• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
باز دلم هوای گریه داره
چشمام می خوان ببارن
چه فاصله ای دارم با خودم
چرا این قدر زندگی با اون چیزی كه انتظار داری متفاوته
خسته م از این همه نقاب
خسته از بی رنگی دوستی ها
دلگرفته و شاكی از دست دنیا
كاش این بی كران فاصله تا رویا نبود
كاش راه برگشت همیشه باز بود
كاش...
خسته م از همه ی كاش ها
خسته م از احساس
خسته م از این همه تكرار
از شمارش نفس ها
از نوشتن ها
خسته م از بودن و ماندن و تكرار شدن در لحظه ها
.
.
.
می گویند آسمان همه جا همین رنگ است ولی آیا زمین نیز؟...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من اندر خود نمی‌یابم که روی از دوست برتابم

بدار ای دوست دست از من که طاقت رفت و پایابم

تنم فرسود و عقلم رفت و عشقم همچنان باقی

و گر جانم دریغ آید نه مشتاقم که کذابم

نگفتی بی‌وفا یارا که دلداری کنی ما را

الا ار دست می‌گیری بیا کز سر گذشت آبم

سر از بیچارگی گفتم نهم شوریده در عالم

دگر ره پای می‌بندد وفای عهد اصحابم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
کسی ما را نمی جو ید.
کسی ما را نمی پرسد. کسی تنها یی ما را نمی گرید.
دلم در حسرت یک دست.
دلم در حسرت یک دوست.
دلم در حسرت یک بی ریای مهربان مانده است.
کدامین یار ما را می برد.
تا انتهای باغ بارانی.
کدامین اشنا ایا
به جشن چلچراغ عشق دعوت می کند ما را.
واما با توام
ای انکه بی من

مثل من
تنهای تنهایی
تو که حتی شبی را هم
به خواب من نمی ایی.

تو حتی روزهای تلخ نامردی.
نگاهت.
التیام دستهایت را
دریغ از ما نمی کردی.
من امشب از تمام خاطراتم .
با تو خواهم گفت.
من امشب با تمام.
کودکی هایم برایت اشک.
خواهم ریخت

من امشب
دفتر تقویم عمرم را
به دست عاصی دریای نا ارام خواهم داد
همان دریا که می گفتی.
تو را در من تجلی می کند.
ای دوست.
همان دریا که بغض شکوه ها یم.
در گلوی موج خیزش زخم بر میداشت.
واما با تو ام .
ای انکه بی من مثل من
تنهای تنهایی
کدامین یار ما را می برد
تا انتهای باغ با رانی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
گریه کن
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه غروره
مرحم این راه دوره
سر بده آواز حق حق
خالی کن دلی که تنگه


