Dead_Man
Registered User
به نقل از Even Star :شاید هم نشون این باشه که ادم ها زیادی به هم بد بین هستند!!
من که این طور فکر نمی کنم شاید حق با اون پیر زنه بوده
شاید یکی که قرار بوده اون چهار دلار رو کمک کنه نکرده بوده
در کل خیلی فان بود
به نقل از Even Star :شاید هم نشون این باشه که ادم ها زیادی به هم بد بین هستند!!
من که این طور فکر نمی کنم شاید حق با اون پیر زنه بوده
شاید یکی که قرار بوده اون چهار دلار رو کمک کنه نکرده بوده
در کل خیلی فان بود
خوب من اين طورم حتما پير زنه يه چيز مي دونسته كه گفته 100 دلار
وقتي شده 96 تا حتما يكي كم داده ديگه
مثلا اگه قرار باشه براي يك نفر پول جمع كني تو يه جمع بعد پول جمع شده بشه 99 هزار تومان خودت 1000 تومان روش نمي گذاري رند بشه مي گذاري ديگه
اين هم همين قضيه هست معلومه يكي كم كاري كرده
خیلی خیلی جالب بود و آموزرنده :دی .... ممنونقورباغه ی کر!!
روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با هم درمسابقه ی دو بدوند .
هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .
جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند...
و مسابقه شروع شد ....
راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند
شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید
اوه,عجب کار مشکلی
اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند
هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلنده
قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند...
بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند..
جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه
و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف ...
ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر....
این یکی نمی خواست منصرف بشه!
بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه کوچولو
که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید
بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو انجام داده؟
اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟
و مشخص شد که
برنده ی مسابقه کر بوده !!!
نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس
کننده ی دیگران گوش ندید... چون اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو
ازتون می گیرند-- چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !هیشه به
قدرت کلمات فکر کنید .چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما
تأثیر میگذاره
پس
مثبت فکر کنید
کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید رسید !
و هیشه باور داشته باشید
من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم
البته من این داستان رو به صورت دیگه ای شنیدم یعنی دو تا قورباغه بودن که تو یه چاه افتاده بودن و در آخر قورباغه کر موفق میشه نجات پیدا کنه البته تو این داستان گفته بود قورباغه کر فکر میکرده همه دارن تشویقش میکنن فکر کنم به غیر از کر بودن قورباغه خوشبینیم بوده!
خیلی جالب بود ، با بعضیا باید همینطوری رفتار کرد تا حالیشون بشه :دی
آره خدایی :دیخیلی دلتون پره؟؟:lol:
خداییش از این بهتر نمیشه تلافی کرد....
چرا بهترش این بود که اون ها سوار موتور شن بعد همه رو با هم له کنه1!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1:lol::lol::lol::lol:
جالب بود برام خيليراننده کامیونی وارد رستوران شد.
دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند و بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد.
راننده به او چیزی نگفت . دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد و بعد هم وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ولی باز هم ساکت ماند.
دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت : چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود و نه حرف زدن و نه دعوا!
رستورانچی جواب داد : از همه بدتر رانندگی بلد نبود چون وقتی داشت می رفت دنده عقب 3 موتور نازنین را خرد کرد و رفت.
چقدر خشن