• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زندگي نامه برخي از دانشمندان

نظرات شما درباره این تاپیک

  • متوسط

    Votes: 0 0.0%
  • ضعیف

    Votes: 0 0.0%
  • بد

    Votes: 0 0.0%

  • Total voters
    7
  • Poll closed .

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
در 25 ژوئن سال 1894 در هرمانشتات (نام فعلي اين محل سيبيو است) كشور روماني متولد مي شود.

1906

مطالعه كتابهاي «از زمين تا ماه» و «دور كامل ماه» اثر ژول ورن نويسنده فرانسوي باعث علاقمندي شديد وي به مسافرت فضايي مي شود.

1913

براي تحصيل در رشته پزشكي عازم شهر مونيخ مي شود ولي با شروع جنگ جهاني اول در سال 1914 تحصيلاتش متوقف مي شود.

1919

اوبرت تحصيلات خود را از سر مي گيرد ولي اين بار رشته فيزيك را انتخاب مي كند.

1923

كتاب «موشك در فضاي بين سياره اي» را منتشر مي كند. لازم به ذكر است كه اين كتاب در وهله اول به دانشگاه هايدابرگ، در شهر بادن وورتنبرگ آلمان پيشنهاد مي شود كه در آنجا اولين كتابي است كه درباره علم فضانوردي با جديت برخورد مي كند و به همين خاطر اوبرت به عنوان فيزيكداني برجسته مشهور مي گردد.

1924-38

اوبرت در مدرسه ميدياس كشور روماني دروس رياضيات و فيزيك تدريس مي كند ولي علاقه خود به فضانوردي را همچنان حفظ مي كند.

1927

به عضويت انجمن سفرهاي فضايي در مي آيد.

1928-29

اوبرت به عنوان مشاور علمي فيلم «زني در كره ماه» كه داستان يك مسافرت فضايي است، فعاليت مي كند. در هنگام كار روي اين فيلم در شهر برلين فرصت پيدا مي كند تا يك موشك آزمايشي، كه با سوخت مايع كار مي كند را مورد مطالعه و بررسي قرار دهد.

1929

كتاب «شيوه هاي مسافرت فضايي» را منتشر مي كند.

1938

براي مدت 3 سال به دانشكده فني دانشگاه وين در كشور اتريش مي پيوندد.

1941

در ماه ژوئيه، اوبرت كار خود را در يك مركز موشك آزمايشي در شهر پينوموند آلمان شروع كرده و تا سپتامبر سال 1943 در آنجا مي ماند. با اين كه در كارهاي آزمايشي شركت نمي كند يافته هاي نظري و اختراعات او منجر به توليد موشك وي 2مي شود.

1945

جنگ جهاني دوم به پايان مي رسد و اوبرت در كشور آلمان مي ماند.

1948

عازم كشور سوئيس مي شود.

1950-53

به كشور ايتاليا رفته و تحقيقات موشكي خود را دنبال مي كند، البته اين بار براي نيروي دريايي ايتاليا كار مي كند.

1954

كتاب «بشر در فضا» كه سومين كتاب او درباره مسافرت فضايي است را منتشر مي كند.

1955

به آمريكا مي رود و تا سال 1958 به همراه ورنر فن براون (77 ـ 1912) دانشمند آلماني كه متخصص موشك مي باشد روي برنامه هاي فضايي آمريكا كار مي كند.

1960

اوبرت بازنشست مي شود و به آلمان بر مي گردد و در «فوخت»، منطقه اي در نزديكي هاي «نورمبرگ»، زندگي مي كند. اكنون در اين منطقه موزه اي به نام اوبرت واقع مي باشد.

1989

اوبرت در ماه دسامبر در كشور آلمان از دنيا مي رود.
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
در روز چهارم مارس، سال 1904 جورج آنتونويچ گاموف در ادسا، اوكراين، متولد شده و تحصيلات مقدماني را در همانجا به پايان رساند. بعد از دريافت يك تلسكوپ به مناسبت سيزدهمين سال تولدش، به ستاره شناسي علاقه پيدا مي كند.

1922

به مطالعه نورشناسي و كيهان شناسي در دانشگاه لنينگراد روسيه مي پردازد.

1928

به دريافت مدرك دكترا نائل شده، سپس در دانشگاههاي گوتينگن در آلمان، كپنهاگ در دانمارك، و كمبريج در انگلستان به فعاليت مي پردازد.

1931

به سمت استاد تحقيق در آكادمي علوم لنينگراد منصوب مي شود.

1933

از اتحاد جماهير شوروي كمونيستي به هنگام حضور در يك كنفرانش در شهر بروكسل مي گريزد.

1934

استاد فيزيك در دانشگاه جورج واشنگتن، ايالت واشنگتن آمريكا مي شود.

1936

اولين رمان مشهور علمي خود را با نام آقاي تامكينز در سرزمين عجيب منتشر مي كند. بعد از جنگ جهاني دوم (1945 ـ 1939)، بخاطر نوشتن كتابهايي كه در بردارنده اين شخصيت هستند، جايزه اي را از طرف يونسكو (سازمان آموزشي، علمي، فرهنگي سازمان مال) دريافت مي دارد.

1946

نظريه انفجار بزرگ در مورد منشا پيدايش جهان را مورد حمايت قرار مي دهد.

1948

با كمك رالف آلفر (ـ 1921) و هانس بس (ـ1906)، هر دو ستاره شناس، مقاله اي منتشر مي كند كه در آن وضعيت ماده را در انفجار بزرگ توصيف كرده و نحوه تشكيل هليم را از هيدروژن نشان داده است.

1956

استاد فيزيك در دانشگاه كلرادو، آمريكا، مي شود.

1968

20 اوت، گاموف در شهر بولدر، ايالت كلرادو، در گذشت.
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
سقراط را بيشتر از طريق ارسطو به خصوص شاگردش افلاطون مىشناسيم. زيرا او در طول زندگىاش چيزى ننوشت وبيشتر اطلاعات ما از او از شاگردانش بدست آمده است. كه همين امر و مرگ دلخراشش باعث شده است كه دركتب زيادى وى با مسيح مقايسه گردد.

او نخستين فيلسوف مهمى بود كه در آتن بدنيا آمد كه بيشتر عمر خود را صرف گفتگو ومباحثه در كوچه و بازارهاى آتن مىكرد. او جوانانى را ازاقشار مختلف و باعقايد گوناگون دور خود جمع مىكردو به گفتگو با آنها مىپرداخت . كه بعدها بسيارى از اين جوانان نماينده هاى فكرى فلسفه هاى گوناگون در يونان باستان شدند. كه همين امر باعث شد كه مكاتب زيادى سقراط را از خود بدانند. او به غير از مباحثه وتفكر كار ديگرى نمىكرد و شغل خاصى نداشت و نسبت به فردايش بىاعتنا شده بود. در خانه هم دل خوشى نداشت و به فكر همسر و فرزند نبود وهمواره به خاطر اين خصوصياتش با زنش مشكل داشت. البته مىتوان گفت كه در نهايت زنش به اوعلاقه داشت زيرا بعد از اعدام سقراط نمىتوانست به خود تسلى خاطر بدهد.

شايد بتوان گفت بارزترين موضوعى كه هنگام مطالعه سقراط به آن برمىخوريم هنر گفت و شنود سقراط باشد. او خود در اين باره مىگويد: من نيز مانند مادرم هنر مامايى دارم. مامايى من مامايى حقيقت و دانش است او دايما تاكيد مىكرد كه خود چيزى نمىداند بلكه مانند مامايان عمل مىكند يعنى با گفتگويى هدفمند نقاط ضعف و قوت افكار عقايد افراد را به آنها نشان مىدهد و از اين طريق به زاده شدن حقيقت و دانش در آنها كمك مىكند.

سقراط هنگام بحث با افراد مختلف به شرايط افراد و موقعيت اجتماعى آنان توجه اى نمىكرد. گاهى نيز پرسشهاى او از افراد متشخصى كه با اوبحث مىكردند موجب مى شد كه تزلزل پايه هاى فكرى وتضاد در عقايد آن شخص روشن گردد. كه اين موضوع موجب مسخره شدن اينگونه افراد در ملا عام ونتيجتا خشمگين شدن آنها مىشد. روش سقراط بدين گونه بود كه ابتدا در بحث اظهار تجاهل مىكرد وسپس براى رفع جهل خود از شخص مقابل سوالاتى مىپرسيد سپس شخص را با پرسيدن سوالاتى به نقطه اى خاص هدايت مىكرد و تناقض در افكار و عقايد شخص مقابل را برايش روشن مىساخت. در اين پروسه تعريف كردن موضوعات براى سقراط از اهمييت خاصى برخوردار بود. چون به اعتقاد او ابتدا بايد دانست كه منظور از مفاهيمى مانند عدالت , فضيلت ,شجاعت و پرهيزگارى چيست , سپس مىتوان در مورد اين مفاهيم صحبت كرد.

او براى رسيدن به تعريفى صحيح از يك مفهوم از شيوه اى استقرايى استفاده مىكرد بدين معنا كه ابتدا مثالها و شواهدى را در باره موضوع مورد نظرش پيدا مىكرد و از اين جزييات بدست آمده براى رسيدن به كليات مطلب استفاده مىكرد.او پس از فهميدن قاعده كلى آن را براى موارد خاص تطبيق و تعميم مىداد . مثلا او هنگام گفتگو نظر طرف مقابلش را در باره عدالت جويا مىشد ,مخاطب هم براى رسيدن به تعريف مثالهايى را ارايه مىكرد سپس سقراط با نشان دادن روابط و مشتركات مثالها شخص را به تعريفى از مفهوم مورد نظر( مثلا عدالت) مىرساند. بعد از اين مرحله سقراط موارد مخالف و متضاد با تعريف را يادآورى مىكرد بدين ترتيب فرد مورد نظر دايما مجبور مىشد كه تعريف خود را تغيير دهد تا به تعريف صحيحى برسد در اين ديالوگها شخص به اشتباهات و ناتوانيهاى خود پى مىبرد.

علىرغم اينكه روش فلسفى سقراط براى ما مشخص و معلوم است ولى افكار و عقايد او در مورد بسيارى از مسايل مهم فلسفى براى ما روشن نيست. زيرا هيچگاه در مورد مسئله اظهار اطمينانى قطعى نمىكرد و افكار خود را نمىنوشت. همين موضوع باعث شده است كه تمام دانسته هاى ما در باره سقراط از مطالبى است كه شاگردانش مانند افلاطون در باره او ذكر كرده اند. در بسيارى از متون افلاطون نمىتوان تشخيص داد كه مطلب افكار سقراط است يا عقايد افلاطون است كه آنها را از زبان سقراط بيان كرده است.

همانطور كه قبلا ديديم فيلسوفان پيش سقراطى توجه خود را به طبيعت و نيروهاى طبيعى معطوف كرده بودند كه به نوعى مىتوان گفت برنامه كارى آنان گذر از دنياى اسطوره به عقل بود. ولى برخلاف آنها بيشتر توجه سقراط به مسئله انسان و جايگاه انسان در جامعه بود. سيسرون فيلسوف رومى چند صد سال بعد از مرگ او در اين باره مىگويد: سقراط فلسفه را از آسمان به زمين آورد فلسفه را به خانه ها وشهرها برد و فلسفه را واداشت به زندگى و به اخلاقيات و خير و شر بپردازد. سقراط بر خلاف سوفسطاييان كه به درك درست و مطلقى از حقيقت اعتقاد نداشتند قصد داشت كه فلسفه خود را بر پايه اى محكم بنا كند . به گمان او اين پايه عقل انسان بود.او ادعا مىكرد كه ندايى الهى در وجودش قرار دارد كه او را هدايت مىكند و همين ندا و وجدان است كه به او مىگويد چه چيز نادرست و چه درست است.

جامعه آن زمان يونان كه سقراط در آن زندگى مىكرد جامعه اى بود كه سوفسطاييان تاثير اساطير واديان را در زندگى مردم به شدت كم كرده بودند از اين رو سقراط در زمينه اخلاق سعى داشت تعريف كامل و جهانشمولى ارايه دهد تا جايگزينى مناسب براى اساطير و اديان باشد . اوبر خلاف سوفسطاييان معتقد بود كه تشخيص درست و نادرست بر عهده عقل آدمى است نه بر عهده جامعه و سير تحولات آن. او براى نيكوكارى و درستكارى مبنايى عقلى جستجو مىكرد ومعتقد بود كه هركس درست و غلط را از لحاظ عقلى تشخيص دهد به كار نادرست دست نمىزند و تمام شرهايى كه از افراد مختلف مىبينيم در اثر نادانى آنهاست.

در روزگارى كه سقراط در آن زندگى مىكرد دموكراسى آتن رو به ابتذال نهاده بود بدين ترتيب كه در بسيارى از نهادهاى مهم كشور اعضاى آنها به ترتيب حروف الفبا انتخاب مىشد به طوريكه گاهى در ميان آنها كشاورز و بازارى ساده ديده مىشد و يا سران لشگر به سرعت عوض مىشدند.

سقراط عقيده داشت كه همانگونه كه كفاش و نجار به مهارت در رشته و فن خود نياز دارند حاكم نيز بايد تخصص لازم را براى حكومت داشته باشد به عبارت ديگر داراى فضيلت سياسى براى حكومت باشد. سقراط مدام دموكراسى يونان را به سخره مىگرفت و دائما دم از صلاحيت و شايستگى براى حكومت مىزد . كه البته در آن زمان بزرگترين مدعى اين صلاحيت اشراف وثرومتمندان بودند كه اعتقاد داشتند اين شايستگى براى حكومت از نژاد و تبارشان حاصل مىشود ولى سقراط معتقد بود كه اين شايستگى و فضيلت با آموزش و تربيت پديد مىآيد و ناشى از روح انسانى است. البته بايد توجه داشت كه در آن زمان اين آموزشها و نوع تربيت بيشتر مخصوص طبقه اشراف بود نه همگان مردم.

در شرايطى كه جنگ و خطر توطئه و قيام اقليت ثروتمند جامعه دمكرات يونان را تهديد مىكرد سقراط جوانان متمايل به آريستوكراسى را به دور خود جمع مىكرد ودر باره فضيلت سياسى با آنها صحبت مىكرد. همين امر باعث شد كه حكومت تصميم به اعدام سقراط بگيرد. در دادگاهى كه براى محاكمه سقراط تشكيل شد سقراط به دفاع از خود برخواست كه متن دفاعيه او در Apology افلاطون موجود است. سقراط اين امكان را داشت كه با طلب عفو از دادگاه خود را از مرگ نجات دهد ولى او نپذيرفت كه از عوامى كه مدام مورد سخره او بود طلب بخشش كند. نقل مىشود كه دوستان او امكان فرار وى را از زندان فراهم ساخته بودند ولى او از فرار نيز امتناع ورزيد و در نهايت جام شوكران را سركشيد.
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
افلاطون در سال 427 قبل از در خانواده اي اشرافي به دنيا آمد. در 18 سالگي با سقراط آشنا شد و مدت 10 سال را به شاگردي سقراط به سر برد. بعد از اعدام سقراط يك سلسله سفر را آغاز كرد كه در طي اين سفرها از نقاط مختلفي از جهان نظير مصر و سيسيل و فلسطين ديدن كرد كه در اين سفرها با انديشه هاي متفاوتي آشنا شد كه تاثير آنها در افكار افلاطون هويدا است.هنگامي كه افلاطون به آتن بازگشت 40 سال داشت. در اين زمان بود كه مدرسه معروفش را به نام آكادمي تاسيس كرد. اين مدرسه را مي توان اولين دانشگاه محسوب كرد كه در آن دروسي نظير فلسفه رياضيات و نجوم تدريس مي شد.

براي مطالعه افلاطون يقينا بهترين منبع همان آثار اوست كه در قالبي ادبي نوشته شده اند. با مطالعه اين آثار به راحتي مي توان به قريحه ادبي افلاطون پي برد. مهمترين و در عين حال كاملترين اثر افلاطون كتاب جمهوريت است. كه او در اين كتاب در باره مسايل فلسفي مختلفي سخن رانده است از اخلاق گرفته تا ساسيت و هنرو تربيت و مابعد الطبيعه سخن رانده است.

با مطالعه نوشته هاي افلاطون مي توان به سير افكار او پي برد. كتب وي را مي توانيم بر اساس دوره اي از زندگي كه افلاطون اقدام به نگارش آن كرده است به سه دسته تقسيم بندي نماييم.

دسته اول كتب و رسالاتي هستند كه در دوران جواني او نگاشته شده اند. نوشته هاي اين دوران اكثرا ديالوگهايي بدون نتيجه گيري هستند. سمت و سوي نوشته هاي اين دوران مربوط به فعاليت هاي تربيتي است.

آثار دوره ميانسالي بر خلاف دوره جواني حاوي ديالوگهايي با نتيجه گيري است. درآثار اين دوره است كه مسايل اساسي فلسفه فلاطون نظير ايده و مثل مطرح مي گردد . اثر برجسته افلاطون در اين دوره جمهوريت است.

و بالاخره آثار دوران كهولت افلاطون كه مي توان آنها را آثار دوران پختگي و اصلاح آثار قبلي دانست .براي مثال از آثار اين دوره مي توان به قانون و نواميس اشاره كرد.

افلاطون در فلسفه راه استادش سقراط را دنبال كرد. بدين معنا كه دغدغه اصلي او انسان بود و از فلاسفه طبيعي دور شد.اوقسمت زيادي از تلاش خود را معطوف به حل مسايلي نظير اخلاق حق و عدالت كرد. او در جمهوريت مباحثه سقراط و شخص جدلي را به تصوير مي كشد كه سقراط و آن شخص در باره و معنا و مفهوم عدالت بحث مي كنند. سقراط آن شخص به تعريف كردن مفهوم عدالت وامي دارد . كه در نهايت آن شخص مجبور مي شود كه بگويد: حق در قدرت است و عدالت در نفع قويتر(نظير بعضي از تعابير نيچه). سپس وي از سقراط مي خواهد كه او نيز تعريفش را ارايه دهد كه سقراط به نوعي از ارايه دادن تعريف طفره مي رود و چنين پاسخ مي دهد كه عدالت نوعي رابطه سالم بين افراد در اجتماع است. بنابراين مطالعه آن به عنوان بخشي از جامعه و اجتماع راحت تر است. همانند اينكه بوسيله توصيف يك جامعه سالم توصيف يك فرد سالم راحتر مي شود.

افلاطون به اين شكل حل مسئله اخلاق و عدالت را به اجتماع و به تبع آن مسايل سياسي آن اجتماع مربوط مي كند. در اينجاست كه كم كم با فلسفه سياسي افلاطون كه از نكات برجسته هنگام مطالعه افلاطون است مواجه مي شويم. او پس طرح مسايلي مانند اينكه حرص و طمع و يا برتري جويي سبب مي شود كه افراد و جوامع انساني مدام با هم در كشمكش باشند . به اين نتيجه مي رسد كه ابتدا بايد انسان را از لحاظ روانشناختي مورد بررسي قرار دهد تا بوسيله آن به پي ريزي جامعه اي ايده آل نايل گردد.

در روانشناسي افلاطون رفتار هاي انسان از سه منبع ميل و اراده و عقل سرچشمه مي گيرد .ميل انسان شامل مواردي نظير تملك شهوت غرايز مي شود. مركز اميال نيز در بدن شكم است.هيجان هم مواردي مانند شجاعت قدرت طلبي و جاه طلبي را در برميگيرد. عقل نيز مسئول مواردي نظير انديشه و دانش و هوش است. منابع ذكر شده هم در افراد مختلف داراي درجات متفاوتي است. مثلا در بازاريان و كسبه عموم مردم ميل است كه نقش اصلي را در زندگي بازي مي كند و در جنگجويان و لشگريان هيجان نقش اصلي را بر عهده دارد. و عقل نيز پايه رفتار حكما ست.

بعد از اين مقدمات افلاطون شروع به ترسيم جامعه آرمانيش مي كند و براي ايجاد آن راهكاري هم ارايه مي دهد. آرمانشهر او جامعه ايست كه درآن هر كس با توجه به ذاتش يعني همان منابع رفتاري كه در فوق ذكر شدند در جاي خودش قرار گرفته باشد مثلا كسي كه ميل در او بالا باشد فقط مشغول كسب و كار خود شود و در كار سياست دخالت نكند يا كسي شجاعت و هيجان او در درجه اي بالا قرار داشته باشد شغلش در جامعه نظامي باشد. در آرمانشهر افلاطون سزاوارترين گروه براي حكومت فلاسفه هستند كه در آنها عنصر عقل در درجه بالايي قرار دارد(نوعي از نخبه گرايي). اينجاست كه افلاطون نيز مانند سقراط تمايلش را به آريستوكراسي (حكومت اشراف)نشان داده و به عناد با دموكراسي بر مي خيزد.البته بايد توجه داشت كه اشراف يا شريفترين مردم براي حكومت الزاما كساني نيستند كه داراي قدرت و ثروت اند. بلكه بايد اين افراد داراي حكمت باشند تا شايستگي لازم را براي حكومت داسته باشند. و اما راهكار افلاطون براي تشكيل آرمانشهرش:

ابتدا بايد كودكان زير 10 سال را جمع كرد و آموزش همگاني آنها را شروع كرد اين آموزشها شامل مواردي مانند موسيقي ورزش و تعاليم مذهبي مي شود.در اين ميان تعاليم مذهبي بر مبناي دين تك خدايي از اهمييت خاصي بر خوردارد است .افلاطون مي خواهد از مذهب به عنوان عاملي براي كنترل توده هاي مردم استفاده كند به عقيده او اعتقاد به يك خداي قادر و مهربان و در عين حال قهار باعث مي شود كه كنترل رفتارهاي مردم راحت تر شود و گرايش آنها به طرف جرم و جنايت خود به خود كم شود. اين آموزشها تا سن 20 سالگي ادامه خواهند يافت. سپس در اين سن از كليه آموزش ديدگان امتحاني گرفته خواهد شد به شكلي كه در اين امتحان اكثريت شركت كنندگان حذف شوند. اين اكثريت به كسب و كار و بازار و كشاورزي و... مشغول خواهند شد. تربيت قبول شدگان اين امتحان تا سن 30 كه زمان بر گزاري امتحاني دوباره است ادامه خواهد داشت .

