• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

خانهء دلتنگیها

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
آرام و بی‌صدا گام بر‌می‌داشت.
در اعماق سرد و تاریک اکنون خویش،
اندیشه‌ای بود گوییا خاموش!
نقش گنگ آرزوهای نهان‌اش،
بود شاید
کاین چنین پیدا
غلت می‌خورد در هذیان گرم خویش!
الهه‌ی سکوتی سرشارتر از خیال بود شاید کاین چنین به شهوت
به زیر سینه‌ی خویش می‌کشیدش!
گیج و عبوس گام برمی‌داشت.
در رویایی که از تنگنای پر پیچ و خم ذهن‌اش
رهی سخت دشوار می‌پویید.
در خیالی که از دالان دیوارهای پر سکوت‌اش
بی‌خیال و شاد چرخ می‌زد.
در بخارآلود خاکستری خام نگاه‌اش گام برمی‌داشت.
تنها، امیدی در دست داشت که مدام می‌فشردش؛
سیمایی گشاده که از روشنای‌اش، لبخند بروید
و زندگی در تولدی دوباره اوج گیرد!
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
در برابر زمان

مجالی نیست، نازنین
زندگی را فریاد کن!
تپش پرحرارت قلب را مجالی نیست
سرخی خون را فریاد کن!
فرصتی نیست، نازنین
زندگی را تصویر کن!
فوران اشک شوق را فرصتی نیست
آبی عشق را تصویر کن!
که تنها نگاه روشنای نیلی صبح سپید برای من کافی‌ست.
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
و پست دو هزارم هم تقدیم به رویایی که در میان ما نیست!


تلنگر می زنی بر شیشه تا از خواببرخیزم
نمی دانی عزیزم که من عمری است پاییزم!
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
و پست دو هزارم هم تقدیم به رویایی که در میان ما نیست!


تلنگر می زنی بر شیشه تا از خواببرخیزم
نمی دانی عزیزم که من عمری است پاییزم!

قشنگ بود عزیزم مثل خودت

بابت 2000 پست بهت تبریک می گم:)
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ممنونم جری جون !
شاعرش خود رویا است!
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
جداااااااااااااااااا

سلام منو بش برسون بگو شاعر بودی ما نمی دونستیم
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
گويند
خدا بالاست

اما اگر به فراز ِ كاج نگاه كني

نخواهي ديدش. راستي چرا؟


اگر اعماق ِ معدن ها را بكاوي

او را در طلاي معادن نخواهي يافت

اگرچه اين نور ِ اوست

كه در هر چه شكوهمند است، مي درخشد.


چقدر او خوب و مهربان است!

كه روي حقيقت ِ زمين و آسمان روكش انداخته

و خود را همچون عشقي،

كه مثل رازي در قلب حبس مي شود،

در پرده قايم كرده است.


اما

من همچنان حس مي كنم

آغوش ِ گرم ِ او،

از همه ي آفريدگان

و هر چه كه به چشم و گوش مي آيد،

به سوي ِ من گشوده شده است.


مثل اين مي ماند

كه مادر ِ مهربانم نيمه شب

لبهاي مهربانش را بر پلكهاي بسته ي من مي نهد،

مرا نيمه بيدار مي كند،

و مي گويد:“

نازنين،

حدس بزن چه كسي تو را در تاريكي بوسيده

است؟!“
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
تا به حال زیر نجوای باران زیسته ای ...
تا به حال زیر تپش های آسمان رقصیده ای ...
رقص هر لحظه به رنگ تنهایی ...
در سکوت مروارید های آسمانی ...
تا به حال هم رنگ این آسمان گشته ای ...
تا به حال هم صدای این سرود گشته ای ...
تا به حال گوش به این آسمان لاجوردی دوخته ای ...
این صدای گریه هر پری که دور افتاده از این همه زیبایی ...
زیبایی چشمان خیس تو ... زیبایی آن صورت درخشان تو ... زیبایی آن صدای گیرای تو ...
هر لحظه اشکی پشت اشکی می چکد...
تا که شاید ببارد در نگاه ماه تو ...
تا که شاید پیوندی دهد دستان تو ...
در نگاه گم گشته این آسمان در دیدار تو ...
تا به حال زیر قطرات باران گم گشته ای...
تا به حال در سکوت این همه نجوا بیدار گشته ای...
این همان خواهش دیدار توست ...
این همان گم گشته امید در دیدار توست .....
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
جداااااااااااااااااا

