برگزیده های پرشین تولز

داستان های 55 کلمه ای !

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

سکان را به من بده !!!

خدا با لبخند به من می گويد : آهای ! دوست داری برای مدتی خدا باشی و دنيا را

برانی ؟

می گويم : البته به امتحانش می ارزد .

کجا بايد بنشينم ؟

چقدر بايد بگيرم ؟

کی وقت ناهار است ؟

چه موقع کار را تعطيل کنم ؟

خدا می گويد : سکان را بده به من ! فکر می کنم هنوز آماده نباشی .
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

عشق پرشور

عشاق چراغ جادو را در ساحل پيدا کردند .

جن چراغ گفت : اگر آزادم کنيد يک آرزوی هر کدامتان را برآورده می کنم.

دختر به پسر نگاه کرد و گفت : دلم می خواهد تا آخر دنيا عاشق هم باشيم.

پسر به دريا چشم دوخت و گفت : دلم می خواهد دنيا به آخر برسد.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

پير و بی قرار

مامان هفتاد و شش ساله و تنها ناگهان قصد سفر کرد .

به ما گفت با يکی از دوستانش می رود .

ما فکر کرديم خيلی خوب است می توانيم بعد طبق نقشه مامان را به خانه ی

سالمندان بفرستيم .

توی املاک وسيع و درندشت می چرخيديم و شادمان حساب و کتاب می کرديم .

کارت پستال بعدا رسيد که ازدواج کردم .

همه اش شصت و چهار سال دارد و خيلی ناز است !!!

دوستتان دارم ... مامان
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

تيتر فردا

طبق برنامه ی هر روز داشت تيتر روزنامه ها را می خواند .

تيتری که خودش زده بود .

تلفن روی ميزش به صدا درآمد .

بلند شد تا به پرواز سی - ۱۳۰ برسد .

بدون آنکه بداند فردا صبح خودش تيتر روزنامه است .
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

قطع يک نشانه

درخت طی هزار سال زيبايی باشکوهی پيدا کرده بود .

از زلزله و خشکسالی و آتش سوزی جان سالم به در کرده بود .

هزار سال دست نخورده و هزار سال فتح نشده باقی مانده بود .

سرکارگر با صدای بلند گفت : چقدر طول می کشد بيندازی ؟

هيزم شکن گفت : فوقش دو ساعت .

پس تمامش کن !!!
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

هم رنگ

نابغه و خرخوان .

ديگر بس است !!!

انتقال به مدرسه ای جديد برای هويت تازه .

روز اول جبر.

ته کلاس با بی خيال ها به اميد جرقه ای نشسته ام .

ورقه ی امتحانی ام را خيلی زودتر از ديگران تحويل می دهم .

معلم به محاسبات من شک کرد .

با صدای بلند نمره ام را گفت : بيست !!!

باز هم شکست خوردم .

 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

حرف زدن پرنده
وقتی دو پلیس مشغول معاینه جسدی بودند که غرق د رخون کف اتاق افتاده بود ، طوطی فریاد زد :" هنری . "
پرنده جیغ زد :" هنری ، نه . "
یکی از پلیس ها به سراغ میز تحریر رفت و دفتر قرار های مرد مرده را نگاه کرد . دور « $$$ » و « ساعت نه و نیم صبح » خط کشیده شده بود .
طوطی جیغ زد :" هنری ، نکن ! "
" خوب این طرف چند تا هنری می شناخته ؟ "
" فقط یکی ."

( اسکات . د . شاو )
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

وقفه در پرونده
کاراگاه که در شب بارانی اتومبیل را می راند ، آه کشید و گفت :" هشت ضربه چاقو ، هشت جسد ، بدون هیچ سر نخی . او دقیق و حرفه ای است ."
جرم شناس شیشه های عینکش را پاک کرد :" بله ، و در ضمن کوچک اندام ، چپ دست ، نزدیک بین ، و عاشق بتهون است . و من جای او را هم میدانم ."
صدای ترمز بلند شد .
کاراگاه فریاد زد:" کجاست "
دیگری در حالی پوزخند زنان تیغه چاقو را در غلافش می گذاشت ، گفت :" همین جا "

(ویلیام ای بلاندل )
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند

پایان بحث
تام مردی جوان ، خوش قیافه و خوش گذران بود ، هرچند وقتی با سام که دو ماه بود هم خانه اش شده بود شروع به جدل کرد کمی مست بود .
" نمی شود . نم یشود یک داستان کوتاه را فقط با پنجاه و پنج کلمه نوشت ، ابله !"
سام در جا او را با شلیک گلوله ای ساکت کرد !
لبخند زنان گفت :" می بینی که می شود ."

