arash_kh
کاربر تازه وارد
- تاریخ عضویت
- 15 ژوئن 2003
- نوشتهها
- 553
- لایکها
- 5
شيطون اومد گفت حوا جون اين سيب (به روايتي گندم) بخور.
حوا از سيب گاز زد . ولي چون قبلش مسواك كرده بود . سيبه بدجوري تلخ زد. اونم تف كرد تو صورت شيطون يكي از قطعات سيب تو گلوي شيطون پريد و داشت خفه ميشد.
آدم سريع شيطون رو به اورژانس بهشت رسوند. و ديد همون پرستاري كه من احسان برده بودم پيشش در بيمارستان بهشت هم كار ميكنه.
و آدم 1 دل نه 900 دل عاشق پرستار ميشه . . .
حوا از سيب گاز زد . ولي چون قبلش مسواك كرده بود . سيبه بدجوري تلخ زد. اونم تف كرد تو صورت شيطون يكي از قطعات سيب تو گلوي شيطون پريد و داشت خفه ميشد.
آدم سريع شيطون رو به اورژانس بهشت رسوند. و ديد همون پرستاري كه من احسان برده بودم پيشش در بيمارستان بهشت هم كار ميكنه.
و آدم 1 دل نه 900 دل عاشق پرستار ميشه . . .