سلام منو بش برسون بگو شاعر بودی ما نمی دونستیم

جری جون متاسفانه ایشون در این دنیا دیگه نیستن عمرشون رو دادن به شما:(:(:(:(
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
ساده ی ساده
آبی آبی
آرمتراز خواب قناری ها
زردتر از پائیزی
گرم تر از آتش
مهربانتر از مادر
خاموش تر از شب
ودیگر سکوت و هیچ
حالا مرگ سخن آغاز میشود
تو نه بهاری نه زمستان
هم خاموشی و غزل خوان
امروز دیروز فردا هم را عاشق چشمانت می بینم
دیروزی ها راببخش
به امروزی ها نگاه کن
فرداها خود خواهند شناخت تو را .
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
وقتی قلم ها بخاطر تو به طپش افتاد
وقتی نگاهها درتو متوقف شد
وقتی صداها در تو گم شد
من سکوت را خواهم شکست به امیدی که تو آغاز کنی خواندن را
سوگند به تمام باورهای سبز زندگیم
که تو قشنگترین بهاری که خزان ندارد با شروع فصل سرد و آغاز نمی شود با غنچه های سفید و معطر می کنی گل یاس و رازقی را
میشود تو را باور کرد وقتی با تو سبز میشود
شکوفه های و حشی نعنا می شود
رفتنت را دید با کوچ پرستوها امّ
نمی شود زندگی کرد... خندید ... اینجا که نیستی .
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
بریید ابرای پائیز ما دیگه بارون نمی خواییم گلدونا تشنشون نیست
لیلی و مجنون نمی خواییم
بریید دیگه نمونده واسه شما بهونه
نگاه کنید اون پائین دیگه پرنده ای نیست تا باز آواز بخونه
بریید ابرا می دونم دلاتون پُر درده مرگ زرد درختها بغضهارو پاره کرده ... اما نبار پائیزم ما قلبمون یخ زده
قطره های خیس نمی خواییم یه چشمه آتیش بیار
نبار ای ابرپائیز برو واسه همیشه
دعا بکن یه روزی قد همه کویرا دلا برات تنگ بشه
ابرا میشن دوره دور با ناله های حزین
می گن به خورشید داغ مواظبشون باشین .
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز

اگر بتوانم

ماه وستارگان را

روي برگهاي سوزني كاج بدوزم

اگر عاشق تر از

همه شمع هاي جهان بسوزم
اگر از قطره هاي نجيب خونم
صدها رود خانه خروشان بسازم
اگر زيباتر باشم از
هر چه بود ونبود
اما تو مرا
دوست نداشته باشي
چه سود؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
یه روزایی مثل امروز برای گفتن خیلی چیزها دیگه دیر شده
خوب که فکر می کنم برای همه چیز دیر شده
توی هر کاری عجله می کردم اما همیشه کندتر از زمان بودم
من جا موندم
من توی این بازی عمرم جا موندم
دیگه فرصتی نیست
چون برای بازی مجدد دیگه دیر شده
نه رقیبی هست نه وقت و انگیزه ای
همیشه همینطور بوده
آره از وقتی من یادم می یاد واسه هر کاری که کردم یه لحظه بعدش پشیمون شدم
بعد پشیمونی رو فراموش کردم بعد فراموشی رو رها کردم
بعد خودم رو گم کردم و به خودم اومدم که ای وای دختر چه کردی با خودت
وقت اضافه هم گذشت
تو حتی نفهمیدی که کی سوت آخر بازی رو زدن
فقط وقتی فهمیدی که همه با حالت تعجب از شکست بهت زده نگات می کردن
و تو هیچ وقت نفهمیدی که چرا باختی
اما من بهت می گم تو همیشه از روزگار جا موندی
چون هیچ چی رو جدی نگرفتی
آره بابا زندگی چیزی جز یه شوخی بامزه نیست اینو بعدن می فهمی
هیچ چیز این زندگی جدی نیست
حتی اخم آدمها هم یه جورایی بامزه است
و من به همه چیز می خندم، حتی به گریه های خودم
مجبورم برای همه چیز
حتی برای خندیدن و گریستن
چون چاره ای نیست
پس به روزگار و بازی های روزگارهم می خندم
اما یه لحظه صبر کن ببینم
نگام کن
خوب به من نگاه کن
واسه چی داری گریه می کنی
واسه چی داری ناله می کنی
شکایتت از کی ، از چی؟
اشک نریز گلکم، نازکم
آروم باش و به من خوب گوش بده
دیدی گفتم برای خیلی چیزها دیر شده
اما تو حرفم رو باور نکردی
آره جونم، وقتی واسه چیزی که تموم شده و از دست رفته گریه می کنی
معلوم می شه که تو نفهمیدی و قدر خیلی چیزها رو ندونستی شایدم اونا قدر تو رو ندونستن
اما دیگه بازی تموم شده حتی اگر همه تلاشت رو بکنی دیگه هیچی سر جای خودش بر نمی گرده
قصه غصه های آدمها هیچ وقت خدا تمومی نداره
اما خاطره ها می تونه مرهمای خوبی واسه زخم ما باشه
مثل من باش که خاطره هام شده فانوس روشن روزها و شبای سیاهم
البته اگه یه کم فکر کنی می فهمی که درد هم شیرینه، لذت داره
الان که توی رنج و دردم دارم اینا رو می گم
چون فهمیدم که رنج لذت داره
لذتش اینه که قدر روزهای خوب و شیرینت رو توی رنج و درده که می فهمی
خیلی چیزهای دیگه هست که می خوام بگم
اما حرفم نمی یاد، باشه واسه بعد، وقتی که ....
تو بگو که کی تا واست خوب خوب تعریف کنم.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
درون اینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون اینه ها در پی چه می گردی ؟
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
می گويم: دلم برايت تنگ می شود
.لبخند می زنی
".می گويم: "نخند! جدّی گفتم
نگاهت را به موهايم که انگشتانت را درونشان راه می بری دوخته ای و لبخند کمرنگی روی لبانت
آرام گرفته است. سرم را روی پاهايت گذاشته ام و دارم به تو می گويم که چقدر دلم برايت تنگ
خواهد شد.
بعد می گويم: "اصلاً آمديمو پس فردا هواپيمايم سقوط کرد و من مردم! آنوقت چکار کنم؟
".وای! من دلم برايت خيلی تنگ می شود. حتی برای يک روز
.و تو باز هم هيچ نمی گويی و تنها، خطوط دو سمت لبت عميق تر می شوند
.می گويم: "هيچ گاه زود تر از من نمير!" و به چشمانت نگاه می کنم
.نگاهت نگران می شود! چرايش را نمی دانم. مهم این است که اینجايی
.چه مهربانی
فردای همين شب پليس راه خبر می دهد که در جاده حادثه ای رخ داده. که باران زمين را لغزنده
.کرده بوده و يک ماشين کنترلش از دست رفته است
.تو الان ته دره در ماشين خوابت برده است و تنها آرزوی من این است که درد نکشيده باشی
اطرافيانم مدام حرف می زنند. همگی توی ماشين به سمت محل حادثه نشسته ایم و اطرافيانم خيلی
حرف می زنند. من امّا هيچ نمی گويم. از شيشه ی ماشين به دور دستهای خاکستری بارانی خيره
شده ام که بوی تو را می دهند و در این فکرم که چقدر خوشحالم که ديشب به تو گفته ام که چقدر دلم
...برايت تنگ می شود
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
زندگی یعنی بازی سه ، دو ، یک …
سوت داور............
بازی شروع شد!!!
دویدی ، دست و پا زدی ،
غرق شدی ، دل شکستی ،
عاشق شدی ، بی رحم شدی ،
مهربون شدی…
بچه بودی ، بزرگ شدی ،
پیر شدی
سوت داورــــــ0?ــــــــــ
بازی تمام شد...
زندگی را باختی
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
مهم نیست تمام سرزنش ها را می پذیرم
به بهانه تولد حقایق
غم انگیزی که درد را به درد می آورد
و آتش را می سوزاند
سکوت می کنم تا به خاک سپردن آخرین خاکسترهای
آرزوی برباد رفته ام آبرومندانه باشد،
گریه می کنم با شکوه ،
مثل اقیانوس ،
بلند مثل کوه ،
او نمی شنود و نمی داند که ماه ،
خوشبختی مشترک همه بی ستاره هاست

