خرداد
کاربر فعال ادبیات
مرد به او خيره نگاه می کرد.
نسيم ملايمی می وزيد.
مرد گفت : سلام عزيزم.
سکوت هر دو آن ها را احاطه کرده بود.
عزيزم شرمنده ام منظوری نداشتم به خدا راستی عيدت مبارک.
مرد گل رزی روی سنگ قبر همسرش گذاشت و دور شد.
پرسيد : حاضری مرا ببخشی که مست پشت فرمان نشستم و به طرف خانه راندم.