ای کاش فریاد را می شد نوشت
از بندرگاه «الویرا»
برآنم که عبورت را ببینم
تا به نامت بشناسم
و به گریه بنشینم.
کدامین هلال ِ خاکستر ِ ساعت نُه
رخانت را چنین پریدهرنگ کرده است؟
بذر ِ شعله ورت را
چه کسی از سر برفها برمیچیند؟
کدام دشنهی کوتاه ِ کاکتوس
بلور تو را به قتل میرساند؟
از بندرگاه الویرا
عبور تو را میبینم
تا نگاهت را بنوشم
و به گریه بنشینم.
در بازارگاه، چه گونه آوازی
به کیفر من سر میدهی؟
چه قرنفل ِ هذیانی
بر تاپوهای گندم!
چه دورم ــ آه ــ در کنار تو،
چه نزدیک، هنگامی که میروی!
از بندرگاه الویرا
عبور تو را میبینم
تا رانهایت را بیخبر به برکشم
و به گریه بنشینم.
ترجمه احمد شاملو