• پایان فعالیت بخشهای انجمن: امکان ایجاد موضوع یا نوشته جدید برای عموم کاربران غیرفعال شده است

فدریکو گارسیا لورکا

Ehsan_Sh

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2007
نوشته‌ها
0
لایک‌ها
118
و اینم عکس جالبی از لورکا و پابلو نرودا در کنار هم :
 

فایل های ضمیمه

  • NerudaLorca.jpg
    NerudaLorca.jpg
    31.2 KB · نمایش ها: 19

Amiin

کاربر فعال سینما
کاربر فعال
تاریخ عضویت
13 آگوست 2005
نوشته‌ها
2,275
لایک‌ها
7
سن
33
محل سکونت
تهران
ترانه ی گزمگان سویل اسپانیا

نعل اسب سیاهشان سیاه است
بر شنل هاشان
لکه های موم و مرکب برق می زند.
از این رو نمی گریند
که سرب در جمجمه دارند، جای مغز
و روحشان چرمی ست.
گوژپشت و شبانه،
به هر سو که می روند
مالکان سکوت چسبناک ظلمتند
بر هراس ریگهای روان.
چندان که بخواهند، می گذرند
و در سر خویش
هیولای تاری از تپانچه را
نهان می کنند.

آه! شهر کولیان!
پرچمی به هر سو،
ماه و کدو
با مربای گیلاس.
آه! شهر کولیان!
چه کسی تو را دید و فراموشت کرد؟
شهر اندوه و عطر
با باروهای دارچین!

وقتی شب فرا رسید
شب تمام،
شب ترین شبها.
کولیان در کوره های خویش
خورشید و خدنگ می ساختند.
اسبی زخمخورده بر سکوت دریچه ها می کوفت
و خرسهای بلورین
بانگ سر می دادند
در خه رزدلا فِرُتنه را. Gerez de la frontra
باد در شب نقره
سراپای شبیخون را برهنه ساخت.
در شب تمام،
شب ترین شبها.
یوسف قدیس و مریم عذرا
از پی قاشقک های خویش
کولیان را می کاوند.
مریم در جامه ی حامی شهر پیش می آید
جامه ئی از زرورق آبنبات- با طوقهای مورب –
و یوسف دست می جنباند
در قبای ابریشمی خویش.
پدر دمک از پشت سر می آید
باسه مجوس شرقی.
نیمه ی خفته ی ماه
خواب لک لک می بیند.
فانوسها و پرچمها بر بامها ظفر می یابند
و رقاصه های ترکیده
در آینه ها گریه می کنند.
آب و سایه،
سایه و آب
در خه رزدلافرنته را.

آه! شهر کولیان!
پرچمی به هر سو!
روشنی های سبزت را نهان کن!
گزمگان سویل
نزدیک می شوند!
آه شهر کولیان!
چه کسی تو را دید و فراموش کرد؟
دور از دریا رهایش کن،
بی شانه ئی که فرق وا کند.

جفت جفت جلو می روند
به سوی شهر سرور
شادبانگ بهاری
قطارهای فشنگ را نهان می کند.
جفت جفت جلو می روند،
جامه های جفت شبانه.
آسمان گمان می کند،
جعبه ی آینه ئی پر از مهمهیز است

