برگزیده های پرشین تولز

فروغی بسطامی

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
چون دم تیغ تو قصد جان ستانی می‌کند
چون دم تیغ تو قصد جان ستانی می‌کند
بار سر بر دوش جانان زان گرانی می‌کند
چشم بیمار تو را نازم که با صاحب دلان
دعوی زورآوری در ناتوانی می‌کند
من غلام آن نظربازم که با منظور خود
شرح حال خویش را در بی زبانی میکند
حالتی در باغ او دارم که با من هر سحر
بلبل دستان‌سرا هم داستانی می‌کند
چون ننالد مرغ مسکینی که او را داده‌اند
دامن باغی که گل چین باغبانی می‌کند
من کجا و بزم آن شاهنشه اقلیم حسن
صعوه با شهباز کی هم آشیانی می‌کند
گر نه باد صبح دم در گلشن او جسته راه
برق آهم پس چرا آتش فشانی می‌کند
ساقیا من ده که آخر گنبد نیلوفری
ارغوانی رنگ ما را زعفرانی می‌کند
عافیت خواهی زمین بوس در می‌خانه باش
زان که می دفع بلای آسمانی می‌کند
رهروی از کعبه مقصود می‌جوید نشان
کاو وطن در کوی بی نام و نشانی می‌کند
عاشق صادق فروغی بر سر سودای عشق
نقد جان را کی دریغ از یار جانی می‌کند
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
زلف و خط دلکشش دام بنی آدمند
این دو بلای سیاه ولوله‌ی عالمند
حلقه به گوشان شوق با المش خوش دلند
خانه به دوشان عشق با ستمش خرمند
راهروان صفا از همه دل واقفند
کارکنان خدا در همه جا محرمند
خاطر آزادگان بند کم و بیش نیست
مردم کوته نظر در غم بیش و کمند
عشق و سلامت مجو، زان که اسیران او
کشته‌ی تیغ بلا، غرقه‌ی بحر غمند
چون سحری سر کنند از لب جان بخش او
بر تن دل مردگان روح دگر دردمند
اهل خرابات را خوار مبین کاین گروه
مالک آب حیات صاحب جام جمند
آیت پیغمبری داده بتان را خدا
زان که همه در جمال یوسف عیسی دمند
من به جنون خوش دلم زان که پری پیکران
شیفته را هم نشین سوخته را مرهمند
قتل فروغی خوش است زان که همه مهوشان
در سر این ماجرا کارنمای همند
 

arezoo_m

کاربر تازه وارد
تاریخ عضویت
22 جولای 2007
نوشته‌ها
1
لایک‌ها
0
با سلام و عرض ادب...

در گوگل شعری از فروغی بسطامی سرچ کردم که با این تاپیک آشنا شدم و عضو شدم فقط و فقط به خاطر تشکر و

قدر دانی از شما......شاید باورش برای شما سخت باشد ولی حیفم آمد بدون قدر دانی از این همه زحمت ، بی

تفاوت از کنار آن عبور کنم

این اولین نوشته ی من است که در اینجا می نویسم شاید دیگر چیزی ننویسم و شاید هم تاپیک های دیگر مرا جذب

خو د کنند...

فقط خواستم بدانید برای جمع آوری این اشعار از شما سپاسگزارم




:heart:
 

roje_aria79

Registered User
تاریخ عضویت
21 فوریه 2006
نوشته‌ها
3,518
لایک‌ها
19
محل سکونت
In The Stars
با سلام و عرض ادب...
در گوگل شعری از فروغی بسطامی سرچ کردم که با این تاپیک آشنا شدم و عضو شدم فقط و فقط به خاطر تشکر و
قدر دانی از شما......شاید باورش برای شما سخت باشد ولی حیفم آمد بدون قدر دانی از این همه زحمت ، بی
تفاوت از کنار آن عبور کنم
این اولین نوشته ی من است که در اینجا می نویسم شاید دیگر چیزی ننویسم و شاید هم تاپیک های دیگر مرا جذب
خو د کنند...
فقط خواستم بدانید برای جمع آوری این اشعار از شما سپاسگزارم

