• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس دارد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
منهموارم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته چند
چه کسی می اید با من فریاد کند ؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
1

وقتی كه بامدادان
مهر سپهر جلوه گری را
آغاز می كند
وقتی كه مهر پلك گرانبار خواب را
با ناز و كرشمه ز هم باز می كند
آنگه ستاره سحری
در سپیده دم خاموش می شود
آری
من آن ستاره ام كه فراموش گشته ام
و بی طلوع گرم تو در زندگانیم
خاموش گشته ام
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
چشاتو ببند و فکر کن که می شه از نو شروع کرد

مثه خورشید بعد مردن دوباره می شه طلوع کرد

چشاتو ببند و فکر کن به ته خط نرسیدیم

روشنی تو قابمون هست هنوزم پر از امیدیم

چشاتو ببند و فکر کن می شه کینه رو رها کرد

می شه از گذشته رد شد غمو از سینه جدا کرد

چشاتو ببند و فکر کن زیادم دنیا سیا نیست

می شه پیدا کرد تو دنیا کسی رو که بی وفا نیست

چشاتو ببند و فکر کن که چه قدر تنهایی سخته

تو کویر دل ادم همدلی یه تک درخته

چشاتو ببند و فکر کن می شه بشکنی غرورو

تو دلت به جای نفرت بذاری عشق و سرورو

چشاتو ببند و فکر کن که هنوزم می شه خندید

می شه با یه کم تحمل میوه ی خوشبختی رو چید

چشاتو ببند و کن که هنوز اول راهیم

من و تو اره من و تو واسه هم یه تکیه گاهیم

چشاتو ببند و فکر کن.......

 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
پس میشه گفت شما هیچ وقت دلتنگ نبودید :hmm:

من دیگه تقریبا راحت شدم از اون دلتنگی گذشته................البته نه با وصال با انتقام.

