• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

زیبا ترین شعرهایی که تا به حال خواندید یا شنیدید

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
فصل پرواز

پرنده ، همقفس ، همخونهء من
زمستون رفت و شد فصل پریدن
همین دیروز تو از این خونه رفتی
ولی از اومدن چیزی نگفتی
تو را در حنجره یک دشت آواز
تو را در سر هوای خوب پرواز
من اینجا خسته و غمگین و تنهام
نمیدونم كه می مونم تا فردا
چی میشد اون هوای برفی و سرد
تو رو راهی به این خونه نمیكرد
بهار كاغذین خونهء من
تو رو راضی نكرد آخر به موندن
من عادت میكنم با درد تازه
جدایی شاید از من من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
تو اونجا با گلای رنگارنگی
من اینجا پشت دیوارای سنگی
تو با جنگل تو با دریا تو با كوه
منو اندازه ی یه فصله اندوه
من عادت میكنم با درد تازه
جدایی شاید از من من بسازه
دلم تنگه دلم تنگه برایت
نگاهم با نگاهت داشت عادت
شهین حنانه
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
عشق، راز است.
حساب عشق از حساب شهوت جداست.
در شهوت هیچ رازی نیست.
شهوت یک بازی بیولوژیکی ست،
هر حیوان و پرنده و گیاهی، با این بازی آشناست.
عشق، با هستی رابطه دارد.
عشق، از چشمهی آگاهی می جوشد.
عشق، از اعماق هستی انسان متولد می شود.
شهوت، زاده ی حاشیه وجود آدمی است،
شهوت، نیاز تن است.
بیشتر آدمها با عشق بیگانه اند.
کسانی که عشق را تجربه می کنند،
در سکوت و آرامشی ژرف غوطه ور می شوند.
همین سکوت و آرامش است که آنها را با روح شان مأنوس می کند.
اگر با روح خود انس بگیری،
عشق تو دیگر یک رابطه نیست،
بلکه سایه ایست که تو را در همه جا همراهی می کند.
عشق به کسی یا چیزی محدود نمی شود.
عشق پدیده ای نیست که در حصار بماند.
عشق در دستان گشوده ی تو می بالد،
نه در دستان بسته ی تو.
به محض آنکه دستان خود را می بندی،
انها را از عشق تهی می کنی.
وقتی دستان خود را می گشایی،
همه ی هستی در آنها جای می گیرد.
خدا در هممه جهان نمی گنجد؛
فقط دل است که گنجایش او را دارد.
عشق و حقیقت، دو نام یک تجربه اند.
کسی که عشق را تجربه کرده،
حقیقت را نیز تجربه کرده است.
کسی که حقیقت را تجربه نکرده،
عشق را نیز تجربه نخواهد کرد.

عشق پدیده ای نیست که در حصار بماند.
عشق در دستان گشوده ی تو می بالد،
نه در دستان بسته ی تو.

عشق، خود را احتکار نمی کند،
بلکه خود را با دیگران سهیم می شود.
عشق چشمداشتی ندارد.
عشق، سهییم شدن بی قید و شرط است.
عشق، خواهشی ندارد
و جویای تملک نیست.
عشق، سر مستی ِ بخشیدن است.
عشق، نیازی به تظاهر ندارد؛
فقط هست و همین برای او کافیست.
عشق، روح را می پرورد.
هرگز به ملالت نمی انجامد.
عشق های دروغین خوراک ِ نفس اند؛
فقط خویشتن دروغی ات را ارضا می کنند.
بنده ی عشق باش.
ببخش
و از شور و سرمستی ِ بخشیدن بهره مند شو.
عشق را وظیفه تلقی نکن.
اگر عشق را وظیفه تلقی کنی،
همه ی شور و هیجان ِ عشق را از بین می بری.
هرگز گمان نکن که به دیگران بدهکار هستی.
عشق، بدهکار کسی نیست.
وقتی عشق می ورزی،
منتظر پاداش و ستایش نباش.
توقع و چشمداشت،
سیمای ِ قدسی ِ عشق را می آلاید.
عشق ِ حقیقی
هرگز سرخورده نمی شود
و به یأس نمی انجامد.


فهم عاشقانه هستی- مسیحا برزگر
 

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
امروز امیر در میخانه توئی تو
فریادرس ناله مستانه توئی تو
مرغ دل ما را که به کس رام نگردد
آرام تویی، دام تویی، دانه توئی تو
ویرانه بود هر دو جهان نزد خردمند
گنجی که نهان است به ویرانه توئی تو
در کعبه و بتخانه بگشتیم بسی ما
دیدیم که در کعبه و بتخانه توئی تو
آن راز نهانی که به صد دفتر دانش
بسیار از او گفته شد افسانه ،توئی تو...
 