بزار پروانه احساس
دلتو بغل بگیره
بغض کهنه رو رها کن
تا دلت نفس بگیره
نکنه تنها بمونی
دل به غصه ها بدوزی
تو بشی مثل ستاره
تو دل شبا بسوزی
گریه کن گریه قشنگه
گریه سهم دل تنگه
گریه کن گریه قشنگه
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
یک نفر از ته تقدیر رسید
باز تنها
شاهد تنهاییش
تق تق ثانیه ها
مثل این بود که او
منتظر بود هنوز
شایدم خس خس آوایش را
به دل سرد هوس دوخته بود
یا که از مرگ هوس
مایوس هنوز
یک نفر از سر آن پیچ گذشت
نه!!!
توهم بود
لحظه ای چند به فکری مشغول
عشق من آیا بود؟
باز هم از سر پیچ گذشت
نه!!!
توهم نیست این بار
عشقی است قریب
نزدیک تر آمد با حالی قریب
مثل این بود که او
شهوتی در سر داشت
یا که نه از بد ما شهوتش ارضا بود
جلوه ای خشک به دستانش بود
شایدم نور به چشمانش بود
جلو تر آمد
آخرین حد هوس در سر داشت
پسرک چشم چرانی می کرد
یا که نه عشق در آن جلوه نمایی می کرد
دختری بود به راه
آری یک دختر بود
ودوباره باز
پسرک چشم چرانی می کرد
و به اندامی سرد
دل خود خوش می کرد
قدمی برداشت پسر
دخترک برگشت
دخترک می ترسید
که به اندام چو ماهش نرسد دست کثیف
پسرکم نیست کثیف
عشق دارد به سرش
ولی افسوس که دختر می هراسد از از خشم پدر
که به آوارگی اش ننجامد
دخترک راه عقب بازگرفت
و چه اندوهگین بود پسرک
نقطه ی شهوت او
رو به سستی می رفت
و دگر هیچ نبود
نه پسر نه دختر و نه حتی شهوت
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نالم از دست تو ای ناله كه تاثیر نكردی
گر چه او كرد دل از سنگ ، تو تقصیر نكردی
شرمسار تو ام ای دیده از این گریه ی خونین
كه شدی كور و تماشای رخش سیر نكردی
ای اجل گر سر ِ آن زلف ِ درازم به كف افتد
وعده هم گر به قیامت بنهی دیر نكردی
وای از دست تو ای شیوه ی عاشق كش جانان
كه تو فرمان قضا بودی و تغییر نكردی
مشكل از گیر تو جان در برم ای ناصح عاقل
كه تو در حلقه ی زنجیر ِ جنون گیر نكردی
عشق همدست به تقدیر شد و كار مرا ساخت
برو ای عقل كه كاری تو به تدبیر نكردی
خوشتر از نقش نگارین من ای كلك تصور
الحق انصاف توان داد كه تصویر نكردی
چه غروری ست در این سلطنت ای یوسف مصری
كه دگر پرسش ِ حال ِ پدر ِ پیر نكردی
شهریارا تو به شمشیر قلم در همه آفاق
به خدا ملك دلی نیست كه تسخیر نكردی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
چه گویم ؟ چه گویم ز غم ها که دوش
من و آسمان هر دو ، شب داشتیم
به امید مردن به پای سحر
من و تیره شب ، جان به لب داشتیم
من و آسمان ، هر دو شب داشتیم
مرا دل سیاه و ورا چهره تار
ورا دیده ی اختران ، سوی راه
مرا اختر دیدگان ،‌ اشکبار
شب تیره را دشت ، تاریک بود
مرا تیرگی بود ، در جان خویش
من از دوری ماه بی مهر خود
شب از دوری مهر تابان خویش
شب تیره را روز روشن رسید
مرا تیرگی همچنان باز ماند
کتاب شب تیره پایان گرفت
مرا داستان در سر آغاز ماند
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
مرا با این پریشانی کسی جز من نمی فهمه...
شکستن های روحم را به غیر از تن نمی فهمه...
همیشه فکر می کردم برایت آرزو هستم...
همان یک روزنه نوری که داری پیشِ رو هستم...
ولی امروز می بینم تمامش خواب بود و بس...
خیالِ تشنه از رویا فقط سیراب بود و بس...
مسیر چشمهایت را شب ها ناگاه گم کردم...
چراغی نیست٬ راهی نه٬ چگونه بی تو برگردم؟؟؟
نمی دانی چقدر از این شب دلتنگی می ترسم...
و از آواز تنهایی٬
از این آهنگ می ترسم...
همیشه سرنوشتِ من مقیمِ دردِ آبادیست...
کدامین دست ویرانگر درِ خوشبختی ام را بست؟؟؟
ببین ای دوست مرگِ دل چگونه سوگوارم کرد...
رسید افزوده طوفان را خراب و بی قرارم کرد...
دلم در دوردستی است مثالِ بید می لرزد...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
وقتی تو رو یادم می یاد می میرم و زنده می شم

