داستانكهای طنز مربوط به موسیقی!!
طنز و طنزپردازی، مرتبهای از مراتب هنری در ادبیات است، اما در سینما و تئاتر و هنرهای تجسمی نیز كاربردهای خود را دارد، در موسیقی و بهخصوص موسیقی ایرانی به زحمت میتوان رگه مشخصی از طنز را پیدا كرد. مگر در ترانهها و تصنیفهایی كه به قصد طنزپردازی، روی آنها كلام مناسب گذاشته شده است. تا وقتی كه همكار همیشه غایب و ناپیدای ما، آقای س.ع.م كه نمیخواهیم نامشان را ببریم، به ما متن سخنرانیشان در این زمینه را بدهند كه یعنی چاپ كنیم این «داستانكها» را با هم قرائت مینماییم. این قطعههای كوتاه، البته با جزئی تصرف، از كتاب مستطاب «شوخی در محافل جدی» نوشته دكتر نصرالله شیفته (زندهیاد) و به اهتمام استاد عبدالرفیع حقیقت انتخاب شده است.
شعاعالسلطنه و میرزا جوادخان
شعاعالسلطنه مردی شوخ و خوشگذران بود، شبی بزم مفصلی به پا كرد كه در آن عده زیادی از رجال و معاریف دعوت داشتند و پیاله پشت پیاله خالی شد. در آن مجلس از میرزا جواد خان قزوینی كمانچهكش و آوازهخوان معروف دعوت شده بود كه برای شادی حضار آوازی بخواند. همینكه كلهها گرم شد، آوازهخوان ابیاتی چند خواند كه بسیار بهموقع و مناسب بود، بهطوری كه شعاعالسلطنه در عین مستی فریاد شادی و تمجید بلند كرد و فریاد زد: برو و پنجاه كیسه اشرفی از تحویلدار انعام بگیر...!
بامداد فردا میرزا جواد خان نزد تحویلدار شعاعالسلطنه رفت و گفت: «حضرت والا دیشب امر فرمودند امروز نزد شما آمده و پنجاه كیسه اشرفی انعام بگیرم.» خزانهدار از شنیدن نام پنجاه كیسه یكه خورد، زیرا هیچگاه انعام شاهزاده از چهار، پنج اشرفی تجاوز نمیكرد، لذا اعطای پنجاه كیسه اشرفی كه ممكن بود در صندوق هم نباشد، باید بیمقدمه و شاید بیمعنی باشد. ضمناً او نمیخواست از این موضوع حرفی بزند، شاید باعث تكدر خاطر میرزا جواد خان بشود، به همین مناسبت به وی گفت: «البته امر حضرت والا لازمالاطاعه است، ولی این پیام بدون نشانی نمیشود، باید از حضرت والا یك نشانی بیاوری تا دستور ایشان اجرا شود.»
میرزا جواد خان فوراً سوار درشكه شده به خانه حضرت والا رفت، تازه حضرت والا از خواب بیدار شده و از مستی شب گذشته به هوش آمده بود كه خبر آوردند میرزا جواد آوازهخوان میخواهد خدمت برسد، شاهزاده گفت بیاید.
وقتی میرزا جواد به حضور رفت ماجرا را بیان كرد در پایان گفت خواهشمندم برای پرداخت پنجاه كیسه اشرفی كه دیشب امر فرمودید به من بدهند یك نشانی برای تحویلدار مرحمت فرمایید. شاهزاده كه مرد خسیسی بود، سرش را خاراند و دانست كه دیشب سرِ مستی حرف گندهای زده است كه هیچ از وی معقول و پسندیده نبوده است، رو به میرزا جواد كرده و گفت: «تو دیشب چیزی خواندی ما را خوش آمد، ما هم چیزی گفتیم كه تو را خوش آید...!؟ برو عزیزم... برو...!»
بفرمایید مدیر كل بخوانند!
