور پذیرنده شدم

شکر کند چرخ فلک از ملک ملک و ملک

کز کرم و بخشش او روشن و بخشنده شدم

شکر کند عارف حق کز همه بردیم سبق

بر زبر هفت طبق اختر رخشنده شدم

زهره بدم ماه شدم چرخ دو صد تاه شدم

یوسف بودم زکنون یوسف زاینده شدم

از توام ای شهره قمر ، در من و در خود بنگر

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
 

rumian

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
16 ژوئن 2012
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
سلام

رومیان آن صوفیانند ای پدر / بی زتکرار و کتاب و بی هنر

یه سری به این وبلاگ شبه سایت بزن، کار سنگینی هست ولی باور کن تنهایی تا اینجا کشوندمش، پیشنهادت عالیه، خیلی خوبه چند نفری با هم و هماهنگ، یه سایت توپ پوپ یعنی جامع و کامل،
طراحی و آپ کنیم که هم در خور مولانای معنوی باشه و هم یه یادگاری خفن!
حتما ببینش و اونجا توی دفتر یادبود نظر و پیشنهاد بده، چون من فقط بخاطر مولانا سر از این فروم در آوردم و بخاطر پیشنهادت عضو شدم تا همینو بنویسم. نگاه کن به : rumian.org
با سپاس: رومیان
 

big help

Registered User
تاریخ عضویت
25 آپریل 2012
نوشته‌ها
126
لایک‌ها
19
محل سکونت
Near Devil
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟
وانکه بيرون کند از جان و دلم دست کجاست؟
وانکه سوگند خورم جز بسر او نخورم
وانکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست؟
وانکه جانها بسحر نعره زنانند ازو
وانکه ما را غمش از جای ببردست کجاست؟
جان جانست و گر جای ندارد چه عجب؟!
اين که جا می طلبد در تن ما هست کجاست؟
غمزۀ چشم بهانه ست و زان سو هوسيست
وانکه او در پس غمزه ست دلم خست کجاست؟
پردۀ روشن دل بست و خيالات نمود
وانکه در پرده چنين پردۀ دل بست کجاست؟
عقل تا مست نشد چون و چرا پست نشد
وآنکه او مست شد از چون و چرا رست کجاست؟
 

GOOD WRITER

Registered User
تاریخ عضویت
26 مارس 2012
نوشته‌ها
334
لایک‌ها
204
[FONT=&quot]زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن [/FONT][FONT=&quot]
گردشـــی در کوچــه باغ راز کن

هر که عشقش درتماشا نقش بست
عینک بد بینی خود را شکسـت

علـت عـاشــــق ز عـلتــها جــداســـت
عشق اسطرلاب اسرار خداست

من مـیـــان جســـمها جــان دیـــده ام
درد را افکنـــده درمـان دیـــده ام

دیــــده ام بــر شـــاخه احـســـاســها
می تپــد دل در شمیــــم یاسها

زنــدگــی موسـیـقـی گنـجشـکهاست
زندگی باغ تماشـــای خداســت

گـــر تـــو رانــور یـقیــــن پیــــــدا شود
می تواند زشــت هم زیبا شــود

حال من، در شهر احسـاسم گم است
حال من، عشق تمام مردم است

زنـدگــی یــعنـی همیـــــــن پــروازهــا
صبـــح هـا، لبـخند هـا، آوازهـــا

ای خــــطوط چهــــره ات قـــــــرآن من
ای تـو جـان جـان جـان جـان مـن

با تـــو اشــــعارم پـر از تــو مــی شـود
مثنوی هایـم همــه نو می شـود

حرفـهایـم مــــرده را جــــان می دهــد
واژه هایـم بوی بـاران می دهـــد
[/FONT]
[FONT=&quot][/FONT][FONT=&quot][/FONT]

 

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
30
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
طـواف کعبهٔ دل کــن اگــر دلـی داری
دل است کعبهٔ معنی تو گل چه پنداری


طواف کعبهٔ صورت حقّت بدان فرمود
که تا به واسطهٔ آن دلیِ به دست آری


هـزار بــار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حـقّ نَشود گر دلی بیازاری


بده تو مُلکت و مال و دلی به دست آور
که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری


هزار بدرهٔ زَرگر بَری به حضرت حقّ
حقّـــت بـگویــد: دل آر اگـر به ما آری


که سیم و زَر بر ما لاشه ای است بی‌مقدار
دل اسـت مطلــب مـــا گـر مـرا طلبـکاری


زِ عَرش و کُرسی و لوح قَلَم فُزون باشد
دلِ خـــــراب کــه آن را کـهی بنـشماری


مَـدار خـوار دلـی را اگر چــه خــوار بــود
که بس عزیز عزیزاست دل در آن خواری


دل خـراب چـو منظـرگـه الــــه بـود
زهی سعادت جانی که کرد معماری


عمـــارت دل بــیـچــارهٔ دو صـد پــاره
ز حج و عمره به آید به حضرت باری


کنــوز گـنج الـــــهی دل خراب بود
که در خرابه بود دفن گنج بسیاری


کمر به خدمت دل‌ها ببند چاکروار
که برگشاید در تو طریق اسراری


گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت
شوی تو طالب دل‌ها و کبر بگذاری