مردود شدگان اين دوره به مشاغلي نظير سپاهيان و لشگريان را اشغال خواهند نمود . كساني كه اين امتحان را نيز با موفقيت پشت سر بگذرانند آموزش آنها 5 سال ديگر هم طول خواهد كشيد كه در اين 5 سال با مسايلي نظير رياضيات و فلسفه و ايده و مُثل افلاطوني سر خواهند كرد. با ايده و مُثل افلاطوني به زودي آشنا خواهيم شد. بعد از اين 5 سال افراد آموزش ديده بايد 15 سال را بين بقيه مردم بدون هيچ پشتوانه اي و به تنهايي زندگي كنند. كه اين نيز براي آنها نوعي امتحان محسوب مي شود. بعد از از اين 15 سال كساني كه اين امتحان هم را با موفقيت يگذارنند آماده حكومت هستند.براي اينكه اين افراد دچار فساد نشوند بايد زندگي در سطح پايين و مانند سربازان داشته باشند. آنها از داشتن زن و فرزند اختصاصي محروم مي شوند و زن و فرزند آنها اشتراكي خواهد بود تا مبادا به عشق به همسر و فرزند مانع وظيفه خطير آنها گردد.

بدين شكل حكومت تشكيل مي شود كه حاكمان آن بدون هيچ گونه راي گيري به قدرت ميرسند و در عين حال مناسب ترين افراد هم براي حكومت هستند. در اين شيوه هيچ چگونه نزاع و درگيريي هم براي تصاحب حكومت اتفاق نخواهد افتاد.

از نظر افلاطون در چنين سيستمي است كه حق و عدالت تحقق مي يابند. زيرا هر كس بر حسب استعدادها و تواناييهايش در موقعيت مناسب خود قرار گرفته است و فرصت هاي محيطي بر اي افراد از طبقات مختلف يكسان است در حالي كه در ديگر انديشه هاي حتي انديشه هاي پيشرفته امروزي نظير ليبرال دموكراسي نيز چنين امكاني وجود ندارد.

از اين جهت افلاطون به كلي با دموكراسي يونان مخالف است. افلاطون جامعه را به شكل پيكره اي انساني در نظر مي گيرد. كه حكام فيلسوف سر آن هستند . و سينه آن را سربازان و لشگريان تشيكل مي دهد.مردم عادي نظير بازرگانان پيشه وران و كشاورزان هم شكم آن هستند.

به نوعي مي توان گفت كه افلاطون در اواخر عمر متقاعد شده بود كه تشكيل دولت آرمانيش ممكن نيست. از اين رو در كتاب قانون به تشريح دولتهاي ناكامل مي پردازد.معيار او براي طبقه بندي دول ناكامل نزديكي آن دول به حكومت آرماني اوست. او حكومت هاي ناكامل را بر اساس نزديكي به آرمانشهرش به اين دسته ها تقسيم بندي مي كند: 1 تيموكراسي 2 اليگارشي 3 دموكراسي 4 جباري يا مستبد .

حكومت تيومكراسي حكومت متفاخران است حكومتي مانند اسپارت . اين نوع حكومت معمولا در اثر زراندوزي طبقه حاكم تبديل به حكومت اليگارشي مي شود كه حكومت توانگران و ثروتمندان است. در اين حكومت پول معيار همه چيز است. سرانجام اين نوع حكومت هم افزايش زراندوزي در جامعه و به تبع آن ايجاد جامعه اي دو قطبي و ايجاد شكاف هاي عظيم اجتماعي است .كه سر انجام آن انقلابي است كه به دموكراسي مي انجامد. دمكراسي هم حكومتي است كه در آن افراد غير متخصص بسياري به امر حكومت مشغول اند. علاوه بر آن گروههاي مختلف اجتماعي در آن دايما بر سر تصاحب حكومت در رقابت و نزاع به سر مي برند. پس از آنكه يكي از اين گروهها موفق به تصاحب كامل قدرت شد خود به خود حكومت دموكراسي از بين رفته است و حكومتي مستبد و يا به عبارتي ديگر جبارانه جايگزين آن گشته است.

به نظر نگارنده اين مطلب مهم ترين انتقادي كه مي توان به اين جامعه آرماني افلاطون وارد كرد اين است كه او تابلويي بي حركت و منظم وماشين وار از جامعه ترسيم مي نمايد وتوجه كافي را به تغيير و تحول اجتماع و به خصوص افرادش را نمي كند. شايد بتوان گفت كه در آرامان شهر افلاطوني فرديت افراد جامعه فداي تشكيل جامعه اي آرماني مي گردد.

شايد اين ديد افلاطون به جامعه از همان نظريه "مثل" كه پايه اي فلسفي او را تشكيل مي دهد ناشي شده باشد.مي توان نظريه مثل افلاطون را به طور خلاصه بدين شكل شرح داد:

افلاطون نيز همانند هراكليتوس و پارمنيدس همه دنياي اطرافمان را كه به وسيله حواس از آن مطلع مي شويم را دنيايي متحرك تغييرپذير و فناپذير مي داند لذا او معتقد است دنيايي كه ما بوسيله حواسمان درك مي كنيم موضوع علم نيست و اصلا اين دنيا كاملا واقعي نيست.

دنيايي كه ما حس مي كنيم دنيايي است محدود به زمان و مكان و در قيد تحرك و تغيير پذيري پس حقايق واقعي واصيل نمي تواند شامل اين دنياي محسوس ما باشد. ودر سطح بالاتري از آن قرار دارد. محسوساتي كه ما ادراك مي كنيم ظواهر و پرتوهايي از آن حقايق اصيل هستند. افلاطون به هر يك از اين حقايق كه در عالم بالاتري قرار دارند مثال يا ايده مي گويد. مثال براي افلاطون كاملا حقيقي ومطلق ولايتغير است .اين مثالها يا مثل فراتر از ابعاد مكان وزمان هستند لذا تنها راه شناخت وبررسي آنها به كار بردن عقل وخرد است.

افلاطون به اين شكل عالم را به دو قسمت عمده طبقه بندي مي كند : قسمت اول دنياي محسوسات وظواهر كه به وسيله حواس ادراك مي شود و قسمت دوم عالم ايده ها و مثل كه راه يافتن به آن بدون استفاده از عقل ممكن نيست. مثال معروفي كه براي شرح مثل افلاطوني بيان مي شود اسب مثالي است. ما ممكن است در طول زندگي خود اسبهاي زيادي ديده باشيم. اين اسبها از رنگها و نژادهاي مختلفي بوده اند و احتمالا همه آنها با هم فرقهايي هر چند جزيي داشته اند. ولي ما در اينكه اين موجودات اسب هستند و نه حيواني ديگر مانند سگ شكي نداريم.دليل اين امر اين است كه در عالمي بالاتر مثال يا ايده اي حقيقي و كامل از اسب وجود دارد كه اسبهايي كه ما مي بينيم از آن ايده اصيل سرچشمه و نشات گرفته اند. به بيان ديگر مي توان اسب مثالي را به عنوان قالبي براي اين اسبها محسوب كرد.

اين طبقه بندي افلاطون از عالم گاهي ريزتر نيز مي شود مثلا دنيايي كه انعكاسهاو سايه ها يا روياها توهمات مي سازند دنيايي است كه از درجه حقيقي بود پايين تر از دنيا محسوسات قرار دارد و يا بين دنياي محسوسات و دنياي ايده ها كه حقيقي ترين است دنياي علم ودانش و ادراكات رياضي قرار دارد. البته افلاطون در دنياي مثلي هم سلسله مراتب قايل است به اين شكل كه ايده هاي كوچك ايده هاي بزرگتر را مي سازند كه در نهايت منجر به تشكيل حقيقتي واحد يا خدا مي شوند.

افلاطون به اثبات نظريه مثل خود نپرداخت و آن را در حد فرضيه باقي گزارد . به شكل كه او وجود خدايش را هم قابل اثبات نمي داند و معتقد است كه فقط با ديدن آثارش پي به وجود او مي بريم ودر اين زمينه بر اساس نظريه مثلش به همين مطلب اكتفا مي كند كه اگر گرايش به خيري ويا زيبايي وجود دارد پس خير مطلق و زيبايي مطلقي هم بايد وجود داشته باشد.
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
aristotle1.jpg


ارسطو در سال 384 پيش از ميلاد در شهر استاگيرا مقدونيه كه در 300 كيلومتري شمال آتن قرار دارد به دنيا آمد.

پدر او دوست و پزشك پادشاه مقدونيه جد اسكندر مقدوني بود.ارسطو در جواني براي تحصيل در آكادمي افلاطون راهي آتن شد . در آنجا توسط افلاطون عقل مجسم (Nous) آكادمي نام گرفت. وي پس از مرگ افلاطون آكادمي را ترك كرد و به آسياي صغير رفت . در آنجا با دختر يك خانواده ثروتمند و پر نفوذ ازدواج كرد. بعد از مدت نه چندان طولاني فيليپ پادشاه مقدونيه ارسطو را براي آموزش فرزندش اسكندر به دربار خود دعوت نمود. زماني كه ارسطو شروع به تربيت اسكندر كرد اسكندر 13 سال داشت . او حدود 12 سال به اين كار مشغول بود.

پس از آن به آتن رفت و مدرسه خود را به نام لوكيون بنا كردبر خلاف آكادمي افلاطون كه در آن تاكيد بشتر بر رياضيات و سياست و فلسفه نظري بود در لوكيون به پزوهش هايي در مورد زيست شناسي روان شناسي اخلاق هنر و شعر نيز پرداخته مي شد. گفته مي شود در اين زمان وي از حمايتهاي همه جانبه و فراوان اسكندر برخوردار بوده است به طوريكه با كمكهاي او موفق به تاسيس اولين باغ وحش تاريخ مي شود.

پس از مرگ اسكندر در سال 323 پ م آتنيها بر عليه حكومت مقدوني شورش كردند. ارسطو نيز از اثرات اين شورش در امان نماند. در اين زمان يكي روحانيون آتن بر عليه ارسطو شكايت كرد كه او منكر تاثير صدقه و قرباني است . ارسطو بدين ترتيب مجبور به فرار از آتن و مخفي شدن شد تا مانع جنايت دوم آتنيان برضد فلسفه شود. يك سال بعد از اين واقعه او در سن 63 سالگي درگذشت.

اكثر آثار به جا مانده از ارسطو كتب مدوني كه خود او تهيه كرده باشند نيستند. بلكه بيشتر شبيه به جزوات درسي هستند كه شاگردان او تهيه كرده اند . سبك نوشتن او بر خلاف افلاطون فاقد آراستگي هاي ادبي است. آثار ارسطو تمام علوم يونان باستان به غير از رياضيات را شامل مي شود. بعضي از شاخه هاي علوم كه ارسطو به آنها پرداخت تقريبا اولين بار بود كه در تاريخ بشر كسي به شكلي جدي و مدون به آنها مي پرداخت.

با دقت در تمام فعاليتهاي ارسطو اشتياق عجيب ارسطو به مشاهده گري دنيا و تفسير آن مشاهدات آشكار مي گردد. ارسطو بر خلاف استادش تلاشي در به پرواز درآوردن پرنده ذهن نمي كند و ترجيح مي دهد با نوعي واقع گرايي خوب ببيند و سپس مشاهداتش را با وضع قوانين دقيقي مورد بررسي قرار دهد. او با جرات تمام اين گونه مشاهده كردن و تفسير مشاهدات بر اساس قوانين مشخص را به تمام شاخه هاي علم تعميم مي دهد. از اين روست كه هنگام مطالعه ارسطو با نجوم ارسطو- زيست شناسي ارسطو - روانشناسي ارسطو - سياست ارسطو و..... مواجه مي شويم. او همراه با بررسي اين علوم به تقسيم بندي و شاخه بندي علوم نيز مي پردازد.

گرچه تا به امروز اكثر نظريات ارسطو در علوم طبيعي مانند مركزيت كره زمين , تفاوتهاي فيزيولوژيك زن و مرد يا رد نظريه اتمي دموكريتوس و سقوط اجسام به زمين با سرعتهاي متفاوت بر اساس وزن و بسياري ديگر رد شده است. اما تقسيم بندي علوم ارسطو و حتي بعضي از نوشته هاي او در زمينه علوم طبيعي تا هزاران سال در تاريخ بشري تاثير گذاشته است. كه همين موضوع سبب گشته است تا اين ادعا مطرح شود كه نظريات ارسطو پيشرفت علوم را هزار سالي به عقب انداخته است.

اما شايد مهمترين مبحثي كه هنگام مطالعه اين مشاهده گر بزرگ با آن مواجه مي شويم نه مشاهدات او بلكه شيوه تفسير و استنتاجي است كه او براي اين مشاهدات و در كل براي تفكر وضع كرده است. در واقع در ميان مطالب مطروحه توسط ارسطو مطلبي كه كمتر از همه مورد دستبرد زمان واقع شده است منطق ارسطو است , كه همين امر موجب شده است كه ارسطو به عنوان واضع منطق نيز مطرح گردد . مهمترين اثر ارسط در منطق ارغنون (Organon) است كه شامل پنج بخش مقولات (Categories) تعبيرات (On Interpretation) تحليل (Analytics) كه خود شامل و بخش مي باشد.

ارسطو تمام علوم را در دايره فلسفه مي داند.او دانش بشري را به سه بخش عمده فلسفه نظري , فلسفه عملي و فلسفه ادبي تقسيم مي كند. فلسفه ادبي شامل مواردي همچون شعر و ادبيات و سخنراني و چيزهاي نظير اينها مي شود. فلسفه عملي هم در برگيرنده مواردي نظير اخلاق و سياست و اقتصاد است.او فلسفه نظري را نيز به سه بخش عمده تقسيم مي كند : 1 علوم طبيعي نظير فيزيك و زيست شناسي 2 رياضيات 3 فلسفه متافيزيك و خدا شناسي .

اكنون اجمالا به فلسفه نظري ارسطو مي پردازيم. در علوم طبيعي همانطور كه در قبل گفته شد مشهورترين كارهاي ارسطو اشتباهات علمي اوست. قسمت دوم فلسفه نظري او كه رياضيات است وي به علت عدم علاقه چندان وارد موضوع نمي شود. قسمت سوم فلسفه نظري ارسطو كه بيشتر موضوع مورد بحث ماست فلسفه متافيزيك اوست .

ارسطو در اين مبحث معرفت شناسي با استادش افلاطون موافق است كه آگاهي و علم بر كليات تعلق مي گيرد و نه بر عالم محسوسات كه عالم جزييات است. همانطور كه در نوشتار قبلي (افلاطون) ذكر شد افلاطون عقيده داشت اين كليات يا به عبارت ديگر مثالها هستند كه تشكيل عالم واقعي را مي دهند. و محسوسات ما غير واقعي و در واقع پرتوي از عالم مثال هستند. اختلاف ارسطو با افلاطون از همين جا شروع مي شود. ارسطو بر خلاف استاد معتقد است كه اين كليات و مثالها فقط ذهني هستن و وجود خارجي ندارند. به عبارت ديگر بر خلاف افلاطون كه ديدي آبژكتيو نسبت به اين مسئله دارد ارسطو داراي نگرشي سابژكتيو نسبت به اين مسئله است. ارسطو در رد نظريه مثل افلاطوني دلايل زيادي را ذكر مي كند كه در اينجا به آنها نمي پردازيم. شايد بتوان اين اختلاف را به خلق و خوي اين دو نسبت داد. ارسطو فاقد شور و هيجان افلاطون براي خيال پردازي و پرواز ذهن است. اما در عوض مشاهده گري است حرفه اي كه بيشترين بهره را از حواس خود مي برد.

ارسطو با مشاهده يك شي در جهان دو تفسير از آن شي ارايه مي دهد يكي تفسيري كه به حالت بالقوه اش مربوط مي شود و ديگري كه به حالت بالفعل آن مرتبط است. براي مثال در نگاه او يك دانه بالقوه يك گياه كامل است. زماني كه اين قوه به فعليت درآمده بالفعل تبديل به يك گياه مي شود. يا خاك بالقوه مي تواند كوزه باشد و با تبديل شدن به كوزه اين قوه به فعليت در مي آيد.

ارسطو به حالت اوليه و بالقوه اشيا هيولي يا ماده خام مي گويد. حالت بالفعل اين ماده خام را نيز صورت نام مي نهد. اين چنين است كه وجود براي ارسطو مركب است از ماده خام يا هيولي و صورت آن. براي او اين تركيب هم تركيبي است جدايي ناپذير.تنها يك مسئله در اينجا هست و آن اينكه در اين تركيب صورت تغيير پذير است. پس مي توان مرگ و زوال و فساد يا تغييراتي را كه در اين جهان مشاهده مي كنيم نتيجه تغيير صورت ماده دانست. در اينجا بايد به اين نكته توجه داشت كه صورت و ماده خام داراي حالاتي نسبي اند و شكلي سلسله مراتبي دارند . يعني صورت يك جسم مي تواند ماده جسم ديگر باشد , همچنانكه نبات هيولي (ماده خام) حيوان است وجماد نيز هيولي نبات مي باشد.

جدايي ناپذيري ماده و صورت موجب مي شود كه هيچ گاه با ماده اي اوليه روبرو نشويم , بدين ترتيب ماده المواد از نظر ارسطو امري كاملا ذهني است و وجود خارجي ندارد. او اين چنين نظريات فيلسوفان قبل از خود را در مورد ماده المواد مانند هواي طالس آب آناكسيمنس يا جزء لايتجزا يا همان اتم دموكريتوس و بالاخره مثل افلاطون را مردود مي شمرد.

به نظر ارسطو براي دگرگوني هايي كه در اطراف ما رخ مي دهد چهار علت اوليه وجود دارد: يك: علت مادي (Material Cause) دو: علت صوري (Formal Cause) كه پيش از اين در باره آنها صحبت شد. علت سومي كه ذكر مي كند علت فاعلي يا محركه (Efficient Cause) است , كه اين امري است كه اسباب تغيير را فراهم مي آورد, مانند نقش نجار در تبديل چوب به صندلي . آخرين علت بروز تغييرات علت غايي (Final Cause) مي باشد و اين هم امري است كه تغييرات براي تبديل صورت به آن انجام مي شود . هر چند براي صورت گرفتن هر تغيير همه اين عوامل لازم هستند ولي با كمي دقت متوجه نوعي اتحاد در سه علت آخر مي شويم , در حاليكه علت صوري و غايي به ميزان زيادي همخواني دارند علت فاعلي يا محركه هم مانند شوق و ميل و كششي است در راستاي علت صوري و غايي.

ارسطو نيز مانند افلاطون ولي به گونه اي ديگر وجود را داراي سلسه مراتب مي كند و نيز باز مانند او در سلسله مراتبش دچار نوعي كمال گرايي به شيوه اي متفاوت از افلاطون مي شود. براي مثال او به سلسه مراتبي از جماد - نبات - حيوان - انسان معتقد است كه در اين سلسه مراتب در هر مرحله وجود كمالي مي يابد و به درجه بالاتري صعود مي كند.

به عقيده ارسطو وجه تمايز و برتري انسان نسبت به حيوان عقل اوست پس عقلانيت يكي از بالاترين درجات كمال است. در اين رده بندي ارسطو عقل مجرد و صرف كه كاملا در حالت صورت و فعل است نه به شكل ماده و هيولي در قله قرار دارد..

خداي ارسطو هم خالق جهان نيست بلكه محرك اوليه جهان است. زيرا ارسطو چون بسيار ديگري از يونانيان باستان به جهاني ازلي و ابدي معتقد بود. اين خدا خدايي نيست كه جهان را مستقيما به وسيله نيروهاي خاصي بچرخاند. او در اين باره مي گويد خدا جهان را به شيوه اي مي گرداند كه معشوقي عاشقش را. پس خداي ارسطو شخصا هيچ دخالتي در امور دنياي ما نمي كند و نظاره گريست صرف(مانند خود ارسطو!!!) تنها منظره اي كه مي بيند فقط خود اوست , زيرا نظاره بر اين جهان ناقص موجب نقص او هم مي شود , در حاليكه كه او كمال مطلق است.

در پايان اين نوشتار به شكلي كاملا مختصربه دو بخش از فلسفه عملي ارسطو يعني اخلاق و سياست مي پردازم. بيشتر نظريات ارسطودر باب اخلاق را مي توان از كتاب اخلاق نيكوماخوسي او مطاله كرد.

در فلسفه اخلاق ارسطو كه متاثر از فلسفه نظري اوست خير و سعادت هر موجودي در غايتي است كه براي او معين شده است . و چون كمال انسان در عقلانيت مشخص شده است . پس خوشبختي و سعادت انسان در زندگيي مبتني بر عقلانيت است. به عقيده ارسطو عقلانيت هم چنين حكم مي كند كه فضيلت اخلاقي در امري باشد كه حد وسط و تعادل در آن رعايت شده باشد. بدين گونه است كه ارسطو توصيه به انتخاب شجاعت ميان تهور و ترس و اقتصاد ميان بخل و اسراف و...... مي كند.