:heart:

ممنونم نظر لطف شماست.هرچند ما خوشه چین زحمت دوستان دیگریم.و هر چند فرصت ادامه این مبحث را نداشتم و شعرهای فروغی بسطامی بیش از این هستند و هنوز ناتمام .انشالله بتونم در آینده همه را کامل کنم.
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
خوش آن که حلقه‌های سر زلف واکنی ........ دیوانگان سلسله‌ات را رها کنی

کار جنون ما به تماشا کشیده است ........ یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی

کردی سیاه زلف دوتا را که در غمت ........ مویم سفید سازی و پشتم دوتا کنی

تو عهد کرده‌ای که نشانی به خون مرا ........ من جهد کرده‌ام که به عهدت وفا کنی

من دل ز ابروی تو نبرم به راستی ........ با تیغ کج اگر سرم از تن جدا کنی

گر عمر من وفا کند ای ترک تندخوی ........ چندان وفا کنم که تو ترک جفا کنی

سر تا قدم نشانه‌ی تیر تو گشته‌ام ........ تیری خدا نکرده مبادا خطا کنی

تا کی در انتظار قیامت توان نشست ........ برخیز تا هزار قیامت به پا کنی

دانی که چیست حاصل انجام عاشقی ........ جانانه را ببینی و جان را فدا کنی

شکرانه‌ای که شاه نکویان شدی به حسن ........ می‌باید التفات به حال گدا کنی

حیف آیدم کز آن لب شیرین بذله‌گوی ........ الا ثنای خسرو کشورگشا کنی

ظل اله ناصردین شاه دادگر ........ کز صدق بایدش همه وقتی دعا کنی

شاها همیشه دست تو بالای گنج باد ........ من هی غزل سرایم و تو هی عطا کنی

آفاق را گرفت فروغی فروغ تو ........ وقت است اگر به دیده‌ی افلاک جا کنی
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
کی رفته‌ای زدل که تمنا کنم تو را ........ کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور ........ پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من ........ با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

چشمم به صد مجاهده آیینه‌ساز شد ........ تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را

بالای خود در آینه‌ی چشم من ببین ........ تا با خبر زعالم بالا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری ........ تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم ........ خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

گر افتد آن دو زلف چلیپا به چنگ من ........ چندین هزار سلسله در پا کنم تو را

طوبی و سدره گر به قیامت به من دهند ........ یک‌جا فدای قامت رعنا کنم تو را

زیبا شود به کارگه عشق کار من ........ هر گه نظر به صورت زیبا کنم تو را

رسوای عالمی شدم از شور عاشقی ........ ترسم خدا نخواسته رسوا کنم تو را

با خیل غمزه گر به واثاقم گذر کنی ........ میر **** شاه صف‌آرا کنم تو را

جم دستگاه ناصردین شاه تاجور ........ کز خدمتش سکندر و دارا کنم تو را

شعرت ز نام شاه، فروغی شرف گرفت ........ زیبد که تاج تارک شعرا کنم تو را
 

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
دوش به خواب دیده‌ام روی ندیده‌ی تو را ........ وز مژه آب داده‌ام باغ نچیده‌ی تو را

قطره خون تازه‌ای از تو رسیده بر دلم ........ به که به دیده جا دهم تازه رسیده‌ی تو را

با دل چون کبوترم انس گرفته چشم تو ........ رام به خود نموده‌ام باز رمیده‌ی تو را

من که به گوش خویشتن از تو شنیده‌ام سخن ........ چون شنوم ز دیگران حرف شنیده‌ی تو را

