• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

داستان سرايي كنيد

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
شيطون اومد گفت حوا جون اين سيب (به روايتي گندم) بخور.
حوا از سيب گاز زد . ولي چون قبلش مسواك كرده بود . سيبه بدجوري تلخ زد. اونم تف كرد تو صورت شيطون يكي از قطعات سيب تو گلوي شيطون پريد و داشت خفه ميشد.
آدم سريع شيطون رو به اورژانس بهشت رسوند. و ديد همون پرستاري كه من احسان برده بودم پيشش در بيمارستان بهشت هم كار ميكنه.
و آدم 1 دل نه 900 دل عاشق پرستار ميشه . . .
 

buf

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2003
نوشته‌ها
676
لایک‌ها
3
و به پرستار پيشنهاد ازدواج مي كنه. اما پرستار بهش مي گه كه اون از جنس حوريه و نمي تونه با آدم ازدواج كنه.
 

buf

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2003
نوشته‌ها
676
لایک‌ها
3
و به شيطون كه روي تخت اورژانس ولو شده بود چشمك مي زنه.
 

ehsan

Administrator
مدیر انجمن
Administrator
تاریخ عضویت
5 دسامبر 2002
نوشته‌ها
7,949
لایک‌ها
3,918
محل سکونت
Internet
... برق از چشماش پريد! دلش ميخواست به همه شيريني بده ولي خب امكانات جور نبود ديگه. اما به هر حال بهترين راه اين بود كه به جلاد شيريني بده و قال قضيه رو بكنه. خلاصه جلاد رو پيدا كرد و ...
 

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
. . . يه گاز از سيبيلاي جلاد زد. جلادم شاكي شد و شمشير و برد بالا و زد جايي كه نبايد . . .
 

Jenifer

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2003
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
0
.......ميزد ! متاسفانه محكوم از بيخ ختنه شد و سالهاي سال با همسرش بدون بچه ...................
 

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
.......ميزد ! متاسفانه محكوم از بيخ ختنه شد و سالهاي سال با همسرش بدون بچه ...................

مرد حسابي . اصلا ميدوني محكوم كي بود كه مقطوع النسلش كردي ؟ :( :(
 

Jenifer

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2003
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
0
يه دور داستان را خوندم و فهميدم ....حالا راستو ريسش ميكنم !
 

Jenifer

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
17 سپتامبر 2003
نوشته‌ها
8
لایک‌ها
0
............احسان با همسرش سالهاي سال بي بچه ماند.....تا اينكه روزي دكتر عابر پياده به سراغش رفت و گفت ميتونه اونشو با اونه شار پيوند بزنه ! احسان هم قبول كرد و پس از 3 ساعت عمل 50 گرم به وزن احسان اضفه شد(غير مستقيم اشاره كردم)...............او بلافاصله به خانه رفت و تا 9 ماه و 9 روز و 9 هفته 9 ثانيه و 9 ساعت به نمودن ماه پري خود مشغول شد و ماه پري او بعد از 9 سال 101 توله خالدار زاييد و .....................
 

aaber_piade

Registered User
تاریخ عضویت
19 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,660
لایک‌ها
25
سن
41
محل سکونت
Tehran
بابا من قاضيم دكتر نيستم كه.. اقا جر زني شد! كات !
 

arash_kh

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
15 ژوئن 2003
نوشته‌ها
553
لایک‌ها
5
اه. اينجوري نميشه ها جنيفر جان !!
 

buf

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2003
نوشته‌ها
676
لایک‌ها
3
:shock: :shock: :shock:
 

aaber_piade

Registered User
تاریخ عضویت
19 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,660
لایک‌ها
25
سن
41
محل سکونت
Tehran
من درست ميكنم نگران نباشين.. همين زير امضا ميكنم كه نقل قول خراب نشه..

عابر رفوگر!

و به شيطون كه روي تخت اورژانس ولو شده بود چشمك مي زنه.

... برق از چشماش پريد! دلش ميخواست به همه شيريني بده ولي خب امكانات جور نبود ديگه. اما به هر حال بهترين راه اين بود كه به جلاد شيريني بده و قال قضيه رو بكنه. خلاصه جلاد رو پيدا كرد و ...

