برگزیده های پرشین تولز

داستان هاى کوتاه جالب و تفکر برانگيز

GHoST_DoG

Registered User
تاریخ عضویت
10 آپریل 2007
نوشته‌ها
59
لایک‌ها
2
راستی دزدی از شیطان عمل شریفیست ؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor

تا وقتي كه مدرسه را خراب نكرده بودند، كسي به ش توجه نميكرد. روزي كه مدرسه قديمي را داشتند خراب ميكردند، توي خيابان ترافيك شد. همه ماشينهايشان را پارك كردند و ايستادند به تماشاي خراب کردن مدرسه و تماشاي صورت اين و آن.كم كم قيافه ها به نظرشان آشنا آمد. كم كم هم كلاسي ها و كلاس بالايي ها و معلم ها و مدير و ناظم و بقيه را بين هم تشخيص دادند. چند نفر با هم دست دادند. چند نفر با هم روبوسي كردند. چند نفر تصميم گرفتند جلوی اين کار را بگيرند. چند نفر چند قطره اشك ريختند.
کار که تمام شد، هركس به سمت ماشين خودش رفت و رفت دنبال باقي زندگيش.
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
37
محل سکونت
اهواز
عجب..............

جالب بود
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
47
محل سکونت
Persian Empire
جالب بود و فکر برانگيز مثل بقيه ى داستان هاى کوتاهتون ولى Even Star جان، شايد بد نباشه اگر همه ى ‌اينها رو در يک تاپيک واحد قرار دهيد تا هم يکجا و در کنار همديگر باشند و هم مشمول بايگانى شدن نشوند چون بخش بايگانى براى نگهدارى تاپيک هاى قفل شده و يا با تعداد پست هاى کم ايجاد شده و حيفه که اين همه زحمت شما سر از اون بخش در بيارند.

اگر اشکالى ‌نداشته باشه تمامى‌ اين داستان مانندهاى شما رو با همديگر ادغام کنم تا تبديل شوند به يک تاپيک مستقل تا از اين به بعد اين قبيل داستان هاتونو که سابقا پيش از وجود داشتن بخش مستقل داستان در تاپيک حکايات و داستان هاى عبرت آموز گذاشته ميشدند در آنجا قرار دهيد. نامش را هم مثلا بگذاريم "داستان هاى کوتاه تفکر برانگيز" يا هر چيزى که خودتون مايل باشيد (نگفتم داستان هاى‌کوتاه چون قبلا تاپيکى با اين نام بهروز جان ايجاد کرده بودند که البته اون شرايطش فرق داره و نميشه اينا رو اونجا گذاشت).

خب نظرتون در اين باره چيه؟
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
جالب بود و فکر برانگيز مثل بقيه ى داستان هاى کوتاهتون ولى Even Star جان، شايد بد نباشه اگر همه ى ‌اينها رو در يک تاپيک واحد قرار دهيد تا هم يکجا و در کنار همديگر باشند و هم مشمول بايگانى شدن نشوند چون بخش بايگانى براى نگهدارى تاپيک هاى قفل شده و يا با تعداد پست هاى کم ايجاد شده و حيفه که اين همه زحمت شما سر از اون بخش در بيارند.

اگر اشکالى ‌نداشته باشه تمامى‌ اين داستان مانندهاى شما رو با همديگر ادغام کنم تا تبديل شوند به يک تاپيک مستقل تا از اين به بعد اين قبيل داستان هاتونو که سابقا پيش از وجود داشتن بخش مستقل داستان در تاپيک حکايات و داستان هاى عبرت آموز گذاشته ميشدند در آنجا قرار دهيد. نامش را هم مثلا بگذاريم "داستان هاى کوتاه تفکر برانگيز" يا هر چيزى که خودتون مايل باشيد (نگفتم داستان هاى‌کوتاه چون قبلا تاپيکى با اين نام بهروز جان ايجاد کرده بودند که البته اون شرايطش فرق داره و نميشه اينا رو اونجا گذاشت).

خب نظرتون در اين باره چيه؟

خواهش می کنم خواهر پرشیانای عزیز
ممنون می شم اگه این کار رو بکنید:happy:
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
Even Star عزیز فکر خوبیه منم میخواستم همین پیشنهاد رو بدم که persiana زحمتش رو کشیدن
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
47
محل سکونت
Persian Empire
خوب پس حالا که همه موافقند انجامش ميدم ^_^



اديت:

خب ادغامشون انجام شد ولى حالا همين عنوانى که گذاشتم خوبه يا چيز ديگه اى بگذارم
129fs3702145.gif
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
جالب بود و فکر برانگيز مثل بقيه ى داستان هاى کوتاهتون ولى Even Star جان، شايد بد نباشه اگر همه ى ‌اينها رو در يک تاپيک واحد قرار دهيد تا هم يکجا و در کنار همديگر باشند و هم مشمول بايگانى شدن نشوند چون بخش بايگانى براى نگهدارى تاپيک هاى قفل شده و يا با تعداد پست هاى کم ايجاد شده و حيفه که اين همه زحمت شما سر از اون بخش در بيارند.