شهر، بی هراس
در ازدیاد دروازه هایش بود
و چهل گزمه ی سویل
به غارتش می آمدند.
ساعت ها باز ایستادند،
باده ی بطری ها همه آب شد
تا ظن کسی را برنینگیزد
نعره از بادنماها برخواست
قداره ها، نسیم سرنگون زیر سم ها را می شکافتند
و کولیان پیر
با قلک های سفال،
بر اسبهای نیمخفته،
در جاده های گرگ و میش
می گریختند.
گزمگان،
با جامه های شوم
از نشیب جاده بالا می روند
و در پس پشتشان
گردابی از قیچی
بر جای می ماند.
کولیان به دروازه ی بیت اللحم
پناهنده می شوند
یوسف قدیس
دختری سراپا زخم را کفن می کند.
تفنگهای درنده سراسر شب را نعره می زنند
و مریم،
کودکان را به آب دهان ستارگان شفا می دهد،
ولی گزمگان همچنان پیش می آیند
و نهال شعله می کارند
تا رویا – نوپا و برهنه –
در آن خاکستر شود
رزای کامبوریوس
بر سکوی خانه ناله می کند،
با سینه ی بریده به سینی
و دختران دیگر می گریزند
با طره ی گیسشان در باد،
آنجا که گلهای سیاه باروت
منفجر می شوند.
وقتی بامها
شیارهای عمیق زمینند،
سپیده،
شانه بر نیمرخ بلند سنگ می نهد

گزمگان در دالان سکوت دور می شوند
به هنگامی که شعله ها از تو زبانه می کشند!
شهر کولیان!

آه! شهر کولیان!
چه کسی تو را دید و فراموشت کرد؟
باشد که تو را
در جبین من بیابند.
ای لعبت ماسه و ماه!
 

Behrooz

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
7 سپتامبر 2004
نوشته‌ها
10,988
لایک‌ها
292
سن
46
محل سکونت
Tehran
بيشتر از همه من ساعت پنج عصر را دوست دارم مخصوصا با صداي شاملو

بهروز جان اگه براتون امکان داره بزارید تا دنلود کنیم
البته اگه زحمتی نیست



اين حرفها چيه دوست من
سعي مي كنم امشب آپلود كنم و لينك بدهم .

موفق باشي
 

alireza sh

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2006
نوشته‌ها
2,775
لایک‌ها
70
سن
41
محل سکونت
نصف جهان
بنده ترجمه های متعددی از اشعار گجارسیا لورکا را دیده ام ، ولی هیچ یک ترجمه احمد شاملو نشده اند ....

نیاز به توضیح نمیبینم ! مطمئنم که دوستان با من هم عقیده اند

به نظر شما چه کسی میتواند اینچنین درخشان ترجمه کند؟؟؟

اینک اما اوست خفته خوابی نه بیداریش در دنبال ..
.
.
.

برو ایگناسیو ..
به هیا بانگ شورانگیز حسرت مخور ..
بخسب ، پرواز کن ، بیارام ..
دریا نیز میمیرد
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
بسیار ممنونم از دوستان که انقدر به هنر ،مخصوصا شعر اهمیت می دهند
واقعا جای تشکر داره
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
پسرک گنگ


در جستجوی صدایش
پسرک گنگ قطره ای آب را می گشت
شاه زنجره ای آن را ربوده بود
پسرک گنگ در جست جوی صدایش
برای سخن گفتن نمی خواهمش
حلقه ای می خواهم از آن بسازم
تا او از سکوت من
انگشتری بر انگشت کند
در قطره ای آب
پسرک گنگ صدایش را جست جو می کرد
صدایی در بند، در دور دستها
رخت زنجره بر تن کرده بود
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
دوستان عزیز اگه به موسیقی پاپ علاقه دارین توصیه میکنم نسخه یی از آواز Take This Waltz را که لئونارد کوهن روی شعری از لورکا گذاشته گوش کنین .برای علاقه مندان موسیقی کلاسیک هم باید بگم دیمیتری شوستاکویچ در سمفونی چهاردهمش از دو شعر لورکا استفاده کرده است ...