چرا علی جان ادم بعضی وقت ها دلخوریش از یه چیزی رفع میشه اما .....اما غم تمومی نداره:(:(:(
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
گاهی از میان باران و برگ ها
صدایی می شنوم
گاهی درست غروب یکشنبه ی خاموش
که پله های پشت در ناتمام می مانند
تو از مکث ناگهان من جدا می شوی
چتر می گشایی و
رو به باران و برگ ها می روی
کنار پله های ناتمام
پشت دری خسته که با نیم رخی خیس باز می شود
صدایی می شنوم که تویی
دو چشم از باران آورده ام
که همیشه از خواب های خیس می گذرد
می ایی و انگار پس از یک قرن آمده ای
باچتری خسته و
صدایی که منم
کنار آخرین پله و مکث ناگهان
سر بر شانه ام می گذاری و
گوش بر دهان زمزمه ام
تا صدایی بشنوی که منم
و می شنوی
آرام می شنوی
صبحگاهی از همین شهر بزرگ
از کنار همین پنجره های رو به هر کجا
از کنار همین کتاب بزرگ
که رو به خاموشی تو بسته است
که رو به بیداری من آغاز می شود
آمدم
صبحگاهی از کنار خاموشی خسته که تویی
ذکری از دفتر سوم
به خانه و پله ها
و میان باران و برگها پر کشید
روی بر دیوار کن تنها نشین
وز وجود خویش هم خلوت گزین
گاهی از میان باران و غروب یکشنبه
صدایی می شنوم
گاهی
نه تویی
نه منی
نه صدایی که از دفتر سوم
من و این صدای یکشنبه
من و این صدایی که تویی
کنار گوش و چتر خسته سکوت می شویم
رو به همین دهان بسته که منم
رو به همین مکث ناگهان که تویی
سکوت می شوی
نه منی
نه تویی
نه صدایی
همیشه از دفتر سوم
ذو به باران و چتر پر از حرف های با خودم
صدایی می شنوم که تویی
صدایی می شنوم که منم
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
عشق معنیش غم غصه خوردن یکدم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم
گریه هام تموم نمیشه وقتی نیستی تو همیشه
وقتی من برات می خونم گوش بدی یه بار چی میشه
اگه من یه روز نمیرم با نگاه تو می میرم
واسه تو فرقی نداره بمیرم یا که نمیرم
سا لهاست تو رو ندیدم رو لبات خنده ندیدم
اگه با کسی نبودی چرا من تو رو ندیدم
تو می خوای تنهام بزاری تو غرورم پا بزاری
ولی من دستتو خوندم می دونم دوستم نداری
درد وغم یه روز تمومه همه رو خدا می دونه
توی که تنها میمونی زندگی برات حرومه
عشق معنیش غم غصه خوردن یکدم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم
دیگه عاشق نمی شم که بمیرم از غم
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
خدايا مرا ببخش....اگر بر خلاف جریان رود توست...مرا ببخش ، اگر شادابم و جسور...اگر بی عقلم و عاشق
خدایا مرا ببخش..اگر بر خلاف طبیعت تو آفریده شده ام..اگر ذره ذره ی وجودم را از عشق آفریده اند.. اگر عشقم گناهی نابخشودنی است و اگر گناهم را دوست می دارم
خدایا مرا ببخش..مرا ببخش اگر هیچ گاه فراموشت نکرده ام...مرا ببخش اگر شاخه های تاریک ، و علف های هرز را کنار زده ام و به روشنایی ، و به نور رسیده ام...مرا ببخش اگر باران را با دست های پست خود آلوده ساخته ام..مرا ببخش اگر بر زمینت پای می گذارم و اگر به شوق دیدن تو در آسمانت ، پرواز می کنم...مرا ببخش اگر با چشمان خود خورشید را در انبانه ی سینه ام انباشته می کنم...مرا ببخش اگر مترسک باغچه ی قلبم ایمانم را پرواز داده است و اگر تو رادر میان خوشه های قلبم پنهان ساخته ام.مرا ببخش اگر فراموش کرده ام نام تو را و اگر با طنین لب های او به نام های تو می رسم
خدایا مرا ببخش اگر اینگونه ام....خدایا مرا ببخش
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
از کجا آمده بودی.
این چنین آرام آرام
از کنار آخرین پنجره که از آن می گذشتم.
خسته خسته راه رفته بودم.
تنهایی ام در امتداد دستهایت بزرگتر خواهد شد.
من اینجا
تا تلاقی تمام خطوط موازی.
تا پر شدن صدای قلبم
به انتظارت خواهم ایستاد
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در حسرت یک نگاه مهر آمیز
لحظه ها را پشت سر گذاردم و ، اکنون
سالها به آن می اندیشم
چرا ریشه های پیر انتظار
نیش خند زنان به پیکرم تنیده اند ؟
درحالیکه تیشه ی برآن رهائی را بر دست دارم.
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
من نشاني از تو ندارم اما نشاني ام را براي تو مي نويسم: درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي قدم بگذار! خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو! کلبه ي غريبي ام را پيدا کن، کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي رنگي ام! درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو! حرير غمش را کنار بزن! مرا مي يابي
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
ما شبيه غنچه هاي بسته زندگي مي كنيم، بايد مانند گل ها بخنديم. آن گاه كه هم چون گل بشكفيم،‌ زندگي معنا پيدا مي كند. اگر كسي وجود خويش را با هستي سهيم نشود، زندگي اش معنا ندارد.
هر كسي به اين دنيا پا گذاشته، تا ترانه اي را بخواند، هيچ كس جز تو نمي تواند ترانة تو را بخواند؛ اين ترانه فقط و فقط براي تو و صداي ويژة تو نوشته شده. اگر ترانة خويش را نخواني، دنيا هيچ جايگزيني براي تو پيدا نمي كند و از اين بابت، براي هميشه، چيزي را از دست خواهد داد. تو اگر ترانه ات را نخواني، قدر و قيمت خود را نخواهي شناخت و خود را پاره اي از هستي احساس نمي كني؛ تو با هستي بيگانه خواهي بود و غريبه مي ماني
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
کاش دلها آنقدر پاک و خالص بودند که دعا ها قبل از پايين آمدن دست ها مستجاب مي شد
اي کاش آسمان حرف کوير را مي فهميد و اشک خود را نثار گونه هاي خشک کوير مي کرد
اي کاش واژه حقيقت آنقدر با لبها صميمي بود که براي بيان کردن آن نيازي به شهامت نبود
و اي کاش مهتاب با کوچه هاي تاريک آشنا بود و اي کاش بهار آنقدر مهربان بود که باغ را به دست خزان نمي سپرد
اي کاش دوستي به قدري حرمت داشت که شکستنش به اين زودي ها رخ نميداد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
حالا دیگر دیر است من نام کوچه های بسیاری را از یاد برده ام نشانی خانه های بسیاری را از یاد برده ام و اسامی اسان نزدیکترین کسان دریا را
راستی ایا به همین دلیل ساده نیست که دیگرنامه ای به مقصد نمی رسد ... نه سالها و سالها بود که در ایستگاه راه اهن در خواب و خلوت ورودی شهرها و کوچه ها وجاده ها مید انها چشم به راه تو از هرمسافری که می امد سراغ کسی را می گرفتم و در غم غروب باز امدم من می دانستم تو از میان روشنترین رویاهای روزگار تنها ترانه های ساده مرا برگزیده ای چرا که من هنوز هم خسته ترین برادر همین سادگان زمینم زیرا هر بار که نام تو بر دفتر گریه ها ی من جاری شد مردمانی را دیدم که اهسته می امدند همانها در سایه سار گریه و بابونه عطر تو را از باغ پروانه و خواب کودکان تو می خواندند مردمان می فهمند مردمان ساکت و مردمان بور می فهمند مردمان دیری است از راز واژگان من به معنای بعضی اوازها رسیده اند این سادگی این رسیدن رویا معلوم است بعد از نامها مرا اوازی از تحمل اوقات گریه اموخته اند.!
کجا می روی حالا بیا هنوز تا نشانی ان کوچه حرف ما بسیار وقت ما اندک و اسمان هم که بارانی است اصلا فرض که مردمان هنوز در خوابند فرض که هیچ نامه ای هم به مقصد نرسید.فرض که بعضی از اینجا دور حتی نان از سفره و کلمه از کتاب شکوفه از انار و تبسم از لبان ما گرفته اند با رویا هامان چه می کنند؟؟!!
همین جا نزدیک به همین میل همیشه رفتن، انگار که بادبادکی از یاد رفته بر خار خوش باور چشم به راه کوکان دبستانی دور بی قرار غروب را تحمل می کنی
اما کمی دورتر از باد نابلد عده ای مشغول چراغانی کوچه تا انتهای ایینه اند انگار شب دیدار باران و بوسه نزدیک است ؟؟
تو ای زلال تر از باران! نازک تر از نسیم دل بی قرار من! رو به ان نیمکت رنگ و رو رفته بال بوته بابونه، همان کنار ایستگاه پنجشنبه همان جا نزدیک همان میل همیشه رفتن، اگر می امدی می دانستی چرا همیشه رفتن به سوی حریم علاقه اسان و باز امدن از تصرف دوست دشوار است؟؟؟!!!
راستی! مگر نشانی ما همان کوچه پیچک پوش دریا نبود؟ پس من اینجا چه می کنم؟ از این چند چراغ شکسته چه می خواهم؟ اینجا هیچکدام از اینهمه پنجره پاک بسته غمگین هم نمی دانند کدام ستاره در خواب ما گریان است.
من از بطن ان شب امدم... امدم حتی تا همان کاشی لعل ابی ابی ..
تا همان کاشی شب شکسته هفتم، اما جز فال روشنی از راز حافظ و عطرغریبی از گیسوی خیس تو با من نبود. امدم در زدم بوی دیوار دل ابی دریا می امد،نبودی و هیچ همسایه ای انگار تو را نمی شناخت دیگر از انهمه کاشی... انهمه کلمه کبوتر و ارغوان انگار هیچ نشانی روشنی نبود...
ترسی از کوچه نمی گذشت، تنها مادری از اواز گریه های پنهانی همان بالای هشتی کوچه می امد نه شتابی در پیش بود نه زنبیلی در دست فقط انگار چیزی زیر لب میگفت ...خاموش و خسته صبور و بی پاسخ از کنار نادیده ام گذشت.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
خدا می داند،ولی........................
آن روز که آخرین زنگ دنیا می خورد دیگر نه
می شود تقلب کرد ونه می شود سرکسی
را کلاه گذاشت.
آن روز تازه می فهمیم دنیا با همه بزرگی اش
از جلسه امتحان هم کوچکتر بود.