 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
دستمال کاغذي به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست!
يک کم از طلاي خود حراج ميکني؟
عاشقم!... با من ازدواج ميکني؟!

اشک گفت:ازدواج اشک و دستمال کاغذي؟
تو چقدر ساده اي؛خوش خيال کاغذي!
توي ازدواج ما تو مچاله ميشوي!
چرک ميشوي و تکه اي زباله ميشوي!
پس برو و بي خيال باش،...عاشقي کجاست؟
تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذي دلش شکست،گوشه اي کنار جعبه اش نشست!
گريه کرد و گريه کرد و گريه کرد
در تن سپيد و نازکش دويد خون درد!

آخرش دستمال کاغذي مچاله شد
مثل تکه اي زباله شد!
او ولي شبيه ديگران نشد
چرک و زشت مثل اين و آن نشد
رفت اگرچه توي سطل آشغال؛
پاک بود و عاشق و زلال!

او با تمام دستمال هاي کاغذي فرق داشت!
چونکه در دلش خودش ، دانه هاي اشک کاشت..
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
38
محل سکونت
اهواز
خدايا
تنها می دانم که بايد نوشت
که نوشتن مرا آرام کند.
خدايا ديگر نمی دانم چه درست است!!
نمی دانم که آيا اين هم باز امتحانی است از سويت؟!
خدايا!! خدايا!!
نمی خواهم...٬ ديگر نمی توانم...
می دانم که تنها خود مقصرم... می دانم
خواهم ايستاد محکم در برابر نا ملايمات
اگر خدايا تو را هم نداشتيم٬ آن وقت چه؟
خدايا٬ تو اين زمونه همه به فکر خويشتن اند
ديگر قلب ها را نمی توان شناخت...
محبتها٬ عشق ها٬ همه و همه خريدنی شدند...
ای کاش
در آن دورانی که عشق ها واقعی٬ محبت ها وفادار بودند
به دنيا آمده بودم!
خدايا٬ تنها می دانم که تو بر همه چيز آگاهی
و تنها دل به همين خوش کرده ام
نا اميدم مکن٬‌ رهايم نکن٬‌ که تنها اميدم تو هستی...
دستم گير و ياريم کن
گاهی دوست می دارم ديوانه باشم٬
هيچ درک نکنم٬ نفهمم...
در دنيای خويش٬ آزادانه...
وای خدايا٬ چه لذتی...
در دنيايی زيستن که کسی از آن خبر نداشته باشد...
نمی دانم تا کی بايد عاشق بود...
بايد پنهان کرد عشق را...
دروازه ی دل را بست و قفل جاودانه بر آن زد
مبادا باز اين دل ديوانه سر بر آورد
و دوباره عاشق شود...
آسمان آبی٬
نسيم بهاری٬
آما دل من غمگين است٬
بهار آمد...
دل من زمستان است٬
تنهايی ام را با که قسمت کنم؟ ... نمی دانم!
بغض های دل را با که بگويم؟ ... نمی دانم!
 
بالا