برای من که در بندم
چه اندوه آوری ای تن
فراز وحشت داری
فرود خنجر ای تن
غم آزادگی دارم
به تن دلبستگی تا کی ؟
به من بخشیده دلتنگی
شکستن های پی در پی
در این غوغای مردم کش
در این شهر به خون خفتن
خوشا در چنگ شب مردن
ولی از مرگ شب گفتن
چرا تن زنده و عاشق
کنار مرگ فرسودن
چرا دلتنگ آزادی
گرفتار قفس بودن
قفس بشکن که بیزارم
از آب و دانه در زندان
خوشا پرواز ما حتی
به باغ خشک بی باران
در آوار شب و دشنه
چکد از قلب من خوناب
که می بینم من عاشق
چه ماری خفته در محراب
خوشا از بند تن رستن
پی آزادی انسان
نمی ترسم من از ایثار
که اینک سر ، که اینک جان
اگر پیرم ، اگر برنا
اگر برنای دل پیرم
به راه خیل جان بر کف
که می میرند ، می میرم
اگر سر خورده از خویشم
من مغرور دشمن شاد
برای فتح شهر خون
تو را کم دارم ای فریاد