  • Like
Reactions: Cya

kyle

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2013
نوشته‌ها
10,435
لایک‌ها
23,201
محل سکونت
SHomal SarSabZ
نقاش چيره دستم و امشب به دست غم - حبیب حبیبه عامری
نقاش چيره دستم و امشب به دست غم
نقشي بديع و دلکش و زيبا کشيده ام
وز جلوه ي جمال دل انگيز روي يار
دنياي ذوق و شعر و هنر آفريده ام
بنهاده ام ز شوق ،به چشمش شرار مهر
شفاف و دلفريب بدان سان که ديده ام
چون خامه ام رسيد به لعلش دلم طپيد
گوئي به آب زمزم و رضوان رسيده ام
تصوير او تمام شد اما دريغ و درد
ديدم که حيف، زحمت بيجا کشيده ام
در چشم دل سياه حبيبم، وفا نبود؟
يا اين که بود مهر و وفا ،من نديده ام
ليکن چگونه ديده بپوشم ز ديدنش
مهرش بدل گرفته و با جان خريده ام
گلزار مهر او که به دل ريشه کرده است
با اشک چشم و خون جگر پروريده ام
من ماندم و (حبيب) و دل زار خويشتن
با ياد دوست گوشه عزلت کشیده ام
 

sh*m

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2014
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
64
محل سکونت
تهران
در زمانی که وفا قصه ی برف به تابستان است ... صداقت گل نایابی ست...
و در آیینه ی چشمان شقایق ها
عابر ظالم و بی عاطفه ی غم جاریست...
با چه کس باید گفت ...« با تو خوشبخت ترین انسانم »

*تقدیم به همسر عزیزم *
 

sh*m

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2014
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
64
محل سکونت
تهران
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد
مرواریدی صید نخواهد کرد

فروغ فرخزاد
 

sh*m

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2014
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
64
محل سکونت
تهران
انگار آن شعله ی بنفش که در ذهن پاک پنجره ها می سوخت...
چیزی بجز تصویر معصومی از چراغ نبود..!!!

فروغ فرخزاد
 
  • Like
Reactions: Cya

sh*m

Registered User
تاریخ عضویت
17 جولای 2014
نوشته‌ها
98
لایک‌ها
64
محل سکونت
تهران
گفتم ای پیر جهان دیده بگو
از چه تا گشته بدین سان کمرت
مادرت زاد بدین صورت زشت
یا که ارثی ست تو را از پدرت

ناله سر داد که فرزند مپرس
سرگذشت من افسانه پرست
آسمان داند و دستم که چه سان
کمرم تا شد و تا خورده شکست

هر چه بدیدم از این نظم خراب
همه از دیده ی « قسمت » دیدم
فقر و بدبختی خود در همه حال
با ترازوی « فلک » سنجیدم

عاقبت در خم یک عمر تباه
««واقعیات»» به من لج کردند
تا ره چاره بجویم ز زمین
کمرم را به زمین کج کردند
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
دلتنگی های آدمی را
باد ترانه ای می خواند
رویاهایش را
آسمان پر ستاره نادیده می گیرد
و هر دانه ی برفی
به اشکی نریخته می ماند.
سکوت
سرشار از سخنان ناگفته است
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشق های نهان
و شگفتی های بر زبان نیامده.
در این سکوت
حقیقت ما نهفته است
حقیقت تو
و من.

- مارگوت بیگل
ترجمه: احمد شاملو
 

mmbt

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 می 2010
نوشته‌ها
3
لایک‌ها
3
آن نفسی که باخودی، یار چه خار آیدت! وآن نفسی که بی‌خودی، یار چه کار آیدت!
آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشه‌ای وآن نفسی که بی‌خودی، پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی، بسته‌ی ابر غصه‌ای وآن نفسی که بی‌خودی، مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی، یار کناره می‌کند وآن نفسی که بی‌خودی باده‌ی یار آیدت
آن نفسی که باخودی، همچو خزان فسرده‌ای وآن نفسی که بی‌خودی دی چو بهار آیدت
جمله‌ی بی‌قراریت از طلب قرار توست طالب بی‌قرار شو، تا که قرار آیدت
جمله‌ی ناگوارشت از طلب گوارش است ترک گوارش ار کنی، زهر گوار آیدت
جمله‌ی بی‌مرادیت از طلب مراد توست ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
عاشق جور یار شو، عاشق مهر یار نی تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت
خسرو شرق شمس‌دین از تبریز چون رسد از مه و از ستاره‌ها والله عار آیدت
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
زندگي با همه وسعت خويش
محفل ساكت غم خوردن نيست
حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نيست
اضطراب و هوس ديدن و ناديدن نيست
زندگي خوردن و خوابيدن نيست
زندگي جنبش جاري شدن است
زندگي کوشش و راهي شدن است
از تماشاگه آغاز حيات
تا به جايي كه خدا مي داند.
زندگي چون گل سرخي است
پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطيف،
يادمان باشد اگر گل چيديم،
عطر و برگ و گل و خار،
همه همسايه ديوار به ديوار همند
...
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
یاد دارم در غروبی سرد سرد می‌گذشت از کوچه ما دوره‌گرد
داد می‌زد کهنه قالی می‌خرم دست دوم جنس عالی می‌خرم
کاسه و ظرف سفالی می‌خرم گر نداری کوزه خالی می‌خرم
اشک در چشمان بابا حلقه زد عاقبت آهی کشید بغضش شکست
اول ماه است نان در سفره نیست ‌ای خدا شکرت ولی این زندگی‌ است؟
خواهرم بی‌روسری بیرون دوید گفت آقا سفره خالی می‌خری؟
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
زندگي دفتري از خاطرهاست ...