در سياست هم ارسطو پي گرفتن راه وسط را دنبال مي كند. از سويي به مخالفت با دموكراسي بر مي خيزد , چون معتقد است كه دموكراسي بر اين اصل استوار است كه همه مردم با هم برابرند , در حاليكه به اعتقاد او اصلا اينطور نيست. ارباب بر برده برتري دارد , مرد بر زن , اشراف بر عامه مردم , ... . در ضمن چون در دموكراسي كه حكومت به دست عامه مي افتد عامه مردم را به راحتي مي توان فريفت , پس امكان سقوط و اضمحلال اين نوع حكومت زياد است. اما در نظر ارسطو حكومت آريستوكراسي (اشرافي) هم با اينكه در كل نسبت به دموكراسي ارجحيت دارد اما اين هم داراي معايب خاص خود است , نظير اينكه معمولا منجر به استبداد يا حكومت پول و ثروت بر مردم مي شود. پيشنهاد ارسطو تركيبي از اين دو نوع حكومت يا در واقع حد وسطي بين آنهاست. بدين شكل كه مثلا گروهي از مردمان برتر براي حكومت(احتمالا گروهي از اشراف) با هم به اداره كشور بپردازند.
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
در يك رودخانه دو بار نمي توان شنا كرد. جنگ، پدر همه چيزها است. اين دو، مشهورترين جملات فيلسوفي بنام هراكليت در بيش از دو هزارسال پيش هستند. جنگ را امروزه به شكلهاي بحث، جدل، مبارزه و غيره ترجمه ميكنند. براساس روايتي مشكوك، هراكليت، يكي از اولين فيلسوفان يونان باستان، با داريوش پادشاه ايراني رابطه نامه اي و مكاتبه اي داشت. او همچون زردشت احترام خاصي براي عنصر آتش در پروسه تشكيل جهان و طبيعت قايل بود. هراكليت حدود 500 سال پيش از ميلاد زندگي ميكرد. در باره تاريخ تولد و مرگش اختلاف نظروجود دارد.

دانشنامه هاي چپ و سوسياليست آنرا بين سالهاي 483-544 پيش از ميلاد و دايرت المعارف هاي ليبرال درغرب، آنرا بين سالهاي 480-550 قبل از ميلاد ميدانند. هراكليت يكي از اولين روشنگران فرهنگ غرب است. با توجه به آثار محدودي كه از او به زمان ما رسيده ميتوان گفت كه او فيلسوفي پويا بود و نه ايستا. هراكليت يكي از اولين فيلسوفان خردگراي يونان پيش از سقراط است. چون او براي يافتن جواب و حل مسايل جهان به طبيعت توجه ميكرد، او را يكي از فيلسوفان طبيعي ميدانند. منتقدين چپ هراكليت را فيلسوفي ماترياليست و يكي از ديالكتيسين هاي مشهور عصر باستان بشمار مي آورند.

به نظر هراكليت، جهان را نه خدايان و نه انسان آفريد، بلكه تضاد و مبارزه اضداد باعث؛ حركت، زندگي، تغيير و تحول آن ميشود. هراكليت بيش از 2000 سال است كه علم و فلسفه غرب را تحت تاثير نظرات خود قرارداده. او خود زير تاثير فلسفه متحرك و پوياي شرق قرار داشت. ماركس،انگلس و لنين با احترام از اهميت او براي انديشه بشري ياد كردند. سقراط ميگفت، يك غواص دلي لازم است تا انسان كنجكاو بتواند جملات او را بفهمد. هگل، هراكليت را روشنگري عميق ناميد كه باعث تكامل آغازين و رشد كودكي علم فلسفه شد. نيچه مينويسد كه آثار ونظريات هراكليت هيچگاه كهنه نخواهند شد. به نظر مورخين سير انديشه بشر، افلاتون، هگل، ماركس، نيچه و فيلسوفان كلبي تحت تاثير نظريات هراكليت قرار گرفته اند. گرچه قانون تضاد هراكليت تاثير مهمي روي همعصران خود گذاشت، ولي آن ، بعدها بارها مورد سوء تفاهم نيز قرار گرفت و به غلط تفسير شد.داروينيستها سعي نمودند با تكيه بر آموزش تئوري مبارزه اضداد، پايه تئوريكي براي نظريات خود، ازجمله تئوري تكامل و تنازع بقا، بيابند. هراكليت خود نيز از موضعي غيردمكراتيك به انتقاد از بعضي از نظريات روشنفكران زمان خود مانند: دمكريت، فيثاغورث، هومر و هزويد پرداخت.

در باره مليت هراكليت ميتوان گفت كه او در شهر افسوس در غرب آسياي صغير،در تركيه امروزي بدنيا آمد. افسوس در آن زمان يكي از شهرهاي مهم عصرباستان با عجايب هفتگانه معماري و ساختماني بود. هراكليت از نظر طبقاتي ،يك اشرافزاده و يا شاهزاده خلع يد شده بود. شهر محل تولد او يكي از مستعمره هاي يونان در غرب آسياي صغير و مدتي پايتخت آسيا ، يكي از ايالتهاي رومي بود.

طبق نظر طبيعي قانون تضاد وحركت هراكليت، عملي كردن دمكراسي وعدالت در درازمدت در يك جامعه غيرممكن است. او به دليل اعتراض به هرج و مرجهاي دمكراسي نورس زمان خود، به كوه زد و در غاري زندگي نمود و براثر استفاده ناشيانه از گياهان ناشناخته ، در سن 60سالگي در تنهايي وسكوت كوه و دره درگذشت. هراكليت در اواخرعمرچنان سرخورده شده بود كه ميگفت بجاي شركت در مسايل اجتمايي و دمكراسي، بهتر است فيلسوفان در جاي خلوتي به قاب بازي با نوجوانان بپردازد.

اوعامل آفرينش دنيا را عقل جهان ناميد. لوگوس (Logos)، واژه مورد استفاده او، هزاران سال است كه به شكلهاي مختلف ترجمه وتفسير ميشود، گرچه درزبان يوناني معني خرد ميدهد. هراكليت بجاي خدا، از عقل مطلق نام ميبرد. خداي او باخدايان اسطوره اي مرسوم آنزمان فرق دارد. به نظر او قانون نظم جهان، همان خرد كل است كه گاهي نيز به معني آتش و انرژي و حركت اوليه معرفي ميگردد. به نظر هراكليت، دنيا ابدي است وبا كمك عقل جهان مي چرخد.غيرمادي دانستن خرد جهاني باعث شد كه افلاتون و فيلسوفان هلني آنرا تصوري از خداي امروزي بدانند كه بعدها درمذهب مسيحيت مورد استفاده يا سوء استفاده روحانيت قرارگرفت . هراكليت روح و پرواز آن، بعدازمرگ را نيز قبول نداشت. به عقيده او با هجوم مرگ، روح تبديل به بخشي از عقل جهان ميگردد.

او از جمله وظايف فلسفه را، بيداركردن انسانهاي بخواب رفته و افشا نمودن اشتباهات قواي حسي انسان، در ضمن شناخت ميدانست. او ميگفت براي شناخت، بايد بجاي استفاده از تجربيات قواي حسي فيلسوفان طبيعتگرا، تفكر و خرد را بكار برد. بنظر او چون علوم تجربي قادر به درك راز طبيعت نيستند، فلسفه بايد با كمك عقل و خرد، منطق و ديالكتيك، آن را كشف نمايد. هراكليت بدليل بكاربردن جملات و كلمات سنبليك و استعاره اي، به فيلسوف مرموز و تاريك مشهورشد. مخالفين او به اين دليل، ماترياليست بودن هراكليت رانفي ميكنند. مشهورترين اثر او درباره طبيعت نام دارد كه شامل جملات قصار، قطعات كوتاه فلسفي، و واژههاي دوپهلو است. او ميگفت، معلومات عمومي داشتن، دليل جكمت و دانايي و فيلسوف بودن نميگردد. هراكليت درآثارش به موضوعات و مقوله هايي مانند؛ اخلاق، سياست، الهيات، عقل، ستاره شناسي، لغت شناسي و غيره نيز پرداخت.
 

IcedAngel

Registered User
تاریخ عضویت
13 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,364
لایک‌ها
30
سن
42
محل سکونت
Philadelphia
وحید داری میترکونیا ;) ... خسته نباشی
این 3 تا مونده به آخریا حال داد ... سقراط و افلاطون و ارسطو ... بازم بنویس
من که بیشترشون رو ننمیشناختم ولی مورد های جالب گیر میاد توش
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
marx12.jpg


کارل هنريش مارکس دومين پسر از هشت فرزند يک حقوقدان يهودی گرويده به مسيحيت پروتستان بود. مارکس در شهر ترير واقع در پروس غربی در يک خانواده طبقه متوسط چشم به جهان گشود. پدر او فردی روشنفکر و آزاديخواه بود و شهر زادگاه او نيز يکی از مراکز مهم رواج انديشه‌های دروان روشنگری به شمار می‌رفت. بنابراين فضای فکری و فرهنگی دوران رشد مارکس محيط روشنفکرانه و بازی بود که تحت تاثير انديشه‌های متفکرانی نظير کانت، روسو و نيز نويسندگان دوران رمانتيک مانند گوته قرار داشت. مارکس پس از اتمام دوران دبيرستان از سال ۱۹۳۶ مدتی در رشته حقوق دانشگاه برلين تحصيل کرد، اما سپس تغيير رشته داد و فلسفه را برگزيد و پايان نامه تحصيلی خود را درباره بحران انديشه فلسفی پس از ارسطو و بويژ ماتريالسيم در دوران باستان نوشت. پايان نامه تحصيلی او به خوبی نشان از تاثير عميق انديشه‌های هگل در افکار او دارد. مارکس در پايان نامه تحصيلی اش، ماترياليسم دوران باستان را به دليل آنکه از رويه ديالکتيکی هگل در توضيح تغييرات و حرکت عاری بود، مورد انتقاد جدی قرار داده است. مارکس در دوران دانشجويی در تماس با «هگليان چپ» قرار گرفته بود و از آن پس فلسفه و سياست به دو روی سکه زندگی او تبديل شد.

پس از اتمام دانشگاه به دليل افکار راديکال، مارکس که مايل به تدريس در دانشگاه بود، اين اجازه را نيافت. برخی از مارکس شناسان محروميت او از استادی دانشگاه را يکی از عوامل رويکرد انقلابی و راديکال او مي‌‌دانند. به عقيده آنان اگر مارکس به استادی دانشگاه که از هرباره لايق آن بود، پذيرفته می‌شد، به احتمال قوی پا به عرصه مبارزات اجتماعی و سياسی راديکال نمی‌گذاشت و سر از تبعيد و زندگی سياسی فعال و حرفه‌ای در نمی‌آورد و احتمالا به نظريه پردازی اکتفا می‌کرد. اما واقعيت اين است که هدف و روح زندگی او بهرحال سمت و سوی ديگری داشت. مارکس از همان دوران باور داشت که «وظيفه ما نه تفسير جهان بلکه تغيير آن است». همين باور عميق بود که مارکس جوان را به روزنامه نگاری کشاند و براستی که انديشه «تغيير جهان» مرکزی ترين عنصر تفکر، زندگی و روش کار او بود. مارکس در ۲۴ سالگی از برلين به کلن آمد و سردبيری «نشريه راين» را به عهده گرفت و بلافاصله مقالات آتشينی درباره آزادی مطبوعات و جدايی سياست از الهيات ونيز چند مقاله تند ضد سلطنتی در آن نوشت. اما اين روزنامه پس از چندی توقيف شد. مارکس در سال ۱۸۴۳ با نامزدش که از يک خانواده اشرافی بود ازدواج کرد. زندگی مشترک مارکس با همسر وفادارش جنی فن وستفالن[1] تا پايان عمر عليرغم فقر شديد و دربدريهای هميشگی و سرانجام مهاجرت بدون بازگشت، ادامه يافت. مارکس در همان سال به اجبار از کلن به پاريس مهاجرت کرد و به مدت چهار تا پنج سال در پاريس و بروکسل زندگی کرد. اقامت در پاريس او را با محافل سوسياليستی و کارگری فرانسه آشنا ساخت. در پاريس مارکس با محافل انقلابی مهاجران آلمانی نيز همکاری می‌کرد. در همان ماههای اول اقامت در پاريس، مارکس نوشتارهای نظری منظم خود را آغاز کرد. نخستين اثر مارکس در فرانسه «در آمدی به نقد فلسفه حق هگل» نام دارد.

مارکس هنگامی در پاريس اقامت داشت که بر اثر رونق اقتصادی و روند صنعتی شدن فرانسه، بطور دائم بر تعداد کارگران در اين کشور افزوده می‌شد و تبليغ انديشه‌های سوسياليستی پيروان سن سميون و فوريه و لوئی بلانکی گسترش زيادی می‌يافت. يکسال پس از اقامت در پاريس به نگارش يادداشتهايی پرداخت که به «دستنوشته‌های اقتصادی و فلسفی» و يا «دستنوشته‌های پاريس» معروف است که نخستين بار در سال ۱۹۳۲ در مسکو انتشار يافت. در اين يادداشتها مفهومی انسان گرايانه از کمونيسم پيش کشيده شده است و بطور کلی نشان از تاثير فوير باخ بر افکار مارکس دارد. نتيجه گيری دستنوشته‌های پاريس اين است که برای رهايی انسان از بهره کشی و از خود بيگانگی بايد «توليد تعاونی» صورت گيرد. در اين کتاب اثری از مبارزه طبقاتی و انقلاب پرولتری نيست و انديشه اصلی مارکس انسانگرايی است. در همان پاريس بود که در پاييز سال ۱۸۴۴ با فريدريش انگلس که دو سال از او جوانتر بود، آشنا شد که اين دوستی و رفاقت تا مرگ مارکس تداوم يافت.

انگلس در همان شهر زادگاه مارکس متولد شده بود و همچون مارکس در جوانی در تماس با «هگليان جوان» قرار گرفته بود. اما او بجای فلسفه و سياست از ۲۰ سالگی به کسب و کار روی آورده بود و در يک کارخانه پارچه بافی در منچستر انگستان بعنوان کارمند شروع به کار کرده بود. اين همان کارخانه‌ای بود که پدرش از سهامداران آن بود و چند سال بعد خود انگلس نيز يکی از سهامداران آن شد. بنابراين انگلس برخلاف مارکس، از وضعيت مالی بسيار خوبی برخوردار بود. آشنايی عميق انگلس با **** سرمايه داری و وضعيت طبقه کارگر که در کتاب او بنام «وضعيت طبقه کارگر انگستان» (۱۸۴۵) به خوبی مشاهده مي‌شود، در واقع محصول مشاهدات تجربی شخصی او می‌باشد. اين کتاب سند بسيار معتبری در باره زندگی کارگران انگستان در دوران ويکتورياست که تاثير عميقی بر مارکس نهاد. همين کتاب بود که چشمان مارکس را به اهميت پژوهش‌های اقتصاد سياسی گشود. انگلس تقريبا در سراسر عمر نه فقط از نظر فکری بلکه از نظر انسانی و مالی نيز يار و غمخوار مارکس بود. همراهی مارکس و انگلس در کار سياسی و اجتماعی و نيز در مواضع مشترک آنها در مباحث درونی سوسيال دمکراسی و پشتيبانی آنها از يکديگر و تاثير معنوی بزرگی که بر يکديگر داشتند بدين معنی نيست که آنها از هر نظر اتفاق نظر داشتند. انگلس پيش زمينه مطالعاتی مارکس را نداشت و تمايلی در تقليل برخی از تاويل‌های طبيعی و علمی به حد قوانين مکانيکی داشت. شايان ذکر است که نوشته‌های مشترک مارکس و انگلس تنها بخش کوچکی از مجموعه آثار مارکس را تشکيل مي‌دهند. مارکس و انگلس تنها سه کتاب مشترک نوشته اند که عبارتند از: «خانواده مقدس»، «ايدئولوژی آلمانی» و سرانجام «مانيفست حزب کمونيست» که اين آخری البته مهمترين متن تاريخ ادبيات سوسياليستی به حساب می‌آيد. بنابراين مارکس و انگلس با وجود همراهی‌ها و اشتراکات بسيار، هريک شخصيت فردی و نيز شخصيت فکری مستقل خود را داشته اند.

«خانواده مقدس» نخستين ثمره همکاری مشترک مارکس و انگلس است که در سال ۱۸۴۴ در پاريس انجام گرفت. اين کتاب نقدی عليه هگلی‌های جوان است. مارکس و انگلس می‌نويسند: « تاريخ يک شخصيت جداگانه نيست که انسان را به مثابه ابزاری برای مقاصد خود بکاربرد. تاريخ چيزی نيست جز فعاليت انسان که در پی مقاصد خود می‌کوشد.» اين درک از تاريخ مخالف آن جبرگرايی تاريخی (دترمينيسم) است که سالها بعد بر اثر اقتصادگرايی افراطی گريبان انديشه مارکس را گرفت.

مارکس در سال ۱۸۴۵ به دليل فعاليتهای سياسی و فشار دولت آلمان به دولت فرانسه که مارکس را بعنوان «انقلابی خطرناک» معرفی کرده بود، از فرانسه اخراج شد و به بروکسل مهاجرت کرد. سه سال در آنجا اقامت داشت. در دوران اقامت در بروکسل «تزهايی در باره فوير باخ» را نوشت و در همين کتاب است که حکم معروف خود را پيش کشيد که: « فلاسفه تا کنون به انحا مختلف جهان را تعبير کردند، ولی اکنون مسئله تغيير آن است.»

مارکس و انگلس به سال ۱۸۴۷ به عضويت سازمان «جامعه کمونيستها» در آمدند. دفتر مرکزی اين سازمان در لندن بود. دومين کنگره اين اتحاديه به مارکس و انگلس ماموريت داد که اصول برنامه آنرا تدوين کنند. «مانيفست حزب کمونيست» که در پايان سال ۱۸۴۷ و اوايل سال ۱۸۴۸ تحرير شد، نتيجه اين تلاش بود. اين رساله در آستانه انقلاب سال ۱۸۴۸ منتشر شد. نويسنده اصلی «مانيفست حزب کمونيست» مارکس ۲۹ ساله بود. اين سند بدون ترديد مشهور ترين اثر مارکسيستی و ادبيات سوسياليستی جهان است. در باره آن کمی بعدتر سخن خواهيم گفت.

در سالهای ۱۸۴۶–۱۸۴۵ در دوران توقف در بروکسل، مارکس و انگلس دومين اثر مشترک خود «ايدئولوژی آلمانی» را نوشتند. اين کتاب نيز پس از مرگ نويسندگان آن انتشار يافت. مهمترين دورنمايه اين کتاب رويکردی ماترياليستی به تاريخ است که اهميتی پايه‌ای در مارکسيسم دارد. همچنين در آن انتقاداتی از هگلی‌های جوان شده و همچون ديگر آثار مارکس سبکی جدل آميز و تند دارد. نويسندگان تاکيد می‌کنند که: «طبيعت انسانها به «شرايط مادی» وابسته است و اين شرايط است که شيوه توليدشان را تعيين مي‌کند.» نويسندگان پس از بر شمردن شيوه‌های توليد مختلف به شيوه توليد سرمايه داری مي‌رسند و سپس نويد براندازی اين شيوه بوسيله شيوه توليد کمونيستی را مي‌دهند.

مارکس در سال ۱۸۴۷ کتاب «فقر فلسفه» را نوشت که سرشار از جدل با پرودن فيلسوف فرانسوی است. در اين کتاب می‌نويسد: « در هر دروه ی تاريخی، مالکيت به گونه‌ای متفاوت و در مجموعه‌ای از مناسبات اجتماعی يکسر متفاوتی تکامل می‌يابد. بدينسان تعريف مالکيت بورژوايی چيزی جز ارائه بيانی از تمامی مناسبات اجتماعی توليد بورژوايی نيست.» در همين اثر می‌نويسد: «وظيفه اصلی نظريه پردازان پرولتاريا اين است که به پيکار پرولتاريا که در پيش چشمان شان جريان دارد، دقت کنند و بکوشند تا تبديل به سخنگويان آن شوند.»

