برگزیده های پرشین تولز

سروده ها برای ایران زمین

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
من ایرانی ام

چشم مخملی من

شکوه آینده

امروز

این عشق ماست ، عشق به مردم

بگذار

درفش سرخ

زیبایی ترا بستایم

من کور نیستم

باید ترا بستایم می دانم

اما کجاست

جای دیدن تو

وقتی که هم وطنم بررده

و خاک خوب ترا جراحی می کنند

باید که خاک من

از خون من

بنا گردد

بنای آزادی

بی مرگ و خون

کی میسر شد؟

پیکار می کنم

می میرم

این است عشق من

می دانی


خسرو گلسرخی
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
زنده باد هواداران وطن


زنده باد آن کس که هست از جان هوادار وطن .................. هم وطن غمخوار او، هم اوست غمخوار وطن

دکتری فهمیده باید ، دست در درمان زند .................. تا ز نو بهبود یابد ، حال بیمار وطن

هر که دور از میهن خود ، در دیار غربت است .................. از برایش سرمه چشم است ، دیدار وطن

تا خس و خار خیانت را ، نسازی ریشه کن .................. کی مصفّا می شود ، بهر تو گلزار وطن

پیکر مام وطن ، دانی چرا خم گشته است؟ .................. زان که مشتی اجنبی خواهند ، سربار وطن

به که در فکر وطن ، باشیم و فکر کار او .................. پیش از آن کز دست ها بیرون رود کار وطن



رهی معیری
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
کار ایران با خداست


با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست .................. کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست .................. کار ایران با خداست

شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست .................. مملکت رفته ز دست

هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست .................. کار ایران با خداست

مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس .................. ناخدا عدل است و بس

کار پاس کشتی و کشتی‌نشین با ناخداست .................. کار ایران با خداست

پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه .................. خون جمعی بی‌گناه

ای مسلمانان! در اسلام این ستمها کی رواست؟ .................. کار ایران با خداست

باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان .................. حضرت ستار خان

آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست .................. کار ایران با خداست

باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ .................. فر دادار بزرگ

آن که گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست .................. کار ایران با خداست

باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید .................. نام حق گردد پدید

تا ببینیم آن که سر ز احکام حق پیچد کجاست .................. کار ایران با خداست

خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب .................. جز خراسان خراب

هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست .................. کار ایران با خداست



ملک الشعرای بهار
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
مرغ‌ِ بوتیمار

گرامی میهنم‌ ای ‌خاک ‌ایران‌ .................. نماد هستی و مهد دلیران‌

هزاران ‌یادگار از روزگاران‌ .................. به ‌یادت مانده‌ از آموزگاران‌

هنوز آن برق چشم شهریاران .................. ‌بپیچد در دل‌ دشت‌ و بیابان‌

هنوز آن ‌گام‌ِ سربازان‌ جانباز .................. خروش ‌رادمردان‌ سرافراز

به‌گوش ‌آید ز ابر و باد و باران .................. ‌ز تندرهای ‌قلب‌ كوهساران‌

همی‌آید به‌ گوشم‌ این‌ نداها .................. توان‌ بخشد به‌ جانم ‌این‌ صداها

گرامی‌ میهنم‌ پاینده‌ مانی .................. ‌هماره‌ بر جهان ‌تابنده ‌مانی‌

تو دریایی ‌ز فر و دانش ‌و داد .................. برآید خور از این ‌دریای ‌آزاد

بپیماید ره‌ گردون‌ به‌ صد ناز .................. ز مهر او درد جان ‌دو صد راز

بیفتد پرتواش ‌گرم ‌و دل‌افروز .................. بر این ‌دریای ‌ژرف ‌و هستی‌آموز

كرانه‌ تا كرانه‌ روشنی ‌بخش .................. ‌فروغ‌ مهر «ایران‌» این ‌چنین ‌پخش‌

