در گرگ و میشِ چشمهات راه گم کردهام مهتابْ شو!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 1 سپتامبر 2011 #41 در گرگ و میشِ چشمهات راه گم کردهام مهتابْ شو!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 5 سپتامبر 2011 #42 هيچکس به خانهاش نرسيد امروز. کودکي بازيگوش تمامِ کوچههاي شهر را ديشب به نامِ تو کرده بود!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 5 سپتامبر 2011 #43 عُمریست در شبِ چشمهات گیر انداختهای دلَم را حالا پَرَم میدهی که برو؟!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 10 سپتامبر 2011 #44 تنها رازِ منی تو را به خدا هم فاش نمیکنم!
my7xN Registered User تاریخ عضویت 24 می 2009 نوشتهها 3,354 لایکها 1,343 11 سپتامبر 2011 #45 « تنها شدهام » جملهای کلیشهایست؛ اما باور کن تنها شدهام!
بـا ر ا ن کاربر فعال ادبیات کاربر فعال تاریخ عضویت 27 می 2008 نوشتهها 1,156 لایکها 4,026 سن 32 12 سپتامبر 2011 #46 نامه هات را بی نشانی، به باد بِدِه می رساند. خانه ام بر باد است!
بـا ر ا ن کاربر فعال ادبیات کاربر فعال تاریخ عضویت 27 می 2008 نوشتهها 1,156 لایکها 4,026 سن 32 12 سپتامبر 2011 #47 مرزها زبانِ فاصله را نمی فهمند. هرچه دورتر میروم نزدیکتر میشوی!
بـا ر ا ن کاربر فعال ادبیات کاربر فعال تاریخ عضویت 27 می 2008 نوشتهها 1,156 لایکها 4,026 سن 32 17 سپتامبر 2011 #48 پرستوها گیج می خورند در آسمانِ شهر و درخت ها پاییز را از یاد نمی برند. کجا مانده ای با بهاری که نیاورده ای هنووز؟!
پرستوها گیج می خورند در آسمانِ شهر و درخت ها پاییز را از یاد نمی برند. کجا مانده ای با بهاری که نیاورده ای هنووز؟!
بـا ر ا ن کاربر فعال ادبیات کاربر فعال تاریخ عضویت 27 می 2008 نوشتهها 1,156 لایکها 4,026 سن 32 17 سپتامبر 2011 #49 دارند تکراری میشوند عاشقانههام بیا دوباره اتفاق بیفتیم!( قشنگه)
manuela89 مدیر انجمن ادبیات مدیر انجمن مدیر انجمن تاریخ عضویت 5 نوامبر 2007 نوشتهها 1,643 لایکها 1,241 19 سپتامبر 2011 #50 این شعرها که جار میزنم یعنی هنوز ابتدای عاشقیست وگرنه، "عاشقانْ کُشتهگانِ معشوقاَند برنیاید زِ کُشتهگانْ آواز"
این شعرها که جار میزنم یعنی هنوز ابتدای عاشقیست وگرنه، "عاشقانْ کُشتهگانِ معشوقاَند برنیاید زِ کُشتهگانْ آواز"
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 23 سپتامبر 2011 #51 این قطار به هیچکجا نمیبرد تو را پیاده شو! ما در شهرِ اسباببازیها زندهگی میکنیم.
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 23 سپتامبر 2011 #52 سالهاست مُردهای وُ شهر پُر شدهست بَدَلهای تو و من، ندانسته هر روز عاشق یکی میشوم!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 14 اکتبر 2011 #53 هنوز کوچه ها همان اند خیابان ها همان اند پنجره ها و مردم ِ بی رویا .. همان! تنها تویی که نیستی !!!
بـا ر ا ن کاربر فعال ادبیات کاربر فعال تاریخ عضویت 27 می 2008 نوشتهها 1,156 لایکها 4,026 سن 32 20 اکتبر 2011 #54 بهار ... و این همه دلتنگی؟! نه ، شاید فرشته ای فصلها را به اشتباه ورق زده باشد.
بـا ر ا ن کاربر فعال ادبیات کاربر فعال تاریخ عضویت 27 می 2008 نوشتهها 1,156 لایکها 4,026 سن 32 20 اکتبر 2011 #55 چهقدر تنهاست شاعری که عاشقانههاش دست به دست میروند به دست تو اما، نمیرسند!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 29 اکتبر 2011 #56 دلَم دریاست؛ موّاج و توفانی. در ساحلَت بمان!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 29 اکتبر 2011 #57 با « یکی بود یکی نبود » شروع میشود این قصه با یکی ماند یکی نماند، تمام. یکی، من بودم یا تو؛ مهم نیست مهمْ قصهایست که تمام میشود!
با « یکی بود یکی نبود » شروع میشود این قصه با یکی ماند یکی نماند، تمام. یکی، من بودم یا تو؛ مهم نیست مهمْ قصهایست که تمام میشود!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 29 اکتبر 2011 #58 اینقدر به زندهگیاَم سَرَک نکش! کوتاهتر از خوابهای من دیواری ندیدهای؟!
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 29 اکتبر 2011 #59 پاییز آمده بیا کمی قدم بزنیم بیرون از این قاب عکس
Rainy Sky مدیر بازنشسته کاربر فعال تاریخ عضویت 1 می 2008 نوشتهها 1,278 لایکها 846 30 اکتبر 2011 #60 غم انگیز است پاییز و غم انگیزتر، وقتی تو باشی وُ من برگها را با خیالَت تنها قدم بزنم