• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

شعر های تاریک

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
از جدا شدن نوشتی رو تن زخمی هر برگ
گریه کردم و نوشتم نازنینم یا تو یا مرگ
به تو گفتم باورم کن میون این همه دیوار
تو با خنده ای نوشتی هم قفس خدانگهدار
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم
من که تو بن بست غربت زخمی از آوار پاییز
فکر چشمای تو بودم با دلی از گریه لبریز
شب عاشقونه ی من چه حروم شد
مهلت بودن با تو چه تموم شد
ندونستم باید از تو می گذشتم
وقتی از غربت چشمات می نوشتم
بنویس مهلت موندن یه نفس بود
سهم من از همه دنیا یه قفس بود
بنویس که خیلی وقته واسه تو گریه نکردم
سر رو شونه هات نذاشتم مثل دستات سرد سردم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

بگو چند بار تب کنم می رسی
بگو چند گل وا شود می رسی
بگو چند بار بر لب پنجره
صدایت کنم می رسی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
در ميا ن من و تو فاصله هاست
گا ه می انديشم
می توانی تو به لبخندی اين فاصله را برداری
تو توانا يی بخشش دا ری
دستها ی تو توانا يی آ ن را دارد
که مر ا
زندگا نی بخشد
چشمها ی تو به من می بخشد
شور عشق و مستی
دفتر عمر مرا
با تو شکوهی ديگر
رونقی ديگر هست
می توانی تو به من زندگانی بخشی
يا بگيری از من هر چه را بخشيدی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم

گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

عشق را از شوق بودم خک بوس درگهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم

در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بود
در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم

درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم

بلبل طبعم رهی باشد ز تنهایی خموش
نغمه ها بودی مرا تا همزبانی داشتم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم

سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم

سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم

همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم

سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شور بختی بین که در آغوش دریا سوختم

شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پکبازان من نه تنها سوختم

جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
نه دل مفتون دلبندی، نه جان مدهوش دلخواهی
نه بر مژگان من اشکی، نه بر لبهای من آهی
نه جان بی نصیبم را پیامی از دلارامی
نه شام بی فروغم را نشانی از سحرگاهی
نیابد محفلم گرمی، نه از شمعی، نه از جمعی
ندارم خاطرم الفت، نه با مهری، نه با ماهی
بدیدار اجل باشد اگر شادی کنم روزی
به بخت واژگون باشد، اگر خندان شوم گاهی
کیم من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان
نه آرامی، نه امیدی، نه همدردی، نه همراهی
گهی افتان و حیران، چون نگاهی بر نظر گاهی
رهی تا چند سوزم در دل شب ها چو کوکب ها
به اقبال شرر نازم که دارد عمر کوتاهی
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
وقتی کبوتر واژه یی
تور بی طناب ترانه می افتد
بر می دارمشمی بوسمشو رهایش می کنم
همان بوسه برای تداوم ترانه ام کافی ست
به زدودن اشکیاز زوایای گریه ها رضایت نمی دهمن
می خواهم شعرم را به خط خوش بنویسم
نمیخواهم از پی واژه ها تا پلکان کتاب و کوره راه لغت نامه ها سفر کنم
تنها میخواهم
دمی سر بر شانه یی بگذارم
و به اندازه ی دوری دست مرداب و دامن درناها گریه کنم
دیگر اینکه چرا شانه یی آشناتر از سپیدی کاغذ و قامت قلم نمی یابم
جوابش در چشم های توست
که شهد نام و شکوه شانه ات را
از گریه های من دریغ می کنی
حالا که کسی در حوالی خلوت خاموش ما نیست
لحظه یی به دور ازقافیه های غرور و گلایه به من بگو
آیا تمام این ترانه های اشک آلودبه
تکرار آن روزهای زلال زنبق و رازقی نمی ارزند؟
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

سر خود را مزن اینگونه به سنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
منشین در پس این بهت گران
مدران جامه جان را مدران
مکن ای خسته درین بغض درنگ
دل دیوانه تنها دلتنگ
پیش این سنگدلان قدر دل و سنگ یکی است
قیل و قال زغن و بانگ شباهنگ یکی است
دیدی آن را که تو خواندی به جهان یارترین
سینه را ساختی از عشقش سرشارترین
آنکه می گفت منم بهر تو غمخوارترین
چه دلآزارترین شد چه دلآزارترین
نه همین سردی و بیگانگی از حد گذراند
نه همین در غمت اینگونه نشاند
با تو چون دشمن دارد سر جنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ
ناله از درد مکن
آتشی را که در آن زیسته ای سرد مکن
با غمش باز بمان
سرخ رو با ش ازین عشق و سرافراز بمان
راه عشق است که همواره شود از خون رنگ
دل دیوانه تنها دل تنگ...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
واحه های دور دست دل کجاست
یک نفس با دوست بودن همنفس
آرزوی عاشقان این است و بس
تا بیا سا ییم در خود یک نفس ؟
واحه های گم که آنجا کس نیافت
رد پایی از نگاه هیچ کس
خسته ام از دست دل های چنین
پیش پا افتاده تر از خار و خس
ارتفاع بال ها : سطح هوا
فرصت پروازها : سقف قفس
خسته از دل خسته از این دست دل ,
ای خوشا دل های دور از دسترس...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
چنان دل کندم از دنیا
که شکلم شکل تنهایی ست
ببین مرگ مرا در خویش
که مرگ من تماشایی ست

مرا در اوج می خواهی
تماشا کن تماشا کن
دروغین بودم از دیروز
مرا امروز تماشا کن

در این دنیا که حتی ابر
نمی گرید به حال ما
همه از من گریزانند
تو هم بگذر از این تنها

فقط اسمی به جا مانده
از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالی
قلم خشکیده در دستم

گره افتاده در کارم
به خود کرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن
چه راهی پیش رو دارم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
شنيده بودم...

