باران میبارد و من تمامِ روز را بدونِ چتر به تو فکر میکردم.
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 23 آگوست 2011 #21 باران میبارد و من تمامِ روز را بدونِ چتر به تو فکر میکردم.
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 23 آگوست 2011 #22 برف میبارد کودکان خوشحالَند منْ غمگین. دارد ردِّ پاهات را میپوشاند برف!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 23 آگوست 2011 #23 راه میروم و شهر زیر پاهام تمام میشود. تو، هیچکجا نیستی!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 23 آگوست 2011 #24 ایستادهام کنار بندری مَهآلود نگاهِ دوور شدن آخرین کشتی میکنم. تنهایی، یعنی همین!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 24 آگوست 2011 #25 تو رفته ای و نمی دانی زمین چقدر کوچک شده است و تنهایی من چه قدر بزرگ!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 24 آگوست 2011 #26 در این آسمان گرفته بادبادکی اگر باشد پرنده ها پرواز را دوباره به یاد می آورند ...
A R @ M همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون کاربر فعال تاریخ عضویت 26 جولای 2007 نوشتهها 6,356 لایکها 5,482 24 آگوست 2011 #27 سفر مرا از تو به هیچکجا نمیبرد پشت سرم آب نریز ..
manuela89 مدیر بازنشسته تاریخ عضویت 5 نوامبر 2007 نوشتهها 1,643 لایکها 1,241 25 آگوست 2011 #28 پرنده ای میان چشم هات بود؛ حالا نیست. دیگر چه گونه بنویسمت؟!
A R @ M همکار بازنشسته خاطرات ، سینما و تلویزیون کاربر فعال تاریخ عضویت 26 جولای 2007 نوشتهها 6,356 لایکها 5,482 25 آگوست 2011 #29 دارم میروم جایی دوور از تیر رَسِ چشمهات هم دوورتر اما...؛ تکثیر شدهای تو... تکثیر شدهای تو...
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 25 آگوست 2011 #30 تو را می خواهم برای یک لحظه و بعد بگذار تا ابد ابرها ببارند .
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 25 آگوست 2011 #31 عشق پروانه ای بود که پشت دریچه چشمایت می پرید تقصیر نو نیست اگر ندیدی اش!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 25 آگوست 2011 #32 میان ِ جنگل ِ کاج های تلخ هر نیمکت ِ خالی می تواند جای تو باشد. و اینجا چقـــــــــــدر نیمکت ِ خالی هست ...
میان ِ جنگل ِ کاج های تلخ هر نیمکت ِ خالی می تواند جای تو باشد. و اینجا چقـــــــــــدر نیمکت ِ خالی هست ...
my7xN Registered User تاریخ عضویت 24 می 2009 نوشتهها 3,354 لایکها 1,343 25 آگوست 2011 #33 عطر گیسووهات را نسیم نه از سمرقند میآورد، نه بُخارا حالا دیگر همهی زنانِ شهر بووی تو را میدهند!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 27 آگوست 2011 #34 تنهایی، شاخهی درختیست پشتِ پنجرهاَم گاهی لباسِ برگ میپوشد گاهی لباسِ برف اما؛ همیشه هست
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 27 آگوست 2011 #35 قایقَت میشوم - بادبانَم باش بگذار هرچه حرفْ پَشتِمان میزنند مردم بادِ هوا شود دوورتَرِمان کند!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 27 آگوست 2011 #36 در آینهاَت خودم را میبینم ای ماه میان اینهمه ستارهای وُ باز تنها
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 27 آگوست 2011 #37 تصدقِ چشمهات، کمی بخند اینطور که میباری خورشید هم، میماند از رفتن!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 27 آگوست 2011 #38 در یک غرووبِ غمانگیز مرا به سفرهای دوور خواهند بُرد دُرناهای مهاجر
manuela89 مدیر بازنشسته تاریخ عضویت 5 نوامبر 2007 نوشتهها 1,643 لایکها 1,241 31 آگوست 2011 #39 شاعری در کوچههای شب صدای قدمهاش را تا صبح زیر لب سووت میزند. شهر تمام میشود تنهاییاَش آغاز!
manuela89 مدیر بازنشسته تاریخ عضویت 5 نوامبر 2007 نوشتهها 1,643 لایکها 1,241 31 آگوست 2011 #40 ینراه که میروم به تُرکستان نیست. حتا اگر « کوچه غلط » داده باشی!