خوب می دونی که بعد از تو عاشق هیچ کس نمی شم

بعضی شبها یادم می یاد یه روز بودی کنار من

حالا تو رفتی و شکست این دل بی قرار من

حالا تو رفتی منم چشم انتظارت می مونم

تا عمر دارم برای تو شعرهای غمگین می خونم

بعضی شبها ستاره ها بهم می گن میاد یه روز

دل سیاه و بی کسم٬ تا اون بیاد به پاش بسوز

وقتی روزا دلم می گه هنوز منو دوستم داری

چشم های خیسم٬ تا ابد باید از دوریش بسوزی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
به کدامين تقصير
من در اين محفظه محبوس شدم؟
حکم حبس ابدم را
چه کسي با چه غرض امضا کرد؟
هدف از آزارم
از شکنجه از حبس
هدف از ساختن جوخه ي دار من چيست؟
...
من نه سرباز اسيرم.نه خيانتکارم
غارت دلخوشي مردم و تکرار پريشانيشان کارم نيست

لبم از تشنگي آدميت سوخت ولي
لب به آب خنک کوزه ي شيطان نزدم
...
اعترافم به چه چيزي باشد؟
کاش ميدانستم
تا که از بزدليم عفو شوم
به چه اقرار کنم؟

من نه خواهان خزانم نه مريد مرداب
آنکه در کوچه ي بن بست اصول
تيغ منطق به رگ عاطفه زد
من نيستم
...
رنجم از وسعت نامردي اين محفظه ي کوچک نيست

بي گناه است سنگ از سختي ذاتش
که به ديوار اتاق زندان
محکوم به يادآوري تنهاييست

دل من مي گيرد از خواري سنگ
در ازاي تپش سخت دل زندان بان
...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

بگوئید بر گورم بنویسند:
زندگی را دوست داشت
ولی آن را نشناخت
مهربان بود
ولی مهر نورزید
طبیعت را دوست داشت
ولی از آن لذت نبرد
در قلبش جنب جوش
ولی کس بدان راه نیافت
وخلاصه بنویسید: ............
زنده بودن را برای زندگی دوست داشت
وزندگی را برای زنده بودن
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
هیچ کس اشکی برای ما نریخت
هر که با ما بود از ما می گریخت
چند روزی است حالم دیدنیست
حال من از این و آن پرسیدنیست
گاه بر روی زمین زل می زنم
گاه بر حافظ تفال می زنم
حافظ دیوانه فالم را گرفت
یک غزل آمد که حالم را گرفت:

