nemessisor
کاربر تازه وارد
- تاریخ عضویت
- 11 جولای 2007
- نوشتهها
- 485
- لایکها
- 4
- سن
- 32
توی رختخواب دراز کشیده بود و چشمهایش را بسته بود. پسر بزرگش دو زانو کنارش نشسته بود و وحشت زده دستهایش را به هم می مالید و به او نگاه می کرد. تک دخترش هم کنج اتاق وا رفته بود و بی صدا گریه می کرد. معلوم نبود کدام شیر پاک خورده ای صبح زود به گوش زنش رسانده بود که او با زن بیوه خوشکلی سر و سرّی دارد و تازگیها صیغه اش کرده. زن حاج اکبر که عمری سر به زیری و نجابت کرده بود چنان جیغ و داد و گریه ای علم کرد که حاجی چاره ای ندید جز اینکه الکی قلبش را بگیرد و خودش را بزند به سکته ناقص!
حالا ورق برگشته بود و زنک دویده بود پی دکتر و آمبولانس تا لااقل همین شوهر بی وفا و نصفه را از دست ندهد!
حاجی داشت فکر می کرد که چطور کار را ادامه دهد و نقش را چگونه بازی کند که مشتش پیش دکتر و زنش وا نشود. به خودش حق می داد، زنش دیگر پیر شده بود و حالا که او طعم و بوی یک زن جوان و خوشگل را چشیده بود دیگر دلش نمی آمد حتی به تن چروکیده و پر لک و پیس زن خودش نگاه کند،اصلا زنش از همان اول هم تحفه ای نبود...
زنش با یک لیوان آب قند پرید توی اتاق. همانطور که قربان صدقه شوهرش می رفت سرش را بالا گرفت و آب قند را توی حلقش ریخت. حاجی حول شد و آب پرید توی گلویش. به شدت سرفه کرد. زنش ترسید،جیغ کشید و محکم زد پشتش و کار را خرابتر کرد. شدت سرفه اش بیشتر شد. نمی توانست نفس بکشد. سینه اش درد می کرد.به گلویش چنگ زد. چشمهایش سیاهی رفت و افتاد و مرد!!
حالا ورق برگشته بود و زنک دویده بود پی دکتر و آمبولانس تا لااقل همین شوهر بی وفا و نصفه را از دست ندهد!
حاجی داشت فکر می کرد که چطور کار را ادامه دهد و نقش را چگونه بازی کند که مشتش پیش دکتر و زنش وا نشود. به خودش حق می داد، زنش دیگر پیر شده بود و حالا که او طعم و بوی یک زن جوان و خوشگل را چشیده بود دیگر دلش نمی آمد حتی به تن چروکیده و پر لک و پیس زن خودش نگاه کند،اصلا زنش از همان اول هم تحفه ای نبود...
زنش با یک لیوان آب قند پرید توی اتاق. همانطور که قربان صدقه شوهرش می رفت سرش را بالا گرفت و آب قند را توی حلقش ریخت. حاجی حول شد و آب پرید توی گلویش. به شدت سرفه کرد. زنش ترسید،جیغ کشید و محکم زد پشتش و کار را خرابتر کرد. شدت سرفه اش بیشتر شد. نمی توانست نفس بکشد. سینه اش درد می کرد.به گلویش چنگ زد. چشمهایش سیاهی رفت و افتاد و مرد!!