• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

رضاکاظمی

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
مرگ هم پایانِ تو نبود

وقتی فردای خاکسپاری‌اَت

به خانه برگشتی وُ با هم

یک دلِ سیرْ خندیدیم!
 

Damn

Registered User
تاریخ عضویت
8 سپتامبر 2007
نوشته‌ها
3,428
لایک‌ها
630
محل سکونت
In Lousy time
مشخصه دیگه !
منظورش اینه که وقتی با طرف قدم هم میزنه احساس تنهایی میکنه ( یارو حتما حواسش یه جا دیگه ست!)
میگه برو برار با خیالت باشم که اون با وفا تره و حس میکنم توی یه جمع دو نفره م :دی

الان شاعرش حالت مرگ بهش دست میده با این معنی کردن من :دی

تنکس
قشنگ بود و واضح
چرا من اونروز نفهمیدم هر چی فکر کردم :ی
بعضی چیز ها رو باید بدونی چیه تا بفهمی
یعنی منظورم اینه که باید تو فضاش باشی
فاز من احتمالا چیز دیگه بوده :ی
پ ن : الان اومدم یه چیزی بگم چرا کسی جوابم نداده تریپ شاکی و اینا
اولش فکر میکردم جزو شهدا هست این بابا :ی
شب خوش :)
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
گفتند زلزله شده است

سراسیمه شتافتم

تا رودبار، منجیل؛ خرابه‌های بَم

تا حتا جغرافیای تمام زلزله‌های جهان.

زیرِ تمامِ آوارها

تو بودی!
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
شب‌تر از چشم‌های تو

شاید راهی باشد که می‌روم!
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
بر دورترین شاخه

ممنوع ترین میوه ای

برای من .



آه !

اگر برسد دستم

اگر بچینمت

زمین ،

خواهد مُرد

از حسرت !
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
چون سیب رسیده ای
رها شده در رویا
با رود می روم
کاش
شاخه ای که از آب می گیردم
دست تو باشد ..
 

Rainy Sky

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
1 می 2008
نوشته‌ها
1,278
لایک‌ها
846
باران می‌بارد

و من

دارم به تو فکر می‌کنم.

فعلا نیا !
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
من و باران و خیابان‌های شهر
چه قدم‌زنانِ عاشقانه‌ای!

سپاس‌گزارم
اگر نرفته بودی
این شب این‌قدر زیبا نمی‌شد!
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
می‌روی

بی‌آن‌که بدانی میانِ سینه‌اَت

دلِ من است که می‌تپد!
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
پاییز آمده است پشتِ پنجره

بیا برویم کمی قدم بزنیم.

نگران نباش!

دوباره باز می گردانمَت

به قاب عکس
 

بـا ر ا ن

کاربر فعال ادبیات
کاربر فعال
تاریخ عضویت
27 می 2008
نوشته‌ها
1,156
لایک‌ها
4,026
سن
32
با « یکی بود یکی نبود » شروع می شود این قصه

با یکی ماند یکی نماند، تمام.

یکی، من بودم یا تو؛ مهم نیست

مهمْ

قصه ای ست که تمام می شود!
 
بالا