شود از فرّ «هُرْمزدِ» یگانه .................. ‌به‌ هر سو مهر جاویدان ‌روانه‌

منم‌ در ساحل ‌و ماتم ‌گرفته .................. ‌وجودم ‌را سراسر غم ‌گرفته‌

تو ایرانی ‌و دریایی ‌پر از جوش .................. ‌منم ‌آن‌ مرغ‌ بوتیمار خاموش‌

به‌ چشمم ‌ناید از مهرت‌ دمی ‌خواب‌ .................. كه‌ می‌ترسم ‌ز دریا كم ‌شود آب‌

كه ‌آن ‌فر و شكوهت ‌تیره ‌گردد .................. و چشمانم ‌از این‌ غم‌ خیره‌ گردد



مهین ‌بانو تركمان ‌اسدی
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
در ستايش بابک خرم دين

بابک دست هايش
بسته بود از پشت
اما مشت
جامه اش از جنس خون و
جام اش از خمخانه زرتشت
خسته تن- جان در خطر- آزرده دل- خاموش
مهر را در سينه مى پرورد
كينه را در خويشتن مى كشت
ارغوان ديدگانش
با شفق ها و شقايق هاى ميهن
گفتگو مى كرد
تيرباران نگاهش بارگاه معتصم را
زير و رو مى كرد
دل
به فرمان دليرى داشت
ترس را
بى آبرو مى كرد
اهرمن
از خشم مى لرزيد
دژ دل و دژ خو و دژ آهنگ
بانگ زد، با واژه هائى زشت و بى فرهنگ...
اى سگ، اى زنديق
كام ات چيست؟
اى موالى اى عجم
سوداى خام ات چيست؟
پس چرا از ما نمى ترسى؟
پس چرا بر خود نمى لرزى؟
بابك اما
رأى ديگر داشت
كشتى ى انديشه در درياى ديگر داشت
در نگاهش مرگ آسان مى نمود اما
زندگى در ذهن او معناى ديگر داشت
زير لب
نجواى ديگر داشت
زنده بايد بود و شادى كرد
مام بوم خويش را بايد نگهبان بود
با پيام راستى
با مردمان بايست رادى كرد
اهرمن فرياد زد
افشين
چه مى گويد؟
و افشين- آه افشين- واى افشين
آن گنهكار پريشان روزگار شرمسار از برگ برگ خونى ى تاريخ
آن همان آكنده از هر گند
آن همان بى ريشه بى پيوند
شرمسار از كرده خود-
سر به زير افكند
اهرمن با تيزخندى گفت
البابك هراسانا؟
و بابك آن گو نستوه
آن ستوه سبلان كوه
آن اسطوره بيگانه با اندوه
آن آئينه دار مزدک و مانى
آن دلخسته از تزوير و نيرنگ مسلمانى
چشم در چشم ستم فرياد زد
بسيار آسانا!!
اهرمن فرياد زد
جلاد...
و آن دژخيم...
همان آينه دار مكتب بيداد
با يك ضربه از پهلو
چنان زد تا كه خون فواره زد از مقطع بازو
تهمدل درهم كشيد ابرو
سهمدل خر خنده زد بر او
آسمان كى مى برد از ياد
آندمى كه شيون شمشيرها
پيچيد در بغداد
و بابک- آه بابک- باز هم بابک
تا نبيند اهرمن سرخى ى او را زرد
تا نخواند از نگاهش درد
تا نه پندارد كه پايان يافت اين آورد
چهره را
با خون ناب و تابناكش
ارغوانى كرد
و آنگاه...
تا نيفتد پيش پاى اهرمن
خود را به پشت انداخت
چشم ها را بست
شهپر انديشه را واكرد
بال در بال هماى عشق
گشت و گشت و گشت تا جان را
بر فراز كشور جانانه پيدا كرد
هر طرف هر سو نگه افكند
يك طرف كوروش- سياوش- كاوه چون خورشيد
سوى ديگر رستم و گرد آفريد و آرش و جمشيد
و با نورافكن اميد
پيرتوس و خيزش يعقوب را هم ديد
و ديگر گاه...
بر لبانش خنجر لبخند
چشم در چشم هزاران بابک آزاد يا دربند،
با آسودگى جان باخت
او روانش را ز ننگ بندگى پرداخت
تا ز خشت جان پاک خويش