ممنونم دوست عزیز
بله حق با شماست، واقعا آهنگ زیبایی ست
گویا لئونارد کوهن تمام حسشو تو این آهنگ ریخته.
 

alireza sh

مدیر بازنشسته
تاریخ عضویت
2 ژانویه 2006
نوشته‌ها
2,775
لایک‌ها
70
سن
41
محل سکونت
نصف جهان
فریاد در باد ، سایه سروی به جای میگذارد

بگذارید در این کشتزار گریه کنم
 

Ehsan_Sh

Registered User
تاریخ عضویت
23 ژانویه 2007
نوشته‌ها
0
لایک‌ها
118
شعر Echo یکی از اشعار سوررئالیستی لورکا است با فضایی وهم آلود که من با عرض معذرت ترجمه انگلیسیشو (توسط Paul Blackburn ) اینجا میذارم چون میخوام بدونم دوستان میتونن لطف کنن اگه ترجمه ی خوبی از این شعر سراغ دارن بهم بگن ؟

Echo

Dawn's flower has already
opened itself
.up
Remember )
( ? the depths of the afternoon

The Spikenard of moon diffuses
.its cold smell
Remember )
( ? the long glance of August
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
این هم شعری از لورکا با متن اصلی





Sin
How nice it is
our sins arent obvious
since we had to
wash ourselves cleanly ever day
or perhaps to live under the rain
or our lies
dont chang our figures(shapes)
tought we didnt remember each other even for a moment
merciful god thanks



گناه
چه دلپذیراست
اینکه گناهانمان پیدا نیستند
وگرنه مجبور بودیم
هر روز خودمان را پاک بشوییم
شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم
و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان
شکل مان را دگرگون نمی کنند
چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم
خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
«غایب از نظرها»





نه گاو نرت باز می شناسد نه انجیر بن

نه اسبان نه مورچه گان خانه ات.

نه کودک بازت می شناسد نه شب

چرا که تو دیگر مرده ای.



نه صلب سنگ بازت می شناسد

نه اطلس سیاهی که در آن تجزیه می شوی.

حتا خاطره ی خاموش تو نیز دیگر بازت نمی شناسد

چرا که تو دیگر مرده ای.



پاییز خواهد آمد,با لیسک ها

با خوشه های ابر و قله های درهمش

اما هیچ کس را سرآن نخاهد بود که در چشمان تو بنگرد

چرا که تو دیگر مرده ای.



چرا که تو دیگر مرده ای

همچون تمامی مرده گان زمین.

همچون همه آن مرده گان که فراموش می شوند

زیر پشته ی از آتشزنه های خاموش.



هیچ کس بازت نمی شناسد,نه.اما من تورا می سرایم

برای بعدها می سرایم چهره ی تو را و لطف تو را

کمال پخته گی معرفتت را

اشتهای تو را به مرگ و طعم دهان مرگ را

و اندوهی را که درژرفای شادخویی تو بود.



زادنش به دیر خواهد انجامید-خود اگر زاده تواند شد-

آندلسی مردی چنین صافی,چنین سرشار از حوادث.

نجابتت را خواهم سرود با کلماتی که می موید

و نسیمی اندوهگن را که به زیتون زاران می گذرد به خاطر می آورم.
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
ای کاش فریاد را می شد نوشت

lorca.jpg


از بندرگاه «الویرا»
برآنم که عبورت را ببینم
تا به نامت بشناسم
و به گریه بنشینم.

کدامین هلال ِ خاکستر ِ ساعت نُه
رخانت را چنین پریده‌رنگ کرده است؟
بذر ِ شعله ورت را
چه کسی از سر برف‌ها برمی‌چیند؟
کدام دشنه‌ی کوتاه ِ کاکتوس
بلور تو را به قتل می‌رساند؟

از بندرگاه الویرا
عبور تو را می‌بینم
تا نگاهت را بنوشم
و به گریه بنشینم.
در بازارگاه، چه گونه آوازی
به کیفر من سر می‌دهی؟
چه قرنفل ِ هذیانی
بر تاپوهای گندم!
چه دورم ــ آه ــ در کنار تو،
چه نزدیک، هنگامی که می‌روی!

از بندرگاه الویرا
عبور تو را می‌بینم
تا ران‌هایت را بی‌خبر به برکشم
و به گریه بنشینم.



