• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

حكايات آموزنده و شنيدني - عبرت آموز - طنز

*sp*

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
14 دسامبر 2009
نوشته‌ها
28
لایک‌ها
2
داستان جالبي كه به ذهن من رسيد اين بود:يك روز دو قورباغه كه يكي از انهإ كر بود از جنگل رد ميشدند كه ناگهان به گودالي افتادند حيوانات جنگل به دور گودال جمع شده بودند و هي به ان دو ميگفتند كه شما نميتوانيد از گودال خارج شويد ،پس از كمي تلاش قورباغه سالم اميدش را از دست داد و به تلاش ادامه نداد اما قورباغه كر انقدر به تلاش ادامه داد تا اينكه از گودال بيرون امد_در واقع او در تمام اين مدت فكر ميكرد حيوانات دور گودال دارند انها را تشويق ميكنند
 

vorojax

Registered User
تاریخ عضویت
5 مارس 2006
نوشته‌ها
451
لایک‌ها
48
سم الله الرحمن الرحیم

حضرت داود به پیش پیغمبر عابدی که نامش خرقیل آمد
به او گفت ای خرقیل آیا تا به حال آیا هرگز فکر گناهی در سرت خطور کرده است ؟
خرقیل گفت : نه
هرگز خسته شده ای از عبادت کردن و از حالی که داری مغرور شده ای؟
خرقیل گفت : نه
هرگز میل دنیا و شهوات آن در فکرت آمده است؟
خرقیل گفت : بله گاهی به فکرم خطور می کند و هوسش در دلم می آید.
حضرت داود پرسید : چطور از این فکر از سر خود بیرون می کنی؟
خرقیل گفت : به داخل این غار می روم و از چیزی که در آنجا هست عبرت می گیرم.
حضرت داود درخواست کرد که به او نیز نشان دهد آنچیزی که داخل غار هست
پس با خرقیل به داخل غار رفتند
حضرت داود تختی را دید که بر روی آن استخوان های پوسیده ریخته است و کتیبه ای هست در کنار آن تخت
که بر روی کتیبه چنین نوشته بود :

منم" اروای بن شلم"
هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر بنا کردم و هزار دختر را بکارت بردم و آخر کار من این شد
که خاک فرش من است و تکیه گاه من سنگ و مار و کرم همسایگان من هستند
پس هر کس که مرا می بینید فریب دنیا را نخورد
 

Nereid

کاربر فعال زبان
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2006
نوشته‌ها
2,145
لایک‌ها
852
محل سکونت
staring at a closed door!
خواب دیدم قیامت شده است.
هرقومی را داخل چاله‏ای عظیم انداخته و بر سرهر چاله نگهبانانی گرز به دست گمارده بودند
الا چاله‏ی ایرانیان.
خود را به عبید زاکانی رساندم و پرسیدم: «عبید این چه حکایت است که بر ما اعتماد کرده نگهبان نگمارده‏اند؟»

گفت:
«می‌دانند که به خود چنان مشغول شویم که ندانیم در چاهیم یا چاله.»
خواستم بپرسم: «اگر باشد در میان ما کسی که بداند و عزم بالا رفتن کند...»

نپرسیده گفت: گر کسی از ما، فیلش یاد هندوستان کند خود بهتر از هر نگهبانی لنگش کشیم و به تهِ چاله باز گردانیم!


:rolleyes::f34r:
 

farzan.B

همکار بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 ژانویه 2009
نوشته‌ها
2,662
لایک‌ها
1,244
آدمها و دنیا

پدر داشت روزنامه می خواند پسر که حوصله اش سر رفته بود پیش پدرش رفت و
گفت : پدر بیا بازی کنیم پدر که بی حوصله بود چند تکه از روزنامه که عکس نقشه دنیا
بود تکه تکه کرد و به پسرش داد و گفت برو درستش کن . پسر هم رفت و بعد از مدتی عکس را به پدرش داد.
پدر دید پسرش نقشه جهان رو کاملاً درست جمع کرده از او پرسید که نقشه جهان رو از کجا یاد گرفتی؟
پسر گفت : من عکس اون آدم پشت صفحه رو درست کردم . وقتی آدمها درست بشن دنیا هم درست میشه.
 

Nereid

کاربر فعال زبان
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2006
نوشته‌ها
2,145
لایک‌ها
852
محل سکونت
staring at a closed door!
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را به تصویر بکشد.
نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلو ها ، تصاویری بودند از خورشید به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در چمن می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. ...


اولی ، تصویر دریاچه ی آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید، و اگر دقیق نگاه می کردند، در گوشه ی چپ دریاچه، خانه ی کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود، دود از دودکش آن بر می خواست، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.

تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد. اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود، و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بودند. این تابلو با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند، هیچ هماهنگی نداشت.اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد، در بریدگی صخره ای شوم، جوجه پرنده ای را می دید.آنجا، در میان غرش وحشیانه ی طوفان ، جوجه گنجشکی ، آرام نشسته بود.

پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ی جایزه ی بهترین تصویر آرامش، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :


آرامش چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل و بدون کار سخت یافت شود ، بلکه معنای حقیقی آرامش این است که هنگامیکه شرایط سختی بر ما می گذرد آرامش در قلب ما حفظ شود !:happy:
 

sandel

Registered User
تاریخ عضویت
13 آگوست 2005
نوشته‌ها
45
لایک‌ها
4
محل سکونت
نصف جهان
مردی ناخوش و خسته شده بود از اینکه باید هر روز به سر کار برود درحالیکه
همسرش در خانه به سر میبرد

و بعلاوه به او حسودیش شد، چرا که همسرش بسیاری تعاریف و آرزو و تبریک در
روز زن دریافت کرده بود

دلش خواست که همسرش بفهمد که او چه کارهایی انجام میدهد

:پس آرزو کرد

خدای عزیزم، من هر روز، روزی 8 ساعت سر کار میروم درحالیکه همسرم فقط در خانه
میماند. میخواهم او بداند که من چه سختی را تحمل میکنم. پس تقاضا دارم که
اجازه دهی بدن من و او با هم جابجا شود، تنها برای یک روز. آمین

خداوند با حکمت بیکرانش آروزی مرد را برآورده کرد

فردا صبح مرد به عنوان یک زن، از خواب بیدار شد

از جایش برخاست

برای همسرش صبحانه حاضر کرد، بچه ها را بیدار کرد

لباس های مدرسه بچه ها را مرتب کرد، به آنها صبحانه داد

ناهارشان را بسته بندی کرد، آنها را به مدرسه برد
به خانه برگشت و لباسها را برای بردن به خشکشویی برداش

آنها را به خشکشویی داد و به بانک رفت تا حساب پس انداز باز کند

به خواروبار فروشی رفت
سپس خریدهایش را به خانه برد

قبضها و صورتحسابها را پرداخت کرد و مانده حسابها را در دفتر خرج بررسی کرد

جای خاک گربه را تمیز کرد و سگ را حمام کرد

ساعت دقیقا 1 شد

و با عجله تختها را مرتب کرد

لباس ها را شست

جاروبرقی کشید، گردگیری کرد و کف آشپزخانه را جارو و طی کشید

به سرعت رفت به مدرسه تا بچه ها را بردارد و در راه خانه با هم بحث کردند

شیر و کیک برایشان ریخت

و بچه ها را سازماندهی کرد تا تکالیفشان را انجام دهند

سپس میز اتو را برداشت و در حین تماشای تلویزیون لباس ها را اتو زد

ساعت 4:30 بعدازظهر,

سیب زمینیها را پوست کند و سبزی ها را برای درست کردن سالاد شست

گوشت قل قلی درست کرد و لوبیاهای تازه را برای شام آماده کرد

بعد از شام

آشپزخانه را تمیز کرد و ماشین ظرفشویی را روشن کرد .

لباسها را تا کرد، بچه ها را حمام کرد و آنها را خواباند

ساعت 9 شب

او بسیار خسته بود و با اینکه هنوز همه کارهای روزانه اش تمام نشده بود
به تختخواب رفت تا عشق بازی کند

صبح روز بعد

:او بیدار شد و سریع کنار تختش زانو زد و گفت

خدایا!
من نمیدانستم که به چه چیزی داشتم می اندیشیدم. من خیلی اشتباه کردم که به
خانه ماندن همسرم حسودی می کردم. خواهش میکنم، آه، آه، لطفا بیا قرارمان
را برگردانیم. آمین

:خداوند با حکمت بیکرانش پاسخ داد

پسرم
میدانم که اکنون درس خود را آموختی و من خوشحال خواهم شد که همه چیز را به
روال گذشته اش بازگردانم. اما تو باید 9 ماه صبر کنی چرا که دیشب باردار
شدی
 

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
اگر در درک شرایط فعلی اقتصادی جهان مشکل دارید ممکن است داستان زیر به شما کمک کند:

روزی روزگاری در روستایی در هند؛ مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها ۲۰ دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستایی‌ان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.

این بار پیشنهاد به ۲۵ دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون ۵۰ دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد.

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت: «این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به ۳۵ دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به ۵۰ دلار به او بفروشید.» روستایی‌ها که [احتمالا مثل شما] وسوسه شده بودند پول‌های‌شان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون!...

به وال‌استریت خوش آمدید!!!
 