در آئينه يکی هست...

که تنهاست...

ديشب با خود انديشيدم...

که با او دوست شوم...

و تنهائی‌ام را با او قسمت کنم...

چون در آئينه نگريستم...

تنهائی‌ام دو چندان گشت...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship


امشب بوی باران تازه است

التماس گریه بی اندازه است

تازگی ها شب برایم اشناست

من و شب هستیم،غم هم پیش ماست

اسمان امشب كنارم امده ست

انتظارم ، انتظارم امده ست

چشم من خاصیت شب بو گرفت

شب به بوی اشك هایم خو گرفت

می نویسم گاه زیبا ، گاه زشت

مانده ام در لابه لای سرنوشت

روز از گنجایش غم خالی است

شب برای گریه هایم عالی است
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

خسته ام زین زندگی ، زین عذاب نا گزیر

گشته ام همچون سراب ، در میان این كویر

آسمانی بس سیـاه ، روزگاران تبـاه

گرگهایی بس جـری ، بره هایی سربزیر

عشقهـایی مختصـر ، قلبهایی محتضـر

چشمهـایی منتظر ، در سكوت این مسیـر

ای تو عشق اولین ، ای امیـد آخرین

آمـدی از راه دور ، آمدی اما چه دیر

قصه هـایم غصه بود ، در به رویم بسته بود

هر طرف را بنگـرم ، خشكسـالی و كویر

بر دل تنگ "سهـا" ، نقش زیبایی بزن

نقشی از یك خاطره ، در دل قابی اسیـر
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
من و تو با هميم اما دلامون خيلي دوره
هميشه بين ما ديوار صد رنگ غروره
نداريم هيچ کدوم حرفي که بازم تازه باشه
چراغ خنده هامون خيلي وقته سوت و کوره
من وتو،من وتو ،من وتو
هم صداي بي صداييم با هم و از هم جداييم
خسته از اين قصه ها ييم هم صداي بي صداييم
نشستيم خيلي شب ها قصه گفتيم از قديما
يه عمره وعده ها رو داديم و حرف ها رو گفتيم
ديگه هيچي نمي مونه براي گفتن ما
گلاي سرخمون پوسيده موندن توي باغچه
ديگه افتاده از پا ساعت پير رو طاقچه
گلاي قالي رنگ زرد پاييزي گرفتن
اونام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship


چراغها را خاموش کنید

می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم

غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی

نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛

بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو

میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم

از من نگیر این لحظه های دلخوشی را

نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ...

یادت می آید حرفی را که زدی؛

گفتی می روم،

گه گداری شاید به خوابت بیایم

شاید در خواب،

تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم

لااقل همین وعده را برایم بگذار ...

غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش

غریبه
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دلتنگ
دوباره دلتنگت گشتم


دلتنگ واژه هایت
دلتنگ آوای مهرت
دلتنگ نغمه های جان گرفته
و دلتنگ شکوفه شکفته
ثانیه ها می گذرد و زمان دلتنگ مکان است ...
دلتنگ مکان برای دیداری تمام ...
آسمان ابریست
گویا آسمان هم دلتنگ است ...
دلتنگ گریستن ...
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship


بي تو بودن

تو هموني كه توي موج بلا
واسه تو دستامو قايق مي كنم
اگه موجا تو از من بگيرن
قطره قطره آب ميشم دق ميكنم
واي كه دلم طاقت دوري تو رو هيچ نداره
بغض نبودن تو اشكامو در مي اره
اي كه بي تو اين كوير خواب بارون مي بينه
وقتي نيستي غم دنيا توي قلبم مي شينه
اي كه بي تو واسه من همه دنيا قفس
هستي ازنبودن تو التهاب نفس
توي بهت غم و تنهايي من
به سرم دست نوازش كشيدي
ولي بارفتنت اي هستي من
هستي منو به اتيش كشيدي
واي كه دلم طاقت دوري تو هيچ ندار
بغض نبودن تو اشكامو در مياره.
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
یک روز
روی اینهمه بغض بی دلیل
پارچه ای
به رنگ سکوت می کشیم
و برای همیشه
فراموش می شویم
بگذار بعضی ها خیال کنند
ما مرده ایم
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship

گريه کردن تا سحر کار من است
شاهد هم چشم بيمار من است
فکر کردم که او يار من است. نه! فقط در فکر آزار من است
نيتش از عشق تنها خواهش است ”دوستت دارم“ دروغي فاحش است
يک شب آمد بغض تلخي در گلويم کرد و رفت
پايبند جستجويم کرد و رفت
عاقبت بي آبرويم کرد و رفت
اين دل ديوانه آخر جاي کيست
 

Geronimo

کاربر فعال هنرهای نمایشی
کاربر فعال
تاریخ عضویت
30 اکتبر 2007
نوشته‌ها
5,919
لایک‌ها
142
محل سکونت
Crystal Ship
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
این درد نهان سوز نهفتن نتوانم
تو گرم سخن گفنت و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم
شادم به خیال تو چو مهتاب شبانگاه
گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم
با پرتو ماه آیم و چون سایه دیوار
گامی زسر کوی تو رفتن نتوانم
دور از تو من سوخته در دامن شبها
چون شمع سحر یک مژه خفتن نتوانم
فریاد ز بی مهری ات ای گل که در این باغ
چون غنچه پاییز شکفتن نتوانم
ای چشم سخنگو تو بشنو ز نگاهم
دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم
 
بالا