درسته از اين جور اشكالات زياده . ما بحثمون تو فضاي فانتزي و جادوييه ولي نويسنده ميتونه با آوردن دليل هاي مناسب توي همين فضاي تخيلي هم منطق رو حفظ كنه . مثلا براي همين جريان پرتره اگه مي گفت : پرتره ها اسراري كه صاحبشون نمي خواد رو فاش نمي كنن يا يه همچين دليلي ديگه كسي نمي تونه بگه چرا از اين پرتره استفاده نكردند . يا اينكه ساعت شني رو فقط كسي مي تونه استفاده كنه كه اسمش هرميون باشه و تو كتاب 4 ؟ باشه
و بخواد باهاش درس بخونه مگر اينكه هري پاتر لازمش داشته باشه . خلاصه يه دليلي بياره
يه نكته ديگه هم كه منو اذيت مي كنه جريان اون آينه شكسته است . اولا كه هري مي تونست با يه نگاه به اون و پرسيدن از پدرخوانده اش كه اي پدرخوانده تو حالت خوبه يا نه !
ديگه بلند نشه دنبالش بره به اونجا كه ولدامورت نقشه كشيده بود . ( آخر كتاب 5 بود درسته ؟ اونجايي كه سيريوس ميميره )
دوما تو كل داستان من منتظر بودم كه يه كاربرد جالبي واسه اين آينه پيدا كنم اما غير از وسطاي آخر كتاب 7 كه هري توش داداش دامبلدور رو صدا مي زنه به درد ديگه اي نخورد . فكر مي كنم رولينگ اول مي خواسته يه چيزي بنويسه كه به اين ربط داشته باشه ولي بعدا پشيمون شده
.
به هرحال با اينكه از اين جور اشكالات بعضي وقتا پيش مياد اما در كل كتاب هري پاتر از قشنگ ترين كتاب هايي هست كه من تا بحال خوندم و لذت بردم . شب هاي دوران آموزشي سربازي وسط بيابون يزد اين كتاب منو با خودش به هاگوارتز مي برد
.
اي دوست قصه اي ز محبت بگو كه من .... طفلم به طبع و طالب افسانه ام هنوز
عمري به گرد شمع جمال تو گشته ام ..... آتش نخورده بر پر پروانه ام هنوز