اگر اشکالى ‌نداشته باشه تمامى‌ اين داستان مانندهاى شما رو با همديگر ادغام کنم تا تبديل شوند به يک تاپيک مستقل تا از اين به بعد اين قبيل داستان هاتونو که سابقا پيش از وجود داشتن بخش مستقل داستان در تاپيک حکايات و داستان هاى عبرت آموز گذاشته ميشدند در آنجا قرار دهيد. نامش را هم مثلا بگذاريم "داستان هاى کوتاه تفکر برانگيز" يا هر چيزى که خودتون مايل باشيد (نگفتم داستان هاى‌کوتاه چون قبلا تاپيکى با اين نام بهروز جان ايجاد کرده بودند که البته اون شرايطش فرق داره و نميشه اينا رو اونجا گذاشت).

خب نظرتون در اين باره چيه؟

خواهش می کنم یه دنیا ممنون پرشیانای عزیز:happy:
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
47
محل سکونت
Persian Empire
خواهش ميکنم ^_^

فقط اگر عنوان بهترى به ذهنتون ميرسه بفرماييد که همون رو بگذارم. البته اولش گذاشته بودم داستان هاى کوتاه جالب، آموزنده و تفکر انگيز، بعد گفتم ممکنه ايراد بگيرند که کار اون راننده کاميونه که آموزنده نبود (هر چند که حسابى از عکس العملش لذت بردم ^.^) برای همين بخش آموزشيشو از تو تايتلش حذف کردم ^0^ , ~_^
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
يك زوج در اوايل 60 سالگي، در يك رستوران كوچيك رمانتيك سي و پنجمين سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن.
ناگهان يك پري كوچولوِ قشنگ سر ميزشون ظاهر شد و گفت:چون شما زوجي اينچنين مثال زدني هستين و درتمام
اين مدت به هم وفادارموندين ، هر كدومتون مي تونين يك آرزو بكنين.
خانم گفت: اووووووووووووووووه ! من مي خوام به همراه همسر عزيزم، دور دنيا سفر كنم.
پري چوب جادووييش رو تكون داد و
اجي مجي لا ترجي
دو تا بليط براي خطوط مسافربري جديد و شيك QM2در دستش ظاهر شد.
حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فكر كرد و گفت:
خب، اين خيلي رمانتيكه ولي چنين موقعيتي فقط يك بار در زندگي آدم اتفاق مي افته ، بنابراين، خيلي
متاسفم عزيزم ولي آرزوي من اينه كه همسري 30 سال جوانتر از خودم داشته باشم.
خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!!
پري چوب جادوييش و چرخوند و.........
اجي مجي لا ترجي

و آقا 92 ساله شد!
:)
 

Dead_Man

Registered User
تاریخ عضویت
16 می 2007
نوشته‌ها
441
لایک‌ها
3
محل سکونت
Lost in middle of nowhere
پيام اخلاقي اين داستان
مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن ،
ولي پريها................
مونث هستند !!!!!!!

دیدم یادت رفته 4 جمله ی آخر رو بنویسی برات کاملش کردم
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
پيام اخلاقي اين داستان
مردها شايد موجودات ناسپاسي باشن ،
ولي پريها................
مونث هستند !!!!!!!

دیدم یادت رفته 4 جمله ی آخر رو بنویسی برات کاملش کردم

مرسی :)
 

Even Star

کاربر فعال فرهنگ و هنر
کاربر فعال
تاریخ عضویت
5 می 2007
نوشته‌ها
2,480
لایک‌ها
127
محل سکونت
Valinor
خیلی قشنگ بود
پس این نشون میده مرد ها خیلی خود خواه هستند
اینم نتیجه اخلاقی ...حالا میدونم اگه از این پری ها سراغم اومد چه کار کنم!!!!:happy::happy:
 

علی آبادانی

Registered User
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2006
نوشته‌ها
898
لایک‌ها
11
محل سکونت
Abadan
خیلی قشنگ بود
پس این نشون میده مرد ها خیلی خود خواه هستند
اینم نتیجه اخلاقی ...حالا میدونم اگه از این پری ها سراغم اومد چه کار کنم!!!!:happy::happy:

البته نه همشون :)

خودخواهی و ناسپاس بودن جنسیت نمیشناسه

حالا ببینم جنگ بین زن و مرد تو پرشین تولز را میندازین یا نه!