. . . يه گاز از سيبيلاي جلاد زد. جلادم شاكي شد و شمشير و برد بالا و زد جايي كه نبايد . . .

حالا ادامه بدين ;)
 

aftabgardoon34

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
25
لایک‌ها
0
يه لحظه اجازه بديد.
داستان را از قبلتر بايد ادامه بديم.چون احسان صفحه اول را ادامه داده.
 

aaber_piade

Registered User
تاریخ عضویت
19 دسامبر 2002
نوشته‌ها
1,660
لایک‌ها
25
سن
41
محل سکونت
Tehran
به هر حال من روش رفوگري بهتون آموزش دادم .. ديگه حالا از هر جا كه لازمه خودتون دنبال كنيد ;)
 

aftabgardoon34

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
25
لایک‌ها
0
و به شيطون كه روي تخت اورژانس ولو شده بود چشمك مي زنه.

اما شيطون خيلي وقت بود كه خفه شده بود.
خدا ديد همه چي داره به هم ميريزه.اگه شيطون نباشه كه نميشه واسه همين...
 

aftabgardoon34

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
30 ژوئن 2003
نوشته‌ها
25
لایک‌ها
0
دانشمند رفو گر!!!!!!!!!!
ميشه يه نفر خلاصه كنه تا اينجا رو؟

داستان از اون جا شروع ميشه كه يه پسره داشته تو خيابون وليعصر ميرفته كه يهو يه دختر خوشگل از روبروش مياد و ميچسبه به پسره.ولش هم نميكرده.همون موقع ماشين نيروي انتظامي از راه ميرسه و از شانس خوب اينا از كنارشون رد ميشه.خلاصه اينا با هم ازدواج ميكنن و بچه دار ميشن.اما پسره يهو ميفهمه كه اي بابا اين بچه اصلا شبيه خودش نيست و شبيه پسر حكيم باشيه.اينجا داستان يكم جنايي ميشه و خون و خونريزي راه ميافته و پسره بعد از مرگ پادشاه خودش بر تخت سلطنت تكيه ميزنه.
اما خوب لابد ميپرسي اين چه ربطي به احسان و ... داره.
اين پسره عضو پرشن تولز بوده و سر يه سري جريانات(شيريني ندادن احسان به خاطر تولدش)پاي احسان وسط كشيده ميشه و...
يه سري اتفاقات ديگه هم اين وسط ميافته كه براي اينكه زياد گيج نشي نميگم.
فقط اينو بدون كه كار به جايي ميرسه كه يه تيكه از مريخ جدا ميشه و ميخوره به زمين و همه چيز نابود ميشه و خدا دوباره آدم و حوا را ميفرسته زمين.
يه روز آدم يه سيبي به حوا ميده.حوا ميخوره اما تف ميكنه بيرون و سيبه از گلو شيطون سر در مياره و خفش ميكنه...
 

buf

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2003
نوشته‌ها
676
لایک‌ها
3
واسه همين شيطونو احيا مي كنه و بي مرگي رو بهش عطا ميكنه تا دنيا هيچ وقت كسل كننده و بي حال نشه ...
 

rmb_ali

Registered User
تاریخ عضویت
15 مارس 2003
نوشته‌ها
1,218
لایک‌ها
21
شيطون براي اينكه خودشو يه جورايي ابدي كنه به فكر افتاد كه يه چيزي بايد دست و پا كنم كه هميشه يه عده رو داشته باشم براي همين فكر درست كردن پرشين تولزو انداخت تو سر احسان ، احسانم شروع كرد به درست كردن پرشين تولز ولي اينايي كه توي پرشين تولز رجيستر كرده بودن هرچي زور ميزدن و خودشونو به اب و اتيش ميزدن نميتونستن ماه پري ها رو گول بزنن كه بيان تو پرشين تولز براي همين يه روز يكيشون خودشو جاي يه ماه پري جا زد اولين تاپيكشو زد ولي .....
 
بالا