ما زیاران چشم یاری داشتیم...
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
تو را ديدم تو را ديدم ولى كاش‏
نمى‏ديدم تو را هرگز در آن روز
تو را ديدم ولى چونان كه بينم‏
كسوفِ مهر را در صبحِ نوروز
تو را ديدم ولى افسوس افسوس‏
تو آن افسونگر جادو نبودى‏
بسى جُستم نديدم در تو او را
تو خود بودى وليكن او نبودى‏
تو را ديدم و زان پژمرده لب‏ها
سخن‏هايى خوش و نيكو شنيدم‏
ولى در گوشِ دل از جمله اعضات‏
دريغا و دريغا را شنيدم‏
تو را ديدم كه چشم آن چشم زيباست‏
ولى ديگر نگاهش دلربا نيست‏
در آن چشم و نگه آن حال و آن سوز
كه آتش مى‏زند در جانِ ما نيست‏
تو را ديدم پس از ده سال دورى‏
زليخاوش خجل زين يوسفِ پاك‏
وزان بى‏مهرى و عاشق گُدازى‏
پشيمان، شرمسار، افسرده، غمناك‏
تو را ديدم وزان رُخسار مغموم‏
دلم آتش گرفت و جان من سوخت‏
كه من هرگز نيازردم ز جورت‏
چرا پس روزگار اين درست آموخت‏
تو را ديدم ولى اى كاش اى كاش‏
نمى‏ديدم تو را شرمنده چونان‏
منت بگرفته چون طفلان در آغوش‏
تو سر بر شانه‏ام بنهاده گريان‏
به روى شانه فرسوده من‏
زلالِ اشك هامان در هم آميخت‏
سكوتى ايزدى لب‏ها فروبست‏
كلام و لفظ و حرف از ياد بگريخت‏
تو را ديدم ولى اى كاش اى كاش‏
كه مى‏ديدم تو را خوشحال و مغرور
نه آن پيشانى صاف تو پرچين‏
نه آن سحرِ نگه زان چشم‏ها دور
تو را ديدم ز بس خوش باورى‏ها
جفاها ديده از خويشان و ياران‏
كنون با خاطرى ناشاد و مأيوس‏
غمان را چاره‏جوى از غمگساران‏
تو را ديدم به تن رنجور و خسته‏
تو را ديدم به جان تنها و بى‏يار
تو را ديدم به دل جوينده مهر
ز عشّاق قديم امّا وفادار
تو را ديدم كه گوهرهاى ناياب‏
به يغما داده از گنجينه ياد
سپس طفلانه در انديشه خويش‏
به انواع خزفها گشته دلشاد
تو را ديدم وليكن هر چه گشتم‏
نديدم در تو آن عشق آفرين را
نديدم آن دو چشم دلستان را
نديدم آن نگاه دلنشين را
ولى « او» در « من» اى من از تو ناشاد
همان عاشق نواز مهربان است‏
تو دلرنجانى و او دلنوازست‏
تو جانسوزى و او آرام جان است‏
من او را چون عروسكهاى طفلان‏
به تختِ آرزوها مى‏نشانم‏
سپس با شادى طفلانه از شوق‏
بر او اشك تأسف مى‏فشانم‏
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
سال ها بار غمي در دل نهان ست اي دريغ
سبزه باغ بهـــاري در خزان ست اي دريغ
حسرت شب هاي شيرين در دلم مانده خدا
روز و شب كوه غمم آتش فشان ست اي دريغ
مـــرد و نامردي نداند روزگار نـامراد
اي بسا صبح و دمـي با مردمان ست اي دريغ
رونق عهد جواني شد كنون، پـيرم دلا
شور و شوق زندگاني در جوان ست اي دريغ
لقم لقمه غيرت گلويم را فشرد اي واي مــن
حاليا سوز دلـي در ايـن ميان ست اي دريغ
دوستي در عشق باشد پايدار اي نازنين
غير ايــن باشد دل و جان در فغان ست اي دريغ
چون نگارم فتنه انگيز نداند عاقبت
بلبلي در عشق گل ، سوي چمان ست اي دريغ
وه دلم از غصـه خون شد ساقيا باده بيار
تير غـم در دل كزان ابـرو كمان ست اي دريغ
»كاوشا» شمع وجودم سوخت وخاموش شد
اين اجل بينـم كه دنبالم روان ست اي دريغ
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
کسی این جا درد عشق را نمی دونه
حرف تو حرف توی چشمات نمی خونه
وای از این دوره زمونه
توی غم ها دلم را کرده نشونه
گل حسرست تو دلم زده جوونه
وای ازین دوره زمونه
باز بیقراری ای دل چشم انتظاری ای دل
دیگه تو را نمی خواد کجای کاری ای دل
تو غم های توی دلم عاشق و خونه خرابه دلم
جون به کف تو مکتب عاشقی درس وفا را فوت آب دلم
باز بیقراری ای دل، چشم انتظاری ای دل
دیگه تو را نمی خواد کجای کاری ای دل
خسته و افسورده دل، می زدم ام تا گلو
این دل عاشق ز من بُرده دگر آبرو
ناله ندارد ثمر در دل بی مهر او
تا که بگویم شبی قصه دل مو به مو
با همه ظلمی که او با دل من می کند
نبوده جز دیدنش در دل من آرزو
با ز بی قراری ای دل چشم انتظاری ای دل
دیگه تو را نمی خواد کجای کاری ای دل
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره زجایی بکنیم
دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
تا طبیبش بسر آریم و دوایی بکنیم
آنکه بی جرم برنجبد وتیغم زد و رفت
بازش آرید خدارا که صفایی بکنیم
خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
تادر آن آب و هوا نشود نمایی بکنیم
مدد از خاطررندان طلب ایدل و رنه
کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم
سایه طایر کم حوصله کاری نکند
طلب از سایه میمون همایی بکنیم
مانگوییم بدو میل به نا حق نکنیم
جامه ی کس سیه و دلق خود از رق نکنیم
عیب درویش و توانگر به کم وبیش بداست
کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم
رقم مغلطه بر د فتر دانش نزنیم
سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم
شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نو شد
التفاتش به می صاف مروق نکنیم
خوش بر اینیم جهان در نظر راهروان
فکر اسب سیه وزین مغرق نکنیم
آسمان کشتی ارباب هنر می شکند
تکیه آن به براین بحر معلق نکنیم
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش کز ما غمگینیم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