(تری . ال تیلتون )
 

hajagha

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
20 دسامبر 2002
نوشته‌ها
453
لایک‌ها
4
سن
47
کمتر از یک دقیقه دیگه میام
ولی من الان ده دقیقه است که اینجا نشستم و منتظرم
میام میام نگران نباش.
خب بیا دیگه

******
مرد: هنوز نیومده؟
زن: خیر قربان
مرد به زن دوم: چند وقته که اینطوری شده؟
زن دوم به مرد: حدود 2 ماه
مرد:عجب!
*******
تموم شد تموم شد بیان منو بشورین.
 

nemessisor

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
11 جولای 2007
نوشته‌ها
470
لایک‌ها
4
سن
31
تام مردی جوان و خوش قیافه و خوشگذران بود .گاهی با سام که دو ماه بود همخانه اش شده بود شروع به جدل کرد ، کمی مست بود.
«نمی شود یک داستان کوتاه را فقط با پنجاه پنج کلمه نوشت . ابله!»
سام درجا او را با شلیک گلوله ای ساکت کرد
لبخندزنان گفت :«می بینی که می شود»
 

شهریار

Registered User
تاریخ عضویت
14 ژوئن 2005
نوشته‌ها
119
لایک‌ها
6
Accidents
Reginald Cooke had buried three wives before he married Cecile Northwood.
“Tragic accident, “he told her.
“How sad, “replied Cecile. ” Were they wealthy?”
“And beautiful,” said Reginald.
They honeymooned in the Alps.
Later, Cecile told her new husband, “You know, darling. My first husband died in a tragic mountaineering accident.”
“How sad,” replied Justin Marlow. (Mark Cohen)

حوادث
رجینالد کوک پیش از ازدواج با سیسیل نورتوود ، سه همسرش را به خاک سپرده بود .
به سیسیل گفت :« حوادث تاسف بار .»
سیسیل جواب داد :« چقدر غم انگیز ، آنها ثروتمند بودند ؟»
رجینالد گفت :« و زیبا .»
آن ها ماه عسل شان را در کوه های آلپ گذراندند .
بعد ها ، سیسیل به همسرش تازه اش گفت :« میدانی ، عزیزم ، شوهر اول من در یک حادثه تاسف بار در کوهستان کشته شد .»
جاستین مارلو جواب داد :« چقدر غم انگیز.»
( مارک کوهن )

می‌شه اینو خوب توضیح بدین. من اینو نمی‌گیرم! :blush:
 
Last edited:

alirezabayati

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 ژانویه 2008
نوشته‌ها
2
لایک‌ها
1
سقوط (داستان ۵۵ کلمه‌ای)

لابلای هياهوی تکراری صدای پای عابرانی که شتابان خود را در يکی از صبحهای سرد و خاکستری زمستان به محل کارشان مي‌رساندند، زمزمه غمناک و آهسته فلوتی زير غرش سهمگين آواری بر سطح پياده‌رو مدفون شد. پائين چند پله چهره نابينای مردی زمين‌خورده از درد به هم پيچيد. هياهوی صدای پای عابران همچنان ادامه داشت.

منبع: وبلاگ داستانهای كوتاه
 

farhad17

Registered User
تاریخ عضویت
28 ژوئن 2014
نوشته‌ها
353
لایک‌ها
328
خیلی جالبن !
 

negin.76

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
5 آگوست 2015
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
4
سن
27
خیلی ممنون از داستان هاتون.
 

javaher.76

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
12 آگوست 2015
نوشته‌ها
10
لایک‌ها
2
سن
27
سلام ممنون از داستان های 55 کلمه تون
 
بالا