آنروز تازه می فهمیم که زندگی عجب سوال
سختی بود ،سوالی که بیش از یک بار
نمی توان به آن پاسخ داد.

خدا کند آنروز که آخرین زنگ دنیا می خورد،
روی تخته سیاه قیامت اسم ما را جزء خوبها
بنویسند.

خدا کند حواسمان بوده باشد وزنگهای تفریح
آنقدر در حیاط نمانده باشیم که حیات
یادمان رفته باشد.

خدا کند که دفتر زندگیمان را جلد کرده باشیم
وبدانیم دنیا چرک نویسی بیش نیست.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
هيچ وقت ،هيچ چيز را بي جواب نگذار!!!
جواب نگاه مهربان را با لبخند
جواب دورنگي را با خلوص
جواب مسئوليت را با وجدان
جواب بي ادب را با سكوت
جواب خشم را با صبوري
جواب پشتكار را با تشويق
جواب كينه را با گذشت
جواب گناه را با بخشش
جواب دلمرده را با اميد
جواب منتظر را با نويد
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
افلاطون می گه: " اگه با دلت چيزی يا کسی رو دوست داری زياد جدی نگيرش، چون ارزشی نداره، چون کار دل دوست داشتنه، مثل کار چشم که ديدنه، اما اگه يه روز با عقلت کسی رو دوست داشتی، اگه عقلت عاشق شد، بدون که داری چيزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه

عشق فراموش كردن نيست بلكه به خاطر سپردن است ،عشق گوش دادن نيست بلكه درك كردن است، عشق ديدن نيست بلكه احساس كردن است ، عشق جا زدن و كنار كشيدن نيست بلكه صبر داشتن و ادامه دادن است.ديگر هراسي از تنهايي ندارم شايد پايان راه باشد!! همه آرام و بي صدا تنهايم گذاشتند.همه رفتند حتي تو...چرا؟؟؟؟ آخر انصاف را چگونه معني مي كني؟ به چه جرمي؟؟؟؟به جرم اينكه دوستت داشتم؟؟؟من كه از تو هيچ نخواستم.ميخواستم باشي من تو را دوست داشته باشم ...همين.!!!لحظه هاي بي تو بودن اگر چه سخت ميگذرد ولي ميگذرد!!! رفتنت وتنهايي به من مي آموزد كه زمونه بي وفاست

مرداب براي به دست آوردن نيلوفرسالها مي خوابد تا آراش نيلوفر به هم نخورد.... پس اگر كسي را دوست داري براي داشتن او سالها صبر كن

كاش مي دانستي ما را مجال آن نيست كه روزهاي رفته را از سر گيريم و لحظه هاي بي بازگشت را تمنا كنيم. كاش مي دانستي فردا چه اندازه دير است براي زيستن.... و چه اندازه زود است براي مردن

هميشه يادت باشد چيزي كه امروز داري شايد آرزوي ديروزت بوده و بزرگترين آرزوي فردات پس هميشه سعي كن قدر چيزي كه امروز داري بدوني !
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
بازهم این چنین آشفته ام و می دانم که آرامشی در پی نیست
ای کاش که حتی برای لحظه ای چند آرامشی قبل از طوفان وجودم را فرا می گرفت
بی قرار پرسه می زنم رویاهای شیرینمان را
اما این بار بی حضور تو
عادت کرده ام به این سفر هر روزه ام
این روزها دگر چشمم نمی گرید
این روزها دلم می گرید
کاش کسی بود تا چتری می شد برای دل بارانی من
نمی دانم که دغدغه ذهن تو این روزها چیست
اما مدام دلشوره های عجیب دیوانه ام می کند
سست و خسته و خموده ام
بی اختیار برایت می نویسم
چرا که طاقتی دیگر برایم نمانده است
می دانم که این بار هم پاسخی برای حرفهای من نیست
اما آرام می شوم حتی اگر بدانم که حرفهایم خوانده می شود از جانب تو
حرفهایم بی پاسخ ماند
نگاهم در تاریکی پوسید
و بغض راه گلویم را بست
و قلبم سرد شد
و ذهنم آب شد، همه چیز در درونم از هم گسست جز حضور تو
تنها به من بگو تا به کی نامه های بی جواب را در گنجینه این خانه بسوزانم
تا کسی نفهمد که من تنهایم.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
سلام دوستان مهربان

بی مقدمه می گم

تمام این پست های جدیدم رو فقط به عشق یه دوست خوب زدم دوستی که از همین پی تی پیداش کردم و دوسش دارم خیلی زیاد و از من دلخور بود برای کم اومدن من به پی تی

این پست ها رو فقط و فقط به خاطر او زدم تا بدونه که دوسش دارم

تقدیم به even_star نازنینم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
کاشکی هيچ وقت بزرگ نمی شدم
تا خيلی از چيز هارو نمی فهميدم
تا بدی ها و بدبختی ها رو نمی ديدم
کاشکی معنی دلتنگی رو نمی فهميدم
کاشکی بود و نبود هيچ کس واسم مهم نبود
کاشکی مثل اون موقع ها شبها تا سرمو ميزاشتم زمين راحت ميخوابيدم
خوابم ميبرد ديگه هر شب به يک چيز فکر نمی کردم
مثل ديونه ها از خواب بلند نمی شدم
کاشکی معنی چرت عشق رو نمی فهميدم
کاشکی مثل بچه ها که رويا شون بودن با مادرشونه
مثل بچه ها که همه ميگن بچه هستش هيچی نمی فهمه
منم هيچی نمی فهميدم نمی ديدم و دوست نداشتم
مثل بچه ها با يه گريه کردن اروم ميشدم خوابم ميبرد وقتی هم که بيدار ميشدم
همه چی يادم رفته بود بازم ميخنديدم
کاشکی مثل بچه گی که فقط با آغوش مادرم آروم می شدم
می فهميدم که هيچ آغوش گرمی و هيچ بغل کردنی رو حتی تو روياهام
نبايد با اون عوض کنم چون هيچ کس جز اون اين لياقت رو نداره
چقدر بچه گی خوب بود ما خبر نداشتيم!!!
 
بالا