یكی از وزیران اسبق دارایی (حدود پنجاه سال قبل) برای مجلس عروسی یكی از فرزندانش برای یكی از خوانندگان مشهور پیغام فرستاد كه در شب جشن حضور به هم رسانده و چند ترانه بخواند، خواننده جواب داده بود هزار تومان دستمزد (یا صدامزد) میگیرم و در شب عروسی حاضر میشوم. این خبر چون به گوش وزیر دارایی رسید، با تعجب گفت: «هزار تومان؟! عجب تقاضای بیموردی! این مبلغ درست دو برابر حقوق آقای رفیعا مدیر كل كارگزینی است.» خواننده وقتی این حرف را شنید، پیغام داد: «مانعی ندارد، ممكن است امر بفرمایید آواز جشن عروسی فرزندتان را هم آقای رفیعا مدیر كل كارگزینی بخوانند؟!»
اشتباه استادانه
از دكتر جهانشاه صالح استاد فقید دانشگاه تهران نقل میكنند مانند سایر استادان دانشگاه چند ساعت در روز بیماران را در حضور دانشجویان در بیمارستان بازدید میكرد تا دانشجویان دانشكده پزشكی از نوع و طرز مداوای بیماریها بهخوبی مستحضر شوند.
یك روز شخصی كه از درد گلو و سینه شكایت داشت در حضور دانشجویان به دكتر مراجعه كرد و سخت شكایت داشت.
دكتر پرسید: «شغل شما چیست؟» آن مرد جواب داد: «موزیك مینوازم»، دكتر سپس رو به دانشجویان كرد و گفت: میبینید؟ همانطور كه مكرر در درسهای خود گفتهام اشخاصی كه با شیپور، قرهنی، ساكسیفون و امثال آنها ساز میزنند غالباً به دردهای گلو و مجاری تنفسی مبتلا میشوند»، سپس رو به مریض كرده و پرسید: «خوب نفرمودید كه شما چه سازی میزنید؟» بیمار كه از درد گلو سخت ناراحت بود، جواب داد: «بنده آقای دكتر تار مینوازم...!»
آیا پدرت حیات دارد؟
شیخ كرنا پدر سرتیپ فرخندهپی بود. رضا خان پهلوی كه از كلیه افراد و اعقاب و انسابشان اطلاع داشت، روزی رو به فرخندهپی كه در آن موقع درجه سروانی داشت كرده و گفت: «ببینم پسر، آیا پدرت حیات دارد!؟»
فرخندهپی تجاهل كرد و حیات به معنای زندگی را حیاط به معنای خانه تلقی كرد و گفت: «قربان، خیر، هنوز اجارهنشین است.» شاه خندهای كرد و دستور داد خانهای برای وی خریداری نموده به او بدهند تا در قید حیات بماند!
شیخ كرنا و طبل بیهنگام
یك روز شیخ كرنا (دلقك معروف زمان ناصرالدین شاه و ماهر در تقلید صدا كه صفحهای هم از صدای او پر شده)، از مجلس مهمانی برمیگشت از جلوی خان مسجد شاه كه میگذشت، در هوای گرم بعدازظهر یكی از «داش»های بازارچه مروی را دید كه زیر درختان نارون خوابیده بود، درحالیكه نیمی از بدنش پیدا بود، شیخ فكر كرد كه این منظره در انظار زشت است، با عصا به شكم او كوبید تا شخص خفته بیدار شود، آن مرد كه از داشهای معروف بود همانطور كه نیمهخواب بود، گفت: «عمو، خیال میكنی طبل میزنی؟ اگر جو زیادی خوردهای بگو تا آدمت كنم!»
ادب كردن به روش هنرمندانه
یوسف خان مستوفیالممالك بسیار مبادی آداب و مقید در امور بود، وی در ادب و رعایت احترام نظیر نداشت و علاقهمند بود سایران در مقابل وی مؤدب بنشینند و مؤدب صحبت كنند.