تیر و کمان عشق را هر که ندیده، گو ببین ........ پشت خمیده مرا، قد کشیده‌ی تو را

قامتم از خمیدگی صورت چنگ شد ولی ........ چنگ نمی‌توان زدن زلف خمیده‌ی تو را

شام نمی‌شود دگر صبح کسی که هر سحر ........ زان خم طره بنگرد صبح دمیده‌ی تو را

خسته طره‌ی تو را چاره نکرد لعل تو ........ مهره نداد خاصیت، مار گزیده‌ی تو را

ای که به عشق او زدی خنده به چاک سینه‌ام ........ شکر خدا که دوختم جیب دریده‌ی تو را

دست مکش به موی او مات مشو به روی او ........ تا نکشد به خون دل دامن دیده‌ی تو را

باز فروغی از درت روی طلب کجا برد ........ زان که کسی نمی‌خرد هیچ خریده‌ی تو را

 

l'avocat

مدیر بازنشسته
کاربر فعال
تاریخ عضویت
19 آگوست 2007
نوشته‌ها
865
لایک‌ها
27
محل سکونت
Sur la chaise
خرداد عزیز با تاپیک اصلی فروغی بسطامی مرج کردم که دوستان از دیگر مطالب تاپیک هم استفاده کنند.
 
Last edited:

my7xN

Registered User
تاریخ عضویت
24 می 2009
نوشته‌ها
3,354
لایک‌ها
1,343
فروغی بسطامی


میرزا عباس فروغی بسطامی غزلسرای بزرگ دوران قاجار در سال ۱۲۱۳ هجری قمری در کربلا زاده شد. بعد از فوت پدر به ایران آمد و نزد عموی خود دوستعلیخان به مازندران رفت. او ابتدا «مسکین» تخلص می‌کرد ولی پس از ورود به دستگاه شجاع‌السلطنه، تخلص خود را به نام فروغ‌الدوله از فرزندان او به «فروغی» تغییر داد. در غزلسرایی شیوهٔ سعدی را درپیش گرفت و الحق به خوبی از عهده برآمد. وی با قاآنی شیرازی معاشر و مصاحب بوده است. فروغی در ۲۵ محرم ۱۲۷۴ هجری قمری در تهران درگذشت.


درباره فروغی بسطامی:
«در اعتقادش مردم بسی سخن گویند// همی ندانم در کفر مرد یا اسلام»
میرزاابراهیم نیشابوری، متخلص به «مشتری»
«اولین بار که به حضور سلطان عصر، ناصرالدین‌ شاه، خلدالله ملکه، مشرف شد، مخاطب و معاتب گردید از اینکه دعوی ربوبیت کرده و به این لطیفه خود را مستخلص ساخت، بلکه قرین انعام و احسان گردید که من هفتاد سال دویده‌ام حال به سایه خدا (یعنی شاه) رسیده‌ام، که به خدا خواهم رسید چه جای آنکه خود دعوی خدایی کنم؟
جلال‌الدین میرزا، نقل از دیوان جامع فروغی
 
Last edited:

خرداد

کاربر فعال ادبیات
تاریخ عضویت
24 اکتبر 2005
نوشته‌ها
1,094
لایک‌ها
82
محل سکونت
زیر این آبی آرام بلند
خرداد عزیز لطف کنید یه بیوگرافی هم ازشون بذارید.
ممنون

چشم l'avocat عزیز:


forooghi.gif
فروغی بسطامی

میرزا عباس فروغی بسطامی غزلسرای بزرگ دوران قاجار در سال ۱۲۱۳ هجری قمری در کربلا زاده شد. بعد از فوت پدر به ایران آمد و نزد عموی خود دوستعلیخان به مازندران رفت. او ابتدا «مسکین» تخلص می‌کرد ولی پس از ورود به دستگاه شجاع‌السلطنه، تخلص خود را به نام فروغ‌الدوله از فرزندان او به «فروغی» تغییر داد. در غزلسرایی شیوهٔ سعدی را درپیش گرفت و الحق به خوبی از عهده برآمد. وی با قاآنی شیرازی معاشر و مصاحب بوده است. فروغی در ۲۵ محرم ۱۲۷۴ هجری قمری در تهران درگذشت.


ویکی فروغی بسطامی
 
بالا