شما جواب بدی رو با بدی ندیا!!
 

jerii

همکار بازنشسته
تاریخ عضویت
11 مارس 2007
نوشته‌ها
7,946
لایک‌ها
9,663
سن
37
محل سکونت
اهواز


روزي مردي به سفر ميرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه ميشود که هتل به کامپيوتر مجهز است . تصميم ميگيرد به همسرش ايميل بزند . نامه را مينويسد اما در تايپ ادرس دچار اشتباه ميشود و بدون اينکه متوجه شود نامه را ميفرستد . در اين ضمن در گوشه اي ديگر از اين کره خاکي ، زني که تازه از مراسم خاک سپاري همسرش به خانه باز گشته بود با اين فکر که شايد تسليتي از دوستان يا اشنايان داشته باشه به سراغ کامپيوتر ميرود تا ايميل هاي خود را چک کند . اما پس از خواندن اولين نامه غش ميکند و بر زمين مي افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش ميرود و مادرش را بر نقش زمين ميبيند و در همان حال چشمش به صفحه مانيتور مي افتد:

گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم

ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته . من همين الان رسيدم و همه چيز را چک کردم . همه چيز براي ورود تو رو به راهه . فردا ميبينمت . اميدوارم سفر تو هم مثل سفر من بي خطر باشه . واي چه قدر اينجا گرمه !!!
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
47
محل سکونت
Persian Empire
خانم و پري واقعا نا اميد شده بودن ولي آرزو، آرزوه ديگه !!!
پري چوب جادوييش و چرخوند و.........
اجي مجي لا ترجي

و آقا 92 ساله شد!
366379.gif


وای‌ دستتون درد نکنه، خيلى باحال بود ^^

تا اون باشه ديگه همچين آرزويى نکنه
lecturef.gif



اديت:

گيرنده : همسر عزيزم
موضوع : من رسيدم

ميدونم که از گرفتن اين نامه حسابي غافلگير شدي . راستش انها اينجا کامپيوتر دارند و هر کس به اينجا مي اد ميتونه براي عزيزانش نامه بفرسته .

erschreck.gif

واى عجب چيزى، آدم ياد برنامه ى داستان هاى باورنکردنى که شبکه 5 ميداد ميفته. حالا دقيقا اين ايميل بايد صاف براى چه کسى هم تو اون شرايط فرستاده بشه و متنش هم از شوهر به خانم بوده باشه
wacko.gif
 

Persiana

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
18 جولای 2005
نوشته‌ها
4,220
لایک‌ها
129
سن
47
محل سکونت
Persian Empire
در لينک زير هم داستان کوتاه قابل تأملى آورده شده، به علاوه استفاده از داستان ها و شخصيت هاى کتاب هاى ‌فارسى دوران دبستان هم در نوع خودش جالب توجه است:

http://forum.persiantools.com/t82098.html
 

Dead_Man

Registered User
تاریخ عضویت
16 می 2007
نوشته‌ها
441
لایک‌ها
3
محل سکونت
Lost in middle of nowhere
يکی بود يکی نبود مردی بود که زندگی اش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود
وقتی مُرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثـل او حتما ً به بهشت می رود
در آن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کيفيت فراگير نرسيده بود و استـقبال از او با تشريفات مناسب انجام نشد
فرشته نگهبانی که بايد او را راه می داد نگاه سريعی به فهرست نام ها انداخت و وقتی نام او را نيافت او را به جهنم فرستاد
در جهنم هيچ کس از آدم دعوت نامه يا کارت شناسايی نمی خواهد هر کس به آنجا برسد می تواند وارد شود
مَرد وارد شد و آنجا ماند
چند روز بعد شيطان با خشم به دروازه بهشت رفت و يقه فرشته نگهبان را گرفت و گفت
اين کار شما تروريسم خالص است
نگهبان که نمی دانست ماجرا از چه قرار است پرسيد: چه شده ؟
شيطان که از خشم قرمز شده بود گفت
« آن مَرد را به جهنم فرستاده ايد و آمده وکار و زندگی ما را به هم زده.از وقتی که رسيده
نشسته و به حرف های ديگران گوش می دهد و به درد و دلشان می رسد.حالا همه دارند در
جهنم با هم گفت و گو می کنند يکديگر را در آغوش می کشند و می بوسند
جهنم جای اين کارها نيست! لطفا ً اين مَرد را پس بگيريد
وقتی قصه به پايان رسيد درويش گفت
با چنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در جهنم افتادی خود شيطان تو را به بهشت بازگرداند
 
بالا