رضا محجوبی كه از نوازندگان معروف بود، روزی بنا به دعوت مستوفی به ونك رفت و در حضور وی ساعتی ساز نواخت. مستوفی كه سرمست این هنرمندی شد، برخلاف عادت، پاها را دراز كرد و سیگاری بر لب گذاشت و غرق كیف و لذت شد. سپس محجوبی ساكت ماند و مرحوم مستوفی كه به طرب آمده بود شروع به خواندن غزلی از حافظ كرد كه سخت در محجوبی مؤثر واقع گردید، رضا خان محجوبی سیگاری آتش زده و مشغول كشیدن شد و فارغالبال، برخلاف عادت، پاها را دراز كرد و به شنیدن آن اشعار پرداخت.
مستوفی كه همواره مبادی آداب بود و حاضر نبود كسی جلویش اینطور بنشیند، ناراحت شد. رو به محجوبی كرده و گفت: «اگر خیلی خستهاید ممكن است بفرمایید اتاق دیگر استراحت كنید.» محجوبی كه سرمست و نشئة ساز و آواز بود گفت: «خیر قربان... یك چندی من ساز زدم، شما سیگار كشیدید و پا دراز كردید حالا شما شعر میخوانید و من سیگار میكشم و پا را دراز میكنم و تمدد اعصاب میشود.»
مستوفی برای اولین بار این بیادبی را تحمل كرد و حرفی نزد....
پرویز خطیبی و حمام زندان قصر
از پرویز خطیبی (طنزنویس، ترانهسرا، روزنامهنگار و پیشپردهخوان سالهای 1320) نقل میكنند در ایامی كه در زندان پادگان قصر بازداشت بود حمام پادگان چهل روز بود كه خراب شده و هیچ بازداشتی نمیتوانست حمام كند، و هرچه بازداشتیها تذكر میدادند به تعمیر آن اقدام نمیكردند....
روزی پرویز خطیبی نامهای نوشت و توسط دفتر بازداشتگاه و ریاست دژبان و اداره رادیو، برای یك خواننده معروف فرستاد. در این نامه پرویز خطیبی از آن خواننده تقاضا كرده بود چون چند بار در رادیو تصنیف محلی «یك حمامی من بسازم چهل ستون چهل پنجره» را خوانده است، از این رو اكنون دستور بدهد كه حمام پادگان قصر را هم كه یك ستون و یك پنجره بیشتر ندارد تعمیر كنند تا بازداشتیها از این كثافت نجات پیدا كنند.
خطیبی میگوید به مجرد نوشتن این نامه، چند روز بعد حمام را تعمیر كردند. حال نفهمیدم از طرف آن خواننده رادیو اقدام شده بود، یا از طرف كارپردازی پادگان قصر!
پخش مذاكرات دادگاه با ساز و آواز
در دادگاه نظامی و دادرسی دكتر محمد مصدق در سال 1333، میكروفُنی جلوی متهمان و قضات قرار داشت كه هم سخنان ایشان از طریق بلندگو پخش شود و هم نوار سخنان همگی در روی یك دستگاه ضبط شود. این نوارها نهتنها برای بایگانی ضبط میشد، ابتدا آنها را برای شنیدن به دربار میفرستادند تا شاه آن را بشنود، یك روز كه نوارهای ضبط صوت و دفاع دادستان از ادعانامه را نزد شاه برده و به كار انداختند، ضمن بیانات شمرده و محكم دادستان كه بیان ادعانامه را میكرد، ناگهان صدای ساز و آوازی هم به گوش رسید كه بهتدریج زیاد میشد، به طوری كه كمكم صدای دادستان و بیان ادعانامه متهم ردیف یك، با آهنگ سهگاه و ساز و سنتور مخلوط گردید. در این بین خوانندهای شروع به خواندن كرد و با لحن مؤثری، ابیاتی در بیوفایی از دنیا خواند...!
افسر مهندسی كه این نوار را گذارده بود، به تصور اینكه حادثهای روی داده، مرتباً با دستگاه ورمیرفت شاید بتواند این صدای موسیقی را قطع كند، محمدرضا پهلوی و همسرش ثریا از شنیدن صدای موسیقی، وسط بیانات دادستان، آنهم در یك دادگاه عالی نظامی دچار حیرت شده بودند با تعجب نگاهی به هم كردند.
