ما را ز تمنای نگاری خبری نیست
از موهبت عشق رخش مختصری نیست
طعمی زشراب لب یاران نچشیدم
در سینه افسون شده ام شور وشری نیست
از روز ازل مهر به غربت بزدندم
چون بخت چنین بود زمهری اثری نیست
مارا به تماشای شبانگاه نشاندند
افسوس که این شام نگون را سحری نیست
از موهبت عشق رخش مختصری نیست
طعمی زشراب لب یاران نچشیدم
در سینه افسون شده ام شور وشری نیست
از روز ازل مهر به غربت بزدندم
چون بخت چنین بود زمهری اثری نیست
مارا به تماشای شبانگاه نشاندند
افسوس که این شام نگون را سحری نیست