با فرارسيدن سال پر جنب و جوش ۱۸۴۸ که سال انقلاب در کشورهای فرانسه، آلمان، اتريش ، مجارستان و ايتاليا بود، مارکس از بروکسل به فرانسه بازگشت. انقلاب تصميات دولت سابق فرانسه را دائر بر تبعيد او بلااثر گذاشت. اما مارکس پس از چند ماهی اقامت در پاريس که صرف کوشش در راه برانگيختن امواج انقلابی در آلمان شد، به کشور خود بازگشت. او به شهر کلن آمد، زيرا دولت آلمان از بيم انقلاب امکان جلوگيری از ورود مارکس را نداشت. مارکس که در اين هنگام ۳۰ سال داشت، جوانی پرشور و نسبتا سرشناس و مولف چند کتاب بود و از جهت فکری نيز درباره مسايل اقتصادی، تاريخ و سرمايه داری و کمونيسم انديشيده بود. در کلن دور دوم روزنامه توقيف شده «روزنامه جديد راين» را اين بار با همراهی انگلس راه اندازی کرد. در اين دوران تحليل مارکس اين بود که شرايط برای انقلاب سوسياليستی هنوز فراهم نيست و لذا مقالاتی درباره دفاع از انقلاب بورژوايی نوشت. اما انقلاب آلمان به شکست انجاميد. مارکس بطور غيابی محاکمه و در فوريه سال ۱۸۴۹ ناچار به مهاجرت دوباره به لندن گرديد. او بقيه زندگی را تا پايان عمر در انگستان گذراند و تنها چندبار به قصد چند مسافرت کوتاه از لندن خارج شد. خود او اين سالهای دربدری را که قريب ۳۴ سال طول کشيد، «شب طولانی و تاريک مهاجرت» ناميده است. مارکس بخش عمده اين سالهای طاقت فرسا را در فقری سياه و با دشواريهای کمرشکن اقتصادی گذراند. بيماری، گرسنگی و مرگ دو دختر مارکس و حتی نداشتن لباس مناسب برای بيرون آمدن از خانه، نتوانست اراده نيرومند مارکس در پيگيری کار فکری و پژوهشی را متزلزل کند. مارکس با خانواده خود سالها در يک محله فقير نشين لندن زندگی کرد و سه فرزند خود را نيز به دليل شيوع بيماری وبا در اين محل از دست داد. عليرغم فشارهای روحی و اقتصادی، مارکس همه اوقات خود را صرف مطالعه و نوشتن کرد. اما هدف نويسندگی او همسو با هدف زندگی و عمل و نظرش در راستای « نه تفسير که تغيير جهان» و تحقق انقلاب پرولتری بود. در همين سمت برای چند روزنامه مقالات سياسی تحليلی می‌نوشت و نيز با جنبش‌های کارگری و سياسی در بسياری از کشورهای اروپا در تماس دائم بود. مارکس همواره نظر و عمل را با هم در می‌آميخت و آثار خود را نيز در پاسخ به تحولات و نيازهای سياسی و نظری زمان خود می‌نوشت. پس از پايان و فروکش کردن شعله‌های انقلاب فرانسه، دو کتاب درباره تحليل و جمع بندی تجربه انقلاب فرانسه نوشت. «پيکار طبقاتی در فرانسه از سال ۱۸۴۸ تا ۱۸۵۰» که در سال ۱۸۵۰ منتشر شد و نيز کتاب «هجدهم برومر لويی بناپارت» که به سال ۱۸۵۲ انتشار يافت. در هر دوی اين کتابها درس گيريهای مارکس از تجربه انقلاب ۱۸۴۸ در سمت سکتاريسم و تشديد انقلابی گری است، زيرا ايده انقلاب دغدغه ذهنی اصلی اوست. در کتاب «پيکار طبقاتی» مارکس از پرولتاريا می‌خواهد که حساب خود را از «خرده بورژوازی» جدا کند و می‌نويسد: « سوسياليسم اعلام استمرار انقلاب و ديکتاتوری پرولتارياست و اين شرط گذار بسوی الغا تمايزات طبقاتی بطور کلی و الغا همه مناسبات توليدی است که بر اين تمايز مستقر است.»

در کتاب «هجدهم برومر....» مارکس تئوری دولت خود را بطور منسجم تری تکميل و ارائه کرد. او نوشت: 
«همه اختلافات پيشين ماشين دولت را تکميل کردند و حال آنکه بايستی آنرا در هم شکست.» اين حکم که به سختی مورد پسند شديد لنين قرار گرفت، در واقع توجيه «خشونت قاطع انقلابی» است که اساس سبک و شيوه تفکر لنينی نه تنها برای کسب قدرت بلکه حفظ آن نيز بود. «خشونت انقلابی» قرائت لنين از تفکر انقلابی مارکس بود که طی يک قرن اخير در بسياری از کشورها و فرهنگ‌های گوناگون جهان هواداران بسيار يافت و قربانيان بی شماری را به کام خود کشيد. نمي‌توان همه فجايع از کاربرد اين تئوری را تنها به گردن لنين و يا مارکسيسم روسی انداخت، زيرا در متن آن کاربرد خشونت بطور آشکار و روشنی نه تنها مشروعيت يافته بلکه يک نياز نيز تلقی شده است.

بهر رو همان سال «جامعه کمونيست‌ها» منحل شد و مارکس به مدت ۱۲ سال از صف اول مبارزه سياسی جدا شد. بدين ترتيب مارکس بخش اصلی اوقات و انرژی خود را در راه مطالعات اقتصادی و تاريخی در کتابخانه عمومی لندن صرف می‌کرد. مجموعه يادداشتهای او در کتابی به نام «گروندريسه، مبانی نقد اقتصاد سياسی» گرد آمده است. گروندريسه که به معنای «طرح پايه ای» است از مهمترين آثار مارکس و نشان دهنده شيوه تفکر اوست. اين کتاب نيز دهها سال پس از مرگ نويسنده آن در سال ۱۹۴۱ منتشر شد.

بهر رو روحيه و شخصيت مارکس به گونه‌ای بود که هرگز نمی‌توانست از رويدادهای سياسی و نيز بازيگران سياسی کناره گيری کند. آشنايی و همکاری او با فرديناند لاسال **** جنبش کارگری آلمان، پايه گذاری بين الملل اول و نوشتن اسناد کليدی آن، پيکار نظری عليه آنارشيست‌ها که باکونين در راس آنها قرار داشت، مشارکت در بحث‌های نظری جنبش سوسيال دمکراسی آلمان ، تماس با رهبران جنبش‌های کارگری در کشورهای ديگر و از جمله روسيه همگی مويد روحيه بی قرار و پيکارجوی مارکس است. به عبارت ديگر سالهای ۱۸۵۰ تا ۱۸۷۰ سرشار از فعاليتهای سازمانگرانه مارکس است. «بين الملل اول» که در اثر تلاشهای شبانه روزی مارکس در سال ۱۸۶۴ پايه گذاری شده بود، در سال ۱۸۷۶ منحل اعلام شد. پس از آن مارکس همه زندگی خود را صرف نويسندگی و کار فکری کرد. بدون ترديد «سرمايه» مهمترين اثر مارکس است که تنها پس از مرگ نويسنده در سراسر اروپا مشهور شد. بايد توجه کرد هنگامی که مارکس «سرمايه» را می‌نوشت سرمايه داری هنوز در جهان به شيوه توليد مسلط تبديل نشده بود وتنها در چند کشور غربی رشد يافته بود. اما بسياری از پيامدمای رشد سرمايه داری در جهان نظير دشواريهای سودجويی در انباشت سرمايه و بحران افزونه توليد اجتماعی در اين کتاب به روشنی مورد تحليل قرار گرفته است. يکی از ويژگيهای کتاب «سرمايه» که نشانه روحيه و شخصيت هميشگی نويسنده آن است، قرائت انقلابی و دل بستگی عميق به رسالت «تغيير جهان» و نه تنها «تفسير جهان» است. اين رويه‌ای است که مارکس همه عمر برای آن می‌سوخت و انگيزه و محرک پايدار نوشتار و زندگی او بود. اما بايد بياد داشت که دامنه نفوذ مارکس در ايام زندگی او نه تنها در ميان جنبش کارگری بلکه حتی در دنيای روشنفکران نيز چندان وسيع نبود و بسياری از آثارش حتی معروف ترين آنها يعنی «سرمايه» بطور کامل تا آن زمان نشر نيافته بود. تنها جلد اول سرمايه در سال ۱۸۶۷ تحت نظر نويسنده و به ويراستاری همسر مهربانش انتشار يافت.
بطور کلی نگاه عمومی مارکس به انسان و جامعه کاملا تحت تاثير انديشه کليدی او در باره پيکار طبقاتی است. او اصولا به شاهکارهای ادبی و هنری دورانش اهميتی نمی‌داد و حتی با آثار نويسندگان بزرگ دوران خود مثل فلوبر، ملويل، ايبسن و ادگار آلن پو آشنايی ژرفی نداشت. مارکس انسان را موجودی طبقاتی و از پوست و گوشت و استخوان مي‌داند و با ديگر ابعاد و نيازهای روحی، درونی و فرهنگی او کار زيادی ندارد. نگرش او به جامعه و نهادهای آن مانند دولت، جامعه مدنی، قرارداد اجتماعی و غيره نيز در اساس تحت تاثير نگرش طبقاتی او قرار دارد. لذا بسياری از اين مفاهيم و مقولات سياست مدرن و در راس آن انديشه آزادی و دمکراسی دغدغه ذهنی او نبوده اند. اما پرسش مرکزی مارکس تضادی بود که ميان مناسبات توليدی سرمايه داری از يکسو و رشد نيروهای توليد از سوی ديگر می‌ديد. به باور او اين تضاد نه تنها محرک تاريخ بلکه منجر به محو کامل جامعه سرمايه داری خواهد شد.

سالهای پايانی زندگی مارکس کم و بيش مانند سابق سخت و اندوهبار گذشت. وضع وخيم مالی، مشکلات خانوادگی، بيماری افسردگی عصبی همسرش، بيماری ريوی مزمن خود او که با دل درد و بواسير همراه بود، گوشه‌ای از مصيبتهای زندگی شخصی او را نشان مي‌دهد. پژوهنده و متفکری که با ايده‌ها و زندگی خود، حتی سالها پس از مرگ جهان را به لرزه انداخت، سرانجام در١٤ مارس ۱۸۸۳ ديگر از خواب آرام بعداز ظهری برنخاست و بی صدا و ساکت به خواب ابدی فرو رفت. مارکس در قبرستان‌هايگيت لندن مدفون شد.
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
5737.jpg



مقدمه

اين سخن بسيار گفته شده است كه براي پي بردن به ساختمان پر كاهي با عمق و دقت، بايد جهان را به درستي شناخت؛ امّا آن كس كه بتواند با چنين عمق و دقتي به ساختمان پر كاهي پي برد، در هيچ يك از امور جهان نكته تاريكي نخواهد يافت. من شرح حال و زندگي انيشتن را نه براي رياضدانان و نه براي فيزيكدانان، نه براي اهل فلسفه، نه براي طرفداران استقلال يهود، بلكه براي آن كساني كه مي خواهند چيزي از جهان پر تناقض قرن بيستم درك كنند بيان مي کنم و اينك شرح حال زندگي او از كودكي تا پايان عمر: آلبرت انيشتين در چهاردهم مارس 1879 در شهر اولم كه شهر متوسطي از ناحيه و ورتمبرگ آلمان بود متولّد شد. امّا شهر مزبور در زندگي او اهميتي نداشته است. زيرا يك سال بعد از تولّد او خانواده وي از اولم عازم مونيخ گرديدند.



پدر آلبرت، هرمان انيشتين كارخانه كوچكي براي توليد محصولات الكترو شيميايي داشت و با كمك برادرش كه مدير فني كارخانه بود از آن بهره برداري مي كرد. گر چه در كار معاملات بصيرت كاملي نداشت. پدر آلبرت از لحاظ عقايد سياسي نيز مانند بسياري از مردم آلمان گرچه با حكومت پروسي ها مخالفت داشت امّا امپراطوري جديد آلمان را ستايش مي كرد و صدر اعظم آن «بيسمارك» و ژنرال «مولتكه» و امپراطور پير يعني «ويلهم اول» را گرامي مي داشت. مادر انيشتين كه قبل از ازدواج پائولين كوخ نام داشت، بيش از پدر زندگي را جدي مي گرفت و زني بود اهل هنر و صاحب احساساتي كه خاصّ هنرمندان است و بزرگترين عامل خوشي او در زندگي و وسيله تسلاي وي از علم روزگار، موسيقي بود.



آلبرت كوچولو به هيچ وجه كودك اعجوبه اي نبود و حتّي مدّت زيادي طول كشيد تا سخن گفتن آموخت به طوري كه پدر و مادرش وحشت زده شدند كه مبادا فرزندشان ناقص و غير عادي باشد؛ امّا بالاخره شروع به حرف زدن كرد؛ ولي غالباً ساكت و خاموش بود و هرگز بازيهاي عادي را كه مابين كودكان انجام مي گرفت و موجب سرگرمي كودك و محبّت في ما بين مي شود را دوست نداشت.



آلبرت مرتباً و هر سال از پس سال ديگر طبق تعاليم كاتوليك تحصيل كرد و از آن لذّت فراوان برد و حتّي در مواردي از دروس كه به شرعيات و قوانين مذهبي كاتوليك بستگي داشت چنان قوي شد كه مي توانست در هر مورد كه همشاگردانش قادر نبودند به سؤالهاي معلّم جواب دهند، او به آنها كمك مي كرد.



انيشتين جوان در ده سالگي مدرسه ابتدايي را ترك كرد و در شهر مونيخ به مدرسه متوسطه «لوئيت پول» وارد شد. در مدرسه متوسطه اگر مرتكب خطايي مي شدند راه و رسم تنبيه ايشان آن بود كه مي بايست بعد از اتمام درس، تحت نظر يكي از معلّمان، در كلاس توقيف شوند و با در نظر گرفتن وضع نابهنجار و نفرت انگيز كلاسهاي درس، اين اضافه ماندن شكنجه اي واقعي محسوب مي شد.





ذوق هنري

ذوق هنري انيشتين چنان بود كه وقتي پنج ساله بود، روزي پدرش قطب نمايي جيبي را به وي نشان داد خاصّيت اسرار آميز عقربه مغناطيسي در كوك تأثير عميقي گذاشت. با وجود آنكه هيچ عامل مرئي در حركت عقربه تأثيري نداشت، كودك چنين نتيجه گرفت: در فضاي خالي بايد عاملي وجود داشته باشد كه اجسام را جذب كند.



وقتي كه انيشتين پانزده ساله بود، حادثه اي اتفاق افتاد كه جريان زندگي او را به راه جديدي منحرف ساخت: هرمان پدر او در كار تجارت خويش با مشكلاتي مواجه شد و در پي آن صلاح را در آن ديدند كه كارخانه خود را در مونيخ بفروشند و جاي ديگري را براي كسب و كار خود ترتيب دهند. از آن جا كه وي خوش بين و علاقمند به كسب لذّتها بود، تصميم گرفت كه به كشوري مهاجرت كند كه زندگي در آن با سعادت بيشتري همراه باشد و به اين منظور ايتاليا را انتخاب كرد و در شهر ميلان مؤسسه مشابهي را ايجاد كرد. هنگامي كه وارد شهر ميلان شدند آلبرت به پدر خود گفت كه قصد دارد تابعيت كشور آلمان را ترك گويد. آقاي هرمان به وي تذكر داد كه اين كار زشت و نابهنجار است.





دوران دانشجويي

در اين دوران، مشهورترين مؤسسه فني در اروپا مركزي به استثناي آلمان، مدرسه دارالفنون سوئيس در شهر زوريخ بوده است. آلبرت در امتحان داوطلبان شركت كرد ولي به خاطر اينكه در علوم طبيعي اطلاّعات وسيعي نداشت در امتحان پذيرفته نشد. با اين حال مدير دارالفنون زوريخ تحت تأثير اطلاّعات وسيع او در رياضيات واقع شد و از او درخواست كرد كه ديپلم متوسطه اي را كه براي ورود به دارالفنون لازم است در يك مدرسه سوئيسي به دست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر كوچك «آرائو» كه با روش جديدي اداره مي شد معرفي كرد. بعد از يك سال اقامت در مدرسه مذبور ديپلم لازم را به دست آورد و در نتيجه بدون امتحان در دارالفنون زوريخ پذيرفته شد. با اين كه درسهاي فيزيك دارالفنون آميخته با هيچ گونه عمق فكري نبود باز هم حضور در آنها آلبرت را تحريك كرد كه كتب جستجو كنندگان بزرگ اين را مورد مطالعه قرار دهد. او، آثار استادان كلاسيك فيزيك نظري از قبيل: بولترمان، ماكسول و هوتز را با حرص عجيبي مطالعه كرد. شب و روز اوقات او با مطالعه اين كتابها مي گذشت و ضمن مطالعه آنها با هنر استادانه اي آشنا شد كه چگونه بنيان رياضي مستحكمي ساخت. او درست در خاتمه قرن 19 تحصيلات خود را پايان داد و با مسأله مهم داشتن شغل مواجه شد. از آنجا كه نتوانست مقام تدريسي در مدرسه پولي تكنيك به دست آورد، تنها يک راه باقي ماند و آن اين بود كه چنين شغل و مقامي را در مدرسه متوسطه اي جستجو كند.



اكنون سال 1910 شروع شده و آلبرت بيست و يك سال داشت و تبعيت سوئيس را به دست آورده بود. او در اين هنگام داوطلب شغل معلّمي خصوصي گرديد و پذيرفته شد. انيشتين از كار خود راضي و حتّي خوشبخت بود كه مي تواند به پرورش جوانان بپردازد امّا به زودي متوجّه شد كه معلمّان ديگر نيكي را که او مي كارد ضايع و فاسد مي كنند و اين شغل را ترك كرد. بعد از اين دوران تاريك، ناگهان نوري درخشيد و بعد از مدّتي در دفتر ثبت اختراعات مشغول به كار شد و به شهر «برن» انتقال يافت. كمي بعد از انتقال به شهر برن انيشتين با ميلواماريچ همشاگردي قديم خود در مدرسه پولي تكنيك ازدواج كرد و حاصل آن دو پسر پي در پي بود كه اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. كار انيشتين در دفتر اختراعات خالي از لطف نبود و حتّي بسيار جالب مي نمود وظيفه وي آن بود كه اختراعات را كه به دفتر مذبور مي آوردند مورد آزمايش اوّليه قرار مي داد. شايد تمرين در همين كار موجب شده بود كه وي با قدرت خارق العاده و بي مانند بتواند همواره نتايج اصلي و اساسي هر فرض و نظريه جديدي را با سرعت درك و استخراج كند. چون انيشتين به خصوص به قوانين كلي فيزيك علاقه داشت و به حقيقت در صدد بود كه با كمك محدودي ميدان وسيع تجارت را به وجهي منطقي استنتاج كند.



در اواخر سال 1910 كرسي فيزيك نظري در دانشگاه آلماني پراگ خالي شد. انتصاب استادان اين قبيل دانشگاهها طبق پيشنهاد دانشكده به وسيله امپراتور اتريش انجام مي گرفت كه معمولاً حقّ انتخاب خويش را به وزير فرهنگ وا مي گذاشت. تصميم قطعي براي انتخاب داوطلب، قبل از همه، بر عهده فيزيكداني به نام «آنتون لامپا» بود و او براي انتخاب استاد، دو نفر را مدّ نظر داشت كه يكي از آنها «كوستاويائومان» و ديگري «انيشتين» بود. «يائومان» آن را نپذيرفت و پس از كش و قوسهاي فراوان انيشتين، اين مقام را پذيرفت. او صاحب دو ويژگي بود كه موجب گرديد وي استاد زبردستي گردد. اوّلين آنها اين بود كه علاقه فراواني داشت تا براي عدّه بيشتري از همنوعان خود و به خصوص كساني كه در حول و حوش او مي زيسته اند مفيد باشد. ويژگي دوّم او ذوق هنريش بود كه انيشتين را وا مي داشت كه نه فقط افكار عمومي خود را به نحوي روشن و منطقي مرتّب سازد بلكه روش تنظيم آنها به نحوي باشد كه چه خود او و چه مستمعان از نظر جهان شناسي نيز لذّت مي برند.

هدف انيشتين اين بود كه فضاي مطلق را از فيزيك بر اندازد. تئوري نسبي سال 1905 كه در آن انيشتين فقط به حركت مستقيم خط متشابه پرداخته بود موجب شد که انيشتين با كمك از «اصل تعادل» پديده هاي جديدي را در مبحث نور پيش بيني كند كه قابل مشاهده بوده اند و مي توانست صحت نظريه جديد او را از لحاظ تجربي تأييد كرد.





عزيمت از پراگ

در مدّتي كه انيشتين در پراگ تدريس مي كرد، نه فقط نظريه جديد خود را بنا نهاد بلكه با شدّت بيشتري نظريه خود را درباره كوآنتوم نو، كه در شهر برن شروع كرده بود، توسعه داد. با همه اين تفاصيل، انيشتين به دانشگاه پراگ اطّلاع داد كه در خاتمه دوره تابستاني سال 1912 خدمت اين دانشگاه را ترك خواهد كرد. عزيمت ناگهاني انيشتين از شهر پراگ موجب سر و صداي بسيار در اين شهر شد. در سر مقاله بزرگترين روزنامه آلماني شهر پراگ نوشته شد: « نبوغ و شهرت فوق العاده انيشيتن باعث شد كه همكارانش او را مورد شكنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ را ترك كرد.»

انيشتين عازم شهر زوريج گرديد و در پايان سال 1912 با سمت استادي مدرسه پوليتكنيك زوريج مشغول به كار ش.د شهرت انيشتين به تدريج تا آنجا رسيده بود كه بسياري از مؤسسات و سازمانهاي علمي جهان، علاقه داشتند كه وي به عنوان عضو وابسته با مؤسسه ايشان در ارتباط باشدد. سالها بود كه مقامات رسمي آلمان كوشش مي كردند كه شهر برلن نه فقط مركز قدرت سياسي و اقتصادي باشد، بلكه در عين حال كانون فعاليت هنري و علمي نيز محسوب گردد. به همين جهت از انيشتين دعوت به عمل آوردند. مدّت كمي بعد از ورود انيشتين به برلن، انيشتين از همسر خويش هيلوا كه از جنبه هاي مختلف با او عدم توافق داشت جدا گرديد و زندگي را با تجرد گذراند. هنگامي كه به عضويت آكادمي پادشاهي انتخاب شد، سي و چهار سال سن داشت و نسبت به همكاران خود كه از او مسن تر بودند بيش از حد جوان مي نمود. در عين حال همه، انيشتين را در وهله اوّل مردي مؤدب و دوست داشتني مي دانستند.



