خواب ستارهئى را مىبينم
جزيرهئى از نور
كه در آن زاده خواهم شد
و در عمق آسودگى شتاب آلودش
زندگيم كارهايش را به كمال مىرساند
بهكردار يكى شالىزار
در آفتاب پائيزى.
اى ماه تمام
امشب
در ميان برگهاى نخل
جنشى هست
و در دريا
برآمدن امواج
چون ضربان قلب جهان.
تو از كدام آسمان ناشناخته
راز دردآلود عشق را
در خاموشىات مىبرى؟
ناشاد است روز
روشنا
زير ابرهاى عبوس
كودكى كتك خورده را ماند
با ردّ اشكها
برگونههاى بىرنگش.
و فرياد باد
به فرياد جهانى زخم خورده ماند.
من اما مىدانم
كه راهى ِ سفرم به ديدار دوست.