بالاخره این جریان مدتی ادامه داشت و صدای دادستان در پس آهنگ ساز و آواز بهزحمت شنیده میشد، افسر مهندس هرچه خواست برای این پیشآمد توضیحی بدهد چیزی به فكرش نرسید، شاه دستور داد در این مورد رسیدگی شود كه چرا اینطور نوار پر شده است؟ لامحاله نوارها را به قصر سلطنتآباد بازگردانیدند و افسر مربوط ماجرا را برای سایران توضیح داد، اما كسی نتوانست این مشكل را حل كند، زیرا این دستگاه و نوارها متعلق به ارتش بود و قبلاً هم روی آن چیزی پر نشده بود و بالاخره پس از تحقیقات دقیق، قضیه كشف شد. جریان از این قرار بود: در آن شبی كه بین ساعت ´6:30 تا 7 عصر دادستان بیان ادعا میكرد، خوانندهای با دسته اركستر در رادیو تهران آهنگی را میخواند، مهندس مربوطه ضمن آنكه صدای دادستان را در دستگاه مخصوص ضبط میكرد، در گوشه دیگر اتاق، پای رادیو نشسته و به صدای خواننده گوش میداد، با آنكه قاعدتاً نباید این صدا در ضبط صوت حبس شود، (زیرا میكروفن ضبط صوت در خارج از اتاق بود) بااینحال به لحاظ آنكه یك سیم رادیو با ضبط صوت ارتباط پیدا كرده بود، عین آهنگها روی بیانات دادستان ضبط شد و در نتیجه این ماجرا به بار آمد..
همینكه این موضوع كشف شد، دستور دادند دیگر كسی حق ندارد در آن اطراف، رادیو را در ساعاتی كه دادگاه تشكیل است، باز كند.
سرپاس مختاری و رضا خان
رضا خان پهلوی روزی مختاری (نوازنده معروف ویولن و رئیس شهربانی) را طلبید و به او اظهار داشت خیال دارم تو را ترفیع درجه بدهم ولی چون بعد از سرهنگی سرتیپی است و در شهربانی هنوز كسی درجه سرتیپی ندارد و از طرف دیگر نامی برای سرتیپی در شهربانی وجود ندارد، پس برو اسم مناسبی برای درجه سرتیپی كشور، در نظر بگیر و بیا و به من گزارش بده...
سرهنگ مختاری از آن روز به بعد، جلسات متوالی با فرهنگنویسان و اعضای فرهنگستان به مشاوره پرداخت تا سرانجام نام «سركشور» را انتخاب كردند و به اتفاق آرا آن را تصویب كردند كه به شاه گزارش شود شاه به محض اینكه لفظ سركشور را شنید ابروها را درهم كشید و گفت: «كشور یك سر بیشتر ندارد و آن هم عجالتاً خودم هستم؛ برو این حرف را از كلهات خارج كن...!»
مختاری از شنیدن این حرف به قول معروف ماستها را كیسه كرد و تا مدتی از اشتباه خود ناراحت بود. به همین مناسبت برای سرتیپی در شهربانی، فرهنگستان نام «سرپاس» را انتخاب كرد كه مختاری آن را به كار برد.
نخستوزیر دانشمند و مقالات آقای پایان
این شوخی را هم به مرحوم ساعد مراغهای نخستوزیر معروف دهه 1320 نسبت میدهند.