ايران ساخت
ايران ساخت
ايران ساخت
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
شور وطن

هر که را بر سر زسودای وطن افسر بود .................. هر کجا باشد تنی اهل وطن را سر بود

هر که از میهن سخن گوید کلامش دلرباست .................. نغمه های بلبل این باغ رنگین تر بود

هر که از نام وطن دارد کلام او نشان .................. نامش آخر زینت اوراق هر دفتر بود

هر که بهر زیب و زیور رو نتابد از وطن .................. چهره مام وطن را زینت و زیور بود

آنکه از راه خیانت سرور جمعی شده است .................. زان بود ارباب که آن ارباب را نوکر بود

آنکه در هر کار می رقصد به ساز اجنبی .................. تازه گر شیرین برقصد لنگه عنتر بود

مهر میهن ، پرتو مردانگی ، عزمی قوی .................. این سه تا تنها دوای درد این کشور بود



رهی معیری
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
ای وطن


ای وطن قربان جنگلها و دشت باز تو .................. زابل و تبریز و ساری و قم و شیراز تو

جنگل سر سبز گیلان، کوه اروند و سهند .................. شهر زیبای سپاهان، مشهد و اهواز تو

بال و پرهای مرا بشکست دست روزگار .................. لیک روح من بود پیوسته در پرواز تو

تن در این بیگانه جا دارم، ولیکن جان من .................. چون پرستو سر کشد بر گِرد سروِ ناز تو

هیچ بیگانه نپرسد حال من در این دیار .................. یاد باد آن ملت دریا دل و دمساز تو

گل در این کشور فراوان است، اما کی بود .................. همچو آن گلهای شب بو و تُرنج و ناز تو

نیک رویان هر طرف در آمد و رفتند، لیک .................. عاشقم بر بانوان خوشگل و تن ناز تو

راز خود با هرکه گفتم، بر سر بازار گفت .................. نیست یک تن چون صمیمی مردم همراز تو

چون بگرید ابر پاییزی در این ماتم سرا .................. بشنوم با هوش جان، از ناودان آواز تو

ساز و آواز تربسازان نبُگشاید دلم .................. خوش بُود آواز روح افزای چنگ و ساز تو

موسِقی جازشان باشد چنان دیوانگان .................. ای خوشا بانگ سه گاه و دشتی و شهناز تو

نشنوم اشعار زیبا از زبان اَجنبی .................. نیست اینجا کس چو مردان سخن پرداز تو

درد من را نیست درمان در دیار اَجنبی .................. جز دَمِ عیسایی خورشید پر اعجاز تو

تا تو اندر سینه داری گنجهای پر بها .................. خصم خوشبختی تو هستند نفت و گاز تو


ناصر انقطاع
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
عشق آذربایجان


ز عشق آتش پرویز آنچنان تیز است .................. که یک شراره سوزان سوار شبدیز است

سوار باد آتش شود کجا محتاج .................. دگر به نیش رکاب است و نوک مهمیز است

ز عشق آذر آبادگانم آن آتش .................. نهان به سینه و در هر نفس شرر ریز است

چسان نسوزم و آتش به خشک و تر نزنم .................. که در قلمرو زردشت حرف چنگیز است

زبان سعدی و حافظ چه عیب داشت که اش .................. بدل به ترک زبانی کردی این زبان هیز است

رها کنش که زبان مغول و تاتار است .................. زخاک خویش بتازان که فتنه انگیز است

دچار کشمکش و سرد فتنه ای زین آب .................. الی الا بد بتو این زبان کلاویز است

ز استخوان نیاکان پاک ما این خاک .................. عجین شده است و مقدس تر از همه چیز است

صبا به مجلس خائن پرست تهران گوی .................. پناه عارف تبریزی است و تبریز است



عارف قزوینی (شاعر ملی عصر مشروطه)
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
ایران

