بن بست دستهاي مهاجم گلوي من
راهي نمانده است دگر پيش روي من
ديگر بريده ام نفسي نيست خسته ام
بغضي فشرده است به شدت گلوي من
محكوم تا هميشه به جرم صداقتم
انگشت هاي سرزنش شهر سوي من
نجواهاي گنگ سايه خفاش هاي پير
موسيقي هميشه شب هاي كوي من
تنها تر از مترسك پاييز وحشتم
تشويش و اشك همنفس گفت و گوي من
هر شب شبيه شبنم پر از گل پتوي من
اي كاش مهرباني يك مهربان شبي
دست نوازشي بكشد روي موي من
راهي نمانده است دگر پيش روي من
ديگر بريده ام نفسي نيست خسته ام
بغضي فشرده است به شدت گلوي من
محكوم تا هميشه به جرم صداقتم
انگشت هاي سرزنش شهر سوي من
نجواهاي گنگ سايه خفاش هاي پير
موسيقي هميشه شب هاي كوي من
تنها تر از مترسك پاييز وحشتم
تشويش و اشك همنفس گفت و گوي من
هر شب شبيه شبنم پر از گل پتوي من
اي كاش مهرباني يك مهربان شبي
دست نوازشي بكشد روي موي من