میگویند ساعد از صدا و آواز «مصطفی پایان» كه برنامههای محلی رادیو تهران را اداره میكرد، خوشش میآمد. یك روز «پایان» در مجلسی بهطور خصوصی برای عدهای از وكلا و سناتورها و از جمله ساعد آهنگهای قفقازی و آذربایجانی خواند كه بسیاربسیار مورد توجه قرار گرفت، در آخر همه آنها از خواننده به نحوی تشكر كرده و او را مورد تقدیر قرار دادند. ساعد گفت: «آقا، من تا حال كه نوشتجات شما را در جراید میخواندم، خیال نمیكردم واقعاً شما اینقدر هنرمندید، الحق كه شما هم نویسندة خوبی هستید و هم آوازهخوان خوبی...؟!» هنرمند در جواب گفت: «متأسفانه من نویسنده نیستم!!»
ساعد گفت چرا بیلطفی میفرمایید؟! زیر مقالاتی كه شما مینویسید امضای پایان را خواندهام، چگونه منكر محسوسات میشوید!
باد صبا
مرحوم استاد صبا كه هنرمندیاش زبانزد خاص و عام بود، در این اواخر اشعاری را كه باید در اركستر او اجرا شود، قبلاً كنترل میكرد، یك روز یكی از رفقا از وی پرسید علت این كار چیست؟ صبا گفته بود این از اسرار كار من است، ولی به تو كه دوست منی، برای اولین بار و آخرین بار خواهم گفت، علت این كار آن است كه غالباً در اشعاری كه در اركستر من اجرا میكنند، این عبارت از طرف شعرا تكرار میشود «ای باد صبا!... ای باد صبا» یك روز در مجلسی كه عدهای از خانمها و افراد محترم حضور داشتند و اركستری برنامهای اجرا میكرد، آوازهخوان چند بار «باد صبا» را تكرار كرد، لحظهای بعد، پیشخدمت كاغذی از طرف یكی از خانمهای محترمه! به دستم داد كه در آن چنین نوشته شده بود:
«جناب آقای صبا!
آدم خوب نیست از شدت خودستایی، از باد خود اینقدر تعریف كند، لطفاً بفرمایید آوازهخوان كمتر از باد صبا یاد كند كه حال من و سایران به هم خورده است»
مرحوم صبا گفت: «این نامه خیلی به موقع رسید و در من مؤثر واقع شد، از آن به بعد اشعاری كه در آن از باد صبا یاد میشود، را در اركستر خود اجرا نمیكنم تا شنونده ناراحت نشود!»
كلوخانداز را پاداش سنگ است
مجید وفادار، نوازنده معروف، شبی در خانه یكی از نمایندگان باذوق مجلس دعوت داشت، بعد از چند ساعتی كه مجلس گرم شد مجید سازش را برداشت و شروع به نواختن كرد.
اتفاقاً بر دیوار مهمانخانه آن نماینده مجلس، تابلویی آویزان كرده بودند كه مردی ژندهپوش و كوتاهمیان و مسخره، مشغول نواختن ساز بود و گاوی به دقت به ساز وی گوش میداد...
نماینده مجلس به خنده گفت: «آقای وفادار، این ساززن را در این تابلو ببینید چقدر شبیه شماست!!»
مجید كه بسیار خندهرو و شوخ است دنباله سخن را گرفته و گفت: «اتفاقاً راست میگویید. شما را هم در تابلو مانند حالا سرگرم شنیدن ساز میبینیم!»
معلوم است كه این حاضرجوابی چقدر در حضار اثر بخشید!
این چه نوع رقصی است؟!
در آن زمان كه حزب منحله توده برو بیایی داشت، یك شب از طرف كلوب حزب، عدهای از رجال به یك مجلس شبنشینی به نفع بیكاران دعوت شده بودند. در آن مجلس چند نفر از زعمای حزب از جمله دكتر رادمنش، ایرج اسكندری و دكتر كشاورز با موزیك جاز، همراه با چند تن از خانمهای زیبایی كه عضو حزب طراز نوین طبقه كارگر(؟!) بودند، میرقصیدند. یكی از دعوتشدگان از پهلودستی خود، (آقای فروزش) پرسید: «ممكن است بفرمایید كه آقایان چه رقصی میكنند؟»
فروزش به خنده گفت: «این رقص نیست، این نهضت كارگری است!»
منبع: iricap.com