فعاليت اصلي انيشتين در برلن اين بود كه با همكاران خويش و يا دانشجويان رشته فيزيك درباره كارهاي علمي، مصاحبه و مذاكره كند و آنها را در تهيه برنامه جستجوي علمي راهنمايي كند. هنوز يك سال از اقامت انيشتين در برلن نگذشته بود كه در ماه اوت 1914 جنگ جهاني شروع شد. در مدّت جنگ جهاني اوّل، روزنامه هاي برلن همه روزه از وقايع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان مي نوشتند. در عين حال انيشتين در منزل خود با دختر عمه خويش الزا آشنايي پيدا كرد. الزا زني مهربان و خونگرم بود و همچنين او از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت، با اين حال انيشتين با او ازدواج كرد. جنگ بين المللي و شرايط معرفت النفسي كه در نتيجه آن بر دنياي علم سايه افکند، مانع از آن نشد كه انيشتين با حرارت فوق العاده به توسعه و تكميل نظريه ثقل خويش نپردازد. وي با پيمودن راه تفكري كه در پراگ و زوريخ پيش گرفته بود توانست در سال 1916 نظريه اي براي ثقل بپردازد و جاذبه عمومي بنا نهد كه مستقل از نظريه هاي گذشته و از نظر منطقي داراي وحدت كامل بود.



اهميت نظريه جديد به زودي مورد تأييد و توجه دانشمنداني واقع گرديد كه داراي قدرت خلاق علمي بودند. تأييد تجربي نظريه انيشتين توجه عموم مردم را به شدّت جلب كرده بود. از اين پس ديگر انيشتين مردي نبود كه فقط مورد توجه دانشمندان باشد و بس. به زودي وي نيز همچون زمامداران مشهور ممالك، بازيگران بزرگ سينما و تئاتر شهرت عام به دست آورد.





مسافرتهاي انيشتين

تبليغات مخالف و حملاتي كه عليه انيشتين مي شد موجب گرديد كه در تمام ممالك جهان و در همه طبقات اجتماعي توجه عموم مردم به سوي تئوريهاي او جلب شود. مفاهيمي كه براي توده هاي مردم هيچ گونه اهميتي نداشته است و عامه ايشان تقريباً چيزي از آن درك نمي كردند، موضوع مباحث سياسي گرديد. انيشتين در اين زمان، سفرهاي خود را آغاز كرد. ابتدا به هلند، بعد به كشورهاي چك و اسلواكي، اسپانيا، فرانسه، روسيه، اتريش، انگليس، آمريكا و بسياري كشورهاي ديگر. اما نكته قابل توجّه اين است كه وقتي انيشتين و همسر او به بندرگاه نيويورك وارد شدند با استقبال شديد و تظاهرات پر شوري مواجه شدند كه به احتمال قوي نظير آن هرگز هنگام ورود يكي از دانشمندان رخ نداده بود.

انيشتين به آسيا و به كشورهاي چين، ژاپن و فلسطين سفر كرده است و اين خاتمه سفرهاي او بود. در سال 1924 بعد از مسافرتهاي متعدد به اكناف جهان، بار ديگر در برلن مستقر گرديد. حملات، همچنان بر او ادامه داشت و نظريات او را به عنوان بيان افكار قوم يهود و به سوي فاشيسم مي دانستند. به اين دليل انيشتين به شهر پرنيستون در آمريكا مي رود. بعد از چندي همسرش الزا در سال 1936 از دنيا مي رود و خواهر انيشتين كه در فلورانس بود به شهر پرنيستون نزد برادرش مي آيد. در همين دوران انيشتين تابيعت كشور آمريكا را مي پذيرد. انيشتين در سال 1945 طبق قانون بازنشستگي مقام استادي مؤسسه مطالعات عالي پرنيستون را ترك كرد؛ ولي اين تغيير سمت رسمي، تغييري در روش زندگي و كار او به وجود نياورد وي كماكان در پنيستون به سر مي برد و در مؤسسه مذبور تجسّسات خود را ادامه دهد.





آخرين سالهاي زندگي انيشتين

اين دوران تجسّس در نيمه انزواي شهر پرنيستون به تدريج با اضطراب و اغتشاش آميخته مي شد. هنوز ده سال ديگر از زندگي انيشتين باقي مانده بود؛ ليكن اين دوره ده ساله درست مصادف با هنگامي بود كه عهد بمب اتمي شروع مي گرديد و بشريت تمرين و آموزش خويش را در اين زمينه آغاز مي كرد. بنابراين مسأله واقعي كه براي او مطرح شد موضوع چگونگي پيدايش بمب اتمي نبود. با وجود اينكه منظور ما در اين جا دادن چشم اندازي مختصر از روابط انيشتين با حوادث بزرگ سياسي آخرين سالهاي زندگي او مي باشد، باز هم اگر از دو موضوع اساسي ياد نكنيم همين چشم انداز هم ناقص خواهد بود. يكي از آنها نامه مشهوري است كه وي مي بايست براي همكاري، خود را در شوروي بفرشد و دوم شرح وقايعي است كه در اوضاع و احوال فيزيكدانان آمريكايي، خاصه دانشمندان اتمي، در داخل مملكت خودشان تغيير بسيار ايجاد كرد.



اكنون مي توانيم به صورت شايسته تري همه آنچه را كه گهگاه موجب تيره شدن پايان زندگي وي مي شد، مشاهده كنيم و سر انجام روز هجدهم آوريل 1955 بزرگترين دانشمند و متفكر قرن بيستم، پيغمبر صلح و حامي و مدافع محنت ديدگان جهان، مردي كه احتمالاً همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه مردان جهان بوده است، در شهر پرنيستون واقع در ممالك متحده آمريكاي شمالي از زندگي و تفكر و مبارزه دست كشيد و از دار دنيا رفت.





در پايان به اظهار نظرهاي برخي از مشاهير درباره انيشتين بعد از وفات وي مي پردازيم:

"پيشرفتي كه انيشتين نصيب معرفت ما درباره طبيعت كرد از قدرت مهم جهان امروزي خارج است. فقط نسلهاي آينده خواهند توانست مفهوم واقعي آن را درك كند." «دكتر هارولددوز، رئيس دانشگاه پرنيستون در آمريكا»

"وي دانشمند بزرگ اين عصر و به واقع يكي از جويندگان عدالت و راستي بود كه هرگز با ناراستي و ظلم مصالحه نكرد." «جواهر لعل نهرو، نخست وزير هند»

"انيشتين مُرد اما علمش نمرد. او تنها تفكر و دانش خويش را براي ما باقي گذارد تا راه گشاي بسياري از مسائل ما باشد."





بر گرفته از كتاب زندگينامه آلبرت انيشتين و تاريخ سياسي و اجتماعي دوران او اثر «فيليپ فرانك»، ترجمه «حسن صفاري»، محقق «حسين اخگر»
 

mynobar

Registered User
تاریخ عضویت
27 سپتامبر 2005
نوشته‌ها
2,556
لایک‌ها
2
سن
43
عالیه دوست عزیز ،
ولی به نظر من بهتره که پست ها را کمی با فاصله بذاری ، مثلاً برای هر روز ، بیشتر از 2 نفر معرفی نشوند که هم امکان مطالعه راحت تر باشه و هم تاپیک بهتر و بیشتر جا بیفته و همیشه زنده بمونه .
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
عالیه دوست عزیز ،
ولی به نظر من بهتره که پست ها را کمی با فاصله بذاری ، مثلاً برای هر روز ، بیشتر از 2 نفر معرفی نشوند که هم امکان مطالعه راحت تر باشه و هم تاپیک بهتر و بیشتر جا بیفته و همیشه زنده بمونه .
چشم.
حتما.
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
hesabi_1.jpg



مقدمه :

محمود حسابي در سال ۱۲۸۱ شمسي در تهران به دنيا آمد وي ۴ ساله بود که پدرش معزالسلطنه سفير ايران در لبنان شد و به بيروت رفتند.يک سال بعد پدرش به ايران بازگشت و ازدواج کرد و دستور داد که همسرش گوهرشاد و بچه‌هايش را از سفارت بيرون کنند.بعد از آن محمود ، محمد و مادرشان با فقر زندگي کردند.

محمود از مادرش ني زدن را ياد گرفت و به کمک او قرآن و ديوان حافظ را حفظ کرد و گلستان و بوستان ، شاهنامه ، مثنوي مولوي و امثالهم را نيز آموخت.

محمود تحصيلات ابتدائي خود را در سن هفت سالگي در مدرسه فرانسوي هاي بيروت آغاز كرد . شروع دوره دبيرستان او همزمان با آغاز جنگ جهاني اول بود و به دليل تعطيل شدن مدرسه فرانسوي زبان بيروت به مدت دو سال در منزل به تحصيل پرداخت . پس از آن براي ادامه تحصيل وارد كالـج امريكائي بيروت شد.

در سن ۱۷ سالگي ليسانس ادبيات عرب ، در ۱۹ سالگي ليسانس بيولوژي و بعد از آن مدرک مهندسي راه و ساختمان گرفت تا از اين راه به اقتصاد خانواده کمک کند. همزمان با شغل نقشه‌ کشي در رشته‌هاي پزشکي ، رياضيات و ستاره‌شناسي از دانشگاه آمريکايي بيروت فارغ‌التحصيل شد.

شرکت راهسازي کارفرمايش او را براي ادامه تحصيل به فرانسه فرستاد و او از دانشکده‌ي برق پاريس مدرک گرفت. همزمان با تحصيل در رشته‌ي معدن در مدرسه‌ي عالي معدن پاريس در راه‌آهن برقي فرانسه مشغول به کار شد و سرانجام به رشته‌ي فيزيک دانشگاه سوربن فرانسه رفت.در ۲۵ سالگي دانشنامه دکتراي فيزيک خود را به خاطر رساله‌ي حساسيت سلولهاي فتوالکتريک با درجه‌ي ممتاز گرفت ، و دو نشان از عالي‌ترين نشانهاي علمي فرانسه را دريافت کرد. وقتي که دکتر حسابي نظريه‌ي بي‌نهايت بودن ذرات را ارائه کرد ، دانشمندان فرانسوي از درک آن عاجز ماندند و به او گفتند به محضر اينشتاين برود. او براي شاگردي اينشتاين به همراه پنج هزار نفر ديگر در امتحاني شرکت کرد و جزء پنج نفر اول قرار گرفت. پس از مدتي او در کرسي اينشتاين شروع به تدريس کرد ، او ناگهان متوجه شد که دست در سفره‌ي آمريکايي‌ها دارد ناگهان غيرت ملي‌اش بيدار شد و به ايران بازگشت و در ايران ۶ ماه بيکار بود تا به کمک يکي از اقوام در وزارت راه استخدام شد. او در مباحثات همواره به آيات قرآن و روايات به عنوان شواهد و دلايل محكم استناد مي‌كرد.

استاد اعتقاد داشت كه طبيعت تحت آهنگ موزون و عرفاني خود درحال نيايش است و همچنين «تئوري بي‌نهايت بودن ذرات» را با وحدت وجود مرتبط مي‌دانست. وي مي‌گفت: «شايد بيست شاگرد ممتاز درس بخوانند و فارغ التحصيل شوند ولي كسي كه ديد و نظر جديدي دارد، بايد تقوا نيز داشته باشد؛ چنين افرادي نسبت به ديگران برتري دارند.»

ايشان حتي به هنگام انتخاب همسر، (با وجود پيشنهادهاي بسيار از سوي خانواده‌هاي سرشناس و به اصطلاح متجدد آن روز) دختري از خانوادة روحاني حائري را برگزيدند. وي فرزندان خود را از كودكي ملزم به فراگيري و انجام فرايض ديني مي‌نمود ونيز آنان را به تلاوت آيات با لهجه‌ي صحيح عربي و درك كامل معاني تشويق مي‌كرد.

در زمان ادارة اولين بيمارستان خصوصي در ايران (بيمارستان گوهرشاد، سال 1312ش) با وجود جوً حاكم، كاركنان خانم ملزم به رعايت كامل حجاب بودند و اين نشاني از پايبندي استاد به مباني و اصول اعتقادي بود.

کتاب‌خانه شخصي پروفسور حسابي شامل 27400 جلد كتاب در زمينه‌هاي گوناگون ادبي، پزشكي، رياضي، زيست‌ شناسي، ستاره‌ شناسي، فلسفي، فيزيكي، مذهبي و مهندسي (الكترونيك، برق، راه و ساختمان، شيمي، مكانيك) است؛ همچنين چندين دايره‌المعارف مانند لاروس، بريتانيكا، بورداس، امريكانا و كتبي در مورد مجسمه‌ها، نقاشي‌ها و موزه‌هاي معروف جهان نيز در آن يافت مي‌شود. پروفسور حسابي مشترك روزنامه‌ها و مجلات معتبري چون نيوزويك، اشپيگل، لوپوان، ساينتيفيك امريكن، فيزيكس تودي، فيزيكس ورد، مجله مركز علمي سزن سويس، نشرية آكادمي علوم امريكا و نشرية آكادمي علوم نيويورك و ... بود. استاد به موسيقي اصيل ايراني علاقه بسيار داشت و مي‌گفت:« موسيقي ايراني يك طرز فكر است، يك فلسفه است و بيان يك آرزوست.» وي به كمك شاگردان خود در دانشكده علوم، مانند دكتر بركشلي به تعيين نت‌ها و اندازه‌گيري دقيق فواصل گام‌هاي موسيقي ايراني پرداخت و به ياري دكتر ناجي با تغيير شكل كاسه تار اين ساز قديمي ايران ايران را اصلاح كرد تا با نت‌هاي مختلف زير و بم خنيدداشته باشد. استاد موسيقي كلاسيك غرب را به‌خوبي مي‌شناخت و در نواختن ويولن و پيانو مهارت داشت، تا آن جا كه برندة جايزه اول مدرسه موسيقي (كنسرواتوار) پاريس، در سال 1306ش(1927م) شد. در ميان موسيقي‌دانان غربي، بيش از همه به باخ علاقه داشت و معتقد بود:« آن قدر موسيقي باخ قشنگ است كه آدم فكر مي‌كند با خدا حرف مي‌زند.» ايشان موسيقي بتهوون، شوبرت، شوپن، موتسارت و ويوالدي را نيز تحسين مي‌كردند.

ورزش كوهپيمايي و راه‌پيمايي از ورزش‌هاي مورد علاقة استاد بود. وي در دورة نوجواني در رشته شنا، ديپلم نجات غريق دريافت كرد.از ديگر ورزش‌هاي مورد علاقة استاد مي‌توان از فوتبال، دوچرخه سواري، دو استقامت، دشت نوردي و جز اين‌ها نام برد.

زبان‌هايي كه استاد به آن‌ها اشراف داشتند چهار زبان زنده دنيا يعني، فرانسه، انگليسي، آلماني و عربي تسلط داشت و در مطالعات و مكالمات اين زبان‌ها را به‌كار مي‌برد. همچنين به زبان‌هاي سانسكريت، لاتين، يوناني، پهلوي، اوستايي، تركي، ايتاليايي اشراف داشت و آن را در تحقيقات علمي خود به ويژه در امر واژه‌گزيني زبان فارسي به كار مي‌برد.

استاد به آثار ، نويسندگان و شعرايي چون حافظ، سعدي، فردوسي، مولوي،نظامي، باباطاهر و نيز آندره ژيد، شكسپير، شلي، فالكنر، آناتول فرانس، ولتر، هكسلي، همينگوي، راسل، بودلر، راسين، رامبو، ورلن ... علاقه داشتند .بزرگاني كه استاد با آن‌ها در تماس بودند. پروفسور اينشتين، برگمان، بلاكت، ديراك، شرودينگر، بور، تلر، بورن، فرمي، فون نويمن، گودال، ويتسكر، برتران راسل، آندره ژيد، ... استاد مطهري، علامه محمد تقي جعفري، استاد ابوالقاسم حالت، استاد شيخ الملك(اورنگ)، ... وي نزديك به پنجاه سال در جلسات روزهاي جمعه پذيراي علما، فقها، شعرا، ادبا، اساتيد دانشگاه و حتي مردم عادي بود و هر پانزده روز يك بار، در روزهاي دوشنبه با فارغ‌التحصيلان دانشكده فني دانشگاه تهران ديدار مي‌كرد.

استاد فردي خوش‌رو، فروتن و با وقار بود کم سخن مي‌گفت و بسيار مي‌انديشيد. قناعت و صرفه‌جويي از خصوصيات اخلاقي وي بود و هر چه در اختيارش قرار مي‌گرفت، آن را نعمت الهي مي‌دانست. هيچ‌گاه از تحصيل علم غافل نشد و در طول سي‌و هشت سال پاياني عمر، شبي يك ساعت به فراگيري زبان آلماني مي‌پرداخت. مطالعه و تحقيق بر روي مطالب گوناگون، محاسبات تئوري بي‌نهايت‌ بودن ذرات، گوش‌ دادن به اخبار داخلي و راديوهاي خارجي، باغباني، آهنگري، نجاري ونوآوري‌هاي علمي و صنعتي (در كارگاه كوچك خانه) از سرگرمي‌هاي او بود. به همسر و فرزندان خود عشق مي‌ورزيد و به آن‌ها احترام مي‌گذاشت. با وجود مشغلة بسيار، همواره مي‌كوشيد از هر فرصتي براي تبادل نظر و هم‌نشيني با آن‌ها استفاده كند. هر دو شب دو ساعت را به آموزش مطالب گوناگون و پاسخ‌گويي به پرسش‌هاي درسي فرزندان‌شان و همچنين ساعتي را به آموزش فرزندان همسايگان اختصاص مي داد.

او مجلس را وادار به تصويب طرح تاسيس دانشگاه تهران کرد(سال ۱۳۱۳) در دولت ، مصدق وزير فرهنگ بود و همان وقت اولين مدرسه‌ي عشايري ايران را تاسيس کرد. بعد از انقلاب خانه‌اش را در بانک گرو گذاشت تا در خانه ، آزمايشگاهي تاسيس کند. در حال حاضر در خانه‌ي او (بنياد پروفسور حسابي) بيش از ۱۰۰ محقق مشغول به کارند.


در ديار غربت :

بعد از اينکه ما در بيروت بي پناه شديم زندگي سختي را پشت سرگذاشتيم بايدکجا مي رفتيم آن هم در کشور قريب که هيچ کس را نمي شناختيم . تمام اثاثيه ما را پشت ديوار سفارت ريخته بودند و من و برادرم و مادرم کنار اثاثيه نشسته بوديم و بايد واقعيت را قبول مي کرديم . از ته دل به خدا پناه آورديم و چيزي از درون به ما مي گفت که خدا به فريادمان خواهد رسيد . همان که گفته شد قنسولگري ايران در بيروت مستخدمي داشت به اسم حاج علي که همشهري ما بود وقتي ما را با آن حال و روز ديد علي رغم خطراتي که براي ايشان داشت ما را به خانه خودش برد و با احترام بسيار زيادي از ما استقبال کردند و ما ساکن اتاق سرايدار قنسولگري بوديم و بايد حرفها و نگاه هاي اعضاي سفارت خانه و خانواده آنها را که خرد کننده بود گوش مي داديم خوب چاره اي نبود چه مي شود کرد؟ با اين حال سختي هاي بسيار زيادي را متحمل شديم و در حالي که با کمک حاج علي زندگي را مي چرخانديم گاهي هم مادر از جواهرات خود استفاده مي کرد.

اما يک روز که ما مشغول بازي بوديم ناگهان صداي جيغ مادر بلند شد و همگي ما را به داخل اتاق کشانيد با جسم بي جان مادر رو به رو شديم مادر را به کمک حاج علي و دخترش به پزشک محلي برديم و دکتر بعد از معالجه گفتند که او سکته کرده و از گردن به پايين فلج است دنيايي از غم سراسر وجودم را فرا گرفت و با خود گفتم مادر به خاطر من و برادرم سکته کرد وقتي ديد که ديگر هزينه اي برايمان نمانده است.



خاطرات کودکي دکتر محمود حسابي :

بايد از زماني شروع کنم که پنج ساله بودم و خانه ما در ميدان شاهپور تهران بود . آخر بازارچه قوام الدوله کوچه پاييني کليساي ارمنه قرار داشت. خاطرات بسياري از خانه محل تولدم دارم هنوز هم وقتي که پايم روي سنگ ريزهاي کنار باغچه اي قرار مي گيرد به ياد آن خانه مي افتم . من و برادرم براي پدر و مادرم خيلي عزيز بوديم و آنها آرزوي هاي زيادي براي ما داشتند يادم مي آيدکه غلام سياه خانه مان يعني نوروز پناهگاهي جزء مادرم نداشت .

به ياد مي آورم که چهار سال داشتم و روي پله ها روبه روي حوض با خانم نشسته بوديم خانم برايم تعريف مي کردند که چند ماهي نمي گذشت که مرا به دنيا آورده بودند مرا در بغل گرفته بودند و برادرم در بغل و دامان حاجيه طوبا خانم مادر بزرگم بود.

مرحوم آقاي نظرالسلطان عسگري که نوه دايي مادرمان مي شدند و از افراد سرشناس فاميل بودند و ضمنا مقام والايي در دادگستري داشتند به خانه ما آمده بودند تا ما را ببيند اول برادرم محمد را بغل گرفت و درباره آينده او گفت: من حدس مي زنم محمد وقتي بزرگ شود درس بخواند و طبيب بشود فکر و طبعش هم طوري است که ثروت زيادي گرد مي آورد ، بعد نصرالسلطان مرا در آغوش مي گيرد و مدت طولاني اي در چشمانم نگاه مي کند و بعد مي گويد اين پسر عجيب است عجيب !