امشب دلا دیوانه ام

دیوانه کاشانه ام

خسته از این نامردمی

با خوب و بد بیگانه ام

یا رب صبوری ده مرا

می گیرد از غربت دلم

باشد دعای صبحگاه

مرهم ببخشاید دلم

دردم غریبی بود و بس

مرهم فقط یک هم نفس

مرهم فقط خاک من است

خاک من ایران بود و بس

با دیو و دد بیگانه بود

آن آب و خاک نازنین

چون گوهری یکدانه بود

ای کاش ویران می شدم

با خاک یکسان می شدم

ای کاش در خاک وطن

از جان بی جان می شدم

خانه دگر آباد نیست

در بند و آزاد نیست

خانه فضایش جنگ و خون

ایران دگر ایران نیست

پس کو نژاد آریا

کو رستم و اسفندیار

یا رب جوانمردانمان

را پس چه کس داده به باد



زیبا شیرازی

 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
کار ایران با خداست

با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست ..................کار ایران با خداست

مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست .................. کار ایران با خداست

شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست ..................مملکت رفته ز دست

هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به پاست .................. کار ایران با خداست

مملکت کشتی، حوادث بحر و استبداد خس ..................ناخدا عدل است و بس

کار پاس کشتی و کشتی‌نشین با ناخداست .................. کار ایران با خداست

پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه ..................خون جمعی بی‌گناه

ای مسلمانان در اسلام این ستمها کی رواست؟ .................. کار ایران با خداست

باش تا خود سوی ری تازد ز آذربایجان .................. حضرت ستار خان

آن که توپش قلعه کوب و خنجرش کشورگشاست ..................کار ایران با خداست

باش تا بیرون ز رشت آید سپهدار سترگ .................. فر دادار بزرگ

آن که گیلان ز اهتمامش رشک اقلیم بقاست ..................کار ایران با خداست

باش تا از اصفهان صمصام حق گردد پدید ..................نام حق گردد پدید

تا ببینیم آن که سر ز احکام حق پیچد کجاست ..................کار ایران با خداست

خاک ایران، بوم و برزن از تمدن خورد آب ..................جز خراسان خراب

هرچه هست از قامت ناساز بی‌اندام ماست .................. کار ایران با خداست


ملک الشعرای بهار
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
ایران افتخار جهان است