يک نفر در دل شب ،

يک نفر در دل خاک ...

يک نفر همدم خوشبختي هاست ،

يک نفر همسفر سختي هاست ،

چشم تا باز کنيم عمرمان مي گذرد...
ما همه همسفريم
 

Cya

Registered User
تاریخ عضویت
6 مارس 2014
نوشته‌ها
896
لایک‌ها
1,927
محل سکونت
127.0.0.1
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست
نسیمِ مویِ تو پیوند جان آگه ماست

به رغمِ مدعیانی که منعِ عشق کنند
جمالِ چهرۀ تو حجتِ موجه ماست

ببین که سیبِ زنخدانِ تو چه می‌گوید
هزار یوسفِ مصری فتاده در چه ماست

اگر به زلفِ درازِ تو دستِ ما نرسد
گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوته ماست

به حاجبِ درِ خلوت سرایِ خاص بگو
فلان ز گوشه نشینانِ خاکِ درگهِ ماست

به صورت از نظرِ ما اگر چه محجوب است
همیشه در نظرِ خاطرِ مرفهِ ماست

اگر به سالی حافظ دری زند، بگشای
که سال‌هاست که مشتاقِ رویِ چون مهِ ماست
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
كاش میشد‎بچگی رازنده كرد
كودكی شد،كودكانه گریه كرد
شعرقهرقهرتاقیامت راسرود
آن قیامت،كه دمی بیش نبود
فاصله باكودكیهامان چه كرد؟
كاش میشد بچگانه خنده كرد.
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
وقتی نفسِ زمین تنگ میشود
وقتی دلِ من از تنگی زمین و زمان گرفته
كه خسته از خود شده و به كار نیست
به رویشِ سبزِ جوانه ای، خوش میشوم
كه امید را با همۀ كوچكی فریاد میزند...
با خود میگویم:

پس من چرا؛ چُنین؟

نجوا رستگار
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
سخت می لرزد این دلم!
وقتی تا چند قدمی وعده گاهمان می آیم...
و تا می رسم تو رفته ای!!...
سخت می تپد این دلم!
وقتی از دور میبینمت که به سمت من می آیی...
ولی تا نزدیک تر می شوم میبینم که به سمت دیگری می رفتی...
و من اشتباه فکر می کردم!!...
از این اشتباه هم...
سخت دلم می گیرد!!.....

shiny
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
عشق گاهى از درد دورى بهتراست ،

عاشقم کردى ولى گفتى صبورى بهتراست،

در قرآن خوانده ام ،یعقوب یادم داده است ،

دلبرت وقتى کنارت نیست کورى بهتر است
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
من از عهد آدم تو را دوست دارم

از آغاز عالم تو را دوست دارم

چه شبها من و آسمان تا دم صبح

سرودیم نم نم: تو را دوست دارم

نه خطی، نه خالی! نه خواب و خیالی!

قیصر امیرپور
 

ibest

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
16 جولای 2012
نوشته‌ها
14,900
لایک‌ها
11,874
محل سکونت
0098
کودکی هایم اتاقی ساده بود

قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود



شب که میشد نقشها جان میگرفت

روی سقف ما که طاقی ساده بود



میشدم پروانه ، خوابم میــــپرید

خوابهایم اتفاقی ساده بود



زندگی دستی پر از پـــوچی نبود

بازی ما جفت و طاقی ساده بود



قهــــر میکردم به شوق آشتی

عشقــــهایم اشتیاقی ساده بود



ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختـــی نان بود و باقی ... ساده بود !



قیصر امین پور
 
بالا