محمود آدم فوق العاده اي خواهد شد ، او جامع العلوم خواهد شد او دانشمند مي شود و افراد بسياري از او سود خواهند برد نام او جاودان خواهدشد اما با اين حال مال منال چنداني نخواهد آورد.

پدرم مي گفتند: وقتي طي سالهاي بعد از سوي مادرم اين حرفها را مي شنيدم فکر مي کردم براي دلخوشي ما و جبران ناراحتي هاي من اين حرفها را مي گويند ، اگر اين حدس من درباره حرفهاي مادرم درست نباشد بايد بگويم: دست کم آقاي نصرالسلطان هرگز سختي ها و ناراحتي هايي را که من بايد در سالهاي بعد با آن دست پنجه نرم کنم نمي دانست.

از لحن بيان پدرم معلوم بود که خيلي راضي نيستند درباره دوران کودکي شان حرف بزنند و باز هم مشخص بود که برخي از قسمت ها را که مربوط به دوران کودکي شان مي شد برايم بيان نمي کنند اما ظاهرا به خاطر خواهش و درخواست من پذيرفته بودند.

پدر ادامه داد: بگذار قصه کودکي ام را از زماني شروع کنم که به بغداد رفتيم : جد شما يعني پدر بزرگ من آقاي معزالسلطان اسم کوچکشان علي بود و ملقب به حاج يمين الملک از افراد سرشناس و برجسته هيئت وزيران بود. يک روز به خانه ما آمد از اين تعجب کرديم که چرا صبح به اين زودي نزد ما آمده است پدرم يعني آقاي عباس حسابي ملقب به معزالسلطنه از آن جايي که ايشان را نزد خود فرا نخوانده بود حدس زد که بايد مسئله مهمي در ميان باشد. پدر بزرگ به پدرم گفت : که بايد به عنوان قنسول يا به اصطلاح به عنوان نماينده دولت به شامات بروي . شامات آن موقع شامل سوريه و لبنان فعلي مي شد و همه تحت سلطه ترک هاي عثماني بود و مرکز اين سرزمين ها آن موقع بيروت محسوب مي شد.

من و برادرم هرگز نمي دانستيم که اين سفر بيش از يک سال به طول مي انجامد. آن زمان وسيله سفر درشکه ، کجاوه ، اسب و قاطر بود.

بعد از چند روز سفرمان آغاز شد از تهران به شاه عبدالعظيم و از آنجا به قم و کرمانشاه سفر کرديم و از کرمانشاه به طرف کربلا و نجف و بغداد و دمشق حرکت کرديم و از آنجا عازم بيروت شديم. سه ماه در بغداد و کربلا مانديم بعد از اين مدت به طرف دمشق حرکت کرديم و چهارماه هم در آنجا مانديم بعد از اين که پدرم گزارش هايي براي دولت نوشت به سمت بيروت حرکت کرديم.

بيروت شهري زيبا و خاطره انگيز بود خانه سفير در بيروت ، خانه بزرگ و مجللي بود و شادي هاي کودکانه در سال نخست اقامت مان در بيروت برايمان بسيار بود.

مادرم زني قانع و فداکار بودند و اصلا تمايلات مادي و ثروت اندوزي نداشتند اما بر عکس پدرم ، پدر مدام در حال حساب و کتاب بود اين املاک اش در ايران چه وضعي دارد ؟ يا اين که از دولت چه سمتي بگيرد که بهتر باشد؟ مدام براي کسب پست هاي بالاتر با تهران مکاتبه مي کرد و همين کار ها باعث مي شود مادرم ناراحت بشوند اما مادر زني نبودند که به روي خودشان بياورند. بعد از مدتي پدر تصميم خودش را گرفت تا براي به دست آوردن خواسته هاي مادي و کسب قدرت به ايران باز گردد و من و برادرم را به يک مدرسه شبانه روزي در بيروت بسپارد زيرا بيروت به اروپا نزديکتر بود و مدارسش به مراتب بهتر و پيشرفته تر از تهران بود . همچنين براي نگهداري از ما دايه هايي را در نظر گرفته بود و مي خواست با مادر به ايران باز گردد وقتي ما هم از تصميم با خبر شديم چيزي نمانده بود که از غصه دق مرگ بشويم مگر مي شود که ما غريب و تنها به دور از پدر و مادر آن هم در شهري به آن بزرگي تنها باشيم باور کردنش مشکل بود آيا فقط به بهانه تحصيل من و برادرم پدر مي توانست ما را بي خانواده و بي تکيه گاه رهاکند؟اما خداوند مادري مهربان و با گذشت به ما عطا کرده بود ، مادر تصميم گرفتند که پيش ما بماند و همراه پدر نروند و گفتند من مي خواهم خودم فرزندانم را بزرگ کنم نه دايه ها . پدر براي کسب لذايذ دنيا تصميم خود را گرفته بود او يک باره و در کمال خونسردي ما و مادرم را در بيروت گذاشت و راهي تهران شد. از آن پس پدرم هزينه زندگي ما را هر چند ماه يک بار مرتب به سفارت بيروت مي فرستاد و ما از اين بابت مشکلي نداشتيم.

حدود يکسال از سفر پدرم به شهر تفرش مي گذشت يک روز عصر پيشکار پدرم که اوامر او را اجرا مي کرد و مردي خشن و بسيار سرد بود و خيلي با پدرم هم خلق و خو بود به منزل ما آمد و در خانه را زد ، وقتي در را باز کردم گفت: با خانم جناب قنسول مي خواهم صحبت کنم من به مادر خبر دادم و مادرم بعد از تعويض لباس به داخل سرسراي جلوي عمارت آمدند و به من اشاره کردند که پيشکار را راهنمايي کنم . مادر کنار ميز بلند داخل سرسرا ايستادندتا پيشکار هم مجبور شود بايستد ، مادر نکات دقيق و ظريفي را رعايت مي کردند ، من در صورت پيشکار يک نوع شيطنت کينه و خشونت مي ديدم و در صورت مادرم نوعي نگراني را احساس مي کردم البته رفتار با صلاحت و جدي و مطمئن مادرم باعث شده بود پيشکار جرات بيان خواسته اش را از دست بدهد پيشکار من و من مي کرد تا مادر به او گفتند : حرف تان را بزنيد چرا اين دست و آن دست مي کنيد؟ اي کا ش لال مي شد و هيچ وقت پيغام پدر را به ما نمي رساند ولي اين طور نبود و او لب به سخن گشود و گفت که پدر ديگر هزينه اي براي گذراندن زندگي به ما پرداخت نمي کنند و خواسته بود که هرچه زودتر ما آنجا را ترک کنيم مادر که حسابي جا خورده بودند با حيرت و تعجب پرسيدند حتما جاي ديگري را براي ما در نظر گرفته اند چرا درست سخن نمي گوييد ، پيشکار با لحني بي اعتنا و خونسرد ادامه داد که آقا دستور داده اند ظرف يک هفته بايد خانه را تخليه کنيد در عين ناباوري مادر از پيشکار در خواست نامه اي که از سوي پدر آورده بودند را کردند و نامه را خواندند و حقيقت داشت ، مادر را وحشتي عميق در آغوش گرفت .

آقاي معز السلطنه به تهران مي آيد تا ثروتي بيشتر گرد آورد و از آنجايي که خانواده خود را در بيروت رها کرده با خانمي به اسم همدم الدوله از خانواده سلطنتي قاجار بود آشنا مي شود و با او ازدواج مي کند با اين کار معزالسلطنه شاه مي شود و موقعيت بسيار خوبي براي شرکت در مهمانيها ي دربار است .

معزالسلطنه بعداز چند ماهي از خانم جديد خود مي خواهد که با شاه صحبت کند تا مقام بالاتري را تصاحب کند.متاسفانه شرط خانم همدم الدوله رها کردن زن و فرزندان و قطع خرجي و اخراج آنها از سفارت بود تا همسر اول و فرزندانش را از بين ببرد. از انجا يي که معزالسلطنه حاضر بود براي کسب موقعيت و مقام بالا دست به هر کاري بزند بنابراين شرط زن دوم خود زا پذيرفت و دست به کار شد. حال اين که آقاي حاج يمين الملک که آن روز ها وزير دارايي بود مي توانست به ما کمک کند اما ما هر چه نامه نوشتيم به دستور خانم همدم الدوله نامه ها به دست پدر بزرگ نمي رسيد حتي پدر بزرگ مستمري که جداگانه براي ما در نظر گرفته بودند اما پدرم مستمري را هر ماهه دريافت مي کرد. واقعا عجيب است؟به قول پدرم اگر انسان بخواهد کسي را اذيت کند هيچ موجود ديگري به پايش نمي رسد.



دسيسه پدر براي نابودي خانواده :

روزگار به همين منوال گذشت تا اين که ما 9 ساله شديم يک روز پدرم پيش ما آمدند چون همسر دوم پدر از زنده بودن ما آگاه شده بود و همين مساله باعث نگراني او شده بود وبه پدر دستور داده شده بود که به بيروت بيايد و مادر را با خود سوار کشتي کنند و من و برادرم را به بهانه تحصيل در بيروت بگذارند از آنجايي که مادر نگران آينده ما بود پيشنهاد پدر را پذيرفتند و همراه پدر راهي شدند ما خيلي نگران بوديم چراکه ماجرا طبيعي پيش نمي رفت ديري نگذشت که فهميديم همه اين ماجراها دسيسه اي بيش نبوده و معزالسلطنه براي نابودي ما به بيروت آمده است وقتي که ما در تهران بوديم غلامي داشتيم به اسم نوروز که او هم همراه پدر بود وقتي که از ماجرا باخبر مي شود نزد مادرم مي روند و همه چيز را به مادر مي گويند و از ايشان مي خواهند که هرچه زودتر خود را ازاين دسيسه شوم نجات دهد .

مادر وقتي که از ماجرا با خبر مي شود دست به کار مي شود و سرش را به لبه تيز و آهني ستون کشتي که از پشت به آن تکيه داده بود به شدت هر چه تمامتر مي کوبند که بر اثر اين ضربه سرشان شکاف عميقي بر مي دارد به طوري که زمين کشتي پر از خون مي شود به معزالسلطنه خبر مي رسانند او هم به محض ديدن صحنه مادر را به بيرون از کشتي مي برند و همان جا رهايش مي کنند به خيال اينکه از خون ريزي شديد جان سالم به در نخواهد برد اما به خواست خدا مادر زنده مي ماند و با اين فداکاري و تن افليج خود و ايمان راسخ نزد من و برادرم باز مي گردد و معزالسلطنه دست خالي به ايران مي رود.

فاجعه بعدي مربوط به 14 - 15 سالگي من و برادرم مي شود که همسر دوم پدرم باز از سلامتي ما مطلع مي شود و باز پدر را به قصد نابودي ما به بيروت مي فرستد که با دلسوزيهاي حاج علي، باز نجات پيدا کرده و براي آنکه پدر بار ديگر مزاحم ما نشود به جنوب بيروت شبانه اثاث کشي کرديم به طوري که جزء حاج علي کسي از ما خبرنداشت . بله زندگي گاهي خيلي سخت و غير قابل تحمل مي شود انگليسي ها در هنگام سختي ها و تصميم براي انجام دادن کاري به بچه هايشان مي گويند : که تا جايي که مي تواني ببيني و مي تواني بايستي مقاومت کن . من تقريبا اين کار را از کودکي ام آموختم.

در آن دوران مهمترين مساله اين بود که مادري حامي ، معتقد ، متدين و سخت کوش داشتيم با اينکه سکته کرده بود و افليج بود و بيشتر وقتها در بستر بيماري به سر مي بردند اما هيچ گاه نااميد نمي شد و لحظه اي از تربيت و آموزش ما غافل نمي شدند و همين باعث اميدواري و شادي ما مي شد. کار به جايي رسيده بود که ديگر پولي برايمان باقي نمانده بود و چيزي هم براي خوردن نداشتيم من و برادرم ليفه خرما را مي کنديم و با شمع مي تابانديم تا بند کفش درست کنيم و به مغازهاي بيروت سري مي زديم تا هرکس که باري يا کالايي دارد برايش جابجا کنيم تا بتوانيم خرج داروهاي مادر را در آوريم.

در آن هنگام قند پيدا نمي شد و ما از ميوه هاي شيرين ((خروب)) استفاده مي کرديم و مقدار زيادي جمع آوري مي کرديم و نصف آن را خشک مي کرديم براي زمستان هرچند که اين ميوه وقتي خشک مي شد خيلي جويدنش سخت بود اما ما خوشحال بوديم و چاره اي نداشتيم.

من با تلاش زياد توانستم ديپلم نجات غريق را بگيرم پس تابستانها به 20 بچه هم قد خودم آموزش مي دادم شنا در سواحل مديترانه آن هم در عمق زياد کار بسيار دشواري بود ديگر روزها همين طور مي گذشت تا زماني که کار داشتيم اوضاع بد نبود اما وقتي بيکار مي شديم شبها من و برادرم داخل کوچه ها راه مي افتاديم و نان خشک جمع مي کرديم آنها را مي شستيم و روي پارچه اي خشک مي کرديم و بعد استفاده مي کرديم با اين حال هيچ گاه به ياد نمي آورم که مادر لب به شکوه و نا رضايتي باز کنند هيچ وقت غصه بي پولي را نمي خوردند تنها نگراني او از بابت درس ما بود که او را عذابي دشوار و سخت بود. اين بود که مادر تصميم گرفت راز دل را با حاج علي در ميان بگذارد با اين که مي دانستند او درگير مسائل خود است ولي چاره اي نبود پس از حاج علي خواهش کرد تا مدرسه رايگان و يا با هزينه کم براي ما پيدا کند و او هم پذيرفت به هر حال هيچ مدرسه اي جزء مدرسه روحانيون رايگان نبود و ما مجبور بوديم که براي درس خواندن نزد کشيش هاي فرانسوي بيروت برويم با نگراني هايي که از جانب مادر با آن حال شان داشتيم پذيرفتيم و فکر کرديم که اين کار باعث خوشحالي بي اندازه مادر مي شود . نگراني من از بابت مادر خيلي بيشتر از اين ها بود چون بايد 6 شبانه روز آنجا باشيم و فقط يک شب اجازه داشتيم که کنار مادر باشيم.



مدرسه روحانيون :

فکر مادر لحظه اي مرا آرام نمي گذاشت بالاخره تصميم گرفتم که موضوع را با حاج علي در ميان بگذارم و در واقع از او کمک بخواهم ، او نيز گفت که من حاضرم به شما کمک کنم من و دخترم از مادرتان مواظبت خواهيم کرد شما به درستان برسيد.

ما را به خوابگاه بردند و لباس همراه با تختخواب و خلاصه از ظرف غذا تا وسايل بهداشتي به مادادند ، شبهاي آنجا خيلي سخت بود مخصوصا که هميشه به تختهاي خواب سکري مي کشيدند و صداي قدمهايشان لالايي وحشتناکي بود که ما را به خواب مي برد از وضع موجود راضي نبوديم ولي تحمل مي کرديم اما کاسه صبرم تمام شد و موضوع را با مادر در ميان گذاشتم و از درس دادن آنها گفتم و اينکه آنها از مسلمان بودن ما ناراضي اند وبه نحوي مي خواهند ما نيز چون بچه هايشان مسيحي فرانسوي بشويم ، بنابراين به ما خيلي سخت مي گريند و مادر هم از ترس اينکه مبادا به بچه هايش مسيحي فرانسويي بشوند در غياب ما در طول يک سال آنقدر به حاج علي التماس کردند تا بالاخره حاج علي قول داد تا جايي بهتر براي ما پيداکند با همه سختي ها و پيشامدها توانسته بود تقاضاي بازرسي کند تا ما بتوانيم اجازه اي گرفته و شبها پيش مادر نازنينمان بخوابيم . در 19 سالگي ليسانس بيولوژي گرفتم و در همان آزمايشگاه مشغول کار شدم از بخت بد اين کار هيچ در آمدي نداشت چون در آن زمان کسي به آزمايشگاه اعتقادي نداشت ، من بايد خرج خانواده ام را مي دادم ، بيکاري براي من مشکل بود تا اينکه يک روز در يکي از رستورانها ي سنتي بيروت با دکتر فرانسوي آشنا شدم و او به من توصيه کرد که رشته اي بخوانم که بتوانم براي خارجي ها کار کنم و گفت بهتر است در شرکتهاي پيمان کاري کار کنم ، اين پيشنهاد بهترين پيشنهاد بود. حدود 22 ساله بودم که از دانشگاه امريکايي بيروت مدرک مهندسي راه و ساختمان گرفتم و در يک شرکت فرانسوي کار پيدا کردم اين کار هم با سختي هاي بسياري همراه بود اين شرکت کنترات راهسازي مرز سوريه و لبنان را به عهده داشت و مسيري خطرناک و غير قابل عبور و در مسيري در ارتفاعي به نام حما ساخته مي شود ماهي نمي شد که دکه کارگري از ارتفاعات پرت نشود .

کارگرها شبها پايين ارتفاع مي خوابيدند و من تنها آن بالا مي ماندم ، شب از صداي شغالها و گرگها خوابم نمي برد و گاهي موشها ي صحرايي و از همه بدتر مالاريا بود که گريبان گير من شد و مرا مبتلا کرد ديگر از همه چيز و همه کس قطع اميد کرده و خودم را براي مرگ آماده کرده بودم که پزشک فرانسوي با مقداري گنه گنه (کنين ) از بيروت رسيد و همان قرصها به خواست خدا مرا از مرگ نجات داد. و دوباره کارم را در ارتفاع حما شروع کردم . حالا ديگر کارگرها با من نوعي ارتباط عاطفي پيدا کرده بودند و اين باعث مي شود که کارشان را به نحو احسن انجام دهند تا جايي که يک روز مهندس عالي رتبه فرانسوي با تعجب گفت فکر نمي کنم تا به حال مردم با هيچ مهندسي به اين خوبي کار کرده باشند گفتم بله ، چون اين کارگرها همه مسلمانند و من هم مسلمان هستم بنابر اين حرفهاي همديگر را خوب مي فهميم و همين باعث مي شود که آنها خوب کار کنند . به هر حال به من پيشنهاد کردند که روي معادن کار کنم ، پس اجازه گرفتم که کارم را فعلا به دفتر مرکزي در بيروت انتقال دهند که آنجا بتوانم درس خود را در رشته مهندسي معدن شروع کنم .

در 25 سالگي مهندسي معدن مي خواندم و در معادن کار مي کردم ، با مردم راحت شده بودم وآنها هم همين طور دروزي ها فقط به خاطر من است که اجازه دادند معادنشان استخراج بشود و همين مرا نگران مي کرد که اگر فردايي پايم را از اينجا بيرون بگذارم آنها ديگر هيچ کنترلي به معادنشان نخواهند داشت ، تصميم گرفتم که با رئيس طايفه ( عشيره) دروزي ها ملاقات کنم و موضوع را با او در ميان بگذارم از آنجايي که او با وضع من آشنا بود به حرفهاي من خوب گوش کرد و همان طورکه مي خواستم يکي از پسرها ي با هوش خود را تحت اختيار من گذاشت تا به او زبان فرانسه ياد بدهم ، به خاطر اين پيشنهاد سه شبانه روز برايم جشن گرفتند و اسبي ممتاز و درجه يک عربي به من دادند پسر ريس دروزيها آن قدر باهوش بود که کمتر از يکسال زبان فرانسه را به خوبي آموخت با رياضي و معدن و محاسبات استخراج آشنا شد و همين طور به امور فني حال ديگر او مي توانست بالاي سر فرانسوي ها باشد و جاي مرا بگيرد.

حال ما يکسال است که در فرانسه اقامت داريم يک روز به همراه برادرم در پارک نشسته بوديم که من مرد افليجي را ديدم که سال قبل در همين پارک با او آشنا شده بودم اما او ديگر افليج نبود از پسرش موضوع را پرسيدم و همين امر باعث شد که با برادرم به فکر مادر بيفتيم و به همين اميد ، هر دو رشته حقوق را رها کرديم و در رشته پزشکي تحصيل کرديم روزها را پشت سر گذاشتيم و سخت تلاش کرديم تا اينکه من در طول 4 سال و برادرم طي 6 سال درسمان را تمام کرديم و در بيمارستان دانشگاه پاريس مشغول به کار شدم اما حوصله ام سر رفت در حالي که چشمانم هم خيلي ضعيف شده بود تصميم گرفتم که رشته تحصيلي خود را عوض کنم و چيزي انتخاب کنم که مثل پزشکي بدون فرمول نباشد و آدم را کمي اذيت کند.







خاطرات دکتر ايرج حسابي فرزند پروفسور محمود حسابي :

پدرروي تخت دراز کشيده بودند و مي لرزيدندو مثل کوره در تب مي سوختند احساس مي کردم تختشان از شدت لرز اندامشان به ديوار مي خورد.

با خودگفتم اين ديگر چه بيماري است که حتما بايد هرسال به سراغ پدر بيايد و ايشان را زجر دهد. بيماريشان سخت بود و تب راحتي را از ايشان سلب کرده بود مادر بالاي سر پدر نشسته بودند و مرتب با حوله اي عرق را از پيشاني شان پاک مي کردند مادر براي معالجه پدر از داروهاي گياهي استفاده مي کردند داروهايي نظير: گل بنفشه ، شير خشت و ترنجبين و گنه گنه يا به اصطلاح فرنگي ها کنين بود که براي درمان مالاريا هم از آن بهره مي بردند.

