kambiz_g
Registered User
- تاریخ عضویت
- 7 مارس 2007
- نوشتهها
- 1,544
- لایکها
- 1,522
مادر صبح که میشد سه تا زرده تخم مرغ محلی رو مینداخت توی یه لیوان بلور و سه تا قاشق شکر هم میریخت روش….بعد با قاشق مربا خوری دسته بلند شروع میکرد به هم زدن اونا….اینقدر تند هم میزد که گاهی کمی از اون زرده ها میریخت بیرون….! اینقدر هم میزد تا مخلوط زرده ها و شکر سفت میشد و حجم پیدا میکرد….! بعدش شیر داغ رو میریخت روی اون و میداد دست بابای خدابیامرزم….!
بابا با قاشق شیر رو هم میزد و میخورد…!خدا بیامرز یک بفرما هم نمیزَد به مایی که اب دهنمان رو قورت میدادیم و زل میزدیم به ته لیوان…! مادر یکبار هم برای من زرده تخم مرغ رو با شکر هَم نَزد با شیر بده نوش جان کنم….! میگفت: بابات کار مُکُنه بایِد قوَت دِشتِه بِشه نِنه جان…! حالا منظورش کار روز بود یا شب الله و اَعلَم…!! الان اوضاع وَرچُپه رِفتِه دیگه…! همه چیزای خوب مال بِچه هایه….! هیچکس به فکر ما باباهای بی قوت نیست…! که روز درگیر کاریم و شب جنازه ای بی بخار روی تخت….!!
مسعود مشهدی
بابا با قاشق شیر رو هم میزد و میخورد…!خدا بیامرز یک بفرما هم نمیزَد به مایی که اب دهنمان رو قورت میدادیم و زل میزدیم به ته لیوان…! مادر یکبار هم برای من زرده تخم مرغ رو با شکر هَم نَزد با شیر بده نوش جان کنم….! میگفت: بابات کار مُکُنه بایِد قوَت دِشتِه بِشه نِنه جان…! حالا منظورش کار روز بود یا شب الله و اَعلَم…!! الان اوضاع وَرچُپه رِفتِه دیگه…! همه چیزای خوب مال بِچه هایه….! هیچکس به فکر ما باباهای بی قوت نیست…! که روز درگیر کاریم و شب جنازه ای بی بخار روی تخت….!!
مسعود مشهدی