چو هم عنان تو گردد عنایت دل‌ها
شود ینابع حکمت ز قلب تو جاری


روان شود ز لسانت چو سیل آب حیات
دَمَــت بـود چــو مسیـــحا دوای بیماری


برای یک دل موجود گشت هر دو جهان
شِـنو تــو نـکتهٔ لــولاک از لــب قــاری


وگر نه کون و مکان را وجود کـی بودی
زِ مهر و ماه و زِ ارض و سماء زنگاری


خَمُـــوش وصف دل اندر بیان نمی‌گنـجد
اگر به هر سر مویی دو صد زبان داری


حضرت مولانا

(واقعا مولانا خدای فلسفه است، هر بار یکی از اشعارش رو می خونم یا یادآوری و زمزمه می کنم به قدرت خداوند که در زبان وی جاری شده پی می برم و به جرات و بدون هیچ شکی میگم که مولانا برترین شاعر پارسی گو است)
 

leo.unique

کاربر فعال بخش فوتبال
کاربر فعال
تاریخ عضویت
13 ژوئن 2009
نوشته‌ها
3,177
لایک‌ها
2,778
محل سکونت
خیابان شهید جورج فلوید
(واقعا مولانا خدای فلسفه است، هر بار یکی از اشعارش رو می خونم یا یادآوری و زمزمه می کنم به قدرت خداوند که در زبان وی جاری شده پی می برم و به جرات و بدون هیچ شکی میگم که مولانا برترین شاعر پارسی گو است)
کاملا موافقم ! استثنائیه !
 

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
30
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
وصیت نامه مولانا جلال الدین بلخی:


وشما را وصيت مي کنم به ترس از خدا در نهان و عيان
و اندک خوردن و اندک خفتن و اندک گفتن
وکناره گرفتن از جرم و جريت­ها و مواظبت بر روزه
و نماز برپا داشتن و فرونهادن هواهاي شيطاني
و خواهش­هاي نفساني و شکيبايي بردرشتي مردمان
و دوري گزيدن از همنشيني با احمقان و نابخردان و سنگدلان
و پرداختن به همنشيني با نيکان و بزرگواران
و همانا بهترين مردم کسي است که براي مردم مفيد باشد و بهترين گفتار کوتاه
و گزيده است و ستايش از آن خداوند يگانه است.
 

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
30
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود
وارهد از حد جهان بی‌حد و اندازه شود
خاک سیه بر سر او کز دم تو تازه نشد
یا همگی رنگ شود یا همه آوازه شود
هر کی شدت حلقه در زود برد حقه زر
خاصه که در باز کنی محرم دروازه شود
آب چه دانست که او گوهر گوینده شود
خاک چه دانست که او غمزه غمازه شود
روی کسی سرخ نشد بی‌مدد لعل لبت
بی تو اگر سرخ بود از اثر غازه شود
ناقه صالح چو ز که زاد یقین گشت مرا
کوه پی مژده تو اشتر جمازه شود
راز نهان دار و خمش ور خمشی تلخ بود
آنچه جگرسوزه بود باز جگرسازه شود


مولانا جلا الدین بلخی
 

mirbest32

Registered User
تاریخ عضویت
16 فوریه 2012
نوشته‌ها
1,336
لایک‌ها
893
سن
30
محل سکونت
خاک پاک ریسیست ها
اى يوسف خوش نام ما خوش مي روى بر بام ما
اى درشکسته جام ما اى بردريده دام ما
اى نور ما اى سور ما اى دولت منصور ما
جوشى بنه در شور ما تا مي شود انگور ما
اى دلبر و مقصود ما اى قبله و معبود ما
آتش زدى در عود ما نظاره کن در دود ما
اى يار ما عيار ما دام دل خمار ما
پا وامکش از کار ما بستان گرو دستار ما
در گل بمانده پاى دل جان مي دهم چه جاى دل
وز آتش سوداى دل اى واى دل اى واى ما


مولانا جلال الدین بلخی
 

afshin5

Registered User
تاریخ عضویت
5 اکتبر 2012
نوشته‌ها
1,979
لایک‌ها
1,548
محل سکونت
tehran
در این شعر حضرت مولانا چگونگی وارد شدن به عالم غیب یا ماورا توضیح میده چیزی که ما امروز اون به نام مراقبه یا مدیتیشن میشناسیم شعر واقعا زیباست روی بیت بیتش فکر کنید



پنبه اندر گوش حس دون کنید
بند حس از چشم خود بیرون کنید
پنبه آن گوش سرّ گوش سر است
تا نگردد این کر آن باطن کر است
بی حس و بی گوش بی فکرت شوید
تا خطاب ارجعی را بشنوید
گفتگوی ظاهر آمد در غبار
مدتی خاموش خو كن هوش دار
هوش را بگذار وانگه گوش دار
گوش را بربند وانگه هوش دار

گر نخواهی در تردد هوش جان
کم فشار این پنبه اندر گوش جان
تاکنی فهم آن معمّاهاش را
تا کنی ادراک رمز و فاش را
پس محل وحی گردد گوش جان
وحی چه بود ؟ گفتنی از حس نهان
گوش جان و چشم جان جز این حس است
گوش عقل و گوش ظنّ زین مفلس است
رو بر سلطان و کارو بار بین
حس تجری تحت الانهار بین
این چنین حس ها و ادراکات ما
قطره ای باشد در آن نهر صفا
فهم های کهنه کوته نظر
صد خیال بد در آرد در فکر
رخت ها راسوی خاموشی کشان
چون نشان جویی مکن خود را نشان
چون که در یاران رسی خاموش نشین
واندرآن حلقه نکن خود را نگین
گوش دار ای اهول این ها را به هوش
داروی دیده بکش از راه گوش
دم مزن تا بشنوی از دمزنان
آنچه نامد در زبان و در بیان
دم مزن تا بشنوی زآن آفتاب
آنچه نامد درکتاب و در خطاب
دم مزن تا دم زند بحر تو روح
آشنا بگذار در کشتی نوح
جمع کن خود را جماعت رحمت است
تا توانم با تو گفتن آنچه هست
پس کلام پاک در دلهای کور
می نپاید می رود تا اصل نور
وآن فسون دیو در دلهای کج
می رود چون کفش کج در پای کج
 
بالا