هر وقت پدرم بيمار مي شدند يا قلبشان ناراحت بود و تب لرز داشتند از خود بي خود مي شدند و اين کلمات را با لحني بسيار آرام و غمگين تکرار مي کردند: آيا لزومي داشت آقاي معزالسلطنه به دو بچه کوچک در يک مملکت غريب آن هم در وسط جنگ جهاني اول گرسنگي بدهند؟

خيلي کنجکاو شده بودم که معني اين جمله يا اين حرفها را بفهمم اما با توجه به حال پدر نمي توانستم از ايشان بپرسم . مادر هم هيچ وقت پرده از اين معما بر نمي داشتند زيرا نمي خواستند ماجرايي را تعريف کنند که به گونه اي مربوط به اقوام پدر شود و يکي از نزديکان پدر نزد ما تحقير يا سبک بشود. يادم مي ايد که ان روز پدرم ميان هذيان گفتن بيدار شدند و به من و مادر نگاهي کردند و گفتند: افسوس که سرما خورده ام و نمي توانم آقابيزي را ببوسم - پدرم به جاي اين که مرا به نام خودم ايرج صدا بزنند اين اسم را که به عنوان اسم خودي و اسمي که در منزل مرا صدا مي کردند و به معناي آقاپسر بود روي من گذاشته بودند - بعد رو به مادرم کردند و گفتند: با مراقبتهاي مادر خيلي زود خوب مي شوم .در حالي اين حرفها را به ما زد که ما اصلا انتظار نداشتيم با بيماري و تبي که ايشان را از پاي در آورده بود از ما دلجويي کنند.

اصولا بايد بگويم پدر مرد بسيار مهربان و بزرگواري بودند تا کمي حالشان بهتر مي شد بلند مي شدند و روي تخت مي نشستند و با اين کار سعي مي کردند ناراحتي و غصه را از منزل و اهالي خانواده دور کنند.

پرفسور به خاطر مطالعه زياد در نوجواني و به خاطر اين که پولي براي تهيه عينک نداشتند از همان بچگي چشم شان ضعيف شده و نمره عينک شان 5/13 ونزديک بين بود چشمان پرفسور علاوه بر آستيگمات داراي ناراحتي دو بيني هم بود ، به همين دليل وقتي مي خواستند بخوانند فقط از چند سانتي متري مي توانستدند چيزي را ببينند يا بخوانند آن هم بدون عينک ، وقتي پدر عينکشان را زدند ما را بهتر ديدند و لبخندي پر از مهر و محبت زدند و بعد رو به مادر کردند و گفتند: شما را خيلي خسته کردم اما با مراقبتهاي شما خوب شدم. پدر با اينکه کاملا خوب نشده بودند از فعل خوب مي شوم استفاده نمي کردند بلکه مي گفتند خوب شدم.

من با اين که سن کمي داشتم اما احساس مي کردم که تا چه اندازه پدر ومادر به يکديگر احترام مي گذارند آنها هميشه در حضور ما تمام کارهاي يکديگر را تائيد مي کردند. به خصوص آن چه با همه اعتقاد و ايمانشان انجام مي دادند ، آنها مي دانستند که هر انچه براي هم انجام مي دهند همراه شوق ، عشق و اعتقاد است.

پدر رو به مادر کردند و گفتند: زماني که در سوريه بودم از يکي از سرپرستهاي کارگاه راهسازي جمله اي ياد گرفتم . او هميشه مي گفت(( المعده ام کل داء و الحميه ام کل دواء.)) بعد رو به من کردند و گفتند خوب بگو ببينم معني اين جمله چيست؟ با شادي فراواني گفتم : معده مادر همه ناخوشي هاست و تب مادر همه داروهاست پدر لبخندي زيبا و دلنشين روي لب هايش نقش بسته بودتشويقم کردند و از حضور ذهن و توجه من خيلي خوششان آمده بود.

ديدم حالت پدر بهتر شده است فکر کردم الآن فرصت خوبي است تا موضوعي را از پدرم بپرسم با توجه به اين که مادر هم در اتاق نبودند از ايشان پرسيدم پدرجان وقتي بيمار هستيد و تب داريد جمله اي را در خواب تکرار مي کنيد ؛ پدرم با تعجب گفتند: عجب ، کدام جمله را تکرار مي کنم؟ من گفتم: همان جمله که مي گوييد در کودکي معزالسلطنه به شما گرسنگي داده است! براي من اين جمله تبديل به يک معمايي شده است اگر ممکن است .... البته حالا نه .... خجالت کشيدم و جمله ام را تمام کنم .

پدر که از شنيدن حرفهايم جا خورده بودند با چشماني لبريز از اندوه نگاهم کردند در حالي که معلوم بود در مقابل سوال من مردد مانده اند زيرا از طرفي نمي خواستند سوال مرا بي پاسخ بگذارند و از طرفي نمي توانستندبه سوال من پاسخ بدهند آهسته به بالش تکيه دادند و گفتند: شما بايد به پدر بزرگتان احترام بگذاريد. براي اينکه مطالعه زندگي پدر برايتان بيشتر مفيد باشد از فرصت استفاده مي کنم و به زندگي خانواده و طرز رفتارهاي تربيتي ايشان مي پردازيم با اين وصف پاسخ سوال من نيز معلوم بشود. با توجه به تمام کارهايي که پدرم در زمينه هاي گوناگون علمي ، تحقيقاتي ، اداري و سياسي داشتند هميشه معتقد بودند که مرد بايد تماس دائمي خود با همسر و فرزندانش حفظ کند هر وقت بچه اي مي گفت پدر ومادرم مرا درک نمي کنند پدرم تقصير را متوجه پدر و مادر مي دانست و مي گفت: حتما در دوران کودکي اين بچه را به کسي سپرده اند و خود پدر و مادر تربيت بچه را در سنين رشد به عهده نگرفته اند يا بچه را به نحوي از خود دور کرده اند يا پدر و مادر وقت کافي براي ايجاد ارتباط با کودک خود و گفت گو با او را در نظر نگرفته اند بر اساس چنين اعتقادي بود که پدر بدون استثناء هر سه وعده غذا را در خانه و در کنار ما صرف مي کردند.

ساعات 7 صبح ، 5/12 ظهر و 8 شب هميشه سر ميز غذا حاضر مي شدند ، در چيدن سفره کمک مي کردند و ما را نيز تشويق مي کردند به امور خانه به مادر کمک کنيم ايشان عقيده داشتند وقتي قشنگ غذا بخوريم يعني آرام و سنجيده و با تامل غذا را صرف کنيم در حقيقت با هر لقمه اي به دو فلسفه عمل کرده ايم: يک بار از خداوند سپاس گذاري کرده ايم و شکر نعمت ها و برکت هاي او را به جاي آورده ايم از طرف ديگر اعتقاد داشتند با طرز زيباي غذا خوردن از خانم خانه نيز تشکر کرده ايم .

خاطره اي از وزير فرهنگ :

بعد از اينکه ايشان در آمريکا و در دانشگاه پرينستون به قلّه افتخارات و علم و دانش مي رسند و در کرسي اينشتين مشغول تحقيق مي شوند و... ناگهان تصميم مي گيرند که به ايران باز گردند، اين در شرايطي است که وضعيت علمي ايران در اين دوره واقعاً تاسف بار است ، به حدّي که وزير فرهنگ وقت (فرهنگ و آموزش و پرورش و آموزش عالي) با توجّه به پيشوند «دکتر» در نام ايشان پيشنهاد مي کند که يک مطب تاسيس کنند. وقتي استاد به وزير مي گويند که دکتراي ايشان در زمينه فيزيک است او مي پرسد : «فيزيک يعني چه؟». و استاد براي اينکه به او بر نخورد مي گويند فيزيک همان شيمي است! در آن روزها چيزي به نام مهندس ايراني ، نه وجود داشته و نه در مخيله سران مملکت مي گنجيده است . هر وقت صحبت از مهندس مي شد مي گفته اند که مهندس بايد از فرنگ بياوريم ولي پول کافي نداريم. در اين شرايط است که دکتر حسابي در ايران براي اوّلين بار براي تربيت مهندس راه و ساختمان، «مدرسه مهندسي ايران» را در يک اتاق تاسيس مي کنند. و بعدها دانشگاه تهران را با دوندگي و تلاش عجيبي پايه گذاري مي کنند ، ديدگاه اين مرد جالب است وي مي توانست در آمريکا بماند و علم را «به اندازه يک نفر» پيش ببرد ، البتّه چه بسا مانند آلفرد نوبل (مخترع ديناميت، البته براي استفاده در معادن!) و يا اينشتين (در مورد بمب اتمي) پس از سالها زحمت صادقانه و انسان دوستانه ناگاه متوجه مي شد که از حاصل عمرش چطور در راه خدمت به انسانها و انسانيت استفاده مي شود! امّا او به ايران بر مي گردد و شروع مي کند به ساختن زير ساخت هاي علمي، اگر او آن روز دانشگاه تهران را تاسيس نکرده بود معلوم نبود ما امروز چند سال عقب تر از اين بوديم.

نبايد تصوّر کرد که در ايران به ايشان خيلي خوش مي گذشته و به خاطر تحصيلاتشان امکانات رفاهي ويژه اي داشته اند ، در اين مورد چند نمونه ذکر مي کنم :

در ابتداي ورود به ايران مدت نسبتاً زيادي بيکار بودند، چون هرجا مي رفتند، به ايشان مي گفتند که ما براي شما کاري نداريم ، در حالي که استاد علاوه بر دکتراي فيزيک، چندين (نه چند!) مدرک مهندسي و پزشکي داشتند. کم کم بر اثر بيکاري اوضاع زندگيشان داشت مثل دوران کودکيشان مي شد.

بعد از مدّتي موفّق مي شوند در وزارت طرق (راه و ساختمان) به عنوان مهندس استخدام شوند. اولّين ماموريت ايشان اينگونه بوده که 3 تفنگچي و 5 الاغ به ايشان مي دهند تا با وسائلي که خودشان از اروپا آورده اند راه بندر لنگه به بوشهر را نقشه برداري کنند! که البتّه (به گفته نخست وزير وقت) اين ماموريت نبوده، چون نمي خواسته اند که در تهران مهندس بالاي سرشان باشد استاد را اينطوري دست به سر کرده اند! امّا ايشان با اراده عجيب خود، پس از دو سال راهپيمائي در بيابانهاي ايران، به تهران باز مي گردند. امّا زماني که نقشه ها را پيش معاون وزير مي برند، او که از نقشه سر در نمي آورده در جواب توضيحات پر شور استاد روي نقشه ها مي گويد : «رفته اي دو سال براي خودت گشته اي حالا آمده اي روي کاغذها خط خطي کرده اي جلوي من گذاشته اي؟» شما بوديد چه مي کرديد؟

نکته ديگر اينکه دکتر حسابي ارزش و احترام فوق العاده اي که در غرب براي علم و عالم غائلند را مي بينند، امّا اسير چشم بسته آن نمي شوند. بلکه به ايران بر مي گردند تا همين نکته مثبت را که از آنها آموخته در ايران پياده کنند، يعني ساختن يک زيرساخت. مثلاً پس از تاسيس مدرسه مهندسي ايران پيشنهاد مي کنند که فارغ التحصيلان اين مدرسه با حقوقي دو برابر افراد عادي که 80 تومان مي شده استخدام شوند. وزير، که آدم فهميده و دلسوزي بوده حساب مي کند و مي بيند که هر مهندس فرنگي براي دولت 800 تومان هزينه دارد، و به جاي 80 تومان با 400 تومان موافقت مي کند، و تازه از اين زمان است که تعدادي داوطلب براي مهندس شدن پيدا مي شود.

به نظر من پروفسورحسابي با فکر و هدفمند و عاشقانه زندگي کردن را به ما مي آموزد، و نشان مي دهد که هنر اين نيست که شخص خود را در جهت جريان آب قرار دهد تا زندگي او را به همان جائي ببرد که همه انسانهاي شبيه به او را مي برد، حتي اگر آنجا قلّه باشد.

خلاصه مطلب اينکه براي من جالب است کشف کنم که آدمهائي مثل دکتر چمران يا پروفسور حسابي که اين طريق را در زندگي پيش گرفته اند چه جهان بيني داشته اند و به دنبال چه بوده اند. اين، سؤال اصلي است.

آشنايان ره عشق در اين بحر عميق............................غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده



خاطره اي ازدکتر در خارج از ايران :

اين خاطره مربوط به بازگشت من به دانشگاه پرينستون است. در اين دوره اينشتين اجازه داد در کرسي او مشغول تحقيق بشوم. اين ديگر باور کردني نبود. حتي تصورش را هم نمي کردم. امکان پژوهش در کرسي استاد مسلّم علم فيزيک جهان براي من در آن روزها بهترين و پيشرفته ترين مقام علمي جهان بود. اين آرزوي ژرف، با ويژگيهاي علمي و اخلاقي، افتخاري بزرگ بود که خداوند نصيب من کرده بود. هيچ ثروت و پست و مقامي نمي توانست جاي يک لحظه آن را بگيرد.

در همان دوره تحقيقاتم در کنار بهترين و بزرگترين استاد فيزيک جهان در حالي که همه گونه امکانات علمي و پژوهشي فراهم بود، يک روز عصر که از آزمايشگاه به خوابگاه مي رفتم ، ناخودآگاه صداي شن ريزه هاي خيابان هاي دانشگاه که زير پايم جابجا مي شد، مرا به دوران کودکي برد. صدايي آشنا از روزهاي خوش کودکي، و از خانه زير بازارچه قوام الدوله در گوشم مي پيچيد. صداي شن هاي دور باغچه خانه کودکي ام، صداي شن هايي که در چهار يا پنج سالگي خيلي با آن آشنا بودم. انگار به خودم آمدم. با خود گفتم : آيا اين وظيفه من است که در خارج بمانم و دستم را در سفره خارجي ها بگذارم؟ به من چه مربوط است که در اين دانشگاه آمريکايي بمانم و دو نفر يا دو ميليون نفر آمريکايي را با سواد کنم؟ من بايد به کشور خودم برگردم. دستم را در سفره خودمان بگذارم و جوانان کشورم را دريابم و با جواناني که از علم و دانش فرار مي کنند و درس نمي خوانند دعوا کنم ، يک لحظه از خودم خجالت کشيدم و احساس بدي به من دست داد ، خاطرات کوتاه امّا شيرين کودکي، در آن خانه با حياط شني، ياد وطن را، در من زنده کرد ، همان جا تصميم گرفتم ، به ميهن خويش باز گردم.



خاطره ي يکي از سفرهاي دکتر به ايران :

دكتر حسابي يك بار تابستان براي مدت كوتاهي به ايران بازگشت و در خانه اي متعلق به آقاي جماراني تابستان را سپري مي كرد و در همين ايام در حين مطالعات به اين فكر افتادند كه علت وجود خاصيتهاي ذرات اصلي بايد در اين باشد كه اين ذرات بي نهايت گسترده اند و هر ذره اي در تمام فضا پخش است و نيز هر ذره اي بر ذرات ديگر تاثير مي گذارد.

به اين ترتيب به فكر آزمايشي افتاد كه اين نظريه را اثبات و يا نفي كند . او با خود فكر كرد اگر اين تئوري صحيح باشد بايد چگالي يك ذره مادي به تدريج با فاصله از آن كم شود و نه اينكه يك مرتبه به صفر برسد و نبايد ذره مادي شعاع معيني داشته باشد ، پس در اين صورت نور اگر از نزديكي جسمي عبور كند بايد منحرف شود و پس از اينكه محاسبات مربوط به قسمت تئوري اين نظريه را به پايان رسانيد پس از بازگشت به امريكا به راهنمايي پرفسور انيشتين در دانشگاه پرنيستون به تحقيقات در اين زمينه پرداخت. پرفسور انيشتين قسمت نظري تئوري را مطالعه كرد و دكتر حسابي را به ادامه كار تشويق كرد. دكتر حسابي به راهنمايي پرفسور انيشتين به تكميل نظريه پرداخت سپس يك سال ديگر در دانشگاه شيكاگو به كار پرداخت و آزمايشهايي در اين زمينه انجام داد ، وي با داشتن يك انتر فرومتر دقيق توانست فاصله نوري را در عبور از مجاورت يك ميله اندازه بگيرد و چون نتيجه مثبت بود آكادمي علوم آمريكا نظريه دكتر حسابي را به چاپ رسانيد. برخي همكاران از نامأنوس بودن و جديد بودن اين فكر متعجب شدند و برخي از اين نظريه استقبال كردند. شرح آزمايشهاي انجام شده و نتيجه آن:

در اثبات اين نظريه اگر در آزمايش, نور باريك ليزر از مجاورت يك ميله وزين چگال عبور داده شود ، سرعت نور كم مي شود. در نتيجه پرتو ليزر منحرف ميگردد. هرگاه پرتو ليزر بطور مناسبي از ميان دو جسم سنگين كه در فاصله اي از هم قرار دارند عبور داده شود انحراف آن هنگام عبور از مجاورت جسم اول و سپس از مجاورت جسم دوم به خوبي معلوم مي شود و اين انحراف قابل عكسبرداري است .

اين آزمايش گسترده بودن ذره را نشان مي دهد که بر طبق اين آزمايش انحراف زياد پرتو ليزر فقط در اثر پراش نبوده بلكه مربوط به جسم است. برحسب اين نظريه هر ذره, مثلاً الكترون, كوارك يا گلويون نقطه شكل نيست بلكه بي نهايت گسترده است و در مركز آن چگالي بسيار زياد بوده و هر چه از مركز فاصله بيشتر شود آن چگالي بتدريج كم مي شود. بنابراين يك پرتو نور از يك فضاي چگالي عبور كرده و شكست پيدا مي كند و انحراف مي يابد. اختلاف تئوري بي نهايت بودن ذرات با تئوريهاي قبلي:

در تئوريهاي قبلي هر ذره قسمت كوچكي از فضا را در بر دارد يعني داراي شعاع معيني است و خارج از آن اين ذره وجود ندارد ولي در اين تئوري ذره تا بي نهايت گسترده است و قسمتي از آن در همه جا وجود دارد. در تئوريهاي جاري نيروي بين دو ذره از تبادل ذرات ديگر ناشي مي شود و اين نيرو مانند توپي در ورزش بين دو بازيكن رد و بدل مي شود و اين همان ارتباطي است كه بين آنها حاكم است و در تئوريهاي جاري تبادل ذرات ديگري اين ارتباط ميان دو ذره را ايجاد ميكند. مثلاً نوترون كه بين دو ذره مبادله مي شود, اما در تئوري دكتر حسابي ارتباط بين دو ذره همان ارتباط گسترده اين است كه در همه جا بعلت موجوديت آنها در تمام فضا بين آنها وجود دارد. ارتباط اين تئوري با تئوري نسبيت انيشتين:

تئوري انيشتين مي گويد: خواص فضا در حضور ماده با خواص آن در نبود ماده فرق دارد, به عبارت رياضي يعني در نبود ماده, فضا تخت است ولي در مجاورت ماده فضا انحنا دارد. اگر بگوييم يك ذره در تمام فضا گسترده است در هر نقطه از فضا چگالي ماده وجود دارد و سرعت نور به آن چگالي بستگي دارد به زبان رياضي به اين چگالي مي توان انحناي فضا گفت.







ارتباط فلسفي اين تئوري با فلسفه وحدت وجود:

در اين نگرش همه ذرات جهان بهم مرتبط هستند. زيرا فرض بر اين است كه هر ذره تا بي نهايت گسترده است و همه ذرات جهان در نقاط مختلف جهان با هم وجود دارند.يعني در واقع قسمت كوچكي از تمام جهان در هر نقطه اي وجود دارد.



اقدامات دکتر محمود حسابي :

از جمله اقدامات ارزشمند استاد براي نمونه به مواردي اشاره مي كنيم:

- تأسيس مدرسه مهندسي وزارت راه و تدريس در آنجا (1306 هـ. ش)

- نقشه برداري و رسم اولين نقشه مدرن راه ساحلي سراسري ميان بنادر خليج فارس، تأسيس ارالمعلمين عالي و تدريس در آنجا (1307 هـ. ش)

- ساخت اولين راديو در كشور (1307 هـ . ش)

- تأسيس دانشسراي عالي و تدريس در آنجا (1308 هـ. ش)

- ايجاد اولين ايستگاه هواشناسي در ايران (1310 هـ. ش)

- نصب و راه اندازي اولين دستگاه راديولوژي در ايران (1310 هـ. ش)

- تعيين ساعت ايران (1311 هـ. ش)

- تأسيس بيمارستان خصوصي (گوهرشاد) به نام مادرشان (1312 هـ.ش)

- تدوين قانون و پيشنهاد تأسيس دانشگاه تهران و تأسيس دانشكده فني (1313 هـ.ش) و رياست آن

دانشكده و تدريس در آنجا (1315 هـ. ش)

- تأسيس دانشكده علوم و رياست آن دانشكده از (1321 تا 1327 و از 1330تا 1336هجري شمسي) و تدريس درگروه فيزيك آن دانشكده تا آخرين روزهاي حيات،

- تأسيس مركز عدسي سازي- ديدگاني- اپتيك كاربردي دردانشكده علوم دانشگاه تهران،

- مأموريت خلع يد ازشركت نفت انگليس در دولت دكتر مصدق و اولين رييس هيئت مديره و مديرعامل شركت ملي نفت ايران،

- وزير فرهنگ دردولت دكترمصدق(1330هجري شمسي)

- پايه گذاري مدارس عشايري و تأسيس اولين مدرسه عشايري ايران (1330هجري شمسي)

- مخالفت با طرح قرارداد ننگين كنسرسيوم و كاپيتولاسيون درمجلس،

- مخالفت با قرارداد دولت ايران درعضويت سنتو«باكت بغداد» درمجلس،

- تأسيس اولين رصدخانه نوين درايران، تأسيس اولين مركز مدرن تعقيب ماهواره ها درشيراز (1335هجري شمسي)

- پايه گذاري مركز مخابرات اسدآباد همدان (1338هجري شمسي)

- تدوين قانون استاندارد و تأسيس مؤسسه استاندارد ايران (1333هجري شمسي) ژئوفيزيك دانشگاه تهران (1330هجري شمسي)،

- استاد ممتازدانشگاه تهران (ازسال1350هجري شمسي)،

- پايه گذاري مركز تحقيقات و راكتور اتمي دانشگاه تهران و تأسيس سازمان انرژي اتمي و عضو هيئت دائمي كميته بين المللي هسته اي(1330 - 1349هجري شمسي)

- تشكيل و رياست كميته پژوهشي فضاي ايران و عضو دائمي كميته بين المللي فضا (1360هجري شمسي)

- تاسيس انجمن موسيقي ايران، مؤسس و عضو پيوسته فرهنگستان زبان ايران(1349هجري شمسي) تا آخرين روزهاي فعاليت.

