من نه عاشق بودم
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه ی بودن وا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداه ی گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
تا روم در دروازه ی نور
تا شوم چیده به شفافی صبح…
و نه محتاج نگاهی که بلغزد بر من
من خودم بودم و یک حس غریب
که به صد عشق و هوس می ارزید
من خودم بودم و دستی که صداقت می کاشت
من خودم بودم و هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه ی بودن وا بود
من نه عاشق بودم
و نه دلداه ی گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
و خدا می داند
سادگی از ته دلبستگی ام پیدا بود
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام می فهمید
آرزویم این بود
دور اما چه قشنگ
تا روم در دروازه ی نور
تا شوم چیده به شفافی صبح…