Moostafa

Registered User
تاریخ عضویت
24 دسامبر 2009
نوشته‌ها
2,955
لایک‌ها
656
محل سکونت
AHWAZ
روزی ملانصرالدین در فصل تابستان به مسجد رفت و پس ار نماز و استماع موعظه در گوشه ای از مسجد خوابید و
کفشهای خود را روی هم گذاشته زیر سرنهاد .همینکه به خواب رفت و سرش از روی کفشها رد شده و به روی حصیر
افتاد وکفشها از زیر سرش خارج شدند. دزد آمد و کفشها را برداشت و برد . وقتی ملا بیدار شد و کفشها را ندید
دانست مطلب ازچه قرار است .پس برای فریب دادن و بهچنگ آوردن دزد تدبیری اندیشید و پیش خودخیال کرد که لباس
هایم را ازتنم بیرون میآورم و آنرا تانموده و زیر سر میگذارم و خود را به خواب میزنم و سرم را از روی لباسها پایین
میاندازم دراین موقع دزد میآید و دست دراز میکند که لباسها را بیرد ومن مچ او را فورا میگیرم. و همین کار را کرد
اما از قضا درخواب عمیقی فرورفت .وقتی ازخواب بیدار شد دید لباسهارا هم برده اند
 

lilyrose

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
24 جولای 2010
نوشته‌ها
4,270
لایک‌ها
8,207
محل سکونت
My Sweet Home
جناب "الاغ"

118632502481291818135173166166170133229242147.jpg


می گویند مردی روستایی با چند الاغش وارد شهر شد. هنگامی که کارش تمام شد و خواست به روستا بازگردد، الاغ ها را سرشماری کرد. دست بر قضا سه رأس از الاغ ها را نیافت. سراسیمه به سراغ اهالی رفت و سراغ الاغ های گمشده را گرفت. از قرار معلوم کسی الاغ ها را ندیده بود.



نزدیک ظهر، در حالی که مرد روستایی خسته و ناامید شده بود، رهگذری به او پیشنهاد کرد، وقت نماز سری به مسجد جامع شهر بزند و از امام جماعت بخواهد تا بالای منبر از جمعیت نمازخوان کسب اطلاع کند. مرد روستایی همین کار را کرد. امام جماعت از باب خیر و مهمان دوستی، نماز اول را که خواند بالای منبر رفت و از آن جا که مردی نکته دان و آگاه بود، رو به جماعت کرد و گفت: «آهای مردم در میان شما کسی هست که از مال دنیا بیزار باشد؟» خشکه مقدسی از جا برخاست و گفت: «من!» امام جماعت بار دیگر بانگ برآورد: «آهای مردم! در میان شما کسی هست که از صورت زیبا ناخشنود شود؟» خشکه مقدس دیگر برخاست و گفت:«من!» امام جماعت بار سوم گفت:«آهای مردم! کسی در میان شما هست که از آوای خوش (صدای دلنشین) متنفر باشد؟» خشکه مقدس دیگری بر پا ایستاد و گفت:«من!» سپس امام جماعت رو به مرد روستایی کرد و گفت: بفرما! سه تا خرت پیدا شد. بردار و برو.
 

Nereid

کاربر فعال زبان
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2006
نوشته‌ها
2,145
لایک‌ها
852
محل سکونت
staring at a closed door!
سرمایه داری در نزدیکی مسجد قلعه فتح الله کابل رستورانی ساخت که در آن موسیقی و رقص بود و برای مشتریان مشروب هم سرو می شد .
ملای مسجد هر روز در پایان موعظه دعا می کرد تا خدا صاحب رستوران را به قهر و غضب خود گرفتار کند و بلای آسمانی بر این رستوران نازل!
یک ماه از فعالیت رستوران نگذشته بود که رعد و برق و توفان شدید شد و رستوران به خاکستر تبدیل گردید.
ملا روز بعد با غرور و افتخار نخست حمد خدا را بجا آورد و بعد خراب شدن آن خانه فساد را به مردم تبریک گفت و اضافه کرد: اگر مومن از ته دل از خداوند چیزی بخواهد، از درگاه خدا ناامید نمی شود.
اما خوشحالی مومنان و ملای مسجد دیری نپایید.
صاحب رستوران به محکمه شکایت برد و از ملای مسجد خسارت خواست!
ملا و مومنان چنین ادعایی را نپذیرفتند!
قاضی دو طرف را به محکمه خواست و بعد از این که سخنان دو جانب دعوا را شنید، گلویی صاف کرد و گفت : نمی دانم چه بگویم سخن هر دو را شنیدم :؟!
یک سو ملا و مومنانی هستند که به تاثیر دعا و ثنا ایمان ندارند!
وسوی دیگر مرد شراب فروشی که به تاثیر دعا ایمان دارد...!