- فعاليت دردونسل كاري و آموزش 7 نسل
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
پروفسور هانري كربن در چهاردهم آوريل سال ۱۹۰۳ در پاريس و در يك خانواده كاتوليك ديده به جهان گشود. كربن در كنار آموزش هاي متداول، از آموزش هاي مذهبي نيز برخوردار بود و همين امر او را بر آن داشت تا با پا نهادن در يك مدرسه عالي علوم مسيحي ادامه آموزش هاي مذهبي را دنبال نمايد. وي پس از اتمام دوران متوسطه ،در سال ۱۹۱۹ جهت ادامه تحصيل در رشته فلسفه وارد دانشگاه سوربن شد و در سال ۱۹۲۵ به دريافت ليسانس نائل آمد. او سپس در سال ۱۹۲۶ گواهي نامه عالي فلسفه و در سال ۱۹۲۸ ديپلم مدرسه پژوهشهاي عالي دانشگاه پاريس را كسب كرد. كربن در طي اين سالها توانست زبان هاي كلاسيك اروپايي، عربي و فارسي را به خوبي بياموزد و تا آنجا پيش رفت كه حتي زبان پهلوي را به تسلط خود درآورد.
آراء و انديشه هاي كربن در اين دوران- كه در واقع اساسي ترين و بنيادي ترين دوران شكل گيري شخصيت فكري او بود- تحت تأثير چهار حوزه فكري قرار داشت؛ سه حوزه آن در غرب و جهان مسيحيت سامان يافته بود، اما حوزه چهارم ريشه در شرق و جهان اسلام داشت. نخستين حوزه ،انديشه هاي اتين ژيلسون فيلسوف و متأله مسيحي متخصص در فلسفه قرون وسطاي اروپايي بود. او به طور فعال در كلاس هاي درس ژيلسون كه به مطالعه متون ترجمه شده ابن سينا به زبان لاتين اختصاص داشت شركت مي كرد. دومين و سومين حوزه هاي فكري كه انديشه هاي پروفسور كربن بسيار از آنها تأثير پذيرفت، پديدارشناسي ادموند هوسرل و اگزيستانسياليسم مارتين هايدگر بود. از اين رو، او دهه ۱۹۳۰ را بيشتر در آلمان گذراند و از نزديك با هايدگر آشنا شد. او در اين سالها- يعني تا پيش از وقوع جنگ جهاني دوم- تا حدي نقش پل واسط ميان اين دو فيلسوف آلماني و انديشمندان و دانش پژوهان فرانسوي را ايفا و چندين اثر مهم فلسفي را از زبان آلماني به فرانسه ترجمه كرد. ازجمله اين آثار مي توان به كتاب مهم و ارزشمند «مابعدالطبيعه چيست» هايدگر اشاره كرد.
اما آشنايي هانري كربن با كتاب حكمه الاشراق سهروردي حوزه اي كاملاً نوين و مسحور كننده را در برابر ديدگان اوگشود، به گونه اي كه بعدها با بهره گيري از دستمايه هاي گرانسنگي كه در سه حوزه انديشه غرب و بخصوص پديدارشناسي كسب كرده بود، در اين حوزه چهارم گام نهاد. سابقه آشنايي كربن با آراي شيخ شهاب الدين سهروردي، تصوف، تشيع و به طور كل فلسفه اسلامي به كلاس هاي درس استاد خود لوئي ماسينيون درمدرسه زبان هاي شرقي باز مي گردد. ماسينيون، اسلام شناس برجسته فرانسوي، روزي در كلاس درس يك نسخه از كتاب «حكمه الاشراق» سهروردي را براي مطالعه به كربن داد.
مطالعه اين كتاب چنان شوري در كربن جوان ايجاد كرد كه تمام حيات فكري آينده او را تحت تأثير جاذبه هاي خود قرار داد و نگاه او را از غرب متوجه شرق كرد. او پس از اين، ديگر علاقه چنداني به فلسفه وجود يا همان اگزيستانس هايدگري نداشت و فلسفه وجود حقيقي را نزد حكماي ايران و انديشمندان مسلمان و بخصوص فلاسفه شيعه جست وجو كرد.كربن در اوايل جنگ جهاني دوم (۱۹۴۰) به عنوان مسئول انستيتوي فرانسه عازم اسلامبول شد و اين فرصت ارزشمندي بود تا به تحقيق كامل تري پيرامون انديشه هاي سهروردي بپردازد. توسعه دامنه جنگ در اروپا بازگشت كربن به فرانسه را ناممكن ساخت و همين امر سبب شد كه او به مدت تقريبي شش سال (تا سال ۱۹۴۵) در اسلامبول كه مركز كتب خطي بود، رحل اقامت افكند. او در طي اين مدت توفيق يافت با بهره گيري از نسخ خطي، به تحقيق و پژوهش پيرامون آثار چاپ نشده سهروردي و حكماي اسلامي بپردازد. حاصل اين تلاش ها چاپ نخستين جلد از مجموعه آثار سهروردي در سال ۱۹۴۵ بود. كربن در اين كتاب از روش تصحيح نسخ عربي و فارسي «هلموت ريتر» شرق شناس مشهور آلماني، پيروي كرده بود. انتشار اين كتاب باعث شهرت كربن شد و طولي نكشيد كه با اصرار و پافشاري لوئي ماسينيون كرسي درس اسلام شناسي مدرسه پژوهش هاي عالي دانشگاه سوربن و جانشيني ماسينيون به او واگذار شد.با پايان يافتن جنگ جهاني دوم ، افق هاي نويني فراروي مطالعات ايراني- اسلامي هانري كربن گشوده شد. به دنبال سفري كه او پس از خاتمه جنگ جهاني دوم (سپتامبر۱۹۴۵) به ايران داشت، وزارت امور خارجه فرانسه رياست بخش ايران شناسي مؤسسه ايران و فرانسه را به او واگذار كرد. شرايط جديد فرصت مغتنمي را فراهم آورد تا كربن سالي چند بار به ايران سفر كند و با بزرگاني چون سيد محمد كاظم عصار،علامه سيد محمد حسين طباطبايي و سيد جلال الدين آشتياني به بحث و گفت وگو بپردازد. از آن پس كربن اين توفيق را يافت كه به مدت بيست سال، اول هر پاييز به ايران سفر و در دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تهران تدريس كند. كربن در پايان پاييز مجدداً به پاريس بازمي گشت و در دانشگاه سوربن به تدريس حكمت و عرفان اسلامي ايران مشغول مي شد. دوران اقامت پروفسور هانري كربن در ايران بركات فراواني را به همراه داشت. مجموعه مباحثات كربن با مرحوم علامه سيد محمد حسين طباطبايي نمونه اي از اين دست است.در اين جلسات شخصيت هايي چون استاد شهيد مرتضي مطهري و مرحوم بديع الزمان فروزانفر نيز حضور داشتند و دكتر سيد حسين نصر برگردان و ترجمه مباحثات را عهده دار بود. حاصل اين مباحثات سالها بعد در دو مجلد به چاپ رسيد.هانري كربن همچنين پس از پذيرش رياست بخش ايران شناسي مؤسسه ايران و فرانسه، و به بركت سفرهاي منظم خود به ايران و ارتباط و همكاري با انديشمنداني چون سيد جلال الدين آشتياني، سيد حسين نصر و محمد معين، سلسله كتابهايي را با عنوان «مجموعه كتب ايراني» در زمينه حكمت و فلسفه اسلامي منتشر كرد.كربن حاصل چهل سال پژوهش و تحقيق خود در فلسفه و حكمت اسلامي را در اثر گرانبها و ارزشمند «اسلام ايراني» متبلور ساخت. اين اثر چهار جلدي طي سالهاي ۱۹۷۱ تا ۱۹۷۳ در پاريس منتشر شد. كربن در اين كتاب به ترتيب، شيعه دوازده امامي، سهروردي و افلاطونيان ايران، سالكان طريق عشق و مكتب اصفهان را مورد بحث قرار داده است. سرانجام، پرفسور هانري كربن پس از نيم قرن پژوهش و تحقيق، در سال ۱۹۷۸ چشم از جهان فرو بست.
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
خسته نباشی و دستت درد نکنه. خیلی خوب بود! استفاده کردیم.
خواهش مي كنم.
از اينكه بهم دلگرمي مي دين خيلي ممنونم.
 

mohammad123

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 آگوست 2004
نوشته‌ها
277
لایک‌ها
2
آقا من میگم یه تاپیک" جداگانه" برای دانشمندان و نوابغ ایرانی که الان در سراسر دنیا و مخصوصا کشورهای پیشرفته بر بالای قله های علوم و فنون بشر هستند ( و همچنین کسانی از اونها که الان در قید حیات نیستند) داشته باشیم تا همه آشنا بشن با اونا و زندگی و خدماتشون و اینکه نخبگان ایرانی در چه سطحی از علوم دنیا دارن فعالیت میکنند.

هم اینکه اونا رو بیشتر خواهیم شناخت و هم الگوی نزدیک تر و قابل لمس تری برای ما هستند چون ایرانی هستند و بالاخره مدتی تو همین ایران هم بودند .
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
آقا من میگم یه تاپیک" جداگانه" برای دانشمندان و نوابغ ایرانی که الان در سراسر دنیا و مخصوصا کشورهای پیشرفته بر بالای قله های علوم و فنون بشر هستند ( و همچنین کسانی از اونها که الان در قید حیات نیستند) داشته باشیم تا همه آشنا بشن با اونا و زندگی و خدماتشون و اینکه نخبگان ایرانی در چه سطحی از علوم دنیا دارن فعالیت میکنند.

هم اینکه اونا رو بیشتر خواهیم شناخت و هم الگوی نزدیک تر و قابل لمس تری برای ما هستند چون ایرانی هستند و بالاخره مدتی تو همین ایران هم بودند .
حالا زندگي نامشون رو از كجا بياريم؟!؟!
 

mohammad123

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
2 آگوست 2004
نوشته‌ها
277
لایک‌ها
2
خیلی وقتها در مجله های علمی و حتی روزنامه ها(مثه شرق) بهشون اشاره میکنند .
خودم هم یه چند تا سراغ دارم .

حالا لازم نیست از اول تا آخر زندگیشون رو به صورت روز شمار گذاشت !حتی در همین حد هم که الان در چه رده ای هستند و دارن چی کار ا میکنند هم باشه بازم خوبه .
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
Dalamber.png



صبح یکی از روزهای نوامبر 1717 ناله کودکی از داخل بسته ای در کنار کلیسای سن ژان لورن توجه زنی خیرخواه و نیکوکار را به خود جلب می نماید زن نیکوکار که زوجه شیشه بر فقیری بنام روسو بود کودک را به فرزندی خود قبول می کند. زن نیکوکار کودک را مانند فرزند خود تربیت می کند وکودک هم بعدها حق شناسی بی مانندی را در باره این مادر مبذول می دارد.

ولی مدتها بعد معلوم شد که این کودک فرزند نامشروع زنی میهماندار بنام مادام تنس و یک افسر سوار **** بنام ژنرال دتوس می باشد.

طولی نکشید که دالامبر سر راهی بزرگ شد و دانشمند شهیری گردید ولی هیچوقت مادرخوانده خود را فراموش نکرد و به مادام تنس که مایل بود او را پیش خود ببرد گفته بود که شما فقط نامادری من هستید و مادر حقیقی من همان زن شیشیه بر است.
دالامبر بیشتر به واسطه پژوهشهایش در ریاضیات و مکانیک استدلالی و به عنوان ویراستار علمی دایره المعارف معروف است، او در معروفترین کتاب خود بنام رساله درباره مکانیک که در سال 1743 منتشر شد سه قانون خود برای حرکت را عرضه کرد. در مورد قانونهای اول و دوم یعنی قانون ماند و قانون متوازی الاضلاع حرکت، استدلال دالامبر هندسی بود فقط در مورد قانون سوم پای فرضهای فیزیکی در میان است این قانون به موضوع تعادل می پردازد و عبارت است از اصل بقای اندازه حرکت در موقعیتهای برخورد.

دالامبر در این رساله نخستین بیان در باره آنچه را امروز اصل دالامبر شناخته می شود ارائه می کند این اصل امروز در واقع بیش از آنکه اصل به شمار آید قاعده ای است برای کاربرد قوانین حرکت که در رساله بیان شده اند. می توان آن را چنین بیانکرد: در هر موقعیتی که شیئی دراثر مانع‌هایی از ادامه حرکت ماندی عادی خود باز ماند، حرکت حاصل را می توان به دو مؤلفه تجزیه کرد: حرکتی که شیء عملاٌ انجام می دهد وحرکتی که مانع ها آن را از بین می برند دالامبر در سال 1744 رساله ای در باره تعادل و حرکت سیالات انتشار داد و از اصل خود برای توصیف حرکت سیالات استفاده کرد و به بررسی مسائل مهم جاری مکانیک سیالات پرداخت کتاب دیگرش به نام تفکراتی در باره علت کلی بادها که در سال 1747 منتشر شد،‌حاوی نخستین کاربرد عمومی معادلات دیفرانسیل جزئی در فیزیک ریاضی بود در مقاله ای به سال 1747 معادله موجی برای نحستین بار در فیزیک ظاهر شد اما راه حل دالامبر اگر چه درست بود، کاملاٌ با پدیده های مشهود وفق نمی داد. در کتاب پژوهش در باره تقدیم اعتدالین و رقص محوری زمین که در سال 1749 نوشته شد روش او در پرداختن به مساله تقدیم اعتدالین شبیه به روش کلرو بود و به راه حلی دست یافت که با حرکت رصد شده زمین توافق بیشتری داشت همچنین کتاب و رساله ای در باره نظریه جدید مقاومت سیالات که در سال 1752 منتشر شد و در آن برای نخستین بار معادلات دیفرانسیل هیدرودینامیک بر حسب یک میدان بیان شده و باطلنما ( پارادوکس ) هیدرودینامیک مطرح گردیده بود، بحث و جدال بسیاری برانگیخت فرهنگستان پروس در مسابقه ای که این مطلب برای آن نوشته شده بود جایزه ای اعطاء نکر به این دلیل که هیچ کس دلیلی تجربی در مورد این کار نظری ارائه نکرده بود ادعا شده است که اثر دالامبر اگر چه بهترین اثری بود که به فرهنگستان رسیده بود، از خطا مصون نمانده بود. خود دالامبر محرومیت خویش را از جایزه نتیجه نفوذ اویلر می دانست و روابط میان این دو دانشمند که قبلاٌ تیره شده بود، روبه وخامت بیشتری نهاد. افتخار توسعه مکانیک و سیالات به گونه ای مختلف به هر دو شخص نسبت داده شده است.

دالامبر پیشگفتار دایره المعارف را نوشت این پیشگفتار از اسناد عمده عصر روشنگری و بیانیه فیلسوفان است مقاله های دالامبر در دایره المعارفاز حوزه ریاضیات بسیار فراتر می رفت. دالامبر که با همکاری دیدرو برای تهیه دایره المعارف اقدام کرده بود در سال 1758 همکاری با تهیه دایره المعارف را ترک گفت وی در سال 1754 به عضویت آکادمی علوم فرانسه انتخاب شد محصول علمی مهم دالامبر پس از سال 1760 کتاب جزوه های ریاضی او بود که مشتمل بر راه حلهای جدید فراوانی برای مسائلی که او قبلاٌ‌ به آنها دست یازیده بود. دالامبر سرانجام در روز 29 اکتبر 1783 در سن 63 سالگی در پاریس درگذشت.

منبع:http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=دالامبر
 

vahidrk

کاربر قدیمی پرشین تولز
تاریخ عضویت
2 جولای 2005
نوشته‌ها
3,513
لایک‌ها
561
سن
37
محل سکونت
Home
Deakart.png


رنه دکارت( Rene Decartes)، فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ عصر رنسانس در روز 31 ماه مارس 1596 میلادی، در شهرک لاهه از ایالت تورنِ(Touraine) فرانسه متولد شد. مادرش در سیزده ماهگی وی درگذشت و پدرش قاضی و مستشار پارلمان انگلستان بود.

دکارت در سال 1606 میلادی، هنگامیکه پسر ده ساله ای بود، وارد مدرسه لافلش(La Fleche) شد. این مدرسه را فرقه ای از مسیحیان به نام ژزوئیتها یا یسوعیان تاسیس کرده بودند و در آن علوم جدید را همراه با تعالیم مسیحیت تدریس می کردند. دکارت طی هشت سال تحصیل در این مدرسه، ادبیات، منطق، اخلاق، ریاضیات و مابعدالطبیعه را فرا گرفت. در سال 1611 میلتدی، دکارت در یک جلسه سخنرانی تحت عنوان اکتشاف چند سیاره سرگردان در اطراف مشتری، از اکتشافات گالیله اطلاع حاصل کرد. این سخنرانی در روح او که تاثیر فراوان گذاشت.

پس از اتمام دوره و خروج از لافلش، مدتی به تحصیل علم حقوق و پزشکی مشغول گردید، اما در نهایت تصمیم گرفت به جهانگردی پرداخته و آن گونه دانشی را که برای زندگی سودمند باشد، فرا بگیرد. به همین منظور، مدتی به خدمت ارتش هلند درآمد؛ چرا که فرماندهی آن را شاهزاده ای به نام موریس بر عهده داشت که در فنون جنگ و نیز فلسفه و علوم، مهارتی به سزا داشت و بسیاری از اشراف فرانسه دوست داشتند تحت فرمان او فنون رزمی را فرا بگیرند.
دکارت در مدتی که در قشون ارتش هلند بود، به علم مورد علاقه خود، یعنی ریاضیات می پرداخت.

در بهار سال 1619 میلادی از هلند به دانمارک و آلمان رفت و به خدمت سرداری به نام ماکسیمیلیان درآمد. اما زمستان فرا رسید و در دهکده نوبرگ(Neuberg) در حوالی رود دانوب، بی دغدغه خاطر و با فراغت تمام، به تحقیق در ریاضیات پرداخت و براهین تازه ای کشف کرد که بسیار مهم و بدیع بود و در پیشرفت ریاضیات، تاثیر به سزایی گذاشت.

پس از مدتی، به فکر یکی ساختن همه علوم افتاد و در شب دهم نوابر 1619 سه رویای امید بخش دید و آن ها را چنین تعبیر کرد که:
روح حقیقت او را برگزیده و از او خواسته تا همه دانش ها را به صورت علم واحدی در آورد.
این رویاها به قدری او را مشعوف ساخت که نذر کرد تا مقبره حضرت مریم را در ایتالیا زیارت نماید. وی چهار سال بعد به نذر خود وفا کرد.

از 1619 به بعد، چند سالی در اروپا به سیاحت پرداخت و چند سالی هم در پاریس اقامت کرد، اما زندگی در آن جا را که مزاحم فراغت خاطر خود می دید، نپسندید و در سال 1628 میلادی بار دیگر به هلند بازگشت و در آن دیار، تا سال 1649 میلادی، مجرد ، تنها و دور از هر گونه غوغای سیاسی و اجتماعی تمام اوقات خود را صرف پژوهش های علمی و فلسفی نمود.
تحقیقات وی، بیشتر تجربه و تفکر شخصی بود و کمتر از کتاب استفاده می کرد.

در سپتامبر 1649 به دعوت کریستین، ملکه سوئد برای تعلیم فلسفه خویش به دربار وی در استکهلم رفت. اما زمستان سرد این کشور اسکاندیناوی از یک سو و ضرورت سحرخیزی در ساعت پنج بامداد برای تعلیم ملکه از سوی دیگر، دکارت را که به این نوع آب و هوا و سحرخیزی عادت نداشت، به بیماری ذات الریه مبتلا ساخت.
دکارت از دانشمندان و فیلسوفان بزرگ تاریخ به حساب می آید. او قانون شکست نور را در علم فیزیک کشف کرد و هندسه تحلیلی را در ریاضیات و هندسه بنا نهاد.
در تاریخ فلسفه غرب ، فلسفه جدید با دکارت آغاز می کنند.


منبع:http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-index.php?page=دکارت
 
بالا