Rex_Kamnia
Registered User
- تاریخ عضویت
- 7 مارس 2009
- نوشتهها
- 554
- لایکها
- 81
- سن
- 24
مسافر تاکسی آهسته روی شونهی راننده زدچون میخواست ازش یه سوال بپرسه…
نزدیک بودکه بزنه به یه اتوبوس… راننده جیغ زد،کنترل ماشین رواز دست داد…
ازجدول کنارخیابون رفت بالا…نزدیک بودکه چپ کنه…اما کناریه مغازه توی پیاده رومتوقف شد
برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد…
سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت:
"هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!"
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو آنقدر تو رو میترسونه"
راننده جواب داد:واقعآ تقصیر تو نیست…
امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم…
آخه من 25 سال رانندهی ماشین جنازه کش بودم!!!
نزدیک بودکه بزنه به یه اتوبوس… راننده جیغ زد،کنترل ماشین رواز دست داد…
ازجدول کنارخیابون رفت بالا…نزدیک بودکه چپ کنه…اما کناریه مغازه توی پیاده رومتوقف شد
برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد…
سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت:
"هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!"
مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو آنقدر تو رو میترسونه"
راننده جواب داد:واقعآ تقصیر تو نیست…
امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم…
آخه من 25 سال رانندهی ماشین جنازه کش بودم!!!