تو نميدوني من چي كشيدم
وقتي كه گفتي تو رو نميخوام
باور ندارم كه ديگه نيستي
حالا تو رفتي من اينجا تنهام
يه شوخي بود و يه قصه تلخ
وقتي كه گفتي تو رو نميخوام
خيال ميكردم ، ميخواي بترسم
شايد هنوزم باور نكردم
چشمهاي گريون ؛ دستهاي خسته
دوري چشمهات منوشكسته
رنگ اون چشمهات ؛ چشمهاي سيات
زنجير دلت؛ دستهامو بسته
شايد يه حسود چشممون زده
بگو كي مارو تنهايي ديده ؟
ولي ميدونم تو آسمونها
قصه ما رو يكي شنيده !!
تو باور نكن هركي بهت گفت پيشت ميمونم
باور ندارم كه ديگه نيستي
تا ته دنيا از تو ميخوانم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

عشق را تن پوش جانم می کنی
چتری از گل سایبانم می کنی
ای صدای عشق در جان و تنم
آن سکوت ساده و تنها منم
من پر از اندوه چشمان تو ام
آشنایی دل پریشان تو ام
آتش عشق تو در جان منست
عاشقی معنای ایمان منست
کی به آرامی صدایم می کنی
از غم دوری رهایم می کنی
ای که در عشق و صداقت نوبری
کی مرا با خود از اینجا می بری؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم
تا درخت دوستی بر کی دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم
گفت و گو آیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتیم
شیوه چشمت فریب جنگ داشت
ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
گلبن حسنت نه شد دلفروز
مادم همت بر او بگماشتیم
نکته ها رفت و شکایت کس نکرد
جانب حرمت فرو نگذاشتیم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
روز اول پیش خود گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز میگفتم
لیک با اندوه و با تردید
روز سوم هم گذشت اما
یر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا میکشت
باز زندانبان خود بودم
آن من دیوانه عاصی
در درونم هایهو میکرد
مشت بر دیوار ها میکوفت
رو زنی را جستو جو می کرد
در درونم راه میپیمود
همچو روحی در شبستانی
بر درونم سایه میا فکند
همچو ابری بر بیابانی
می شنیدم نیمه شب در خواب
هایهای گریه هایش را
درد سیال صدایش را
شرمگین میخواندمش بر خویش
از چه رو بیهوده گریانی
در میان مینالید
دوستش دارم نمیدانی
بانگ اوآن بانگ لرزان بود
کز جهانی دور برمیخاست
لیک در من تا که می پیچید
مرده ای از گور برمیاخست
مرده ای کز پیکرش میریخت
عطر شور انگیز شب بو ها
قلب من در سینه میلرزید
مثل قلب بچه آهوها
در سیاهی پیش می آمد
جسمش از ذرات ظلمت بود
چون به من نزدیکتر میشد
ورطه تاریک لذت بود
می نشینم خسته در بستر
خیره در چشمان رویاها
زورق اندیشه ام آرام
میگذشت از مرز دنیا ها
باز تصویر غبار آلود
زان شب کوچک شب میعاد
از سعادت های بی بنیاد
در سیاهی دستهای من
میشکفت از حس دستانش
شکل سر گردانی من بود
بوی غم میداد چشمانش
ریشه ها مان در سیاهی ها
قلب هامان میوه های نور
یکدیگر را سیر میکردیم
با بهار باغهای دور
می نشستم خسته در بستر
خیره در چشمان رویا ها
زورق اندیشه ام آرام
میگذشت از مرز دنیا ها
روز ها رفتند ومن دیگر
خود نمی دانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم
یا مغلوب دیرینم
بگذرم گر سر از پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی بدیدارم
 
بالا