"پائولو کوئیلو"
 

Nereid

کاربر فعال زبان
کاربر فعال
تاریخ عضویت
26 نوامبر 2006
نوشته‌ها
2,145
لایک‌ها
852
محل سکونت
staring at a closed door!
به روایت افسانه‌ها روزی شیطان همه جا جار زد كه قصد دارد از كار خود دست بكشد
و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش بگذارد.
او ابزارهای خود را به شكل چشمگیری به نمایش گذاشت. این وسایل شامل خودپرستی،
شهوت، نفرت، خشم، آز، حسادت، قدرت‌طلبی و دیگر شرارت‌ها بود.
ولی در میان آنها یكی كه بسیار كهنه و مستعمل به نظر می‌رسید، بهای گرانی داشت
و شیطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد.
كسی از او پرسید: این وسیله چیست؟
شیطان پاسخ داد: این نومیدی و افسردگی‌ست
آن مرد با حیرت گفت: چرا این قدر گران است؟
شیطان با همان لبخند مرموزش پاسخ داد: چون این مؤثرترین وسیلة من است. هرگاه
سایر ابزارم بی‌اثر می‌شوند، فقط با این وسیله می‌توانم در قلب انسان‌ها رخنه
كنم و كاری را به انجام برسانم. اگر فقط موفق شوم كسی را به احساس نومیدی،
دلسردی و اندوه وا دارم، می‌توانم با او هر آنچه می‌خواهم بكنم..
من این وسیله را در مورد تمامی انسان‌ها به كار برده‌ام. به همین دلیل این قدر
كهنه است
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه
ارزش خواهر را، از کسی بپرس
که آن را ندارد

ارزش ده سال را، از زوج هائی بپرس که تازه از هم جدا شده اند.

ارزش چهار سال را،از يک فارغ التحصيل دانشگاه بپرس.

ارزش يک سال را، از دانش آموزی بپرس که در امتحان نهائی مردود شده است.

ارزش يک ماه را، از مادری بپرس که کودک نارس به دنیا آورده است.

ارزش يک هفته را، از ویراستار یک مجله هفتگی بپرس.

ارزش یک ساعت را، از عاشقانی بپرس که در انتظار زمان قرار ملاقات هستند.
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه
ارزش يک دقيقه را، از کسی بپرس که به قطار، اتوبوس يا هواپيما نرسيده است.

ارزش يک ثانيه را، از کسی بپرس که از حادثه ای جان سالم به در برده است.

ارزش يک ميلی ثانيه را، از کسی بپرس که در مسابقات المپيک،
مدال نقره برده است.

زمان برای هيچکس صبر نمیکند.قدر هر لحظه خود را بدانيد. قدر آن را بيشتر خواهيد دانست، اگر بتوانيد آن را با ديگران نيز تقسيم کنيد.


برای پی بردن به ارزش يک دوست، آن را از دست بده.

اين نوشته را به دوستان خود يا هر کسی که برايش آرزوی خوشبختی داريد، ارسال کنيد. صلح، عشق و کاميابی ارزانی همگان باد.
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه
Three things in life that are never certain
سه چیز در زندگی پایدار نیستند

Dreams
رویاها

Success
موفقیت ها

Fortune
شانس
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه

Three things in life that, one gone never come back
سه چیز در زندگی قابل برگشت نیستند

Time
زمان

Words
گفتار

Opportunity
موقعیت
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه

Three things in human life are destroyed
سه چیز در زندگی انسان را خراب می کنند

Alcohl
الکل

Pride
غرور

Anger
عصبانیت
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه

Three things that humans make
سه چیز انسانها را می سازند

Hard Work
کار سخت

Sincerity
صمیمیت

Commitment
تعهد
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه
Three things in life that are most valuable
سه چیز در زندگی بسیار ارزشمند هستند

Love
عشق

Self-Confidence
اعتماد به نفس

Friends
دوستان
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه

Three things in life that may never be lost
سه چیز در زندگی که هرگز نباید از بین بروند

Peace
آرامش

Hope
امید

Honesty
صداقت
 

ArMin_KhAn

Registered User
تاریخ عضویت
2 دسامبر 2009
نوشته‌ها
3,048
لایک‌ها
185
سن
36
محل سکونت
هرجا که $ باشه

And how beautiful these three important things
in life perspective Dr.Ali Shariati stated
و چه زیبا این سه چیز مهم در زندگی از دیدگاه دکتر علی شریعتی بیان شده

Do not rely on three things never
به سه چیز هرگز تکیه نکن

Pride
غرور

Lie
دروغ

Love
عشق

Gallop is human with pride
انسان با غرور می تازد

Be lost with telling lies
با دروغ می بازد

And dies with love
و با عشق می میرد
 
بالا