دخترم تاریخ را تکرار کرد .................. قصه ی ساسانیان را باز گفت

تا به خاطر بسپرد آن قصه را .................. چون به پایان آمد، از آغاز گفت

بر زبانش همچو طوطی می گذشت .................. آن چه با او گفته بود استاد او

داستان اردشیر بابکان .................. قصه ی نوشیروان و داد او

قصه ای از آن شکوه و فر و کام .................. کز فروغش چشم گردون خیره شد

زان جلال ایزدی کز جلوه اش .................. مهر و مه در چشم دشمن تیره شد

تا بدانجا کز گذشت روزگار .................. داستان خسروان از یاد رفت

تا بدانجا کز نهیب تند باد .................. خوشه های زرنشان بر باد رفت

گفت دیدی دست خصم تیره رای .................. جلوه را از « نامه ی تنسر »گرفت؟

گفتم اما دفتر ما زیب و رنگ .................. از هزاران « تنسر » گرفت

گفت از پرویز جز افسانه ای .................. نیست باقی زان طلایی بوستان

گفتمش با سعدی شیرین سخن .................. رو به سوی بوستان با دوستان

گفت از چنگ نکیسا نغمه ای .................. از چه رو دیگر نمی آید به گوش؟

گفتمش با شعر حافظ نغمه ها .................. سر دهد در گوش پندارت سروش

گفت دیدی زیر تیغ دشمنان .................. رونق فرش بهارستان نماند

گفتمش اما ز جامی یاد کن .................. کز سخن گل در بهارستان فشاند

اشک گرمی در دو چشمش حلقه بست .................. بر کلامش لرزه ی اندوه ریخت

تا نبینم در نگاهش یاس را .................. دیده اش از دیده ی من می گریخت

گفت دیدی با زبان پاک ما .................. کینه توزی های آن تازی چه کرد؟

گفتمش فردوسی پاکیزه رای .................. دیدی اما در سخن سازی چه کرد؟

گفت دیدی پتک شوم روزگار .................. بارگاه تاجداران را شکست؟

گفتمش اما اشک خاقانی چون لعل .................. تاج شد بر تارک ایوان نشست

گفت در بنیان استغنای ما .................. آتشی فرهنگ سوز انگیختند

گفتم اما سالها بگذشت و باز .................. دست در دامان ما آویختند

لفظ تازی گوهری گر عرضه کرد .................. زادگاه گوهرش دریای ماست

در جهان ماهی اگر تابنده شده .................. آفتابش بوعلی سینای ماست

زیستن در خون ما آمیزه بود .................. نیستی را روح ما هرگز ندید

ققنوسی گر سوخت از خاکسترش .................. ققنوسی پر شورتر آمد پدید

جسم ما کوهست کوهی استوار .................. کوه را اندیشه از کولاک نیست

روح ما دریاست دریایی عظیم .................. هیچ دریا را ز توفان باک نیست

آن همه سیلابهای خانه کن .................. سوی دریا آمد و آرام شد

هر که در سر پخت سودایی ز نام .................. پیش ما نام آوران گمنام شد


سیمین بهبهانی
 

Romain_Gary

Registered User
تاریخ عضویت
23 فوریه 2005
نوشته‌ها
1,801
لایک‌ها
6
سن
38
خیلی قشنگ بودن شعرا :) دستت درد نکنه ...

پ ن »: چه خبرا ؟ دلم تنگ شده :)
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
خیلی قشنگ بودن شعرا :) دستت درد نکنه ...

پ ن »: چه خبرا ؟ دلم تنگ شده :)

درود افشین گرامی، سپاس از محبتت دوست خوبم،

باور بفرمایید من هم دلم برای شما و همگی دوستان عزیزم تنگ شده است و امیدوارم هرچه زودتر باز هم بتوانم شما را ببینم و حسابی با هم گفتگو نماییم. ;)

شاد باشید.
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
آريانا

چه بگویم از این نسل پر ماجرا

یاران زردشت و اهورامزدا

قوی مردان و پاک زنان آریا

که بلند کردند نام بزرگ حماسه سازان تاریخ را

مردانی چون کوروش و داریوش این آریانا

و مهرداد و ارشک و قوم ماد

و پارسیهایی کنار دریای پارس

که فرجام ساختند ایران ما

بزرگ مبارزانی پاک سیرت به دور از ریا

که بودشان طبق اوستا

یاری چون اهورامزدا

به پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک

داشتند اندیشه ای پر جسارت و روحی پر محتوا

نشانشان آفتاب بود و خورشید

و بودشان سیاستی آزاد نما

به آتش به سجده نه از شرک و دعا

بل به یاد روشنی بخش دنیا

با یاد اهورا

دی ماه آغاز سال و فصل میترا

و شب زنده داری در کنار آتش و شب یلدا

و امرداد فصلی برای مهر زادگان

نیایش بجا بود و عشق هم بجا

که فرهاد کوه کن قصه اش با شیرین

و کنار فرانک، آن بزرگ مرد، آبتین

و زادشان، فریدون بزرگ آریای پهلوان

دارند از این قصه هزاران نشان

و آرش

چو تیری درون می کرد در کمان

همه دلها می لرزید

در پیکر دشمنان

کنون ما مانده ایم باقی از این نسل بزرگ

در دنیا و حال که رسیده به ما

پیکر ایران از آن نسل محبوب آریا

چون می توانیم کرد زندگی؟

که بگوییم که هستیم ز نسل آریاناها

شاید به پندار نیک و گفتار نیک و کردار نیک

و هر روز و شب بودن در تلاش

با یاد اهورامزدا

آری باید ساخت این موطن آریا

میهنی که روزی نعره می زد از بزرگی در دنیا

و باید خواند که ما باقی مانده ایم از نسل آریا

و باز بنا سازیم تخت جمشیدهایی مستحکم تر

با دلهامان، پا برجا

آریانا

این نیست چیزی دور از حقیقت و یک رویا

بل با اتحادی آریا گونه می توان ساخت هزاران بنا

که ما هستیم از نسل آریا
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
خلیج همیشه فارس