ترجمه احمد شاملو
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
واقعا ترجمه هایی که شاملو از شعرها و ترانه های لورکا کرده است بی نظیر و فوق العاده است.
شاملو واقعا استاد همه چیز بود
نامش جاودان و روحش شاد.
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
شمال

ستارگان یخ زده در راه
شد آمدی در جنگل غبار
کلبه ها
در زیر سپیده جاودان
آه می کشند
جنگلها و دره ها
چون برکه ای می لرزند
از ضربه تبر
 

Hadi Sedaghat

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
6 دسامبر 2006
نوشته‌ها
220
لایک‌ها
41
ساعت پنج عصر به زبان انگلیسی




Lament for Ignacio Sanchez Mejias
(fragment)

1. Cogida and death

At five in the afternoon.
It was exactly five in the afternoon.
A boy brought the white sheet
at five in the afternoon.
A frail of lime ready prepared
at five in the afternoon.
The rest was death, and death alone
at five in the afternoon.

The wind carried away the cottonwool
at five in the afternoon.
And the oxide scattered crystal and nickel
at five in the afternoon.
Now the dove and the leopard wrestle
at five in the afternoon.
And a thigh with a desolate horn
at five in the afternoon.
The bass-string struck up
at five in the afternoon.
Arsenic bells and smoke
at five in the afternoon.
Groups of silence in the corners
at five in the afternoon.
And the bull alone with a high heart!
At five in the afternoon.
When the sweat of snow was coming
at five in the afternoon,
when the bull ring was covered in iodine
at five in the afternoon.
Death laid eggs in the wound
at five in the afternoon.
At five in the afternoon.
Exactly at five o'clock in the afternoon.

A coffin on wheels in his bed
at five in the afternoon.
Bones and flutes resound in his ears
at five in the afternoon.
Now the bull was bellowing through his forehead
at five in the afternoon.
The room was iridescent with agony
at five in the afternoon.
In the distance the gangrene now comes
at five in the afternoon.
Horn of the lily through green groins
at five in the afternoon.
The wounds were burning like suns
at five in the afternoon,
and the crowd was breaking the windows
at five in the afternoon.
At five in the afternoon.
Ah, that fatal five in the afternoon!
It was five by all the clocks!
It was five in the shade of the afternoon
 

Vahid.k

Guest
تاریخ عضویت
15 آگوست 2005
نوشته‌ها
144
لایک‌ها
5
دوستان عزیز اگه به موسیقی پاپ علاقه دارین توصیه میکنم نسخه یی از آواز Take This Waltz را که لئونارد کوهن روی شعری از لورکا گذاشته گوش کنین .برای علاقه مندان موسیقی کلاسیک هم باید بگم دیمیتری شوستاکویچ در سمفونی چهاردهمش از دو شعر لورکا استفاده کرده است ...

اگر مقدوره براتون آپلودشون کنید .
 

Vahid.k

Guest
تاریخ عضویت
15 آگوست 2005
نوشته‌ها
144
لایک‌ها
5
بنده ترجمه های متعددی از اشعار گجارسیا لورکا را دیده ام ، ولی هیچ یک ترجمه احمد شاملو نشده اند ....

نیاز به توضیح نمیبینم ! مطمئنم که دوستان با من هم عقیده اند

به نظر شما چه کسی میتواند اینچنین درخشان ترجمه کند؟؟؟

اینک اما اوست خفته خوابی نه بیداریش در دنبال ..
.
.
.

برو ایگناسیو ..
به هیا بانگ شورانگیز حسرت مخور ..
بخسب ، پرواز کن ، بیارام ..
دریا نیز میمیرد

انصافا این ترجمه نظیر ندارد .
من هم خیلی دنبال یه ترجمه خوب گشتم اما هیچ کدام به گرد ترجمه شاملو نرسیدند .
ضمنا من دنبال نام کسی که به شاملو در این ترجمه کمک کرده هستم . شما اطلاع ندارید ؟
 
بالا