دوباره نغمه های شوم
صدای بوف کور و زنجره*
دوباره می رسد به گوش
صدای زوزه ی شغال
دوباره عوعو ِسگانِ دل سیاه
دوباره قلب روشنی **
به زیر پا نهادن شرف
دوباره پاک کردن خطوط نقشه ها
توسط مداد پاکنی کثیف
که می گذارد از خودش سیاهی قلوبِ عاملین جور
دوباره جنگ نامها ،دوباره ننگ دامها
دوباره گِل نمودن زلال پهنه ی خلیج
همان خلیج تا ابد همیشه فارس
همان خروش قهر آریایی دلیر
گذر گه عبور کوروش کبیر
اگر هزار بار نامهای دیگری بر او نِهند
دوباره پاک می کنم
و می نویسمش به خّط خوش
خلیج« جاودان » فارس
خلیج تا ابد همیشه فارس
 

m/javid

کاربر افتخاری ادبیات
تاریخ عضویت
12 آگوست 2005
نوشته‌ها
398
لایک‌ها
5
خاک ما

خاک ما سیراب از دریای عشق// می رسد هر جا به گوش آوای عشق
در دلش صد قصه دارد این وطن// چهره اش شاداب چون سیمای عشق
سربداران خُفته در دامان او// هر وجب از خاک ما دنیای عشق
او سرافراز است چون کوه بلند// در سرش شور و شر ِغوغای عشق


صد غزل می خواند از دیوان عشق// گشته خُرّم میهن از باران عشق
بیت بیت شعر او ایثار و مهر// غنچه ها می چیند از بُستان عشق
شعراو بوی شهیدان می دهد// سر نهاده بر سر ِ پیمان عشق
مهرِ « جاوید» است این خاک وطن// شاهدانش آیۀ قرآن ِ عشق
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
درود فراوان به استاد بزرگوار جناب محمد جاوید
که با سروده های زیبای خود این جستار را آراسته می فرمایند.

بی اندازه از شما سپاسگذارم.
 

Arianna

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
9 ژوئن 2006
نوشته‌ها
1,017
لایک‌ها
11
درود فراوان بر شما آريا مرد جاودان، جناب جاويد ايران فرهيخته!

بسيار نيكو و زيباست اين جستار! اميدوارم همچنان خستگي ناپذير به كوشش خود براي زنده نگه داشتن نام پاك اين خاك آريايي ادامه دهيد. اهورا مزداي سپنتا يار و ياورتان باد!

پابرجا باشيد.
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
درود فراوان بر شما آريا مرد جاودان، جناب جاويد ايران فرهيخته!

بسيار نيكو و زيباست اين جستار! اميدوارم همچنان خستگي ناپذير به كوشش خود براي زنده نگه داشتن نام پاك اين خاك آريايي ادامه دهيد. اهورا مزداي سپنتا يار و ياورتان باد!

پابرجا باشيد.

سپاس از شما بانو آریانای بزرگوار،

دادار کیوان و ناهید و هور، نگهدار شما باد... ایدون باد و ایدون تر باد.
 

جاوید ایران

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
1 ژانویه 2007
نوشته‌ها
1,251
لایک‌ها
12
محل سکونت
اسپادانا
پریشانی ایران

ای دوست ببین بی سر و سامانی ایران .................. بدبختی ایران و پریشانی ایران

از قبر برون آی و ببین ذلت ما را .................. این ذلت ایرانی و ویرانی ایران

آوخ که لحد، جای تو شد تا به قیامت .................. رفتی و ندیدی تو پریشانی ایران

از وضع کنونی و ز بدبختی ملت .................. زین فقر و پریشانی و ویرانی ایران

گردیده جهان تیره و گشته ست دلم تنگ .................. گویی که شدم حبسی و زندانی ایران

بگرفته دلم سخت ز اوضاع کنونی .................. بیچارگی و محنت و حیرانی ایران

"عشقی" بود، ار نوحه گر امروز عجب نیست .................. خون می چکد از دیده ایرانی و ایران



میرزاده عشقی
 
بالا